زبان پژوهی
«را» پس از فعل
- زبان پژوهي
- نمایش از سه شنبه, 16 ارديبهشت 1393 08:56
- بازدید: 9299
برگرفته از مجله نشر دانش، سال هفتم، شماره ششم، مهر و آبان 1366، باز نشر در کتاب دربارهٔ زبان فارسی زیر نظر دکتر نصرالله پورجوادی، صفحه 159 تا 163.
ابوالحسن نجفی
«دلیر مردان ارتش جمهوری اسلامی ایران ارتفاع باباهادی که مدت هفت سال در دست نیروهای بعثی بود را به تصرف خود درآوردند» (اخبار رادیو ایران، ساعت 20 روز 20/01/66). آیا این عبارت به همین صورت صحیح است و آیا استعمال حرف «را»- علامت مفعول صریح – پس از فعلْ مطابقِ سنتِ زبان فارسی است یا نه؟ غرض از بحث زیر جواب به همین مسئله است.
اجزای هر جمله روابطی با هم دارند، یعنی یا فاعلند یا فعل یا مفعولِ صریح یا مفعولِ غیر صریح یا ظرف زمان و مکان و جز اینها. جمله ممکن است مستقل باشد، مانند «پارسایی را دیدم .» در این جمله «دیدم» فعل و فاعل است و «پارسایی» مفعول صریح آن است. هر جملهٔ مستقلی ممکن است جملهٔ پایه واقع شود، یعنی همراه آن یک (یا چند) جمله پیرو بیاید، مانندِ:
(1) پارسایی را دیدم که زخم پلنگ داشت (سعدی، گلستان، باب دوم).
اجزای جملهٔ پیرو نیز با یکدیگر روابط فعلی و فاعلی و مفعولی دارند. اماروابط اجزای جملهٔ پایه جدا از روابط اجزای جملهٔ پیرو است. به بیان دیگر، وجود جملهٔ پیرو باعث نمیشود که روابط اجزای جملهٔ پایه با یکدیگرتغییر کند. همچنین است روابط میان اجزای جملهٔ پیرو، که مستقل از روابط میان اجزای جملهٔ پایه است. از سوی دیگر، هرگاه حرف ربط «که» را از میان جملهٔ مرکب برداریم، هرکدام از دو جملهٔ پایه و پیرو باید بتواند مبدّل به جملهٔ مستقل شود، یعنی از لحاظ دستوری (و نه لزوماً از لحاظ معنایی) کامل باشد. مثلاً «پارسایی را دیدم» به تنهایی یک جملهٔ کامل است و «زخم پلنگ داشت» نیز به تنهایی یک جمله کامل است. مقصود از جملهٔ کامل این است که فعل و احیاناً مفعولش در خودش باشد و نه در جملهٔ دیگر پیوسته به آن. جملهٔ «زخم پلنگ داشت» فعل و فاعل و مفعول مستقل دارد، بدین قرا ر که «داشت» فعل و فاعل است و «زخم پلنگ» مفعول آن است. بعضی میپندارند که فاعل این جمله همان کلمهٔ «پارسایی» است که در جملهٔ پایه آمده است، و حال آنکه «پارسایی» مفعولِ صریح فعل «دیدم» است و یک کلمه نمیتواند هم مفعول باشد و هم فاعل.
ممکن است ایراد کنند که: آری، یک کلمه نمیتواند در یک جمله هم مفعول و هم فاعل باشد، ولی میتواند مفعولِ جملهٔ پایه باشد و در همان حال در جملهٔ پیرو نقش فاعلی داشته باشد. جواب همان است که در بالا گفته شد: اجزای هر جمله نقش خود را در خودِ همان جمله ایفا میکنند و این نقش از لحاظ صوری (ونه معنایی) ربطی به جمله یا جملههای دیگر ندارد.1
حال در عبارتِ «پارسایی را دیدم که زخم پلنگ داشت» هرگاه فعل «دیدم» را به پایان عبارت منتقل کنیم، بدین صورت:
(2) پارسایی را که زخم پلنگ داشت دیدم.
در روابط میان دو جمله پایه و پیرو و در روابط اجزای هریک از آن دو تغییری رخ نمیدهد، بدین معنی که اولاً جملهٔ پایه همان است که قبلاً بود («پارسایی را ... دیدم») و جملهٔ پیرو نیز همان است که قبلاً بود («که زخم پلنگ داشت») و ثانیاً در درون هریک از این جملهها نقشهای کلمهها به همان صورت است که قبلاً بود. تنها تغییری که اینجا رخ داده این است که میان اجزای جملهٔ پایه فاصله افتاده و در این فاصله، جملهٔ پیرو قرار گرفته است.
در سالهای اخیر، خاصه در رادیو و تلویزیون، مرتکب اشتباهی میشوند و آن این است که فیالمثل جملهٔ (2) را به خیال خود «اصلاح» میکنند و به این صورت درمیآورند:
(3) پارسایی که زخم پلنگ داشت را دیدم.
و اگر از آنها پرسیده شود که چرا جای «را» را تغییر داده و به بعد از فعل بردهاند جواب میدهند که «پارسایی» فاعلِ فعل «داشت» است و بنابراین صحیح نیست که پس از فاعلْ «را»ی مفعولی بیاید. و اشتباه دقیقاً همین جاست: «پارسایی» فقط و فقط مفعولِ فعل «دیدم» است و اگر هم از لحاظ معنایی؛ فاعل (یا به بیان دقیقتر: عاملِ) فعلِ «داشت» باشد از لحاظ صوری و دستوری هیچ ربطی به فعل «داشت» ندارد.
بنابر آنچه گفته شد، عبارت زیر که نظایر آن هرروز بارها از رادیو و تلویزیون شنیده میشود غلط است: «دلیر مردانِ ارتش جمهوری اسلامی ایران ارتفاعِ باباهادی که مدت هفت سال در دست نیروهای بعثی بود را به تصرف خود درآوردند» و به جای آن باید گفت: «... ارتفاع باباهادی را که مدت هفت سال در دست نیروهای بعثی بود به تصرف خود درآوردند.»
در متون معتبر ادبیات فارسی نیز استعمال «را» دقیقاً به همین صورت بوده، یعنی بیفاصله پس از مفعول صریح میآمده است: «او کودک است و حق کس نمیشناسد ... چون من مردی را که خاندان ایشان برجای میدارم مرا دشمن میپندارد و قومی را که فساد مملکت او میخواهند ... دوست میپندارد» (نظامالملک طوسی، سیاستنامه، چاپ جعفرشعار، تهران، 1348، ص 169)؛ «من امروز تورا که حاکمی و پلنگ را که مهتر این قوم است ... میگویم که از شمارِ آخرت یاد آورید و از هیبت روز عذاب براندیشید» (محمد بن عبدالله بخاری، داستانهای بیدپای، چاپ پرویز ناتل خانلری- محمد روشن، تهران، 1361، ص 148 تا 149)؛ «آن موجود را که وجود او به خود است واجبالوجود خوانند ... و آن موجود را که وجود او به غیر است ممکنالوجود خوانند» (نظامی عروضی، چهار مقاله، چاپ محمد معین، تهران 1334، ص7)؛ «گفت: ای پسر، مرا که پدر توام چرا خلاف میکنی؟» (محمد عوفی، جوامعالحکایات و لوامع الرّوایات، ج 1، قسم 3، چاپ بانو مصفّا، تهران، 1352، ص 214) ؛ «کسان والی هرکس را که محلّ تهمت بود بگرفتند» (همان کتاب، ص 114)؛ «این گدای شوخ مبذّر را که چندان نعمت به چندین مدت برانداخت برانید» (سعدی، گلستان، چاپ محمد علی فروغی، تهران، 1316، ص 27)؛ «این شعله را که سر بر اوج کشیده است جز موج آب دریا اطفا نتواند کرد» (حسین بن اسعد دهستانی، ترجمهٔ فرج بعد از شدت، ج 3، چاپ اسماعیل حاکمی، تهران، 1363، ص 1243).
به طور کلی باید سعی کرد که «را» به مفعول صریح هرچه نزدیکتر باشد. حتی باید احتراز کرد از اینکه متمّمهای دیگری میان «را» و مفعول صریح واقع شود. مثلاً جملهٔ زیر که در آن «را» پس از مفعول غیر صریح آمده غلط است: «سودان استرداد نُمیری از مصر را تقاضا میکند» (روزنامهٔ اطلاعات، شماره 16 تیر 1364، ص 16)، و به جای آن باید گفت: «سودان استرداد نُمیری را از مصر تقاضا میکند.»
در متون قدیم فارسی حتی به جای اینکه مثلاً بگویند: «یکی از بزرگان را ...» میگفتند «یکی را از بزرگان ...»، چنانکه در این عبارت: «یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند» (سعدی، گلستان، ص 58)؛ یا به جای «گروهی از مشایخ را ...» میگفتند: «گروهی را از مشایخ ...»، چنانکه در این عبارت: «عبدالله بنعلی گروهی را از مشایخ شام به نزدیک ابوالعباس سفّاح فرستاد (بلعمی، تاریخنامهٔ طبری، چاپ محمد روشن، تهران، 1366، ص 1051). البته صورت اول را نمیتوان غلط دانست، اما استعمال «را» پس از فعلْ نه در متون قدیم و متأخر فارسی سابقه دارد و نه مربوط به گفتار روزمرهٔ مردم است. این بدعتِ غلط کار عدهای از با سوادانِ کم مایه در رادیو و تلویزیون و مطبوعات است که به گمانِ باطل خود میخواهند زبان فارسی را «ویرایش» کنند و آن وقت نه تنها در انشای خود بلکه در متن سخنرانیها و نوشتههای دیگران نیز دست میبرند و جای «را» را تغییر میدهند.
استعمال «را» پس از فعل به خلاف سنّت هزار و دویست ساله زبان فارسی است و در همه حال باید از آن پرهیز کرد.
پینوشتها:
1) بعضی از دستورنویسان دچار این اشتباه شدهاند و مثلاً در بیت زیر:
آن میوهٔ بهشتی کامد به دستت ای جان
در دل چرا نکِشتی، از دست چون بهشتی
(حافظ، «قطعات»).
گمان کردهاند که «آن میوه بهشتی» هم فاعلِ «آمد» است و هم مفعولِ «نکِشتی» و بنابراین دو نقش ایفا میکند. ولی چنین نیست. «آن میوه بهشتی» فقط مفعول «نکِشتی» است و ربطی به «آمد» ندارد و اگر ایراد کنند که، در این صورت، «آمد به دستت» جمله ناقصی است زیرا معلوم نیست که «چه چیز آمد؟»، جواب آن است که پس عبارت زیر نیز – در مطلع غزلی از حافظ – ناقص است:
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
زیرا معلوم نیست که «چه کسی میآمد و چه کسی رخساره برافروخته بود؟» و حال آنکه «میآمد» در عبارت اخیر و «آمد» در عبارت قبل، مانند هر صیغهٔ فعلی دیگری، از لحاظ صوری میتواند یک جملهٔ کامل تشکیل دهد، زیرا فاعل خود را در خود دارد (صیغهٔ سوم شخص مفرد) و لزوماً نیازمند اسم یا ضمیر منفصل نیست تا کامل شود. در حقیقت آنچه در اینجا ناقص است نقش دستوری نیست، بلکه معنای عبارت است، و معنای عبارت را غالب اوقات، چه در اینجا و چه در جاهای دیگر، باید از فحوای کلام و به قرینه و گاهی حتی به حدس دریافت.
به کوشش: مجید شمس