جستار
مخاطرات و مدافعات ملّی
- جستار
- نمایش از دوشنبه, 08 اسفند 1390 09:38
- بازدید: 7104
برگرفته از تارنگار ایرانچهر
محمدحسین خسروپناه
پان ترکیسم و ایران
نوشته کاوه بیات
ناشر: پردیس دانش و شرکت نشر و پژوهش شیرازۀ کتاب
چاپ اول: 1387
یازده + 247 ص ـ 36000 ریال.
در نیمۀ دوم قرن 19 م، در حالی که اندیشه مندان تجددطلب ایرانی برای تشکیل دولت ـ ملت در ایران از طریق انجام اصلاحات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برنامه هایی ارائه می دادند، دو جریان ناسیونالیستی در همسایگی ایران ـ مناطق مسلمان نشین روسیه و امپراتوری عثمانی ـ در حال تکوین بود: ناسیونالیسم ترک و ناسیونالیسم عرب.
تمایز بنیادین ناسیونالیسم ایرانی در عصر مشروطه با این دو جریان ناسیونالیستی در این بود که ناسیونالیسم ایرانی خصلت قومی نداشت. اندیشه مندان و صاحب نظران تجددطلب ایرانی در دوران تدارک و انجام انقلاب مشروطه برای تشکیل دولت ـ ملت در ایران، نه در پی تفوق یک قوم بر اقوام دیگر بودند و نه میخواستند مشخصه های فرهنگی یک قوم را به دیگر اقوام تسری دهند و یکسان سازی به عمل آورند. همچنین به رغم وجود عناصر رمانتیک و مبالغه آمیز در آرای برخی از این اندیشه مندان و ارائۀ تصویر آرمانی از ایران باستان و نسبتدادن تمامی خصوصیات منفی و کاستیهای ایرانیان به اقوام مهاجم، آنان برای برانگیختن احساسات ملی ضرورت و نیازی به نفی هویت اقوام و ملتهای غیرایرانی نمی دیدند؛ زیرا تداوم موجودیت و هویت دولت ـ کشور ایران و ژئوپلتیک آن (گذرگاهبودن) موجب شده بود تا در طول تاریخ، اقوام ایرانی از موقعیت خود نه به عنوان ملت ـ که پدیده ای متأخر است ـ بلکه به عنوان جوامع همبسته و برخوردار از اسطوره ها، میراث فرهنگی و ادبی جمعی و سرنوشت مشترک در یک امپراتوری آگاهی داشته باشند. اما ناسیونالیسم ترک و عرب که بر بنیان قومی شکل گرفته و هر یک به دنبال تشکیل دولت قومی خود بودند، بنا بر ماهیت این نوع از ناسیونالیسم، اثبات هویت خود را در نفی هویت تاریخی دیگر اقوام و ملتهای همجوار می دیدند. از این رو، از اوایل قرن بیستم به بعد، هویت ایرانی به طور اعم و هویت ترک زبانان ایرانی به طور اخص، آماج تبلیغات و تحریفات این دو جریان ناسیونالیستی قرار گرفت و هر یک در پی الحاق بخشهایی از کشور ایران به دولتهای قومی خود برآمدند. ناسیونالیست های افراطی ترک ـ پانترکیست ها ـ پیشگام این ماجرا بودند و در سالهای بعد، پان عربیست ها نیز به اقدامات مشابه آنها در قبال ایران دست زدند.
پانترکیسم و ایران پژوهشی است دربارۀ مراحل اولیۀ رویارویی پان ترکیست ها با ایران، دعاوی آنها نسبت به هویت تاریخی ایران و هویت ترکزبانان ایرانی و واکنش ایرانیان به آن و همچنین، تأثیر پانترکیسم بر ناسیونالیسم ایرانی در سالهای 1285 تا 1305 / 1906 تا 1926. این اثر در چهار فصل تدوین شده و مجموعه های از مقالههای جراید و گزارشهای وزارت امور خارجۀ ایران در دورۀ مورد بررسی، ضمیمۀ آن است.
رویارویی
دربارۀ چگونگی شکل گیری ناسیونالیسم ترک و برآمدن پانترکیسم، کاوه بیات توضیح می دهد که در ابتدا ناسیونالیسم ترک به صورت یک گرایش ادبی مطرح شد و این «ترک گرایی بیشتر پدیده ای بود ساخته و پرداختۀ سرزمینهای ورای قلمرو عثمانی؛ مبانی نظری آن به صورت تحقیقات و بررسیهای شرق شناسان فرنگی شکل گرفت» و نخستین مباحث فرهنگی و سیاسی آن، «فارغ از مقتضیات و مصالح امپراتوری، در سرزمینی ورای قلمرو عثمانی، یعنی در نواحی مسلمان نشین روسیه» مطرح شد و تکوین یافت. (صص 10 و17) در پایان قرن 19، مرکز ثقل آن به استانبول منتقل شد و با به قدرت رسیدن ترکان جوان در عثمانی (1908) و برچیدهشدن سانسور رسمی، نهتنها عرصه برای رواج ناسیونالیسم ترک، بلکه برای پانترکیسم نیز در آن حدود فراهم شد (ص 17). به واقع، پس از ناکامی عثمانی گرایی و سپس اتحاد اسلام در ممانعت از اضمحلال امپراتوری عثمانی، ترکان جوان که رهبری سیاسی امپراتوری را به دست گرفته بودند. راهبرد پانترکیسم را برگزیده و به عنوان ایدئولوژی دولتی آن را تبلیغ و ترویج می کردند. آنها بر این باور بودند که از این طریق می توانند از اضمحلال امپراتوری جلوگیری کنند و در ضمن، راه توسعۀ آن را در شرق نیز هموار سازند. علی الظاهر، پان ترکیسم چنین ظرفیت و استعدادی داشت. در همان دوره محمدضیاء معروف به ضیاء گوکالپ رئوس کلی آرمان و اهداف پان ترکیسم را اینگونه جمع بندی و مطرح کرد: «ترک ها می بایست از طریق کشف سنن و تاریخ گذشتۀ خویش، محدودیتهای ناشی از تأثیر فرهنگهای بیگانه را از میان برداشته، سپس از وحدت تمام اقوام و ملل ترک از کرانه های دریای سیاه گرفته تا کوههای تیان شان چین، سرزمینی واحد و یکپارچه، یعنی توران بزرگ را تشکیل دهند.» از نظر ضیاء گوکالپ این آرمان طی سه مرحله متحقق می شد: «اول تحکیم اقتدار ترک های عثمانی بر قلمرو امپراتوری و ترک گردانی اقلیتهایش؛ مرحلۀ دوم یا مرحلۀ پانترکی، جذب و ادغام نزدیکترین خویشان ترک های عثمانی، یعنی آذربایجانیهای ایران و مسلمانان قفقاز در چارچوب دولت ترک؛ سوم، وحدت تمام ملل و اقوام تورانی آسیا در حول این محور ترک.» (صص 19ـ18)
با آغاز جنگ جهانی اول، اگرچه مقامات عثمانی به منظور «شوراندن جهان اسلام بر ضد قدرتهای بزرگ مسیحی» بر اتحاد اسلام تأکید می کردند، اما دولت ترکان جوان، به ویژه انورپاشا (وزیر جنگ) و طلعت پاشا (وزیر داخله) موقع را برای اجرای مراحل اول و دوم برنامۀ پان ترکیسم مناسب تشخیص دادند؛ آنان می پنداشتند با اجرای مرحلۀ اول، امپراتوری عثمانی را احیا می کنند و با اجرای مرحلۀ دوم، آن را توسعه می دهند. ماحصل اجرای مرحلۀ اول، یعنی «تحکیم اقتدار ترک ها و ترک گردانی اقلیتهای تابعۀ امپراتوری» چیزی نبود جز «کشتار بیش از یک میلیون ارمنی و انبوهی از دیگر اقلیتهای مسیحی