زبان پژوهی
تاریخ زبان فارسی - شادروان محمد تقی بهار (ملکالشعرا)
- زبان پژوهي
- نمایش از یکشنبه, 26 آبان 1392 08:13
- بازدید: 4948
برگرفته از تارنمای تبیان به نقل از کتاب سبک شناسی نوشته شادروان محمد تقی بهار
شادروان محمد تقی بهار (ملکالشعرا)
زبان ایرانی
دانشمندان زبان شناس برآنند که زبان های امروزی دنیا بر سه بخش است :
نخست - بخش یک هجایی (یک سیلابی) و این قسم زبان ها را زبان های ریشگی نامند، زیرا لغات این زبان ها تنها یک ریشه است که به اول یا آخر آن هجاهایی نیفزوده اند. زبان چینی، آنامی و سیامی را از این دسته می دانند، در زبان های ریشگی شماره ی لغت ها محدود است، چنان که گویند چینیان برای بیان فکر خود ناگریزند لغات را پس و پیش کنند یا مراد خود را با تغییر لحن و آهنگ کلمه بفهمانند.
دوم - بخش زبان های ملتصق این زبان ها یک هجایی نیست چه در لغات این زبان به هنگام اشتقاق هجاهایی بر ریشه ی اصلی افزوده می شود ولی ریشه ی اصلی از افزودن هجاها هیچ گاه تغییر نمیکند و دست نمیخورد و هرچه بر او افزایند به آخر او الحاق می شود. مردمی که زبانشان را ملتصق خوانند اینانند :
1- مردم اورال و آلتایی که شاخه ای از نژاد زردپوست می باشند مانند مغولان و تاتاران و ترکان و مردم دونغوز و فین و ساموئید و بیشتر ساکنان سیبریا و دشت قبچاق
2- مردم ژاپن و اهالی کره
3- دراوید و باسک از مردم هند
4- بومیان آمریکا
5- مردم نوبی (جنوب مصر در آفریقا) مردم هُوتْ تِنْ تُتْ مردم کافرْ و سیاه پوستان آفریقا
6- مردم استرالیا
سوم - بخش زبان های پیوندی، در این زبان ها بر ریشه و ماده ی لغات هجاهایی افزوده می شود ولی نه تنها به آخر ریشه، بلکه به آخر و اول ریشه هم - دیگر اینکه ریشه ی لغت بر اثر افزایش تغییر میکند، گویی که ریشه با آنچه بر وی افزوده شده است جوش خورده و پیوند یافته است - به خلاف زبان ملتصق که چون ریشه تغییر نمیکند هجاهایی که بر ریشه افزوده است مثل آن است که به ریشه چسبانده باشند نه با او پیوسته باشد.
زبان های پیوندی این هاست :
الف - زبان های سامی مانند عبری، عربی و آرامی که بعد سُریانی نامیده شد، و در عهد قدیم زبان های فنیقی و بابلی و آشوری و زبان مردم «قرطاجنه» که شعبه بوده اند از فنیقیان و زبان حیمری.
ب - زبان های مردم هند و اروپایی به معنی اعم: آریاییان هند - آریاییان ایران - یونانیان - ایتالیاییان - مردا سِلْت (بومیان اروپایی غربی) ژرمنی (آلمان و آنگلوساکسون و مردم اسکاندیناوی) - لِتْ و لیتوانی و سلاو (که روس و سلاوهای شرقی اروپا و مردم بلغار و صرب و سایر سلاوهای بالکان باشند)
علمای زبان شناسی برآنند که زبان های بخش سوم از مراحل زبان های بخش اول و دوم در گذشته و ترقی کرده تا بدین درجه رسیده است - یعنی این زبان ها مستقلا در سیر تطور کمال یافته و به مرحله ای رسیده است که اکنون مشاهده می کنیم و ما در این پاره به تفصیل گفتگو خواهیم کرد.
زبان پارسی
فارسی زبانی است که امروز بیشتر مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان و قسمتی از هند، ترکستان، قفقاز و بین النهرین بدان زبان سخن می گویند، نامه می نویسند و شعر میسرایند.
تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهی های علمی دیگر می دانیم که در سرزمین پهناور ایران - سرزمینی که از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبت و ریگزار ترکستان چین و از جنوب شرقی به کشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به کشور سکاها و سارمات ها (جنوبی روسیه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به کشور سوریه و دشت حجاز و یمن می پیوست مردم به زبانی که ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن میگفتهاند.
زرتشت پیمبر ایرانی می گوید که ایرانیان از سرزمینی که «اَیْرانَ وَیجَ» نام داشت و ویژه ی ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی کوچ کردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافته اند که طایفه ی «اَیْریا» از سرزمینی که زادگاه اصلی آنان بود برخاسته گروهی به ایران، گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافته اند و در این کشورها به کار کشاورزی و چوپانی پرداخته اند و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخه هایی هستند که از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخه ی دیگر زده و هر شاخه برگ و باری دیگرگون برآورده است.
در علم نژادشناسی مردم اروپایی را به هشت شعبه بخش کرده اند و زبان آنان را نیز از یک اصل دانسته اند به طریقی که گذشت.
ما را اینجا به سایر زبان ها کاری نیست، چه آن علم خود به دانستنی های دیگر که آن را زبان شناسی و فقه اللغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم که تاریخ زبان مادری ما از روزی که نیاکان ما بدین سرزمین درآمده اند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورها و گردش هایی در آن یافته است، از این رو به قدیم ترین زبان های ایران باز می گردیم.
زبان مادی
قدیم ترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نُسک های اَوسْتا» است که شامل سروده های دینی، احکام مذهبی و محتوی تواریخی است که شاهنامه ی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» می پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)،کَویان (کیان) و زمانه ی هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح می دهد.
در این روایات همه جا می رساند که رشته ی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیم ترین زبان های تاریخی یا قبل از تاریخ می پیوندد و «گاثه ی زردشت» نمونه ی کهن ترین آن زبان هاست.
اما آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشته های سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر می آید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمیگذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دوره ی بعد از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهم ترین شهرنشینان آریایی آن زمان بوده اند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی میداشت. هر آینه «کورش»، «داریوش» و غیره در کتیبه های خود که به سه زبان فارسی، آشوری و ایلامی است، زبان مادی را هم می افزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته ها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجه ای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»، «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک – اژی دهاک»، «اَرتی سس- اَرته یس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز می شود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز یکی این دو زبان معلوم می گردد.
«هرودوت» در جایی که از دایه ی کورش اول یاد می کند می گوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژه ی بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژه ی نرینه ی سپاکو باشد.
بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثه ی زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآنند که زبان کردی که یکی از شاخه های زبان ایرانی است از باقیمانده های زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبه ی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمی توان زیاده بر این درباره ی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر معلومات بشر چهره گشاید.
اوستا و زند
زبان دیگر زبان «اَوِسْتا» است.
اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معنی بنیان جا افتاده و محکم، کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغه ی صفت مشبهه است، در «تاریخ طبری» و دیگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دری «اُوسْتا - اُسْتا - وُسْت - اُسْت» به اختلاف دیده می شود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است - کاف آخر «اوپستاک» که از قبیل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دری حذف می شود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی «اوْپِستا» باشد ولی به تقلید شعرایی که بضرورت این کلمه را مخفف ساخته اند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانیم.
اما لفظ زند از آزنتی «Azanti» و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتب پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» می باشد که با پیشاوند «پات» ترکیب یافته و به معنی دوباره گزارش یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری.
پازند عبارت است از نُسک هایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند و ما باز از آن صحبت خواهیم کرد.
قسمتی از اوستا عبارت بوده است از قصیده هایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشته اند و اشاراتی داشته در بیان بنیان خلقت و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفه ی کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی - مردی و مردانه - ملهی و ملهیانه - میشی و میشانه - به اختلاف روایات) بوده است و مورخان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانواده ی زرتشت، جمعی دیگر از وزرا و خاندان های تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعمل های پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و امثال این ها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا قسمت هایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیم ترین قسمت اوستا است و سایر قسمت ها به آن کهنگی نیست.
اینک شرحی که راجع به جمع آوری اوستا از روایات مختلف و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری می نماییم :
گویند اوستای قدیم دارای 815 فصل بوده است منقسم به 21 نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله 348 فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به 21 نسک تقسیم کردند و دانشمندان محقق 21 نسک ساسانی را به 345700 کلمه برآورد کرده اند و از این جمله امروز 83000 کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج حادثات رفته است.
در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آورده اند و در نامه ی «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و جمعی دیگر از مورخان اسلامی هم نقل کرده اند که «اسکندر» بعد از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمی آن را از طب، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید.
و نیز دینکرت که یکی از کتب قدیم پهلوی است گوید:
«دارای دارایان هَماک اَپستاک و زندچی گون زرتوهشت هَچ اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتک دوپچین یَوکْ پَتْ گنچی شپیکان (شسپیکان- ن.ل) یِوک پَتْ دِچْوی نَپَشْت داشتن پرمود»
در کتاب «شتروهای ایران» گوید :
«اَنیک زرتشت دین آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْکَرْت پَتْ دین دیپوریه پت تختکیهاء زرین کرت و نپشت و پت گنچ هان اتهش نیهاذ و انیک کجستک سکندر سوهت و اندر او دریاپ فکند دینکرتی هپت خذایان.»
یعنی : «دیگر دارای پسر دارا همگی اوستا و زند را چنان که زردشت از هرمزد پذیرفت و نبشت در دو نسخه یکی به گنج شایگان و یکی به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روایت دیگر) هزار و دویست فر کرد (فصل) بدین دبیری به تخته های زرین تعبیه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سکندر ملعون دینکرت هفت خدایان را سوزانیده در دریا افکند.»
گویند نخستین کسی که بعد از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود (51-78 ب م) ولخش همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناخته اند، دار مستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و بعضی گمان کرده اند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (148 تا 191 ب م) پادشاهی کرده است.
پس از ولخش اشکانی اردشیر پاپکان مؤسس دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بوده اند - آیین رسمی کشور ایران قرارداد، و این کار او به سایر عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دین مسیحی در انحاء کشور ایران و روم، دوره ی قوت دین و آغاز نفوذ دینداری محسوب می شد، چنانکه بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و بعد مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که حضرت محمد بیرون آمد.
یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به قولی امیران و رییسان دین زرتشتی بوده اند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدر ِمادر اردشیر بوده است از امرای محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازمانده ی امرا و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و قسمتی از هندوستان ریاست و بزرگی داشته اند، و سکه زده اند و روی سکه ی آن ها نقش آستانه ی آتشکده و درفش (علم چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژه ی عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است.
این پادشاهان دست نشانده ی اشکانیان بوده اند و از عهد اسکندر و خلفای اسکندر به ریاست مذهبی و کمکم به پادشاهی گماشته می شدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پسر ِدختر او بوده است و چون پدران و نیاکان اردشیر جنبه ی مذهبی داشته اند، از سکه های آن ها این جنبه به خوبی دیده می شود. خود او هم در استواری بنیان دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکه ها خداپرست و خدایی نژاد خواند.
در عهد «شاهپور» پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیه ی فقه و سایر احکام و عبادات زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد و در حمایت از آیین مزبور کار به تعصب کشید از آن جمله مانی پیر فدیک سخن گوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتاب های خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، لیکن در زمان بهرام پسر هرمز وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود کشتند.
خلاصه، قسمتی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم «آذر پاذمار سپندان» - که موبدی بزرگ و سخنگویی گران مایه بود و بعض مورخان عرب او را زرتشت ثانی نامیده اند و واقعه ی ریختن مس گداخته بر سینه ی زردشت منسوب به اوست خرده اوستا را آورد و چنان به نظر می رسد که تمام اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا به تمامی به چنگ آمده است و دانشمندی دیگر مرسوم به «ارتای ویراف» نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامی دیگر پیدا آورد که در کتاب «ارتای ویراف نامک» مندرج است، و نیز تفسیرهای اوستا از این به بعد به زبان پهلوی رایج گشت.
در قرن نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت - که تفسیری از اوستا و مهم ترین کتب فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است - گوید اوستا دارای 21 نسک است، و اسامی آن ها را ذکر می کند و مجموع 21 نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت منقسم می نماید به قرار ذیل :
الف- گاسانیک
ب- هاتَکْ مانْسَریک
ج- داتیک
گاسانیک یعنی بخش «گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجات ها می باشد.
هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است.
داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است.
اما بعد از این تاریخ (یعنی بعد از قرن سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و قسمتی از آن از میان رفته است. باری آن چه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف :
1- یَسْنا - که گاثه جزء آن است، و معنی آن ستایش می باشد.
2- ویسپَرَذ ْ- که آن هم از ملحقات یسنا و در عبادات است و معنی آن «همه ی ردان و پیشوایان» است.
3- وَنْدایداذ - که در اصل وندیودات بوده است، یعنی ادعیه و اوراد بر ضد دیوان و اهریمنان.
4- یَشْت - که قسمت تاریخی اوستا از آن مستفاد می شود آن هم از ماده ی یسنا و به معنی عبادت و ستایش است.
5- خرده اَوِستا - یعنی اوستای مختصر یا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهیانه، سالیانه، اعیاد، جشن ها، طریقه ی زردشتی گری، کُشتی بستن، آداب زناشویی، عروسی، سوگواری و غیره.
زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایه های زبان ایران است. این زبان خاصه قسمت های قدیم آن «گاثه» بسیار کهنه به نظر می رسد و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است، یعنی اواخر کلمات از روی تغییر عوامل تغییر می کرده است و حرکات گوناگون به خود می گرفته است، همچنین دارای علایم جنسی و تثنیه بوده است.
