کتاب
مردگان باغ سبز
- كتاب
- نمایش از دوشنبه, 08 اسفند 1390 15:33
- بازدید: 7004
کاوه بیات
مردگان باغ سبز
نوشته ی محمدرضا بایرامى
ناشر: سوره مهر
چاپ اول 1388
400 ص. 49000 ریال.
چندى پیش از راقم این سطور دعوت شد براى مراسم رونمایى رمان مردگان باغ سبز مطلبى فراهم کند. از آنجا که بستر تاریخى این رمان، با دورهاى از علائق و بررسىهاى نگارنده همسانى داشت، اثر مزبور مطالعه شد و یادداشتهایى هم فراهم آمد.
در یک تماس بعدى با دعوتکننده، نگاه انتقادى راقم و عدم تناسب طرح آن با یک مجلس رونمایى که قاعدتاً به طرح تعارفاتى چند و صرف شیرینى خاتمه یابد، خاطرنشان گشت. با این حال دعوتکننده اصرار داشت و مدعو هم پذیرفت. متن سخنانى که در صبح 24 خرداد ماه در یکى از سالنهاى حوزه هنرى ارائه شد، به قرار ذیل است:
مردگان باغ سبز داستانى است براساس تجربه فروپاشى حکومت فرقه دموکرات در پاییز 1325، و مبتنى بر سرگذشت دو شخصیت اصلى داستان. «بالاش» سخنگوى رادیوى فرقه دموکرات در تبریز، عهدهدار ترسیم نمایى از وضعیت سیاسى آذربایجان در آن مقطع خاص است. و دیگرى نیز «بلوت» کودکى یتیم که به چوپانى اشتغال دارد و نظارهگر بازتاب این تحولات در روستایى دور افتاده است.
روال داستان هم لابد به گونهاى که اقتضاى داستانپردازى است در نهایت با جُفتشدن هر یک از این روایات در انتهاى کار صورتى منسجم و پیوسته مىیابد. البته بحث اصلى در چارچوب نقد و بررسى ادبى و نقاط ضعف یا نقاط قوت داستان از یک منظر ادبى جریان خواهد داشت، ولى از آنجا که چفت و بستهاى این داستان براساس یک تجربه مشخص تاریخى استوار شده است، شاید جاى آن باشد که اینجانب به عنوان یکى از پژوهشگران تاریخ آن دوره به پارهاى از جوانب کار اشاره کنم.
مردگان باغ سبز نوشتهاى است در ستایش از مبارزات «حقطلبانه»ى فرقه دموکرات آذربایجان در فاصله پاییز 1324 تا پاییز 1325 و توصیف «سیاهکارىهاى» رژیم پهلوى پس از سقوط حکومت مزبور و چیرگى ارتش بر آذربایجان. البته در جاىجاى کار، از سستعهدى رفقاى نیمه راه و بىوفایى سیاستمداران جفاکار که به جمعى پاکباخته و به تعبیر امروزى «شورشى آرمانخواه» پشت کردند، گلایهاى هم مىشود - مانند نقلقول ذیل - ولى اصرارى هم نیست: «آخر چهطور مىشد انتظار داشت که دوستان انقلابى شمالى، آنها را فروخته باشند؟! آن هم به نفت سیاه؟! و تازه آن هم نه به خود نفت که وعده خالى آن یا وعده سیاه آن...» (ص 236).
ولى با این حال روال اصلى کار بر تمجید از فرقه دموکرات قرار دارد از زبان راویان مختلف؛ از جمله سخنان غراى «دوزگون» شاعر خلق و کاشف بالاش سخنگو که بخشى از صفحات این کتاب (69 و 71) به انعکاس آراى او در محاسن زبان مادرى و معایب زبان فارسى اختصاص دارد و افاده مرام فرقه دموکرات:
«اى مردم، از ظلم خسته شدهایم. ما عدالت مىخواهیم. ما مىخواهیم که ثروت کشور عادلانه تقسیم شود و فرصتهاى شغلى به یکسان در اختیار همه قرار گیرد. ما مدرسه و راه و بیمارستان مىخواهیم. ما مىخواهیم که ما را هم ببینند و حقمان را بدهند...» (ص 71).