چون آشوریان در سال 1915»، کشتار ناامیدی «بسیاری از گروههای سیاسی عرب از باب عالی» و برانگیختهشدن ناسیونالیسم عرب علیه عثمانی ها و در نتیجه، تسهیل فروپاشی امپراتوری عثمانی (صص 20ـ 19). تلاش برای اجرای مرحلۀ دوم برنامۀ پان ترکیسم نیز به رغم پاره ای دستاوردهای ناپدار در قفقاز، مانند تشکیل جمهوری آذربایجان به رهبری حزب مساوات، نهتنها در ایران و قفقاز موفقیت آمیز نبود، بلکه در ایران و بخصوص در تبریز حساسیتها و واکنشهایی به دنبال داشت (بنگرید به صص 30 ـ 25). مثلاً مسئولان و اعضای کمیتۀ ایالتی آذربایجان فرقۀ دموکرات عامیون ایران که در مدت اشغال مناطقی از آذربایجان از سوی قوای عثمانی «تجارب دست اولی از پان ترکیسم» به دست آورده بودند، پس از عقب نشینی آن قوا، تصمیم گرفتند از آن به بعد «در تمام حوزه های حزبی مطلقاً به فارسی تکلم نموده و زبان ملّی را جداً مطمح نظر» قرار دهند (ص 29). با این حال، پان ترکیستها ناامید نشدند و پس از وقفه ای کوتاه، دعاوی و تبلیغات خود را نسبت به ایران پی گرفتند. برخورد با ایران به دو دلیل برای پان ترکیست ها ضرورت و تقدم داشت؛ یکی اینکه هم ناسیونالیست های ترک و هم پان ترکیست ها باقیماندۀ نفوذ فرهنگی ایران در عثمانی و بخصوص در قفقاز را مانعی بر سر راه خود می دیدند و زدودن این نفوذ را به عنوان «یکی از مهمترین پیششرطهای ابلاغ هویت جدید» خود می دانستند و از این رو، «رشته تلاشهایی [را] برای مقابله با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی» آغاز کرده بودند. (صص 21 و 22) دومین دلیل توجه پان ترکیست ها به ایران آن بود که «علاوه بر حضور طوایف ترک و ترکنَسَب در بخشهایی از ایران، گروه چشمگیری از ایرانیان بهویژه در بخشهای شمال غرب کشور به زبان ترکی سخن می گفتند و بدین جهت از نظر ترک گرایان قسمتی از توران مورد بحث محسوب می شدند» (ص 21) به رغم تفاوت در هدفهای مرحله ای و موضوع تبلیغات در مقاطع مختلف، مدعای اصلی پان ترکیست ها نسبت به ایران همواره ثابت بوده است و آن، انکار هویت ملّی ترک زبانانان ایران است که از آنها به عنوان «ترک های ایران» یاد می کنند. در بین ترکزبانان ایرانی نیز تمرکز پان ترکیست ها بر آذربایجان است و اینکه آذربایجانی ها «نباید زیر زنجیر اسارت یک عدۀ قلیل فارس باشند.» (ص 82)
پیشینۀ دعاوی پان ترکیست ها نسبت به ایران و تبلیغات آنها به سال 1285/ 1907 باز می گردد. از آن زمان تا پایان جنگ جهانی اول (1297/ 1918) مضمون و محتوای تبلیغات پان ترکیست ها عمدتاً معطوف بود به اثبات ترکبودن آذربایجانی ها و دیگر ترک زبانان ایران و تبلیغ آموزش زبان ترکی تا «صدور دستورالعمل هایی برای رهایی یا بیداری آنها، چنان که در مراحل بعد رسم شد.» (ص 21) دور بعد رویارویی پان ترکیست ها و ایرانیان از تیرماه 1302، با انتشار متن سخنرانی روشنی بیگ در مرکز ترکاجاقی استانبول آغاز شد و تا حدود سال 1305 ادامه یافت. در این مرحله، برخلاف دور اول، دعاوی پان ترکیست ها نسبت به ایران جنبۀ صریح و آشکار پیدا کرده بود. سخنان روشنیبیگ نیز حکایت از چنین تحولی داشت؛ وی نهتنها به رسم معمول پان ترکیست ها ترک زبانان ایرانی را ترک نامید، بلکه مدعی شد «اصلاً ایرانی در کار نیست» و ضمن ردیفکردن اتهامات و توهینهای نسبت به حکومت، زبان، مذهب و.... ایرانی، هدف و آرزوی خود و همفکرانش را به این صورت عنوان کرد: به دلیل «اختلاط نژاد و زبان»، کشور ایران مت می شود و «بدون شک در آن موقع ترک های آذربایجان ایران یک سلطنت ترک تأسیس خواهند نمود.» (بنگرید به: صص 33ـ31)
در هر دو مرحله، ایرانیان نسبت به دعاوی و تبلیغات پان ترکیستی واکنش نشان دادند، با این تفاوت که در دور اول، از آنجا که «بسیاری از سیاسیون کشور و همچنین افکار عمومی کماکان روس و انگلیس را دشمن اصلی ایران می دانستند و به نتایج احتمالی همراهی و اتحاد با آلمان و عثمانی امیدوار بودند، از هر گونه رویارویی صریح با این مقوله اکراه داشتند.» (ص 27) در ضمن چنان آگاهی ای هم از پان ترکیسم به عنوان یک ایدئولوژی با مقاصد و هدفهای دور و دراز نداشتند؛ اما در مرحلۀ دوم، آگاهی لازم و کافی به دست آمد و آن اکراه و بی میلی و «غمض عین دوستانه» هم با صریح و تهاجمیشدن تبلیغ و ترویج پان ترکیستی، دیگر محلی از اعراب نداشت. اگر رویارویی طرفین در دور اول عمدتاً به صورت مجادلۀ قلمی در جراید صورت گرفت (بنگرید به صص 30ـ21) در دور دوم، ضمن تداوم و گستردهشدن مباحث در ایران، بنا به اقدامات حریف پاره ای تمهیدات هم از سوی حکومت ایران به عمل آمد. (بنگرید به: صص 93ـ92) در هر دو مرحله، محور اصلی بحث بر آذربایجان قرار داشت و سخنگویان پان ترکیسم به منظور نفی هویت ملّی مردم آذربایجان، تاریخ و فرهنگ این بخش از ایران را «جهت القای آرای پانترکی موضوع جرح و تحریفی گسترده قرار» دادند (ص 93). در پاسخ به آن سخنگویان و مروجان، شماری از صاحب نظران که اکثراً هم آذربایجانی بودند مانند احمد کسروی، رضازادۀ شفق، حسن تقی زاده، تقی ارانی و...، با ارائۀ پژوهشهایی در زمینۀ تاریخ و فرهنگ (بخصوص زبان) مردم آذربایجان، تحریفات پان ترکیست ها را در این زمینه ها آشکار کردند (بنگرید به فصل سوم). علاوه بر این، شماری از صاحب نظران با آرا و عقاید متفاوت، تدابیری برای رفع مخاطرات آتی ارائه دادند که یکی از نخستین و در عین حال مهمترین آن تدابیر، «انتشار زبان فارسی در حدود آذربایجان» بود. علت تأکید آنان بر زبان فارسی از آن جهت بود که چون «از بدو کار، خشت اول ترک گرایی بر زدودن آثار و نشانه های برجایمانده از فرهنگ ایرانی به طور کلی و زبان فارسی بالاخص نهاده شد، طبیعتاً حفظ و پاسداری از این آثار و نشانه ها نیز در صدر اولویت قرار گرفت» و «زبان فارسی به خط اول این رویارویی تبدیل شد. حمله از این حوزه آغاز شد، تدابیر دفاعی نیز طبعاً در همین حوزه اتخاذ گردید.» (صص 87 و 113). تدابیر اتخاذشده اگرچه در ابتدا به صورت «حرکت گسترده ای از سوی آذربایجانی ها در توسعۀ معارف و آموزش زبان فارسی آغاز شد،» اما در همان سالهای آغاز سلطنت رضاشاه، در نتیجۀ مداخلۀ دولت «به یک رشته احکام و مقررات اداری» تقلیل یافت و در نتیجه، «نه فقط اهمیت موضوع و جنبه های خودانگیختۀ آن لوث شد، بلکه بهتدریج حساسیتهایی نیز در قبال آن شکل گرفت» و در ادامه «به مجموعه دلگیریهایی میدان داد که فقط به محافل پانترک و پانآذربایجانی محدود نماند و پاره ای از شخصیتهای وطن پرست آذربایجانی نیز در آن سهیم بودند.» (صص 112ـ111)
به نظر می رسد آن حساسیتها و دلگیریها فقط نتیجۀ مداخلۀ دولت نبوده است، بلکه دلیل و عامل اصلی آن همان تدابیر اتخاذشده بود که نسبتی با سنتهای فرهنگی و همچنین مملکتداری ایران در طول تاریخ نداشت. زیرا از همان بدو تشکیل دولت ـ کشور ایران تا به امروز، به دلایل متعدد، ایران کشوری متشکل از اقوام گوناگون بوده و هست و این اقوام به زبانها و لهجه های مختلف سخن گفته و می گویند. زبان فارسی نیز زبان پیونددهندۀ این اقوام و در عین حال، زبان ادبی، علمی و سیاسی کشور ـ حتی به روزگار حکومتکردن ترکان در ایران ـ بوده است. به علت چنین جایگاه و کارکردی، هیچ گاه در ایران زبان فارسی به عنوان رقیب یا جایگزین و کارکردی، زبان اقوام مختلف این سرزمین محسوب نمی شد. نهتنها رویارویی و مغایرتی وجود نداشت، بلکه همگان زبان فارسی را پاس میداشتند و در مکتبخانه های اقصی نقاط ایران از جمله آذربایجان، بدون آنکه اجباری در کار باشد، خواندن و نوشتن را نه به زبان قومی بلکه به زبان فارسی یاد می گرفتند؛ اما در تدبیر اتخاذشده، بدون تأمل لازم و کافی دربارۀ جایگاه، نقش و کارکرد زبان فارسی در کشور چندقومی ایران، به صرف آنکه پان ترکیسم پرچم هویت زبانی را برافراشته بود، درصدد برآمدند زبان فارسی را به عنوان جایگزین زبان مادری در «حدود آذربایجان» انتشار دهند. در نتیجه، طبیعی بود که «دلگیریها» و «حساسیتهای» بی سابقه پدید آید. حال آنکه زبان فارسی در آذربایجان زبان مهجوری نبود؛ علاوه بر مکتبخانه ها، در مدارس جدید که فرهیختگان آذری تأسیس کرده بودند، زبان آموزش زبان فارسی بود؛ روزنامه ها و کتابهایی که آذری های ترکزبان می نوشتند به زبان فارسی منتشر می شد؛ زبان تجارت بین تجار آذربایجان و تجار دیگر مناطق ایران زبان فارسی بود؛ تلگراف به زبان فارسی ارسال و دریافت می شد و... به عبارت دیگر، زبان فارسی در زندگی مردم آذربایجان حضور داشت و کسی نسبت به آن معترض نبود و حساسیت نداشت.
تأثیرپذیری
کاوۀ بیات توضیح می دهد که طرح دعاوی و تبلیغات پان ترکیستی نسبت به ایران، همزمان بود «با یک دورۀ مهم از دولت ـ ملت سازی ایرانیان». از این رو، به تدریج «در عرصۀ سیاست و مملکتداری نیز رشته تلاشهایی آغاز شد تا ازین بحث تعریفی مشخص ارائه شده و برای آن در چارچوب سیاستهای کلان مملکتی جایگاهی درخور تعیین شود.» (ص 98) نظریه پرداز اصلی این عرصه، دکتر محمود افشار بود که در سالهای 1304 تا 1306 به پیروی از نظریۀ «تشکیل غیرارادی ملت» مطرحشده از سوی متفکران آلمانی، بنیانهای وحدت ملّی ایران را بر اساس زبان و نژاد مشترک تدوین کرد. وی در تعریف وحدت ملی توضیح می داد که این وحدت عبارت است از: «وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران می باشد.» البته دکتر افشار این حدّ از وحدت ملّی را برای کشور چندقومی ایران کافی نمی دانست و بر این نظر بود که چنین وحدتی ناقص است و باید آن را تکمیل کرد؛ تکمیل وحدت ملّی در ایران هم فقط از این طریق حاصل می شد: «تعمیم زبان فارسی و محو تمام تفاوتهای محلی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیره». به عبارت دیگر، از نظر دکتر افشار و اکثر کسانی که با پان ترکیسم بحث می کردند، وحدت ملّی در ایران تنها با «یکسان سازی» و حذف تمامی تفاوتها و تمایزات قومی تکمیل می شد. افشار تأکید می کرد: «تا زمانی که در ایران چنین وحدت ملّی ای حاصل نشود، هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد.» (ص 99) وی به منظور یکسان سازی، رشته راهکارهایی را به این ترتیب مطرح می کرد: «ترویج کامل زبان و ادبیات فارسی و تاریخ ایران در تمام مملکت و مخصوصاً در آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و نواحی ترکمن نشین»؛ احداث راه آهن و توسعۀ شبکۀ راهها، منع استعمال السنۀ خارجی و حق کوچدادن ایلات آذربایجان و خوزستان به داخلۀ کشور و بالعکس؛ لزوم تقسیمات جدید ایالات و ولایات و از میانبردن اسامی آذربایجان، خراسان و کرمان و عربستان و... و اتخاذ تقسیمات جدید کشوری بر اساس ملاحظات اقتصادی و سیاسی و تغییر اسامی ترکی و عربی که ترکتازان و غارتگران اجنبی به نواحی، دهات، کوهها و رودهای ایران داده اند به اسامی فارسی.» (ص 101) پیششرط ضروری این اقدامات هم «داشتن حکومت مقتدر و نظام قوی» است. (همانجا)
به این ترتیب، دکتر افشار با اتکای به قوۀ قهریۀ دولت می خواست یکسان سازی را جایگزین همگرایی ملّی کند و با از بینبردن تنوع قومی و فرهنگی، ملّتی واحد و یکدست پدید آورد. این نظریه که بنیان ناسیونالیسم حکومت رضاشاه را تشکیل داد، در حقیقت، به معنای ابطال بنیانهای ناسیونالیسم ایرانی در عصر مشروطه بود. برخلاف دکتر افشار و همفکرانش، در دوره های اول و دوم مجلس شورای ملّی، صاحب نظران مشروطه خواه، ملت را نه بر اساس زبان و نژاد، بلکه بر حسب میراث مشترک و دولت واحد تعریف می کردند. در نتیجه، نهتنها معضلی به عنوان تنوع قومی و فرهنگی برای آنها مطرح نبود، بلکه این تنوع را بخشی از هویت ایرانی دانسته و می خواستند این تنوع و تکثر در تشکیل دولت ـ ملت ایران محفوظ بماند. بر این اساس، نمایندگان دورۀ اول مجلس شورای ملّی قانون اساسی و متمم آن را تصویب کردند که در آن برای تأمین منافع عام ملت ایران بر حاکمیّت ملّی، تفکیک قوای سه گانه و دولت مرکزی دارای انحصار اتوریته تأکید شده بود و در ضمن، با توجه به تنوع قومی و فرهنگی در ایران، به منظور تأمین همزمان منافع عام ملّت و منافع خاص ایالات و ولایات، تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی در نظر گرفته شده بود که بعداً حدود اختیار و وظایف آن انجمنها در قانون جداگانه ای به تفصیل مشخص شد. اگرچه پرداختن به ناسیونالیسم ایرانیِ عصر مشروطه در حوصلۀ این نوشتار نیست، اما به اشاره می توان گفت از نظر آن ناسیونالیسم، دموکراتیسم و تکثرگرایی جزو مبانی وحدت ملّی ایران بود. همین نظریه را روزنامۀ ایران نو به این ترتیب بیان می کرد: «ما باید ملّتی تشکیل بدهیم که در زبانها و شیوه های مختلفه تکلم نموده و به آیینهای متفرقه خدا را پرستش نماید که اسم او ایران است. از امروز در ایران نه مسلمان، نه زردشتی، نه ارمنی، نه یهودی، نه فارس و نه ترک نبوده، فقط یک ایرانی هست! ما یک ملت هستیم!» به عبارت دیگر، ناسیونالیسم ایرانی در عصر مشروطه برای تشکیل دولت ـ ملت نه در پی تفوق و برتری یک قوم بر دیگر اقوام ایرانی بود و نه می خواست ویژگیهای یک قوم را به دیگر اقوام تسرّی دهد و نه یکسانسازی به عمل آورد. در مراحل بعد هم، حتی در هنگام طرح دعاوی و تبلیغات پان ترکیستی نسبت به ایران در سالهای پایانی سلطنت قاجار، ناسیونالیست های مشروطه خواه که به لحاظ سیاسی طیف گسترده ای را تشکیل می دادند، از نظریات خود عدول نکردند.
برخلاف ناسیونالیست های مشروطه خواه، ناسیونالیسم دکتر افشار به طور ذاتی واکنشی داشت و از طریق یکسان سازی می خواست مخاطرات ناشی از پان ترکیسم و پان عربیسم را برطرف کند. کاوه بیات بین یکسان سازی مورد نظر دکتر افشار و ترک گردانی اقلیتها در عثمانی تفاوت ماهوی قائل است، اما معتقد است که این گروه از ناسیونالیست های ایرانی «در مقابله با ناسیونالیسم ترک و پان ترکیسم بدان جهت تمایل یافتند که برخی از روشها و ویژگیهای حریف را نیز استقبال کرده و بر ضد خود او به کار گیرند»؛ غافل از اینکه حاصل کار آنها چیزی نخواهد شد بجز پدیده ای که «خود اصولاً در مقام نفی و مقابله با آن برآمده بودند.» (صص 117 ـ 116). این اقتباس به همراه دیکتاتوری رضاشاه که موجب شد «نه فقط پان ترکیسم که بحث و فحص هر گونه موضوع سیاسی و اجتماعی دیگر نیز موقوف» شود (ص 108) «عوارض و کاستیهایی در ناسیونالیسم ایرانی بر جای گذاشت که دیدگاه مزبور هنوز هم نتوانسته آنها را به نحوی اساسی رفع و رجوع کند.» (ص 115)
کاوۀ بیات که به گواهی آثار متعددش از صاحب نظران ناسیونالیسم ایرانی است، در فصل چهارم کتاب پان ترکیسم و ایران به کاستیها و عوارض ناشی از تأثیرپذیری ناسیونالیسم از پان ترکیسم می پردازد که مهمترین آن، یکسان سازی مورد نظر دکتر افشار است. در این باره از جمله می نویسد: «هویت ایرانی پدیده ای بود دیرپا و ریشهدوانده در گذشته های دور این سرزمین. سرزمینی که به رغم تحمل امواج پیدرپی هجوم اقوام و فرهنگهای مختلف، هر بار توانسته بود به نوعی قد علم کرده و ایرانیت خود را از نو بازسازی کند و دلیلی نداشت که در این بزنگاه جدید ـ گذر به یک دولت ملت مدرن ـ نیز نتواند با تکیه بر پاره ای از عناصر دیرپای این هویت ـ از جمله تکثر و چندگانگی نهفته در آن ـ بار خود را به مقصد برساند.» (ص 119) بر اساس این ارزیابی تاریخی، کاوۀ بیات به انتقاد از دو مورد از راهکارهایی که دکتر افشار مطرح کرده بود، می پردازد. این دو عبارت اند از: یکسانی زبان و حذف اسامی غیرفارسی. دربارۀ یکسانکردن زبان، بیات می نویسد: «زبان فارسی همانند دیگر ارکان هویتی ایرانی، نه زبان یک قوم و منطقۀ خاص، بلکه محصول انتخاب و تعامل طبیعی طیف متنوعی از اقوام و مللی بود که از دیرباز در این سرزمین زندگی می کردند.» اگرچه به علت تهاجم گسترده ای که پان ترکیست ها به ضد آن انجام دادند «از هیچ ت برای پاسداری از آن نمی بایست مضایقه کرد» ولی به این نکتۀ اساسی هم باید توجه می شد که زبان فارسی و پاسداشت آن «با وجود و تداوم حضور دیگر زبانها و لهجه های رایج در این سرزمین منافاتی نداشت. زبانی که در طول تاریخ هزارساله اش، هم از خود به این زبانها و لهجهها ارزانی داشته و هم از آنها گرفته بود، چگونه میبایست تداوم خود را در نادیدهانگاشتن دیگری جستوجو کند؟» (همان جا) دربارۀ دیگر راهکار دکتر افشار، تبدیل اسامی غیرفارسی، نیز توضیح میدهد: «شاید که نامهای ترکی و عربی پاره ای از دهات، کوهها و رودهای ایران میراث "ترکتازان و غارتگران اجنبی" بوده باشند، ولی آن نیز از تاریخ پرفراز و نشیب این سرزمین، یعنی از هویت ملّی آن حکایت داشت.» (همان جا) به همین علت هم تلاش برای تغییر اسامی که ریشه در هویت ایرانی داشت، به نتیجه نرسید. (بنگرید به: صص 118ـ117).
ایران امروز اگرچه متفاوت از ایران دورۀ مورد بررسی در پان ترکیسم و ایران است، اما همچنان در کشاکش به سامان رساندن دولت ـ ملت ایرانی قرار دارد. تجربۀ یکصدسال اخیر و مخاطراتی که ایران امروز را تهدید می کند، پیش از هر چیز حاکی از آن است که اندیشۀ ناسیونالیسم ایرانی نیازمند بازنگری و تحول اساسی است؛ تحولی که با نیازهای جامعۀ ایران و مقتضیات جهان امروز مطابقت داشته باشد. گام آغازین چنین تحولی، نقد و بررسی ناسیونالیسم ایرانی و نحله های مختلف آن در یکصدسال اخیر است. پانترکیسم و ایران از جمله اقدامات ارزشمند در این زمینه است.
پینوشتها:
. «ما یک ملت هستیم»، ایران نو، (4 صفر 1328).
. برای نمونه بنگرید به: «بشارت به آزادیخواهان»، حقیقت، (20 حمل 1301).
برگرفته از مجلۀ جهان کتاب، شماره 234ـ232، مهر ـ آبان 1387، ص 31ـ28.