یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جستار تاریخ سازی به سیاق پان ترکیسم سویتیک!

جستار

تاریخ سازی به سیاق پان ترکیسم سویتیک!

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 89، سال چهاردهم، آذر و دی 1394، ص 32 تا 34

 


دکتر محمد امینی

چند هفتهٔ پیش، یکی از دوستان آذربایجانی تبار من که چندماهی را برای یک پروژهٔ دانشگاهی در باکو به سر برده بود، به ینگی دنیا بازگشت و رهآورد سفرش برای من، انبوهی کتاب و رونوشت اسناد از آرشیوهای دولتی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که می‌دانست مرا چندماهی گرفتار خواهد کرد. در میان سوغاتی‌های پیشکشی ایشان، چند کتاب درسی دبیرستانی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان [اران] بود که به ویژه، نسخهٔ بازچاپ شدهٔ تاریخ آذربایجان که نخستین بار از سوی «گروهی از استادان دانشگاه باکو»، زیر نظر ضیاء بنیادُف*، نزدیک به یازده سال پیش به چاپ رسید و پس از آن بارها بازچاپ شد، مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت. هنگامی که نسخهٔ بازچاپ شدهٔ کتاب به دستم رسید، دریافتم که شاید نیکوتر می‌بود که نام «سوداگری با تاریخ» را که برای بررسی کاردیگری به کار گرفته‌ام، برای بررسی این شاهکار پژوهشگری به کار می‌بردم. بگذریم که از سوداگری‌های با تاریخ، قفسه‌های بسیاری را می توان پُر کرد.

در این کتاب، در کنار ناروایی‌های آشکار و ناسزاگونه و گاه دروغگو خواندن پژوهشگران سرشناس، یادداشتهای خنک و خنده‌آورهم یافت می‌شود. از جمله این که خواننده آگاه می‌گردد صنعت نفت باکو در هزارو دویست سال پیش چنان پیشرفته بوده، که شاهان «ترک» ارّان، از درآمد نفت به خلیفهٔ عبّاسی گزیت یا مالیات می‌داده‌اند. بگذریم که در یک نوشتهٔ تاریخی هم نمی‌توان نام و نشانی از فرمانروایان ترک تبار ارّان در دوران یادشده یافت. در جای دیگر، به چند و چون پیدایش بشر می‌پردازند و همهٔ دانسته‌های دنیای مردم شناسی را که پیشینهٔ همهٔ آدمیان را به آفریقا می‌رساند، واژگون کرده و بخش‌هایی از جمهوری آذربایجان را، زادگاه نیاکان بشر برمی‌شمارند که پایین‌تر به آن خواهم پرداخت.

گردهم آورندگان این کتاب درسی، گاه با اندکی وفاداری به تاریخ، می‌پذیرند که سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان، پیش از اسلام، آلبانیا نام داشته و پس از اسلام، آران یا ارّان خوانده شده است. اگرچه این راست گویی، پراکنده و اندک است و در بیشتر کتاب، همهٔ سرزمین هایی را که درجای دیگر، آلبانیا و ارّان نامیده بودند، همراه با همدان و قزوین و بخش بزرگی از گیلان، مازندران و کردستان، سرزمین آذربایجان می خوانند که گویا برپایهٔ «منابع عربی» بی نام و نشان، از دیرباز «کشور» مردمی از یک نژاد و زبان ترک بوده است. می‌افزایند که کوچ مهاجمانهٔ سلجوقیان و یورش خونریزانهٔ مغول و تاتار، شمارترکان را دراین «کشور» ترک افزایش داده و افسوس می‌خورند که مسیحیان، برخی از مردم ترک تبار [جمهوری] آذربایجان را ارمنی و گرجی کرده و به «یگانگی نژادی و زبانی» آذربایجان بزرگ، زیان رسانده‌اند و سرانجام، «فارسهای ایرانی» با تن دردادن به پیمان ترکمانچای، تقسیم آن را به بخش شمالی و جنوبی پذیرفته اند! به هر روی، داوری همسان در میان نویسندگان این «تاریخ» نگاری چنین است که آلبانیا، ارّان و آذربایجان و بسیاری از سرزمین های پیرامون آن  از دیرباز «کشوری» ترک نشین بوده که گاه و بیگاه ایرانیان به بخش هایی از آن سرزمین می تاخته اند. از نقشه های پیوست کتاب هم آشکار است که این «دانش پژوهان» و «دانشگاهیان» در تب بازسازی کشور تاریخی آذربایجان که مرزهایش از یک سو تا نزدیکی های تهران و از دیگرسو به پیرامون سنندج و مهاباد می رسد، می سوزند و می‌سازند و جوانان را به شکیبایی و کوشش برای بازگرداندن «شکوه تاریخی» آذربایجان [تخیلی]  فرامی خوانند.

در این کتاب، از نوشته های کهن فارسی مانند  تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، جامع التّواریخ، حبیب السیر، روضة الصفا، احسن التّواریخ و ده ها کتاب ارزشمند تاریخی دیگر نشانی نمی‌یابیم. نویسندگان، اگرچه «منابع عربی» بی نامی را گواه داوریهای خود میگیرند، از آن «منابع عربی»، نامی به میان نمی‌آورند. زیرا در آن منابع کهن به زبان عربی، مانند الکامل فی التّاریخ ابن اثیر، مروج الذهب مسعودی، فتوحُ البُلدان بَلاذُری، مُعجَمَ اَلبُلدان یاقوت حَمَوی، البلدان و تاریخ یعقوبی، الاقالیم و مسالک و ممالک استخری و صورة الارض ابن حوقل و چندین نوشتهٔ تاریخی و جغرافیایی دیگر، نه تنها نشانی از ترکی بودن زبان مردم آذربایجان در آن دوران‌ها نمی‌یابیم، که درآن نوشتارها، اگرهم اشاره‌ای به زبان مردم آذربایجان شده باشد، نویسندگان، بر فارسی و یا نزدیک به فارسی و یا «فهلوی» بودن زبان مردم آن دیار گواهی داده‌اند. مَقدَسی در احسَنُ التقاسیم فی معرفة الاقالیم، در سدهٔ چهارم هجری می‌نویسد که زبان مردم آذربایجان، نزدیک به زبان مردم خراسان است. این گونه داوری‌های تاریخی را پژوهشگران راستگوی ترک تبار مانند اقرارعلی اف نیز پذیرفته و بازگوکرده‌اند.
از داوری‌های شگرف «دانشمندان» گردآورندهٔ این «تاریخ»  از جمله این است که کوچ گستردهٔ قبایل ترک به ارّان و آذربایجان، از راه دربند و در «دورهٔ ساسانی از نیمهٔ دوم سدهٔ هشتم پیش از میلاد» آغاز شده است. یک گرفتاری «کوچک» در این تاریخ نگاری ساختگی این است که پادشاهی ساسانی در سال 224 پس از میلاد آغاز شده و در میانهٔ سدهٔ هشتم پیش از میلاد، هنوز شاهنشاهی ماد هم آغاز نشده بود تا چه رسد به پادشاهی هخامنشی، سلوکیان و اشکانیان و سپس ساسانیان!

افزون براین، از آن کوچ ساختگی ایل‌ها و قبایل ترک در 2900 سال پیش، آن هم از راه دربند به سرتاسر قفقاز و آذربایجان، کدامین سند تاریخی در دست است که دانشمندان جمهوری آذربایجان، برپایهٔ آنها، چنین ناراستی‌های آشکار تاریخی را که کم زیان‌تر از تاریخ‌سازی‌های دروغین دولت شوروی نیست، در برابر جوانان کشور خود می‌نهند؟ چرا درسرتاسر این کتاب آموزشی که «گروهی از استادان دانشگاه» گردآوری کرده‌ اند، یک بارنیز اشاره‌ای به نام کتاب و منبعی نمی‌شود تا خوانندگان دریابند که این داوری‌های بی پایه و خنک را نویسندگان، از دکان کدام تاریخ فروشی خریده‌اند؟

راستی‌های تاریخی برپایهٔ نوشتارهایی که پیشتر از آنها نام بردم و دست کم شانزده نوشتارکهن فارسی و عربی دیگر و نیز پژوهشهای کسانی مانند بارتولد، که ازبرجسته‌ترین ترک شناسان بود، پژوهشهای دوازده تن از برجسته ترین خاورشناسان جهان در کتاب تاریخ ایران و نیز تاریخ ایران کمبریج و ده ها نوشتهٔ پژوهشگران ترک و روس، چنین است: نخستین کوشش اقوام ترک تبار برای کوچ مهاجمانه به قفقاز و ارّان، از راه گذرگاه دربند و نیز از شمال خراسان بزرگ، به جنگ بیست سالهٔ چندین گروه ترک تبار با دولت ساسانی در سال های 91-572 میلادی، در دوسوی سرزمین ساسانیان انجامید. کوشش قبایل مهاجم ترک برای گذر از دربند، ناکامی ایشان و پیروزی دولت ساسانی را درپی داشت و در خراسان، مهاجمان با دیوار گرگان (همان سد اسکندر یا قزل آلان) روبرو شدند. تنها پس از فروپاشی دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان بود که گروه‌هایی از ترکان مسلمان شده که ترکمان خوانده می‌شدند، به بخشهایی از خراسان بزرگ کوچیدند. یورش قبایل ترک برای ورود گسترده به قفقار در پایان سدهٔ دوم را سرداران هارون الرّشید در هم شکستند. اگرچه گروه‌هایی از ترکان غُز در آن سده ها در بخش هایی از قفقاز، باشندگی یافتند، راستی این است که برخلاف داستانسراییهای نویسندگان پان ترکیست، تا زمان کوچ مهاجمانهی سلجوقیان به فلات ایران، نشان و گواهی ازچیرگی قبایل و ایل ‌های ترک تبار یا ترک زبان بر سرتاسر آذربایجان، ابخازیا، آلبانیا و ارّان  و یا بخش‌هایی از آن سرزمین‌ها، نمی‌یابیم.

در جای دیگری از این تاریخ نامه، برای به کرسی نشاندن این داوری که پیش از آمدن طُغرل سلجوقی به آذربایجان، فرمانروایان آن دیار همه ترک تبار بوده اند، «پژوهشگران» می نویسند که وهسودان (وحسودان)، شاه خاندان روّادیان که از دیرباز بربخش بزرگی از آذربایجان فرمانروایی داشتند و نیز امیر خاندان شدّادیان که بر بخش‌های بزرگی از ارّان و ارمنستان حکومت می‌کردند، از این رو از در شکیبایی با شاه سلجوقی درآمدند و باج گزار او شدند که از همان تیرهٔ نژادی و همزبان ترکان سلجوقی بودند و با ایشان احساس خویشاوندی می‌داشتند! خوشا به بخت ما که زنده یاد احمدکسروی، کتاب ارزشمند شهریاران گمنام را پژوهید و نوشت تا کسانی مانند این تاریخ سازان نتوانند ناراستی های خودرا به نام پژوهش درمیان مردم نهند. پرسیدنی است که اگر فرمانبرداری و گردن نهادن روّادیان و شدّادیان به فرمانروایی طُغرل سلجوقی، نه از برق شمشیر و شمارِ سپاه او که از آن انگیزه برمی خواسته که آن ها نیز مانند سلجوقیان، ترک تبار بودند (که می دانیم نبودند) چرا ترکان چگلی آل افراسیاب و نوادگان بکتوزن از در دوستی با طُغرل و برادرانش برنیامدند و در جنگ با ایشان، تاج شاهی را همراه با سرخویش از دست دادند؟ مگر نه این است که پیوند خویشاوندی تیره و تباری ایشان با آل سلجوق، استوارتر از روّادیان و شدّادیانی بوده که هیچ پیوند تباری و زبانی با ترکان نمی داشته اند؟

هنگامی که طُغرل سلجوقی به آذربایجان تاخت، چند سده از فرمانرواییِ گاه گسستهٔ خاندان رَوّادیان بر بخش هایی از آذربایجان می‌گذشت و به گاه یورش طُغرل به تبریز، وهسودان نامی از این خاندان بر تبریز و بخش‌هایی از آذربایجان و ارّان فرمانروایی داشت. از سرنوشت وهسودان که پادشاهی طُغرل را پذیرفت و خطبه به نام او خواند، آگاهی های چندانی در دست نیست. می دانیم که طُغرل سلجوقی، فرمانروایی سه فرزند او، ابونصر مملان (که به فرمان طغرل برتخت پدر نشست)، ابواهیجا منوچهر و ابوالقاسم عبدالله را بر بخش هایی از آذربایجان پذیرفت. خاندان رَوّادیان، خاندانی عرب تبار کوچیده به آذربایجان بودند که نیای ایشان، رَوّاد بن مثنی الازدری را  والی عرب آذربایجان در زمان منصورعبّاسی، به فرمانروایی تبریز گمارده بود. دلبستگی این خاندان عرب تبار به زبان فارسی در سرزمین آذربایجان به پایه‌ای بود که قطران تبریزی، سرایندهٔ دربار وهسودان شد و پس از او، به ستایش از سه فرزندش به فارسی می سرود. همین قطران، چندسالی هم در خدمت امیراحمدبن قماج که از امیران سلجوقی و فرمانروای بلخ بود، در آن شهر به سربرد و قوسنامه را به نام او به فارسی سرود. شدّادیان هم فرزندان یکی از سرداران کردتبار خاندان روّادی، به نام محمّدبن شدّاد بودند که برگنجه و بخش هایی از ارّان فرمانروایی داشتند. این که روّادیان عرب تبار و شدّادیان کردتبار، ترک شده و خویشتن را همزبان و هم نژاد طغرل یافته اند، از کشفیّات دانشمندان ما  در باکو  است!

در این تاریخ سازی، نام امیر شدّادی که با پیشکش‌های فراوان به نزد طغرل شتافت و فرمانروایی او را پذیرفت، از «شاووربن فضلون بن محمّد» به «شاهویردی» دگرگون شده [است].  این را هم باید افزود که «پژوهشگران»، به جنگ های خونریزانه میان سلجوقیان و جانشینان «شاهویردی» برای دستیابی به گنجه و چیرگی آن ها براین شهر نپرداخته اند تا آن داوری آغازین دربارهی هم نژادی و همزبانی ایشان با ترکان سلجوقی، دچار گزند نگردد و این راهم درخور اشاره نیافته اند که در دوران چیرگی شدّادیان برگنجه، نزدیک ترین هم پیمانان ایشان، فرمانروایان ارمنی بودند و گنجه، اسقف نشین ارمنیان قفقاز بود.

اگر این داوری، راستگویانه و برپایهٔ پژوهش و تاریخ باشد که باشندگان [جمهوری] آذربایجان از زمان آدم و حوّا ترک زبان بوده و چه بسا هابیل و قابیل هم به ترکی سخن می گفته اند، مرا هیچ گرفتاری در پذیرفتن آن نیست.

امّا پرسیدنی است که اگر از زمان آدم بنی بشر، باشندگان آذربایجان و ارّان، همه ترک زبان بوده و بیشتر آنان نزدیک به سه هزارسال پیش به این سرزمینها کوچیده‌اند، چرا تا پایان دورهٔ تیموری، یک سرایندهٔ نام آور ترک از سرزمین آذربایجان، ارّان و آبخاز برنخاسته است؟ چرا نظامی گنجه‌ای، قطران تبریزی، خاقانی شروانی، مَهسَتی گنجه ای، قاسم انوار تبریزی و ده ها سرایندهٔ سرشناس و یا کم شناختهٔ سده‌های سوم تا هشتم در آذربایجان و ارّان و پیرامون آن، همه به فارسی می‌سروده‌اند؟ نخستین سرایندهٔ شناخته شدهٔ ایرانی که به ترکی سرود، شیخ عزّالدّین حسن اوغلوی اسفراینی است که در دورهٔ ایلخانان مغول در خراسان می‌زیست و نه در ارّان یا آذربایجان. از امیرعلیشیر نوایی، سراینده و دیوانسالار دورهٔ تیموری، سروده‌هایی به ترکی جُغَتایی و نه آذربایجانی، به جای مانده که او هم، زاده و باشندهٔ خراسان بزرگ بود و نه آذربایجان و ارّان.

عبدالقادر غیبی مراغی، سراینده، هنرمند و نوآور برجسته در موسیقی ایرانی که اینک در میان ترک زبانان جایگاهی برجسته دارد، در دورهٔ تیموری در مراغه زاده شد و پایان زندگی را در دربار شاهرخ تیموری در هرات گذراند و با این همه، برجسته ترین کار او، جامع الالحان، کوشش نوآورانه ای برای جایگزینی واژه های عربی در موسیقی ایرانی با واژه های فارسی است و من درجایی نخوانده ام که او نوشته ای به ترکی ازخود به جای نهاده باشد.

تاریخ سازان باکوهم نیک می دانند که در اوج فرمانروایی ترک تباران سلجوقی و خاندان ایلدگز اتابکان درآذربایجان، نشانی از سروده‌ها و نوشتارهای ماندگار به زبان ترکی، از فرهنگ سازان و دبیران آذربایجان و ارّان دردست نیست. شاید جایی خوانده باشند که نوشته‌ها و سروده‌های خاقانی، چه در آن هنگام که در خدمت ابوالمظفّر اخِستان شیروانی بود و وی را «پارهٔ جگر ساسانیان» خواند و چه آن هنگام که در ستایش اتابک قزل ارسلان، خامه برکاغذ نهاد و اورا «تاج دار ایران و ملک بخش توران» و «شاه ایران» خواند، جملگی به فارسی اند.

پس این دانشمندان باکو، از این دوران تاریخی پانسد ساله در تاریخ آذربایجان (از شورش بابک خرّمی تا میانهی دورهٔ تیموری)، می‌گذرند و با شور و شوق از گسترش فرهنگ ترکی در دوران زرین چنگیز و تیمور یاد می‌کنند و برای نمونه، سروده‌ها و نوشتارهایی را برای به کرسی نشاندن داوری‌های خویش ردیف می‌سازند: سروده‌های قوام الدّین ذوالفقار شیروانی که بیشتر زندگی خودرا در خدمت سلطان محمّد خوارزمشاه در خراسان و سپس یوسف شاه، اتابک لرستان گذراند و یک سرودهٔ ترکی هم از او دردست نیست؛ ده نامهٔ اوحدالدّین مراغه‌ای، که شاگرد سال نخست دانشکدهٔ ادبیات هم می داند که همان منطق العشّاق است و سراسر به فارسی است؛  نُزهةَ القلوب حمدالله مستوفی، که مانند تاریخ گزیده و ظفرنامهی او به فارسی است؛ ذیل تاریخ گزیده، که زین الدّین، فرزند حمدالله مستوفی، به فارسی نوشته است. نویسندگان، به فارسی نویسی دو مستوفی پدر و پسر در دورهی ایلخانان مغول نمی پردازند و تنها با به کاربردن واژهٔ «آقا اوغلی» (فرزند آقا حمدالله) برای زین الدّین مستوفی، چنین برداشتی به دانش آموزان خود می دهند که این «آقا اوغلی» هم، بی گمان از نویسندگان برجستهٔ ترک در دوران زرین مغولان و تیموریان بوده است؛  امّا شاهکار «پژوهشی» این استادان در جستجو برای شاعران و نویسندگان ترک نویس آذربایجان، اشاره به دیوان ترکی شیخ عزّالدّین حسن اوغلو است که زادهٔ اسفراین خراسان بوده و در دوران فرمانروایی مغولان، درهمان جا می زیسته و درهمان سرزمین هم درگذشته است و گواهی دردست نیست که پایش به آذربایجان رسیده باشد. این ها نمونه‌ها یا مشتی است از خروار دانش تاریخ‌پژوهان پان‌ترکیست باکو.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه