زبان پژوهی
تطورات زبان فارسی در ضمن 29 قرن
- زبان پژوهي
- نمایش از یکشنبه, 16 شهریور 1393 05:47
- بازدید: 5171
برگرفته از کتاب «سبک شناسی زبان و شعر فارسی»
شادروان استاد محمد تقی بهار (ملک الشعرا)
تطور اول: اوستا
تطور دوم : ماد
تطور سوم: فارسی قدیم
تطور چهارم: پهلوی
تطور پنجم: پیدایش زبان دری
تطور ششم: اختلاط زبان دری با عربی
ما باید بدانیم که از نژاد یک ملت متمدنی بوده و هستیم، و یکی از آثار تمدن ما زبان ماست.
متاسفم که هنوز لغات فارسی که در کتب و اشعار و در نزد صنعتگران و پیشه وران و برزگران ایران امانت مانده است، جمع نشده و فرهنگ خوبی فراهم نیامده است. و همچنین در صرف و نحو و سایر قواعد این زبان شیرین و کهن سال و وسیع، کتابی که نتیجه زحمات یک عده فضلای مسلم باشد تدوین نگردیده است. از این سبب می گویند که زبان فارسی از زبان های غیر مستغنی و درجه دوم دنیاست، و من مدعیم که اگر داد زبان فارسی را بدهند و همان زحماتی که در آرایش و گردآوری زبان عربی و فرانسه و غیره کشیده شده، درباره زبان فارسی کشیده شود، یکی از السنه ی درجه ی اول عالم خواهد بود. این سخن بگذار تا وقت دگر.
فعلاً مقصود آن است که قدری از تاریخ زبان فارسی، تا حدی که برای خوانندگان مفید تصور شود، بحث نماییم.
باید دانست که سلسله لغاتی که به زبان فارسی معروف شده است، در حقیقت زبان فارسی نیست، بلکه یک شاخه از تنه ی السنه ی آریایی است که در نتیجه ی تبادلات و تغییرات سیاسی و اجتماعی که در مملکت ایران روی داده است به تدریج ساخته شده و به شکل فعلی درآمده است.
قدیمی ترین آثار ادبی که از زبان مردم ایران در دست است، ظاهراً گاتاهای زردشت می باشد که با قدیمی ترین آثار سانسکریت که در کتب اربعه ی ویدای هند دیده می شود قرابت نزدیک دارد و در واقع مانند دو لهجه ی نزدیک از یک زبان محسوب می گردد.
بعد از گاتاها که کهنه ترین یادگار زبان ایرانی است، به زبان دوره ی بعد که زبان «فرس قدیم» باشد می رسیم. این زبان به توسط شاهنشاهان هخامنشی از روی کتیبه های بیستون و پاسارگاد تخت جمشید و شوش و الوند و غیره به ما رسیده است.
زبان فارسی، که ما آن را امروزه «فرس قدیم» نامیده ایم، علی التحقیق در ضمن سومین تطور زبان گاتاها به وجود آمده و می توان فرض کرد که دومین تطور آن مربوط به ادوار دولت مادی باشد و اولین تطور مربوط به زبان اوستایی می باشد.
از زبان مادی ها که قهراً به زمان قدیمی ترین مربوط بوده است، نشانی باقی نمانده که از چگونگی آن ما را آگاه سازد، مگر بعدها کتیبه هایی از آن پادشاهان و قوم بزرگ به دست آید. تنها هرودوت به ما گفته است که نام دایه و مرضعه ی کورش کبیر در مملکت مدی، «اسپاکو» بوده و بعد می گوید که اسپاکو به زبان مادی « سگ ماده» است.
این قول هرودوت را روایات و نظریات دیگری تایید کرده است. یکی آنکه حمزه ی اصفهانی(به نقل یاقوت حموی) می گوید که اسپهان و سگستان یک معنی است. و «اسپا» و «سگ» را هر دو به معنی سپاهی و شجاع گرفته و گوید: اسپهان و سگستان، یعنی مملکت لشکریان و شجعان (معجم البلدان – اصفهان). ما می دانیم که سپاه که در اصل «اسپا» است، از اصل قدیمی تری برخاسته که «اسپاد» باشد و می توان تصور کرد که «اسپاد» و «اسپا» به معنی باوفا و شجاع است، و مرد لشکر نظر به وفاداری و سربازی و دلیری به آن نام نامیده شده، و سگ هم که حیوانی است باوفا و شجاع و نزد آریاها محترم بوده و مانند امروز نامش مترادف با دشنام نبوده است، به این نام ملقب گردیده است. از طرف دیگر لغت«سگ» و «سکا» و «سکه» هم نام طایفه بزرگی از آریاییهای مشرق و شمال ایران بود، که «سکستا» به نام آنان نام بردار است. و بعید نیست که معنی این «سگ» یا «سکه» به فتح الف، هم به معنی باوفا و شجاع و دلیر باشد. پس در نتیجه، قول حمزه و قول هرودوت در اینجا به هم می رسند که «سگ» و «اسپاکو» که مصغر و مؤنث اسپا باشد، به معنی باوفا و شجاع است، و سرباز را که دارای آن صفات است اسپا و اسپاد و اسپاه گفته اند، یعنی بعدها دال اسپاد، به هاء بدل گردیده است، مانند ماد که ماه شده است. و سگ را هم به مدلول تجمع این صفات در وی، خاصه میان مردمی چوپان منش و صحراگرد چون ایرانیان قدیم، «اسپا» گفته و مؤنث آن را چنانکه هرودوت گوید، اسپاکو خوانده اند.
از قضا در تاریخ سیستان نیز وجه تسمیه ای است که باز ما را در این فرضیات قریب به یقین کمک می نماید، می گوید: گرشاسب به ضحاک گفت این مملکت را سیوستان گویند، و سیو به معنی مرد مرد، یعنی «اشجع شجعان» است. گرچه در این که سیستان در اصل سیوستان باشد خیلی تردید است، ولی قرابت معنی این روایت با معنی که ما در مورد سگ و یا سکه کردیم، اینجا یک حقیقتی را روشن می سازد.
اتفاقاً از قرار معلوم در حدود ییلاقات اصفهان هم لغتی شبیه به اسپا، در مورد سگ، استعمال می شود و امکنه ای هم به نام اسفه، در اصفهان، و سپه، در سیستان دیده شده است که از همان ماده ی اسپا، مشتق آمده است.
این بحث – به طور جمله معترضه – فقط برای نمونه بود و غیر از این از زبان مادی ها اطلاعی در دست نیست، و شک نداریم که زبان مادی هم لهجه ای از زبان پارسی بوده است.
در همان زمان که زبان فرس قدیم در ایران رایج بوده است، زبان های دیگری از قبیل خوارزمی، سغدی، سکزی، هراتی، خوزی، و غیره موجود بوده است که همه شاخه هایی از تنه ی زبان قدیم تری شمرده می شده، که همان زبان گاتاها، یا سانسکریت، یا پدر آن دو زبان بوده است.
به هر صورت بعد از دو زبان اوستایی و فارسی قدیم، لطمه بزرگی به این مملکت وارد شد و آن فتنه اسکندر ملعون بود. و بعد از آنکه یونانیان از ایران رانده شدند و مملکت به دست دولت پهلویان (پرثویها) افتاد یک زبان دیگری شروع به نمود و رشد نهاد، و آن زبان «فارسی میانه» بود که امروز ما آن را زبان پهلوی می گوییم.
شکی نیست که زبان پهلوی از زبان های مملکت «پرث» بوده، و آن سرزمینی است که خراسان امروزه، یعنی از حدود صحرای ترکمان تا سرخس و تربت و دامغان، که مجموعه ولایات بجنورد و قوچان و نیشابور و مشهد و هرات سرخس و تربت و سبزوار و تون و طبس و تا حدودی سیستان را شامل بوده، و حد غربی آن تا قاموس (دامغان حالیه) می کشیده، یادگار آن می باشد.
این مردم، ایران را به دست گرفتند و بعدها ، ری و اصفهان و همدان و فارس و دینور مرکز مملکت آنها شد، و هفت شهر وسط ایران به شهرهای پهلوی نامیده گردید و زبان پهلوی که مبدأ بر وزش از خراسان بود، به مردم اصفهان و همدان و ری و زنجان و نهاوند تعلق گرفت.
این قسمت از ایران به مملکت پهلوی معروف شد. اصفهان به « پهله» ملقب گردید، ترانه ها و دو بیتی هایی که در این شهرها گفته می شد به قول شمس قیس رازی به «فهلویات» موسوم شد. و زبان پهلوی زبان خاص مردم وسط ایران شد. و خط پهلوی نیز خط علمی فضلای این قسمت از ایران و خط مخصوص کتیبه ها وسکه های اشکانیان و ساسانیان گردید.
پس می توان گفت چهارمین تطوری که ما از زبان ایرانی مشاهده می کنیم، زبان پهلوی است بعد از اوستی، مادی، فارسی قدیم، برای بار چهارم زبان پهلوی پا به عرصه بروز می گذارد. و آغاز رسمیت آن هم چنانکه اشاره شد، از اوقاتی است که اشکانیان (پهلویان) یونانیان را از ایران رانده و پایتخت خود را به وسط ایران آورده و آنجا را مرکزیت دادند، و این حوادث از دو قرن قبل از میلاد مسیح شروع شده و در دو قرن بعد از میلاد که نزدیک طلوع دولت ساسانیان باشد، نضج گرفته و به صورت یک تطور و تکامل صحیحی بیرون آمد.
ادبیات ایران از سنوات اولیه میلاد تا اواخر دولت ساسانیان، شکی نیست که در این تطور چهارمین که به زبان پهلوی نامیده شده است نوشته می شده، چه، کتبی که از آن ادوار باقی مانده و کتیبه هایی که از ساسانیان خوانده شده، و سکه های اشکانی و ساسانی همه این معنی را تأیید می کنند. اگر چه در خط پهلوی اشکال مختلفه دیده می شود، لیکن گمان نداریم که در زبان مزبور اختلاف زیادی باشد، و حتی کشفیاتی که از «تورفان» واقع در ترکستان چین و ملک ختا به دست آمده، و مربوط به ایرانیان مانوی کیش عصر ساسانیان است، با وجود تفاوتی که در خط آنها هست، در زبان تفاوت بسیار فاحشی با زبان فارسی و پهلوی آن زمان ها در آن دیده نمی شود. معلوم می شود این تطور خیلی قوی بوده و در تمام قلمرو استقلال و اقتدار ساسانیان نشر و سرایت کرده است.
اینجاست که زبان امروزه ی ایران که ما آن را زبان فارسی می گوییم و در هند و افغان و همه جای دنیا هم به همین اسم معروف می باشد، ولی فی الحقیقه زبان دری است، در حال ایجاد شدن است.
تطور پنجم که پیداشدن زبان «دری» باشد از دوره ساسانیان ظاهراً شروع می شود. می گویند زبان «دری» زبانی است که در دربار بهمن اسفندیار به وجود آمد، ولی این قول بنیاد استواری ندارد، چه اگر این طور باشد، باید ما زبان کتیبه های هخامنشی را زبان دری بدانیم، و اگر چنین عقیده ای پیدا کردیم باید معتقد شویم که زبان دری امروز یا زبان دری صدر اسلام، که اتفاقاً تفاوت فاحشی باه هم ندارند، غیر از زبان دری اول بوده، چه بین زبان فردوسی و کتیبه های هخامنشی – جز درصدی ده – دیگر هیچ شباهتی نیست.
و باز نتیجه ای خواهد شد که بگوییم زبان دری که در زمان بهمن به وجود آمده، بعد از حمله اسکندر و آمدن اشکانیان از میان رفته است. آن وقت باز باید برای ایجاد زبان «دری» که زبان فردوسی باشد،ابتدا و آغازی قائل شویم و آن را در میان سال های پادشاهی ساسانیان تجسس نماییم. لذا برای اینکه کار منظمی کرده باشیم قائل می شویم که پیدا شدن زبان «دری» در عهد اشکانیان یا قریب تر به صحت در دربار ساسانیان نطفه اش بسته شده و در بین سنوات (200 – 600 بعد از مسیح) آغاز تطور نموده، و به شعرا و نویسندگان عصر اسلامی به میراث رسیده است. مگر آنکه بهمن اسفندیار را از هخامنشیان ندانسته و بر طبق تواریخ و روایات خودمان او را پادشاه بلخ و نبیره پادشاهی بلخ پنداریم، و این هم قدری دشوار است.
خلاصه ، تطور پنجم زبان فارسی، تطور زبان دری است. ولی معلوم می شود که این زبان دوره ی نضج و رسیدنش بعد از اسلام بوده، و برای اثبات این معنی باید مقاله مستقلی نوشت (مختصری از آن در مقاله ای که اینجانب در فردوسی نامه مهر نوشته است ملاحظه شود.)
آثار پهلوی: از زبان پهلوی چند کتیبه، یک سلسله سکه، یک دوره کتاب و رساله و چند دوبیتی موجود است. علاوه بر کتبی که از «مانی» به دست آمده که اگر آنها را در ردیف ادبیات فارسی میانه (پهلوی) بشماریم، باید بر این سلسله چند شعر و یک دو کتاب و اوراق دینی نیز افزوده گردد.
اما زبان دری: آنچه علمای اسلامی از قبیل ابن مقفع، حمزه اصفهانی، و غیر نوشته اند، زبان دری لهجه ای بوده است از زبان ایرانی که در دربار پادشاهان ساسانی رایج بوده ودر آن لغات مشرق ایران – خاصه مردم بلخ – غلبه داشته است. نظر به آنکه کتیبه ها و سکه ها و کتب موجود از عهد ساسانی، چنانکه گفتیم به زبان پهلوی است، پس زبان دری، زبان ادبی و علمی ساسانیان نبوده و فقط زبانی بوده است که در دربار با آن صحبت می کرده اند، لهذا تحقیقی که اینجانب کرده ام درست درمی آید که رواج و نشر این زبان مرهون ایرانیان بعد از اسلام است. و آنها مردم خراسانند که در عصر صفاریان و سامانیان و غزنویان ابتدا به استقلال ملی نایل شده، سپس به استقلال ادبی پرداختند؛ و چون به زبان پهلوی آشنا نبودند و زبان مادری آنها برخلاف مردم دیگر ایران، همان زبان دری بوده است که از بلخ به سایر جاها سرایت نموده بود، و در ایجاد ادب ملی و تهیه ی کتب و نوشتن شعر، همان زبان مادری خود را اختیار کردند و رفته رفته زبان دری از خراسان به سایر نقاط ایران سرایت کرده، و نوشتن کتب به زبان پهلوی مختص زردشتیان شد، و گفتن شعر به زبان پهلوی به معدودی قلیل انحصار یافته، و سایر فضلا به تقلید فضلای خراسان، کتب و اشعار خود را به زبان دری نوشته و این زبان بعد از اختلاط با زبان عربی، تطور ششگانه زبان ایرانی را به وجود آورد.
دلایل و براهین بر اثبات این مدعی بسیار است، که به برخی از آن اشاره شد، و اینک که داخل نمونه های قدیم زبان دری می شویم، چند دلیل دیگر هم برای ما تهیه می شود. در کتب تواریخ عربی، قدیمی ترین جملات فارسی گاه به گاه به نظر می رسد. و در رأس همه ی آن تواریخ، تاریخ طبری است. در این تاریخ و سایر تواریخ، جملاتی دیده می شود که قلیلی از آنها پهلوی و بیشتر دری است، زیرا غالب آن جملات نقل قول مردم خراسان است.
مثلاً درموقع تسمیه جندی شاپور،طبری و حمزه می گویند: وجه تسمیه آن « ویه اژاتنیوشابور» است. یعنی« به ازانتا کیه شاپور» و این جمله پهلوی است.
دیگر، حمزه می گوید: قباد ایالتی بین قم و اصفهان آباد کرد و نام آن را «استان اپرنو و ثارث کوات» نهاد – یعنی ایالتی که به تازگی قباد بنا کرده است، و این هم پهلوی است.
باز، این فقیه، در وجه تسمیه « مسمغان» قصه ای نقل کرده و می گوید: لقب مسمغان اول، که ارمائیل طباخ ضحاک بود، از طرف فریدون:« وس مانا کته آزاذ کردی» بوده – یعنی بس خانواده هایی که تو آزاد کردی... و این پهلوی است و نیز در همان قصه گوید: مردم دماوند روزی را که مسمغان، ضحاک را کشت(؟) «امروز نوکروز» نام نهادند، و نوروز از آن روز متداول گشت، و همین جمله هم پهلوی است. چه در زبان پهلوی «نو» را «نوک» گویند با کاف، و در لفظ دری این کاف های آخر کلمه موجود نیست. باز طبری در موردی که هرمزان را نزد عمر می آورند گوید: مغیرة بن شعبه فارسی می دانست و به هرمزان گفت: از کدام ارضیه؟ و ظاهراً تصحیفی شده باشد، و اصل «از کدام مرزیه» بوده، یعنی تو از کدام مرز و خاک هستی؟ و هاء آخر «مرزیه، ارضیه» از ضمایر پهلوی است که «هوهیه» باشد، و در خط عربی شبیه به هاء تنها نوشته شده و این ضمیر در دری یاء تنهاست، که یای خطاب باشد... و این جمله هم پهلوی است.
لیکن هر جا که از قول مردی خراسانی در طبری، کلمه ای آمده کاملاً به زبان دری است، من جمله گوید: اسمعیل بن عامر از خراسانیان، رئیس دسته ی سوار بود، و مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی را دنبال کرد و در محل کنسیه ی بوصیر، او را احاطه کرد و چون چشمش به مروان افتاد به همراهان خود گفت: یا جوانکان دهید!
این عبارت دری است، چه در پهلوی «جوان» را «دیوان» گویند، و تصغیر جوانکان هم پهلوی نیست، و لفظ «دهید» که به معنی «زنید» باشد، در پهلوی نیست و دری خالص است، و در پهلوی حرف ندای «یا» هم دیده نمی شود و به جای «ایا» هم «الا» است، و «یا» و «ایا» مصطلح زبان دری است، و در تواریخ قدیم دری غالباً به جای «ای»، «یا» در مورد ندا مستعمل می شود، که مخفف«ایا» باشد. و در همین جنگ یکی دیگر از سرداران خراسانی، ابونصر نام، به همراهان خود می گویند: «یا اهل خراسان [شما] مردان خانه بیابان هستید ور خیزید!» این عبارت دری خالص است. و نیز طبری از قول ابومسلم مروزی گوید، که ابوجعفر مردی «یقطین» نام را، در لشکر ابومسلم به عنوان تفتیش و تحویل گرفتن غنایم فرستاد، و ابومسلم از یقطین بدش می آمد و به زبان فارسی به او بد می گفت، و نام او را «ایوک دین» یا «ایو دین» [می گفت] و ایوک دین با یقطین جناس نمی شود. این وسیله ای است که به دست می دهم کافی است که آقایان در جمله متعدد فارسی که در تواریخ عربی از قدیم باقی مانده، خودشان تفحص کرده و به این حقیقتی که افتخار کشف آن بنده (ملک الشعرا بهار) است خود پی ببرند، زیرا ایراد آن همه مفصل خواهد بود.
لهجه های دیگر که بعد از اسلام رایج بوده است چیست؟
نتیجه چنین گرفتیم که زبان دری از خراسان به ایران سرایت کرده، و بعد از اسلام زبان علمی و ادبی شده است، و قبل از اسلام زبان علمی و ادبی زبان پهلوی بوده است و اما زبان پهلوی بعد از اسلام محو نشد و مختص به مردم نواحی وسط و غرب و جنوب ایران، بود، و بعضی مدعیند که در آذربایجان هم زبان خاصی به نام زبان «آذری» بوده است، و اشاراتی هم از این لهجه در کتب قدمات دیده شده است.
ابوریحان، در آثار الباقیه، یک دسته لغات از خوارزمی و سغدی – که زبان اخیر متعلق به مردم سمرقند و بخارا بوده – ذکر می کند که با سایر لهجه های پهلوی و دری و اوستایی و فرس قدیم متفاوت است و شاید تا به حال آثاری از زبان سغدی در دره های سمرقند و تاجیکستان باقی باشد، چنانکه از پهلوی و لهجه های دیگر، هنوز در دره های عراق و اصفهان و نطنز و فارس باقی است. اما زبان رسمی و علمی ایران و افغانستان و هند، زبان دری است که اصل آن زبان مردم بلخ یا مخلوط با لغات مردم بلخ بوده است.
خوشبختانه زبان دری، از برکت فردوسی و سایر اساتید قدیم، در تطور ششم زبان ایران لطمه زیادی نخورد . اصول آن تا امروز هم برقرار مانده و نادر زبانی است که در عرض هزار و دویست یا سیصدسال این طور سالم و صحیح باقی مانده باشد، ولی ناچاریم بگوییم که از مغول به بعد، تطور ششم که چه با بطؤ و کندی به وجود آمده اما جنبه ی علمی زبان و لطافت و صحت ادای لغات و اصوات، کلمات را از بین برده و زبانی به وجود آورد که آن را «لفظ قدیم» باید نامید نه دری پاک و حقیقی... آری در حقیقت زبان امروزه ایران را نمی توان زبان دری نامید، بلکه آن را در مرحله ششمین تطور لسانی است، باید «لفظ قلم» خواند.
لفظ قلم – اگر چه صورة باز زبان فارسی یکی است، و ما بدان افتخار می کنیم و می گوییم، که الحمدالله زبان ما کمتر از هر زبانی از برکت اشعار و سخنان فصحا دست خورده است. اما حقیقت امر چنین نیست، زیرا اگر چه لفظ قلم در روی کتاب مثل زبان دری است، اما در معنی بی اندازه با آن متفاوت است، به حدی که اگر امروز فردوسی زنده شود و فی المثل این شعر خود را:
به کریای گفت ای سرای امید خُـنُک روز کاندر تو بد جمشید
از زبان ما بشنود ، معنی آن را نخواهد فهمید...
تحقیق در این معنی محتاج به مقالات دیگری است.