در بازتاب هرچه دقیقتر آراى فرقه چنان تأکید دارد که حتى از اشاره به انتقادات درون گروهى آنها و انتقادهاى برادرانهاشان به حزب توده نیز نمىگذرد.
بنا به دلایلى از کمک «آزادىخواهان گیلانى» سخن به میان مىآید و مىنویسند: «... این چیزى نبود که حزب بخواهد. آنها فرقه را فقط یک حرکت آذرى مىدانستند و حاضر نبودند با دستهایى که از سایر جاهاى کشور - با حسرت - دراز مىشد به سویشان، دست بدهند...» (ص 110).
البته در یکى دو جاى کتاب سعى شده براى روایت طرف مقابل این رویارویى نیز محلى از اعراب در نظر گرفته شود، ولى این موارد، هم کم و نادرند و هم کمرنگ و بىجان.
مثلاً مىتوان به دفاع شکسته بسته پدر بالاش - یک درجهدار قدیمى ارتش و وفادارِ به نظام حاکم - اشاره کرد که در مقایسه با بیانات فرقهچىها لق و بىاساس است و خیلى زود هم با عصبانیت پدر و نواختن سیلىاى به صورت پسر ختم مىشود (صص 210 -206)
به این روایت نویسنده از تشکیل فرقه دموکرات توجه فرمایید: «فرداى روزى که ژاپن تسلیم شد، اعلامیههایى به همه در و دیوار شهرهاى آذربایجان چسبانیده بودند، از آستارا گرفته تا ماکو. تشکیل دار و دستهاى را خبر مىداد که حزب دموکرات مىگفتند بِهِش. بعضىها اعلامیهها را کنده بودند و براى دیگران مىخواندند، آن هم با چه لحن حماسى و گیرایى! آدم اشکش در مىآمد. واقعاً قشنگ بود. به تمام دردهاى مردم آذربایجان اشاره کرده بود...». البته همراه با مجموعهاى از «افزودنىهاى مجاز» چون پارهاى از اشارات دو پهلو و مبهم مانند این نقل قول: البته «... خیلى کارها کردند، خیلى اتفاقها افتاد... آدمهاى زیادى قربانى شدند، با گناه و بىگناه...» (ص 318)
حال آن که داستان نه از فرداى روز تسلیم ژاپن در آذر 1324 بلکه از فرداى سوم شهریور 1320 آغاز شد که هیئتى مرکب از چندصدتن از کادرهاى تعلیم یافته نهادهاى امنیتى شوروى تحت سرپرستى میرجعفر باقروف وظیفه یافتند زمینههاى جدایى آذربایجان را از ایران فراهم کنند؛ یا به قول خودشان وحدت دو آذربایجان شمالى و جنوبى را. جاى این داستان در ماجراى مردگان باغ سبز کجاست؟ در این چهارسال، صدها مخالف بالفعل و بالقوه شوروى در آذربایجان، شناسایى و محو شدند، گروهى را کشته و از میان برداشتند، جمع کثیرى را به ترک خانه و آشیانه واداشتند و جمع گستردهترى را نیز به سکوت و خانهنشینى مجبور کردند. این روایت چه شد؟
در جایى از کتاب از زبان بالاش - یکى از دو شخصیت اصلى داستان - شرحى در مذمت خفقان حاکم بر تهران آمده و این که «... کافى است به اسم روزنامهها نگاه کنى تا بفهمى که چهطور نفسها را بریدهاند و قلمها را شکستهاند و هر چند روز یک روزنامه را مىبندند: ارس به جاى ایران، افق آسیا به جاى رهبر، نبرد به جاى ایران ما. ... الى آخر...» (207).
و این در شرایطى بود که در همان ایام در «تبریز دموکرات» جز پارهاى از نشریات مجاز، هیچ نشریه دیگرى اجازه انتشار نداشت و از نشریات چاپ تهران، آن هم در ادوار اولیه حاکمیت فرقه، جز چند نشریه تودهاى هیچ نشریه دیگرى حق ورود به آذربایجان را نداشت.
به گونهاى که اشاره خواهد شد بخش چشمگیرى از کتاب به توصیف خون و خونریزى حاصل از فروپاشى فرقه و چیرگى ارتش در آذر 1325 اختصاصى دارد. جا داشت از دور نخست این ماجرا یعنى از خون و خونریزى حاصل از چیرگى فرقه دموکرات بر آذربایجان و متلاشىشدن ارتش در آذر 1324 نیز یاد شود که برخلاف داستانپردازىها و افسانهسرایىهاى مربوط به فقره پیشگفته، بر حداقلى از اسناد و مدارک معتبر نیز مبتنى است.
در همین فصول نهایى است که داستانسرایى کتاب به نقطه اوج خود مىرسد. پدر درجهدار بالاش که اینک با چیرگى ارتش بر آذربایجان، در زمره زندانبانهاى دستگاه قرار گرفته است از «جنایات و آدمکشىها بىحد و حصر» نظامیان مىگوید و انبوهى از دیگر دادههاى بىاساس (صص 281 - 260). از «نسلکشى» سخن گفته (ص 265) مىشود و بیش از 25 هزار کشته (ص 58) و تکرار بىمحاباى هر سخن بىاساسى چون به تنور نانوایى افکندن کودک یک فدایى به دست یک سرهنگ نابکار (ص 338).
یکى از ابداعات ادبى و دیگر ویژگىِ این متن، استفاده از اصطلاح «لباس شخصى» است و قرهیقه - لابد معادل ترکى آن - در توصیف عاملان کشتارهاى موهوم فوقالذکر (صص 337، 333، 263)؛ «آیا قشون مىرسد یا لباس شخصىها دخلمان را مىآورند؟» (227)
حال آن که در آن دوره و تا چندین دهه بعد، دولتهاى وقت به این درجه از تکامل و اعتلاء نرسیده بودند که نیرویى متشکل و سازمانیافته به معناى امروزىِ «لباس شخصى»ها در کنار داشته باشند و اینگونه امور به اوباش و الواط سپرده مىشد که معمولاً در کنار اقشار تهیدست شهرى، جا و مقامى داشتند و پیرو مرام و مسلک خاصى هم نبودند. بسیارى از این اوباش که تا پیش از 21 آذر 25 در خدمت فرقه بودند، فرداى آن روز به خدمت نظام جدید درآمدند.
براى روشنترشدن بحثِ کشتههاى فرقه دموکرات در پى سقوط فرقه که این چنین موضوع داستانسرایى قرار گرفته است فقط به یک نمونه اشاره مىکنم. در سال 1348 بقایاى فرقه دموکرات در باکو کتابى منتشر کردند در یادبود کشتهشدگان مزبور، آزادلیق یولونون مبارزلرى - مبارزان راه آزادى - در 2 جلد. در این کتاب، پس از بیست سال تحقیق و پژوهش، کلى سوز و بریز، عکس و تفصیلات و با افزودن کشتههاى غائله قاضى محمد در مهاباد، از 57 کشته در جلد اول یاد شده است و 46 کشته در جلد دوم و والسلام. مابقى هو و جنجال است و هیاهو.
مىخواستم در کنار خوددارى نویسنده از بهرهبردارى از دادههاى متقن تاریخى در مورد نوع بهرهبردارى ایشان از پارهاى از مآخذ تاریخى مانند کتاب گماشتگىهاى بدفرجام مرحوم حسن نظرى غازیانى و یا پارهاى از دیگر برداشتهاى نادرست تاریخى ایشان اشارهاى بکنم که به دلیل ضیق وقت از آن صرفنظر مىکنم و به موضوع بعدى مىپردازم که سنت و پیشینه نوشتههایى از این دست است.
تحرکات همسو با گرایشهاى قومگرا و به اصطلاح امروز «هویتطلب» مدت زمانى است که از تحقیق و پژوهش تاریخى قطع امید کرده و سعى و تلاش خود را بر داستان و ادبیات متمرکز کردهاند؛ براى بسیارى از این دست مدعیات، از تراشیدن پیشینهاى تاریخى براى اقوام ایرانى آن هم به گونهاى منفک از تاریخ و فرهنگ ایرانى، گرفته تا توصیف تحریکات و دسایس بیگانه به نوعى مبارزه حقطلبانه، مدتهاست که تاریخ جواب نمىدهد. پس مىماند ادبیات. و این رشته نیز از مدتها پیش مدّ نظر حضرات بوده است.