زمان زردشت
اگر گاثه را از زرتشت معاصر «ویشتاسپ شاه» بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سنه (630 قبل از میلاد) - یعنی سی سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال قبل از سنه 583 ق م که زمان شهادت زردشت باشد - دانست، چه برحسب روایات پهلوی زردشت در سی سالگی مبعوث شده است.
فارسی باستان
دیگر زبان فارسی باستان است که آن را «فرس قدیم» نامیده اند این همان زبانی است که بر سنگ های «بیستون»، «اَلَوَنْد»، صد ستون «تخت جمشید»، دخمه های هخامنشی، لوح های زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر کنده شده است و مهم تر از همه نبشته ی بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامه های خود را در آن جا گزارش داده است و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده است خط میخی است.
این زبان نیز یکی دیگر از زبان های قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث می باشد؛ خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته میشده است.
پهلوی
دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهاده اند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیله ی بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قبیله ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل می پیوسته، مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بوده اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمه ی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است از این قوم دلیر که غالب داستان های افسانه ی قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامه های ایشان باشد باقی مانده است.
زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمه ی پرثوی به قاعده ی تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته هایی از آنان به دست آمده است که قدیم ترین همه دو قباله ی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به (120 پیش از میلاد مسیح) می کشد.
زبان پهلوی زبانی است که دوره ای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوت هایی دارد، خاصه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیک تر است تا به فارسی قدیم و اوستایی چنان که بعد از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد.
زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده می شود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه ها، کتیبه ها، کتاب های علمی و ادبی به این زبان نوشته شده است و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیم ترین نوشته ی سنگی به این خط کتیبه ی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور اخیرا بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است.
زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است:
1- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان حالیه (نیشابور- مشهد - سرخس - گرگان - دهستان - استوا - هرات - مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و بعضی پهلوی کلدانی می گویند و اصح اصطلاحات (پهلوی شمالی) است.
2- پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از حیث لهجه و هم از حیث خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبه های ساسانی وکتاب های پهلوی که باقی مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت اسوریک» که لغاتی از پهلوی شمالی در آن موجود است دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست مگر کتیبه ها و اوراقی مختصر که گذشت؛ معذلک لهجه ی شمالی از بین نرفت و در لهجه ی جنوب لغت ها و فعل ها زیادی از آن موجود ماند که به جای خود صحبت خواهیم کرد.
در وجه تسمیه ی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمه ی «پرثوی» می باشد که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پهلوی» شده است، پس به قاعده ی قلب لغت هایی که در تمام زبان ها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر که در (250 ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (226 ب م) منقرض شدند - و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولی آذربایجان بود که بعد از اسلام مملکت پهلوی نامیدند - در عصر اسلامی زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانه های «فهلویات» می خواندند نیز پهلوی و پهلوانی می گفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات می باشد.
مسعود سعد گوید :
بشنو و نیکو شنو نغمه ی خنیاگران به پهلوانی سماع به خسروانی طریق
خواجه گوید :
بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی می خواند دوش درس مقامـات معنوی
شاعری گوید :
لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی زخــمــه ی رود و ســرود خســـروی
زبان سغدی
دیگر زبان سُغدی است، سُغْد نام ناحیه ای است خرم، آباد و پر درخت که «سمرقند» مرکز اوست و در قدیم تمام ناحیه ی بین «بخارا»، «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد می خوانده اند - این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یکی از چهار بهشت دنیا به شمار می آمده است.
این نام در کتیبه ی بزرگ داریوش به نام (سوگدیانا) ذکر شده است و از شهرستان های مهم ایران شمرده می شد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخه ای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند قرن این زبان در آسیای مرکزی زبان بین المللی به شمار می رفته است.
هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و دره ی زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیه ی «پامیر» متداول است و قدیم ترین نمونه ایی که از این زبان به دست ما رسیده اوراقی است که از کتاب های مذهبی مانی پسر فدیک، پیمبر مانویان به خط آرامی و این ورقه در سال های نزدیک، به دست کاوش کنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر انقاص شهر ویران «تورفان» و سایر قسمت های ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیات کتاب های مذکور است و نیز برخی اسناد از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است در میان آن ها است.
هرچند این آیه ها و شعرها پاره پاره، جدا جدا و شیرازه فرو گسسته است و گویا باز ماند و مره ریگی است از کتاب های پارسی مانی «شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده بسیاری از لغت های فارسی را که با لغات اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود می سازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایه ی زبان شیرین «دری» را که زبان فردوسی و سعدی است معلوم می دارد؛ و نیز از کشفیات به زبان های آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد می توان پی برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبان ها می باشند.
زبان دری
در معنی حقیقی این کلمه اختلاف است و در فرهنگ ها وجوه مختلف نگاشته اند و از آن جمله آن است که :
«گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طایفه ای بر آن اند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می شده اند و گروهی گویند که در زمان «بهمن اسفندیار» چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می آمدند و زبان یکدیگر را نمی فهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند - و منسوب به دره را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوشخوانی هم می توان بوده باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دری است.»
از این تقریرها و توجیه های دیگر چیزی که بتوان پذیرفت دو چیز است :
یکی آن که در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن می گفته باشند.
دیگر آنکه این زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ایران، بلخ، بخارا و مرو بوده باشد و جمع بین این دو وجه نیز خالی از اشکال است و مسائلی که این دو وجه را تأیید می کند.
قدیم ترین آثار زبان ایران
مورخان اسلامی نوشته اند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و معلوم است که این سخن افسانه ای بیش نیست. اما آن چه تا امروز از روی آثار صحیح و تاریخی به دست آمده است قدیم ترین کلامی از زبان ایرانی که در دست ما می باشد همان سخنان اشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» مندرج است و بعد از آن قسمت های قدیم اوستا که غالب آن ها نیز نظم است نه نثر؛ گاثه به زبانی است که آریایی های هند نزدیک بدان زبان کتاب های دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نموده اند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَین» تعبیر میشده است. مخصوصا در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتاب ها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است.
دیگر کتیبه هایی است که از هخامنشیان باقی مانده است که مهم ترین آن ها کتیبه ی بهستان (= بیستون) می باشد و ما اینک اشاراتی به مجموع کتیبه های سنگی و سفالی می نماییم :
1- در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که : «من، کورش، پادشاه هخامنشی ام» و نیز مجسمه ای از زیر خاک در 1307 به اهتمام پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن این سطور نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم»
2- کتیبه ی بیستون
این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در دره ی کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از طرف «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشته ها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیشروی او نه نفر از طاغیان بریسمان بسته با جامه های گوناگون دیده می شوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستاده اند. داریوش در این جا دو کتیبه دارد: یکی کتیبه ی بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، ایلامی و بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبه ای کوچک به زبان فارسی و ایلامی در صد و پنجاه کلمه. خلاصه ی این نوشته ها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنه ی بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان میباشد. این کتیبه مهم ترین ِکتیبه های هخامنشی است و از روی این نوشته ها قسمت بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن می گردد.
3- کتیبه ی تخت جمشید
در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنه ی کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم - که به اغلب احتمالات «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و بعد از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرس پولیس» خوانده اند - در پیرامون این عمارات وجود داشته است.
این عمارات بر طبق کتیبه هایی که از داریوش و خشایارشا باقیمانده است هرکدام نامی خاص داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازه ی ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبه ی درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده می شده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همه ی رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت ظاهرا از همان ماده ی «آبادان» و بیرونی شمرده می شد، قصر دیگر در دست چپ «اَپَدانَه» واقع است نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبه ی پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این عمارت فرود آمده است دیده می شود و به جای خود از آن کتیبه گفتگو خواهد شد.
دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» به یاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه واقع بود، چنین پنداشته اند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی و حرم سرای بوده است و این حدس به دلایلی درست می نماید چه شاید واژه ی «هَدیش» اصل و ریشه ی «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمی را گویند و چنان که خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به یکدیگر بدل می شوند.
عمارت دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچک تری بوده است در ضلع شمالی صفه ی تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتابکده» پنداشته اند، در فرهنگ ها «تجر» بر وزن شَرَر خانه ی زمستانی را گویند و بعضی مخزن و صندوق خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینه خانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فنا خسره ی دیلمی به خط کوفی و چند کتیبه ی دیگر از آل مظفر و تیموریان در آن جا هست. سوای این چند کاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوت ها و ابنیه ی خرد و ریز دیگر نیز در آن صفه باقی است.
این بنا به دست داریوش در سنه 520 ق م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشارشا را در حیات خود به تخت نشانید و اتمام ابنیه ی نامبرده را به اهتمام وی باز گذاشت در این ابنیه نیز جای به جای کتیبههایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، ایلامی، آشوری و اخیرا قریب سی هزار خشت مکتوب به خط میخی که نظیرش در شوش نیز به دست آمد در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفی امریکا ارسال گردید و نیز لوحه های زرین و سیمین که در زیر پایه های عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست افتاده درموزه ی ایران باستان در تهران موجود می باشد این کاخ ها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» عمدا آتش زد و علامت آتش سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغال های قدیم را دیده است ....
در تُنده ی کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمه ی سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقوش و نام هایی کنده شده است.
4- کتیبه ای در تنگه ی سوئز یافته اند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که بعضی از آن ها محو شده است، مضمون کتیبه ی مذکور چنین است - بعد از عناوین و القابی که در همه ی کتیبه ها معمول است گوید:
« داریوش شاه می گوید من پارسیم و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آن جا می رود این کال را بکنند و این کال کنده شد چنان که من فرمان دادم و کشتی ها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنانکه اراده ی من بود»
5- کتیبه ی نقش رستم
در سه میلی تخت جمشید دخمه هایی بر بدنه ی کوه کنده و تراشیده اند، این ها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و 24 متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاری های زیبا، صورت داریوش و «گاس»، سریری که روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبها ی هم به امر داریوش در آن جا کنده شده است.
6- آثار داریوش
«شوش» در خاک خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است - در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشته اند که ستون های سنگی شبیه به ستون های تخت جمشید و کاشی کاری های بسیار ممتاز در آن عمارت به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزه ی «لُوْر پاریس» موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشت هایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آن ها به خط میخی کتیبه هایی نوشته اند به زبان معهود و نسخه ی بابلی (اسوری) از همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی عاقبت در (1928 مسیحی) بعد از سی سال تمام این نبشته ها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش بزرگ است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه بعد از کتیبه ی بیستون مهم ترین نوشته ای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشته های خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین قسمت مهم این آثار شمرده خواهد شد.
همچنین در شوش کتیبه های کوتاه دیگری بر پاسنگ های ستون، آجرها، کاشی ها، مجسمه ها و لوحه های سنگی و میزهای مرمر و اشیاء متفرق از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی مینماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، ایلامی و آسوری می باشد.
در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبه هایی یافت شده است که خود را معرفی میکنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو یا خانه ی پسین در ضمن ذکر ابنیه و کاخ ها برده می شود و معلوم می دارد که عمارات شوش باری آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را عمارت کرده اند.
7- در کرمان
در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبه ای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام می برد.
8- درالوند
در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس آباد به قرب همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند می باشد، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبه ی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبه ی پدرش.
9- کتیبه های همدان
1- در همدان دو لوحه ی سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آن جا داریوش حدود کشور خویش را مشخص می نماید.
2- در همدان کتیبه ای از طرف اردشیر دوم بر پایه ی ستونی که در موزه ی بریتانی است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانواده ی خویش را معرفی کرده است و اهورمزد و اناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانه ای در همدان خبر می دهد که وی بنا گذارده است.
10- کتیبه ی وان
خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبه ای دارد که بسیار استادانه صقیل یافته، کنده گری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که، داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، الی آخر.
11- مُهری است چهار گوشه از داریوش استوانه ای شکل که پادشاه برگردونه ای سوار است و به شکار شیر مشغول می باشد و روی آن نبشته اند:« من داریوش شاهام»
12- وزنه ایست از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در کرمان بوده و از آن جا به موزه ی بریتانی نقل کردهاند روی این سنگ به پارسی، ایلامی و آسور کندهاند: «دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی»
13- بر گلدان های متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشته اند «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدان ها در موزه های لندن و پاریس و فیلادلفی باشند.
14- بر گلدان های دیگری که در موزه ی فیلادلفی، برلن و دنیس می باشد به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نام ها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ.... ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نام های خاصی است.
غیر از این نبشته ها نبشته های دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبان های دیگر غیر از پارسی در دست است مانند: بیانیه ی کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود - این کتیبه بر استوانه ای از گل رُس نبشته شده است دارای 45 سطر که قسمتی بزرگی از آن محو شده است.
کتیبه ی داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلو ی کتیبه ای است که به سه زبان پارسی، ایلامی و آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف می باشد و داریوش را «آن تریوش» نامیده اند و القاب و عناوین فرعونان مصر را بدو داده اند و طرز نوشته با طرز نوشته های پارسی به کلی متفاوت است.
کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبه ی بزرگ داریوش و کتیبه ای به زبان آرامی از او در نقش رستم و باز سطوری در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضامین این سه کتیبه ی آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است.
کتیبه ای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در 13 سطر که قسمت چپ آن ها باقی و باقی محو شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبه ای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است.
سوای این آثار بازهم از کنار و گوشه یادگارهایی و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و میآید، چنان که گیره ی دری از لاجورد بزرگ تر از کف دست که متعلق به یکی از درهای عمارت اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبه ی گیره ی مذکور روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبه ای نوشته اند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچه های دیگر.
زبان فارسی باستان بعد از انقراض دولت هخامنشی از میان رفت - یعنی زبان رسمی کشور تغییر یافت - و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفته رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونان مأبی سکه ها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار گردید.
قدیمی ترین آثار پهلوی اشکانی
قدیم ترین آثاری که از خط و زبان پهلوی در دست است دو قباله ی ملکی است که در ایالت اورامان کردستان چند سال پیش به خط پهلوی اشکانی و به زبان پهلوی بر روی کاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است و قبلا بدان اشاره شد. در یکی از آن قباله ها خواندم که از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است که اگر باغی را خریداری می کند آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قباله اندازه ی اعتنا و توجه پادشاهان ایران را به آبادانی کشور می توان قیاس کرد.
اسناد قدیمی دیگری که در دست است، باقی مانده ی کتب و آیین مانی و سایر مطالب از قبیل فصول از عهد جدید و مطالبی از کیش بودایی است که در آغاز قرن حاضر از طرف خاورشناسان از خرابههای شهر «تورفان» پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و قسمتی از آن ها انتشار یافت هرچند که دانشمندان تردید دارند که آیا بهتر است این خط و زبان را منسوب به «سُغُدی» بدارند یا منسوب به پهلوی شمالی ؟
این اوراق غالبا روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خطوط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر که از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خط «اویغُوری» که خط اویغُوره و مغول ها باشد از این خط گرفته شده است.
مطالب آن ها دینی و اخلاقی است و لغات دری که در پهلوی جنوبی دیده نمی شود در این اوراق دیده می شود و با پهلوی جنوبی بسیار تفاوت دارد؛ آن اوراق به زبانی است که بلاشک پایه ی زبان مردم سمرقند، بخارا و بنیان زبان قدیم مردم خراسان شرقی محسوب می شود و پایه و اصل زبان دری را نیز بایستی در این زبان جستجو کرد. چنان که قبلا بدان اشاره شد، و باز هم در جای خود ما از این اوراق، لغات و بعضی مختصات آن گفتگو خواهیم کرد.
در خصوص اسناد دوره ی اشکانیان بدبختانه به جایی دسترسی نداریم. از این روی اطلاع زیادی از پهلوی شرقی و شمالی و تفاوت آن با پهلوی جنوبی در دست نیست و در لهجه های مختلف خراسان غربی، طبرستان، آذربایجان و طوالش نیز که بدون شک مخلوطی از پهلوی شمالی و شرقی (اشکانی) و پهلوی جنوبی و دری است کنجکاوی و بررسی کامل نشده است ورنه آگاهی های زیادتری به دست خواهد آمد، خاصه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمنی نیز استفاده شود.
کتب عهد اشکانی هفتاد کتاب بوده است که نام چهار کتاب از آن باقی است چنان که در مجملالتواریخ و القصص گوید:
«و از آن کتاب ها که در روزگار اشکانیان ساختند هفتاد کتاب بود از جمله کتاب مروک (مردک ؟) کتاب سندباد، کتاب یوسیفاس کتاب سیماس» و رساله ای است به پهلوی در مناظره ی نخل و بز به شعر دوازده هجایی، مخلوط به نثر که گویا در آغاز منظوم بوده است و بعد ابیات آن کتاب مغشوش و دست کاری شده است و فعلا نثر و نظمی است مختلط و این کتاب هم برحسب عقیده ی «هرتسفلد» به لهجه ی پهلوی شمالی است و نامش «درخت آسوریک» است.
آثار پهلوی جنوبی
بعد از کشته شدن «اَرْدَوَانِ پنجم» که وی را «اَفْدُمْ» یعنی آخرین نیز می نامیده اند، خاندان نجیب و بزرگ «پرثوی» برچیده شد و دولت اشکانی منقرض گردیده و شهنشاهی از خانواده ی مشرقی به خانواده ی جنوبی (فارسی) که به دست «اَرْتَخشَتْرَ»(= اردشیر) پسر «پاپک» تأسیس شده بود انتقال یافت، آن دولتی که بعدها خود را وارث بهمن اسفندیار و جانشین کیان شمرد.
در این دوره، خط و زبان رسمی خط و زبان پهلوی است که آن را برای تفکیک از پهلوی قدیم «پهلوی جنوبی» می نامند خط پهلوی جنوبی نیز از الفبای آرامی گرفته شده است و با خط شمالی تفاوت هایی داشته است که بعد گفته خواهد شد؛ اما زبان پهلوی جنوبی یکی از شاخه های فارس قدیم محسوب میشود و به واسطه ی دخالت اصطلاحات مذهبی و لغات شکسته بسته ی اوستایی و اختلافات دیگری که از حیث بعض لغات، صرف و نحو با پهلوی شمالی داشته است لهجه ای از لهجه های پهلوی به شمار میآید.
امتیاز آشکاری که بین خط پهلوی و خط و زبان های شرقی ایران بوده در مسئله «هُزْوارشْ» است، که به دست کاتبان وارد رسم الخط پهلوی شد چنین که لغاتی را به زبان آرامی نوشته و به پارسی میخواندهاند، و ما از این مقوله در فصل خطوط به تفضیل گفتگو خواهیم کرد، این رسم در نوشتههای «تورفان» و آثار مانی دیده نمی شود لکن در دو قباله ی ملک اورامان و کتیبه های اشکانی و «درخت آسوریک» موجود است و معلوم می شود که در پهلوی اشکانی نیز موجود بوده است.
کهنه ترین سندی که از پهلوی جنوبی در دست است سکه های شاهان پَرَته دار فارس است. بعد سکههای اردشیرپاپکان، دیگر کتیبه ی اردشیر پاپکان در نقش رستم به دو لهجه ی اشکانی و ساسانی و به یونانی، دیگر کتیبه ی شاپور اول که اخیرا در کاوش های شهر «شاپور» به دو لهجه ی شمالی و جنوبی و به دو خط اشکانی و ساسانی به دست آمده و غیره.
اما کتاب هایی که به خط و زبان پهلوی موجود است، هرچند یقین نیست که در زمان خود ساسانیان تألیف شده باشد. و بعض آن ها علی التحقیق متعلق به دوره ی اسلامی است مانند «دَینْ کِرْتْ» تألیف موبد «آذر فرنبغ» معاصر مامون عباسی و غیره، معذلک ممکن است ترجمه هایی از اوستا از قبیل قسمت هایی از یشت ها و قسمت هایی دیگر اوستا که به زبان پهلوی است و فصولی از بندهش که از کتاب های معتبر سنت مَزْدیَسنُی است و «درخت آسوریک»، «خسرو کواتان وریذکی»، «ایاتکار زریران» و غیره در عهد شاهنشاهان تألیف یافته باشد و نیز قسمت عمده از داستان های ملی مانند «کارنامک اردشیر»، «خوتاینامک» و «آیین نامک» محتمل است که به دوره ی ساسانیان به پیوندد. چنان که گویند خوتاینامک به امر یزدگرد شهریار تدوین گردید. بالجمله هرچند زمان تألیف کتاب ها و رساله های پهلوی غالبا در قرون اسلامی است اما مواد آن ها قدیمی است.
اینک ما یادگارهایی که از پهلوی جنوبی - ساسانی باقی است به ترتیب ذکر می کنیم :
1- کتیبه های ساسانی
مهم ترین کتیبه های پهلوی ساسانی به قرار ذیل است :
کتیبه ی اردشیر اول در نقش رستم، که به سه زبان (پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی و یونانی) نوشته شده است.
کتیبه ی شاپور اول در نقش رجب که به سه زبان مذکور نوشته شده است.
کتیبه ی شاپور اول در حاجی آباد که به دو زبان پهلوی ساسانی و اشکانی نوشته شده است.
کتیبه ی شاپور اول که بر روی ستون جلوخان عمارت شهر شاپور فارس به دو زبان ساسانی و اشکانی کنده شده و اخیرا کشف شده است.
کتیبه ی ساسانی از موبد «کاردیر هرمزد» در نقش رجب و کتیبه ی دیگر از همو در بالای نقش برجسته ی شاپور در نقش رستم که این کتیبه بسیار ضایع شده است.
کتیبه ی نرسی در پایکولی (شمال قصر شیرین) که به دو زبان ساسانی و اشکانی نوشته شده است و استاد هرتسفلد آلمانی در (1913-14) آن را خوانده و کتابی به دو جلد در آن باب نوشته است.
کتیبه ی پهلوی ساسانی در روی نقش وهرام اول در شاپور فارس که از طرف نرسی کنده شده است.
کتیبه ی کوچک پهلوی ساسانی از شاپور دوم در طاق کوچک طاق وُسْتان کنده شده است.
کتیبه ی پهلوی ساسانی از شاپور سوم که در سمت چپ کتیبه ی شاپور دوم در طاق کوچک طاق وُستْان کنده شده است.
کتیبه های پهلوی ساسانی تخت جمشید یکی از طرف شاپور پسر هرمز برادر شاپور دوم که مأمور پادشاهی سکستان بوده کنده شده است و دو کتیبه ی دیگر در همان جا به امر دو تن از بزرگان کشور به نام شاپور دوم ساخته شده.
کتیبه های کوچک دیگر که در دربند به فرمان امیران آن جا نقر شده و تاریخ آن ها اواخر عهد ساسانیان است.
کتیبه ی پهلوی که در قاعده ی کعبه ی زردشت در نقش رستم به وسیله ی هیأت حفاری دکتر اشمیت به سال (1315 هـ.) حفاری و پیدا شده است، ولی متأسفانه دوباره روی آن را گچ مالیده و پوشانیده اند و هنوز قرائت نشده است.
کتیبه های متفرقه متعلق به بعد از اسلام نیز به دست آمده است که مهم نیست.
2- کتاب ها و رساله های پهلوی
کتاب ها، نامه ها و مقاله هایی است که بعضی از چند صد صحیفه نیز تجاوز می کند چون «دین کرت»، «بندهش» و بعضی به صد صحیفه نمی رسد چون «ایاتکار زریران» و بعضی از چند سطر نمی گذرد، مجموع این یادگارها با مواظبت ضبط شده است و بعضی مانند «کاروند» و «آیین نامک» معلوم نیست به چه سبب از میان رفته است و بعضی چون «هزار داستان»، «خوتای نامک» و «کلیلک و دمنک» و غیره، ترجمه اش باقی و اصل فانی شده است. ما اکنون از آنچه هنوز باقی است صورتی به اختصار نقل می کنیم.
آنچه از اوستا به زبان پهلوی ترجمه شده است
مجموعا 141000 کلمه
1- وندیداد (پهلوی) تقریبا 4800 کلمه
2- یسنا (پهلوی) تقریبا 39000 کلمه
3-نیرنگستان تقریبا 3200 کلمه اوستایی و 600 پهلوی
ترجمه ی آن و 22000 کلمه ی پهلوی شرح و توضیح و 1800 کلمه اوستایی
4- ویشتاسب یشت (پهلوی) تقریبا 5200 کلمه
5- وِیسْپَ رَذْ (پهلوی) تقریبا 3300 کلمه
6- فرهنگ اُیم اِیوَکْ تقریبا 2250 کلمه پهلوی و1000 اوستایی
7- اوهرمزد یَشْت (پهلوی) تقریبا 20000 کلمه
8- بهرام یشت (پهلوی) تقریبا 2000 (ظ) کلمه
9- هادُخت نسک (پهلوی) تقریبا 1530 کلمه
10- ائو گمادَ ائچا این کتاب مخلوطی است از 29 فقره اوستایی تقریبا در 280 کلمه و 1450 کلمه ی پازند
11- چیتک اوپستاک گاسان تقریبا 1100 کلمه پهلوی و 400 اوستایی
12- اتهش نیایشن تقریبا 1000 کلمه پهلوی و 400 اوستایی
13- وُچِرْ کرت دینیک این کتاب مخلوطی است از تفسیر پهلوی و متن دینی، متن دینی دارای 17500 کلمه پهلوی و 260 کلمه اوستایی و ترجمه اش دارای 630 کلمه اوستایی است که این کلمات به 900 کلمه پهلوی ترجمه و تفسیر شده است و در «وُچرکرت» است یکی «دینیک و جرکرتْ» دیگر «وچرکرتِ دینیک»
14- آفرینکان گاهنباز (پهلوی) تقریبا 490 کلمه
15- هپتان یشت (پهلوی) تقریبا 700 کلمه
16- سروش یشت ها دُخت (پهلوی) تقریبا 700 کلمه
17- سی رو چک بزرگ (پهلوی) تقریبا 650 کلمه
18- سی رو چک کوچک (پهلوی) تقریبا 530 کلمه
19- خورشید نیا یشن (پهلوی) تقریبا 500 کلمه
20- آبان نیایشن (پهلوی) تقریبا 450 کلمه
21- آفرینکان دَهْمان (پهلوی) تقریبا 400 کلمه
22- آفرینکان گائه (پهلوی) تقریبا 300 کلمه
23- خورشید یشت (پهلوی) تقریبا 400 کلمه
24- ماه یشت (پهلوی) تقریبا 400 کلمه
25- قطعه ای ازیشت (22) 350 کلمه پهلوی و 60 کلمه اوستایی
26- آرینکان فروردکان (پهلوی) نام دیگری است از برای آفرینکان دهمان
27- ماه نیایش (؟)
کتب دینی و اخلاقی و ادبی قریب 446000 کلمه
28- دینِ کرت (پهلوی) تقریبا 169000 کلمه
29- بُن دِهِش (پهلوی) تقریبا 13000 کلمه
30- دادستان دینیک (پهلوی) تقریبا 28600 کلمه
31- تفسیری بر وندیداد (پهلوی) تقریبا 27000 کلمه
32-روایات پهلوی تقریبا 26000 کلمه
33- روایات همت اشوهشتان (پهلوی) تقریبا 22000 کلمه
34- دینیک وُچِرْکِرت (رجوع کنید بشماره ی 13)
35- منتخبات اززاتسپرم (پهلوی) تقریبا 19000 کلمه
36- شکند گمانیک وچار (پهلوی) تقریبا 16700 کلمه
37-شایست نی شایست (پهلوی) تقریبا 13700 کلمه
38- داتستان مینوک خرت (پهلوی) تقریبا 1100 کلمه
39- نامه های منوچهر (پهلوی) تقریبا 9000 کلمه
40- ارتای وراژنامک (پهلوی) تقریبا 8800 کلمه
41- ستایش سی روزه ی کوچک (پهلوی) تقریبا 5260 کلمه
42- جاماسب نامک (پهلوی) تقریبا 5000 کلمه
43- بهمن بست (پهلوی) تقریبا 4200 کلمه
44- ماتیکان پوشت فریان (پهلوی) تقریبا 3000 کلمه
45- پرسش هایی که با آیات اوستا پاسخ داده شده است (پهلوی) تقریبا 3000 کلمه
46- اندرچ اتورپات مار سپندان (چهار یک این رساله از میان رفته است به نظر «وست» نسخه ی کامل آن اگر در دست بود شامل تقریبا 3000 کلمه می شد، وست کتاب خاصیت روزها را که با این رساله همراه است نیز در ذیل همین عنوان یاد کرده است و گوید مجموع آن شامل 300 کلمه است اندرز مذکور و سی روزه ی ضمیمه ی آن در متون پهلوی انگلسار یا صفحه 58 تا 71 طبع شده و نگارنده آن را به نثر ترجمه کرده و به بحر متقارب بنظم آورده است و در سال دوم مجله ی مهر به طبع رسیده است.
47- پتیت ایرانیک (پهلوی) تقریبا 2200 کلمه
48- پند نامک وژرک کیتر بوختکان (پهلوی) تقریبا 1760 کلمه
49- پتیت اتورپارت مارسپندان (پهلوی) تقریبا 1490 کلمه
50- پند نامک زرتشت (پهلوی) تقریبا 1430 کلمه
51- اندرچ ائو شنَرِ داناک (پهلوی) تقریبا 1400 کلمه
52- آفرین شش گاهنبار (پهلوی) تقریبا 1370 کلمه
53- واچکی ایچنداتورپات مارسپندان (پهلوی) تقریبا 1270 کلمه
54- ماتیکان کجستک ابالش (پهلوی) تقریبا 1200 کلمه
55- ماتیکان سی روچ (پهلوی) تقریبا 1150 کلمه
56- پتیت و تُرتَکان (پهلوی) تقریبا 1100 کلمه
57- پتیت خوت (پهلوی) تقریبا 1000 کلمه
58- ماتیکان هپت اُمهر سپنت (پهلوی) تقریبا 1000 کلمه
59- اندرزهایی به مزدیسنان (پهلوی) تقریبا 980 کلمه
ظاهرا این رساله همان است که بنام «اندرژداناگان به مزدیسنان» جزو متون پهلوی انگلساریا از صفحه 51 تا 54 طبع شده و دارای چند واژه ی اوستایی است.
60- اندرز دستوران بر بهدینان (پهلوی) تقریبا 800 کلمه
61- خصایص یک مرد شادمان (عدد کلمات این رساله را «وست» معنی نکرده است و به نظر می رسد که این رساله همان باشد که جزو متون انگلساریا بنام «اپرخیم و خرت فرخ مرت» یعنی «در خوی و خرد مرد فرخ» از صفحه 162 تا 167 به طبع رسده و عدد کلمات آن 920 است به تقریب.
62- ماتیکان ماه فروتین روچ خوردت (پهلوی) تقریبا 760 کلمه
63- آفرین هفت امهر سپنتان (امشاسپنتان) یا آفرین دهمان (پهلوی) تقریبا 700 کلمه
64- پدری پسر خود را تعلیم می دهد (پهلوی) تقریبا 600 کلمه
65- ستایش درون (نان معروف) (پهلوی) تقریبا 560 کلمه
66- آفرین ار تافَرَوَشی (پهلوی) تقریبا 530 کلمه
67- اندر ژداناک مرت (پهلوی) تقریبا 530 کلمه
68- اشیرواد (پهلوی) تقریبا 350 تا 560 کلمه
69- آفرین مِیَزْد (پهلوی) تقریبا 450 کلمه
70- انرچ خسروی کواتان (پهلوی) تقریبا 380 کلمه
71- چم درون (نان مقدس) (پهلوی) تقریبا 380 کلمه
72- نماز او هر مزد (پهلوی) تقریبا 340 کلمه
73- سخنان اتور فرنبغ و بوخت آفریذ؛ دو رساله است و مجموعا شامل 320 کلمه
74- نیرنک بوی داتن (پهلوی) تقریبا 260 تا 630 کلمه
75- نام ستایشینه (پهلوی) تقریبا 260 کلمه
76-پنج دستور از موبدان و ده پند برای بهدینان (پهلوی) تقریبا 250 کلمه
77- آفرین وژرگان (پهلوی) تقریبا 200 کلمه
78- آفرین گاهنبار چَشْنیه (پهلوی) تقریبا 300 کلمه
79- اَوَرْمَتَنِ شه وهرام ورچاوند (پهلوی) تقریبا 190 کلمه
80- داروک خرسندیه (پهلوی) تقریبا 120 کلمه
81- پاسخ های سه مرد دانشمند به شاه (پهلوی) تقریبا 90 کلمه
82- ماتیکان سی یَزَتان (پهلوی) تقریبا 90 کلمه
متون غیر دینی پهلوی قریب 41000 کلمه
83- قانون مدنی پارسیان در عهد ساسانی (پهلوی) تقریبا 42000 کلمه
84- کارنامک ارتخشتر پاپکان (پهلوی) تقریبا 5600 کلمه
85- ادی واتکارزریران (پهلوی) تقریبا 3000 کلمه
86- خسرو کواتان وریذکی (پهلوی) تقریبا 1770 کلمه
87- فرهنگ پهلویک (پهلوی) تقریبا 1300 کلمه
88- ابرادوین نامک نپشتن (پهلوی) تقریبا 990 کلمه
89- شتروهای ایران (پهلوی) تقریبا 880 کلمه
90- وچارشن چترنک (ماتیکانی چترنگ) (پهلوی) تقریبا 820 کلمه
91- درخت آسوریک (پهلوی) تقریبا 800 کلمه
92- ابرستاییینی تاریه سور آفرین (پهلوی) تقریبا 400 کلمه
93- افدیه وسهیکیه سکستان (پهلوی) تقریبا 290 کلمه
سوای این گردآوردها باز هم قسمت هایی هست که یادآوری نشده از قبیل «اندرچ پیشینکان» در 4 فقره و 280 کلمه که جزو متون پهلوی انکلساریا صفحه 39 به طبع رسیده است و «چیتاک اندرچ فریودکیشان» که از صفحه ی 41 تا 50 متون مزبور به طبع رسیده و مجموع آن 1820 کلمه است و «اندرچ ویه زات فرخ پیروژ» در صفحه ی 73 همان کتاب تقریبا 466 کلمه، و «اَپَرْپنج خیم هُوسْروان» در همان کتاب از صفحه ی 129 الی 131 در 260 کلمه، دیگر «اَوَرْپتمانی کتک خوتائیه» از صفحه 141-143 همان کتاب در 459 کلمه ی دیگر «واچکی چند هچ وژرک متر» صفحه ی 85 و «افسون گزندگان» و قسمت های بی سر و ته دیگر که باز در همان کتاب طبع شده است و مهم تر از همه «ماتیکان هزارداتستان» یعنی «گزارش هزار فتوای قضایی» است.
کتاب هایی نیز بوده است که در عهد اسلامی از آن ها استفاده می شده و بعدها از میان رفته است مانند «آیین نامک» که محتوی مجموعه ای بوده است از اخلاق، فرهنگ، رسوم ، آداب، بازی ها، ورزش ها، سخنان بزرگان و آیین رزم، عزا، سور، زناشویی و غیره. ابن قتیبه و دیگر ادیان عرب بسیار از فصول این کتاب را نقل کرده اند. در خاتمه ی مادیکان چترنگ که به زبان پهلوی باقی است گوید:
« اصل بازیدن شترنج این است که نگرش (ملاحظه) و توخشش (سعی) در نگاه داشتن و مواظبت ابزار خود بیشتر کنی تا در بردن و زدن ابزار طرف بازی، و به امید و طمع زدن ابزار حریفدست بد بازی نکنی و شمار ابزار خود را بداری چنان که یکی را بکار اندازی و دیگری را بپرهیز و احتیاط گذاری و نیز همواره به اصل بازی توجه کنی و پایان را در نظر داشته باشی، چنانکه در «آیین نامه» نپشته است.»
از این قبیل است «خوتای نامه» و «کاروند» که جاحظ در البیان و التبیین از قول شعوبیه از آن دو کتاب و فصاحت و بلاغت هریک تعریف می کند و می گوید:
« وَ مَنْ اَحَبَ اَن یَبْلغَ فی صَناعَهِ البَلاغَهِ وَ یَعْرفَ الغَریبَ وَ یَتَبَحَرَ فی اللُغَه فَلْیَقْراء «کتاب کاروند» وَ مَنْ اَحْتاج اَلی العَقْل وَ الْأدَب وَ الْعلْمِ بالْمَراتبِ واَلْعَبْر و اَلْمَثلاتِ و اَلْألْفاظِ الْکَریمه وَ الْمعانی الشَریفه فَلْیَنْظُرْ الی "سِیراَلْملُوْکَ.»
دیگر کتاب «دستوران» یکی از کتب قضایی عهد ساسانی که در آغاز به زبان پهلوی بوده است و اکثر منابع آن با «ماتیکان هزار داتستان» یکی است و فعلا ترجمه ی این کتاب به زبان سریانی موجود است؛ این نسخه در قرن هشتم میلادی به وسیله ی رییس نصارای ایران «عیشو بُخْت» تألیف یا ترجمه شده است اما مترجم عیسوی مزبور قواعد حقوقی ایران را تغییر داده است تا با اوضاع و احوال هم کیشان او مناسب تر باشد.
دیگر کتبی مانند «ویس و رامین» و کتابی در منطق که ترجمه ی عربی آن باقی است و کتاب «السکیین» که «مسعودی» نقل می کند و اصل پهلوی «شکند گمانیک وچار» و آن چه بعدها در جای خود اشاره خواهد شد.
آثار دیگر سوای سکه ها که از حیث لغت ها مخصوص و رمز شهرهایی که سکه در آن ها زده می شده است و شکل تاج ها که هر یک علامت مخصوص و دارای ویژگی های تاریخی و اشاره های مخصوص است؛ مهره ها است که از آن عهد به دست آمده و می آید و بر این مهره ها کلماتی غیر از نام های خاص به عنوان شگون و میمنت نقش می شده و صورت حیوان یا علامتی دیگر نیز بر آن منقوش می گردیده است. در ضمن این مهرها نام چند مؤبد و چندین لقب نیز دیده شده است.
3- اسامی چند تن از علمای زردشتی
1- تَنْ سَرْ : این مرد از موبدان عهد اردشیر اول است و «هیرپدان هیرپد» بوده است که مقامی است چون موبدان موبد و سمت مستشاری و وزارت اردشیر داشته و او است که «نامه ی تنسر» را به «جشنسف» شاه طبرستان نوشته و او را به موافقت و دولت خواهی اردشیر اندرز می دهد؛ متن پهلوی این نامه از میان رفته و فارسی آن در «تاریخ ابن اسفندیار» مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر «مجتبی مینوی» طبع شده است بعد از او نام «زروان داد» پسر مهرنرسی را می شناسیم که هر دو هیربدان هیربد و مأمور امور قضایی بوده اند.
2- بهنک : از موبدان اوایل ساسانیان است و «آذرپاد مارسپندان» جانشین وی بوده است.
3- آذرپاد مارسپندان : ظاهرا از اعقاب زردشت بوده است و یکی از بزرگان این عهد است و در زمان شاپور دوم قسمت مهمی از اوستا و مخصوصا خرده اوستا را گردآوری کرد و اندرزنامه ی او مشهور است و ما قبلا از او یاد کرده ایم.
4- مهروراژ : مهراگاوید و مهر شاپور که در عهد بهرام پنجم بوده اند، دیگر آزاد شاه که در زمان خسرو اول مقام موبدی داشته است.
5- اردای ویراف : که در عصر شاپور اول می زیسته است و او است که برای تکمیل احکام اخلاقی مزدیسنا جامی چند شراب نوشید و در کنف نگاهبانی شاه و رجال دربار در قصری محفوظ به خواب رفت و پس از چند روز برخاست و معراج خود را که سیر در «چینوَتْ پُوْهل»، دوزخ و مینوان بود فرو گزارد و دبیران نوشتند و نام آن کتاب «اردای ویرافنامک» است.
6- بزرگمهر : این نام گویا مصحف «بُرْزْمهر» یا «داد بُرْزْمهر» بوده است که او را «زرمهر» هم نوشته اند، ظاهرا نام صحیح او «دات بُرژمِتر» است و از وزیران، مستشاران و درباریان عمده ی انوشیروان بوده است و در مقدمه ی «اندرز بزرگمهر» مقام و القاب خود را چنین شرح می دهد :
«وَزرُکِ متربوختکان - وینان پَتْ شپستان شتر- واوستیکان خسرو و دَرین پَتْ»
یعنی بزرگمهر پسر بوختک رییس «رایزنان خاص دربار کشور» ملقب به «اوستیکان خسرو» یعنی پلیس و پاسبان شخصی پادشاه و «رییس دربار» و چنین به نظر می رسد که بزرگمهر بختگان همین «دادبُرژمهر» بوده است که به تخفیف او را «زر مهر» خوانده اند و گویند از وزیران بزرگ خسرو کواتان بود و به دست هرمز کشته شد.