براى مثال مىتوان به آثار محمد سعید اردوبادى، نویسنده باکویى اشاره کرد که خود در مقام یکى از دستیاران ارشد میرجعفر باقروف در فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان نقش فعال و تعیینکنندهاى داشت. مجموعه رمان چهارگانه او تحت عنوان تبریز مهآلود تحولى مهم بود در تحریف تاریخ معاصر آذربایجان به صورتى داستانى. توصیف تمامى تحولات آزادىخواهانه مردم آذربایجان از آغاز انقلاب مشروطه به بعد در چارچوبى تجزیهطلبانه و در حسرت الحاق به «آذربایجان شمالى» خمیرمایه اصلى این کتاب بود.
سعید منیرى یکى از دو مترجم تبریز مهآلود نیز در تأسى از استادى، با همان شیوه و با همان اهداف، در سال 1382 کتابى منتشر کرد تحت عنوان تبریز طوفانى.
رازهاى سرزمین من رضا براهنى نیز - هر چند در چارچوبى محدودتر - از رویکردى مشابه برخوردار بود.
وقتى تاریخ و اسناد تاریخى جواب نمىدهد، جز پناهبردن به دامن داستانسرایى و قصهپردازى چارهاى باقى نمىماند.
ولى پیشتر اینگونه تحرکات در چارچوبى متفاوت صورت مىگرفت. براى مثال حزبى بود و تشکیلاتى داشت. در تشکیلات ایالتى حزب ایدهاى مطرح مىشد، آنگاه کمیته مرکزى موضوع را به کمیسیون تبلیغات ارجاع مىداد و پس از طى مراحل ادارى در مورد آن اتخاذ تصمیم مىشد. مثلاً مىتوان گفت اندک زمانى بعد از انقلاب، حزب توده که در این کتاب به غلط از آن به عنوان رقیب و هم چشم فرقه یاد شده است - که با دادههاى تاریخى نمىخواند و حزب مزبور تا به آخر مدافع و مبلّغ فرقه باقى ماند - به ترجمه و انتشار یکى از دیگر آثار محمد سعید اردوبادى تصمیم گرفت. کتابى موسوم به گله جگ گون که دست بر قضا، لااقل تا بخشِ بالاشِ کتاب مردگان باغ سبز حکایت و دوره مشابهى را موضوع داستان خود قرار داده است. در نتیجه حزب یکى از اعضاى خود را مأمور ترجمه کرد و کتاب مزبور نیز در نهایت وپس از طى سلسله مراتب لازم، در سال 1360 تحت عنوانِ آن روز فرا مىرسد و به نامِ مستعار مترجم - ا. کاریج - از سوى انتشارات آلفا منتشر شد.
اینک که سىسال از آن ایام مىگذرد، دیگر به چنان تشکیلاتى احتیاج نیست؛ نه ابر و باد و مهى باید در کار باشد و نه پلنوم و دبیر کلى. حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى یک تنه و به طرفةالعینى کار را تمام کرده و رونمایى آن را نیز برگزار مىکند.
این مرور کوتاه را با نقل قولى از کتاب پایان مىدهم و ملاحظهاى مختصر درباب آن. نوشتهاند: «آدم با بعضى چیزها تکلیفش روشن نیست. مثلاً مردى بود قوام نام که آذربایجان را نجات داد. اما دستش آلوده شد به خون. آن هم تا کجا؟ تا بازو. رحمت و لعنت دائمى را براى خودش خرید. هر دو را با هم و هم زمان» (صص 58 - 57).
عرض مىکنم با مرورى بر دادههاى وقت و دستیابى بر انبوهى از اسناد و مدارک تازهیاب در آرشیوهاى شوروى سابق - از جمله اسناد مورد استفاده در آثار دکتر جمیل حسنلى - «آدم با بسیارى از چیزها تکلیفش روشن شده است. از جمله با مردى قوام نام...» و بسیارى از دیگر چهرههاى میهنپرست ایران در آن ایام که آذربایجان را نجات دادند. در قیاسِ با دست آلوده کارگزاران استعمار سرخ، دستشان کم و بیش پاک و منزه ماند. رحمت دائمى را نیز براى خود خریدند و لعنت دائمى را هم براى استالین و باقروف و عوامل داخلىاش «هردو با هم و هم زمان».
برگرفته از تارنمای ایرانچهر به نقل از مجله جهان کتاب
دیدگاهها
باید پیگیری کرد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا