چهارشنبه, 16ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی زبان فارسی گنجینهٔ امثال است

زبان پژوهی

زبان فارسی گنجینهٔ امثال است

برگرفته از مجله نشر دانش، مهر و آبان 1361، ص 24-27

ابوالحسن نجفی

داستان نامۀ بهمیناری، تألیف احمد بهمینار (با مقدمه‌ای در ترجمۀ احوال مؤلف به قلم محمد ابراهیم باستانی پاریزی). به کوشش فریدون بهمنیار، دانشگاه تهران، 1357، 574+113ص.

داستان نامۀ بهمنیاری مجموعه‌ای است از مثلهای رایج در زبان فارسی و مقصود از «داستان همان «مثل» است که «در فارسی به معنی حکایت و افسانه نیز آمده است و به این معنی گاه آن را تخفیف داده و دستان گویند بر وزن مستان» (ص «ید» مقدمه).

احمد بهمنیار (1263-1334 هجری شمسی) از استادان فاضل دانشگاه تهران و یکی از چهار یا پنج محقق واقعی زبان و ادبیات فارسی در نیمۀ اول قرن اخیر که ما امروز دریغاگویشان هستیم و هنوز نتوانسته‌ایم جانشینان شایسته‌ای برای آ‌نها پیدا کنیم، تألیف این کتاب را در سال 1323 قمری (مطابق با 1284 شمسی) آغاز کرد، یعنی بسیار پیش از مؤلفان دیگری که بعداً به این کار پرداختند (علی‌اکبر دهخدا، امیرقلی امینی و دیگران)، در آن زمان جمع‌آوری امثال فارسی، با همۀ ارزش و اهمیت آنها در ادبیات هزار و چند صد سالۀ ایران مورد توجه هیچ‌کس قرار نگرفته بود و حتی اندیشۀ این کار تازگی داشت. تنها مأخذ موجود کتابی بود به نام جامع التمثیل، شامل هزارو صد مثل فارسی، تألیف محمد حبل‌رودی در قرن یازدهم هجری (چاپ هندوستان)، اما این کتاب علاوه بر اینکه از نظر کمیّت ناقص بوده از نظر کیفیّت نیز دو عیب عمده داشته است که بهمنیار در مقدمۀ کتاب خود آنها را شرح می‌دهد: اولاً معنی امثال را ذکر نکرده و در نتیجه مفهوم و مورد استعمال بعضی از آ‌نها که متروک شده است معلوم نیست، ثانیاً کنایات را که مقولۀ جداگانه‌ای است در ردیف امثال آورده است.

باری احمد بهمنیار نخست به منظور جمع آوری کلمات رایج در محاورات اهل کرمان و سپس به قصد تکمیل و رفع نقایص کتاب مذکور کار خود را در سال 1323 هجری قمری آغاز می‌کند و یک سالی آن را ادامه می‌دهد. در سال بعد انقلاب مشروطیت ایران و دوران چندین سالۀ حبس و تبعید مؤلف به جرم آزادیخواهی و هواداری از مشروطیت وقفه‌ای در کار او می‌اندازد که هفده سال به درازا می‌کشد. در اواخر این دوره، کتاب دیگری، این بار از معاصران، دربارۀ امثال فارسی به چاپ می‌رسد که شاید مشاهدۀ نقایص آن انگیزۀ مجددی برای ادامۀ کار بهمنیار شده باشد:

هزار و یک سخن، تألیف امیرقلی‌خان (چاپ برلین، 1339 ه‍ . ق) سخنان این کتاب «پاره‌ای امثال سایره‌اند و پاره‌ای کلمات قصار که اشتهاری بین عامه نداشته و جزء حِکَم محسوب می‌شوند نه امثال، و حتی بعضی از آن سخنان، اثر فکر خود مؤلف است»  و نیز «سخنان کتاب ملفّق از امثال و کلمات ادبا و عرفاست نه از امثال تنها و معلوم می‌شود که مراد مؤلف از کلمۀ مثل ... معنی علمی و اصطلاحی آن نیست» (ص «لد» مقدمه). به هرحال بهمنیار در سال 1341 هجری قمری دنبالۀ کار را می‌گیرد و تا یک سال دیگر آن را ادامه می‌دهد و  تعداد 3647  مثل را برای چاپ آماده می‌سازد.
این تحریر اول کتاب است، مشتمل بر «امثال سائرۀ عامه ... که در محاورۀ کلیۀ طبقات مردم از عالی و متوسط و ادنی استعمال  می‌شود و آنها را در اکثر جاها و از غالب زبانها می‌توان شنید»
(ص «له» مقدمه). از قراین پیداست که مقدمۀ فعلی کتاب نیز در همان زمان، یعنی پس از پایان تحریر اول، نوشته شده است.
اما چاپ  کتاب به تعویق می‌افتد و مؤلف در طی سالهای بعد، از اصلاح و تکمیل آن دست نمی‌کشد و مثلهای تازه یافته را (ظاهراً با عطف توجه بیشتری به امثال موجود در آثار ادبی و مصاریع و ابیاتی که به صورت مثل درآمده‌اند) در حواشی و لابه‌لای سطور همان دفتر و سپس در دفتر جداگانه‌ای یادداشت می‌کند و به این ترتیب تعداد مثلها را به 6047 می‌رساند و گویا تا اواخر عمر مشغول به این کار بوده است به امید اینکه آن را هرچه کاملتر و منقح‌تر کند و معنی و منشأ و موارد استعمال یک یک امثال فارسی را به دست دهد چند سالی پس از درگذشت استاد فرزند او فریدون بهمنیار مطالب هردو دفتر را به هم  می‌آمیزد و آنها را به حسب حروف تهجّی منظم می‌سازد و به چاپ می‌سپارد.

با این همه، آنچه امروز به صورت کتاب چاپ شده در دست ماست تحریر نهایی نیست، جاهای خالی نسبتاً متعددی در آن هست که مؤلف فرصت نیافته بوده که برای آنها توضیح کافی و شافی فراهم آورد. و نیز شیوۀ یکسانی در همه جا به کار نرفته است: برای بعضی از مثلها شرح نسبتاً طولانی آمده و برای بعضی دیگر به توضیح مختصری اکتفا شده است. محض نمونه چند مثل از کتاب در اینجا نقل می‌شود:
اگر سر بایدت سرّ را نگه دار: حفظ سرّ مایۀ حفظ جان است (ص 39).

ای بسا اهل از حسد نااهل شد (در حاشیه، بوالحکم بوجهل شد .. (مولوی): حدس اخلاق خوب را زایل و... اخلاق فاسده می‌کند (ص 57).

سیستان دور است میدانش نزدیک است: گویند شخصی در مجمعی از شجاعت و جلدی و چابکی خود لاف زده می‌گفت: در سیستان میدانی است دارای فلان اندازه طول و عرض، من به یک خیز از این سر میدان به آن سرش می‌جستم. یکی از حضار گفت: آقایان، اگر سیستان دور است میدان حاضر و نزدیک است، بفرمایید و امتحان دهید تا معلوم شود راست می‌گویید. مثل فوق از این حکایت اتخاذ و در موقعی گفته می‌شود که شخصی لاف هنر و شجاعت بزند و حکایات اغراق‌آمیز از دلاوری و هنرمندی خود نقل کند (ص 349)

هدف مورد نظر مؤلف این بوده که اولاً «بعد از هر مثل، جمله‌ای معمولی که مفاد آن با مفاد مثل یکی است، ذکر کند تا «هم معنی را روشن سازد و هم مورد و طرز استعمال آن را به دست دهد» و ثانیاً هرجا که لازم باشد بیان کند که «مثل در چه مقام و توأم با چگونه احساسی از قبیل تعجب، تهکّم، تهدید، تحقیر، تعظیم و غیره استعمال می‌شود» و ثالثاً « اصل و مأخذ امثالی را که مأخذ معلوم و معینی داشته‌اند.. شرح دهد» و ضمناً در حاشیه معنی لغات مشکل و اصل کلمات تحریف شده و نیز نام گویندۀامثال منظوم و صراع اول یا ثانی امثالی که یک مصرع از بیتی بوده‌اند و طرز استعمال قدیم هر مثل و تغییراتی که به مرور در مفاد و مفهوم آنها حاصل شده و اختلافاتی که در محاورات عامّه در لفظ و ترکیب مثلها پدید آمده است آورده شود (ص «لح – لط» مقدمه).

باید اذعان کرد که تحقق همۀاین هدفها کار بسیار دشواری است و طبعاً از عهدۀیک تن به تنهایی برنمی‌آید. بنابراین در این کتاب نباید به آنچه نشده است نظر کرد، بلکه باید محسنات و مزایای آن را که الحق بسیار است و نیز توفیق مؤلف را در افتن بسیاری از مثلهایی که هنوز هم در کتابهای مشابه آن موجود نیست در نظر گرفت. اگر تأفی باشد در ین است که چرا حاصل این همه زحمت در همان موقع، یعنی در پایان تحریر اول (قریب شصت سال پیش) به چاپ نرسید، زیرا این کتاب که درحقیقت گشایندۀراه تازه‌ی در زمینۀگردآوری و تدوین مثلهای فارسی است می‌توانست راهنما و مکمّل کار پژوهگرنی چون دهخدا و امینی و شاملو و دیگران که در همین راه گام برداشته و تا حدودی هم از آن پیشتر رفته‌اند قرار گیرد.

در آغاز کتاب، مقدمه ممتّعی هست که مؤلف در آن هدف و روش کار خود و تعریف مثل (و تفاوت آن با کنایه و تمثیل و ارسال المثل)،منابع تحقیق و نقد آثار مؤلفان پیشین در این زمینه و نیز فواید امثال را خاصه در شناخت روحیات و خلقیات ملل به تفصیل شرح داده است. در این مقدمه چند قضاوت شتابزده طرداً للباب آمده که البته با توجه  به پیشداوری‌های رایج در زمان تألیف کتاب و جوانی مؤلف قابل توجیه است اما چون برای خوانندگان خالی الذهن، خاصه جوانی که چه بسا سخنان استاد را به اعتبار مقام والای او در عالم ادب چشم بسته بپذیرند، محتمل بدآموزی‌هایی است تذکر آنها را بی‌جا ندیدیم.

مؤلف در ضمن بیان این نکتۀ درست که «مثل ... نمایندۀ ذوق فطری، قریحۀ ادبی، افکار، عادات، اخلاق و احساسات اهل زبان» است به عنوان مثال اشاره به چند مثل حبشی می‌کند: «اگر آقایت نصف شب بگوید ظهر است برایش قسم بخور که آفتاب را می‌بینی» و «اگر آقایت را سوار الاغ ببینی بگو عجب اسب قشنگی است» و «اگر سگ دولتمند باشد به او بگو آقای شیر» و از روی آنها نتیجه می‌گیرد که «ملت حبشه عموماً متّصف به صفت رذیلۀ تملّق و چاپلوسی می‌باشند که ناشی از بندگی و رقیّت و زندگی در تحت اوامر سلطنت و حکومت استبدادی است» (ص «ح» مقدمه) در اینکه زندگی در تحت اوامر سلطنت و حکومت استبدادی مفاسدی به بار می‌آورد که تملّق و چاپلوسی از زمرۀ آنهاست تردیدی نداریم. اما اینکه ملتی را عموماً متصف به صفت رذیله‌ای بدانیم البته درست نیست. نظایر این امثال در همۀ زبانهای دیگر و از جمله زبان فارسی فراوان است (فی‌المثل رجوع شود به ص 255 همین کتاب مورد بحث «دروغی که حالی دلت خوش کند / به از راستی کت مشوّش کند» و بسیار نمونه‌های دیگر). چنانکه امثال متضاد با آنها نیز در همه جا به فراوانی دیده می‌شود. اساساً یکی از مشخصات عمدۀ مثلها در همۀ زبانها و نزد همۀ ملتها این است که افکار متفاوت و حتی متضاد با یکدیگر را بیان می‌کند و این ناشی از جلوه‌های گوناگون زندگی و حاصل تجربیات متنوع بشری در طول تاریخ است. نکته اینجاست که چرا استاد از میان همۀ کشورها حبشه را به عنوان مثال انتخاب کرده است؟ مبادا بدین سبب باشد که «حبشه» و «حبشی» در ذهن او به تبع عقاید شایع، مرادف «توحش» و «وحشی» بوده است؟ باید گفت و تکرار کرد که ملت «وحشی» و «بربر» و «ابتدائی» و «عقب افتاده» در هیچ کجا وجود ندارد و این نیز یکی از جعلیات فرهنگ غربی است.

مؤلف در جای دیگر ضمن شرح این مطلب که کثرت امثال دلیل وسعت و عظمت زبان است می‌گوید: «مثلاً امثال زبان آلمانی، به طوری که دایرۀ المعارف انگلیسی تصریح می‌نماید، بالغ به صد و چهل و پنج هزار مثل است. این عده تقریباً بیست برابر امثال فارسی است و اگر لغات آلمانی را به دقت بشمریم خواهیم دید که شمارۀ آنها نیز تقریباً بیست برابر شمارۀ کلمات ماست و اگر تعصب جاهلانه را کنار بگذاریم انصاف می‌دهیم که آلمانها در ادبیات هم بیست مرحله از ما جلو افتاده‌اند و ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم» (ص «یب- یج»). صرف نظر از اینکه رقم صد و چهل پنج هزار اغراق‌آمیز می‌نماید و معلوم نیست که حکم دایرۀ المعارف انگلیسی مبتنی بر چه مأخذ و چه معیاری است (تا مثل را چگونه تعریف کنیم و چه سخنانی را جزو امثال بشماریم). باید گفت که قضاوت استاد بهمنیار ظاهراً به استناد تعداد مثلهایی است که خود فراهم آورده بوده است و البته، چنانکه تحقیقات بعدی دهخدا و دیگران نشان داده و مسلماً پژوهشهای آینده آن را بهتر نشان خواهد داد، مثلهای فارسی از حیث مقدار، دست کمی‌از مثلهای هیچ زبان دیگر ندارد. شاید باورکردنی ننماید که زبانهای اقوام به اصطلاح «عقب افتاده» و «ابتدائی» افریقایی، بر طبق تحقیقات سالهای اخیر، از حیث مثل غنی‌تر از اغلب زبانهای ملل به اصطلاح «پیشرفته » و «متمدن» غربی است. اما اینکه شمارۀ لغات زبان آلمانی (یا هر زبان دیگری) را بیست برابر لغات فارسی بدانیم حکمی است که اگر فقط به ذکر دو جنبه از جنبه‌های فرهنگ ایران اکتفا کنیم به آسانی می‌توان خلاف آن را ثابت کرد: از یک سو کثرت آثار مکتوب به‌جا ماندۀ زبان فارسی (بیش از ده هزار اثر معتبر در همۀ زمینه‌های ادبی و هنری و علمی و فنی و فلسفی و عرفانی و غیره ، یعنی بیش از مجموع آثار معتبر گذشتۀ همۀ کشورهای اروپای غربی که ادبیاتشان تقریباً هم زمان با ادبیات ایران بعد از اسلام قرن هشتم و نهم میلادی آغاز می‌شود) و از سوی دیگر دامنۀ بیکران زبان عامیانۀ امروز ما (خاصه بر طبق پژوهشهایی که تازه آغاز شده) از این گذشته زبان‌شناسی جدید ثابت کرده است که شمارۀ لغات مستعمل و متداول هیچ زبانی حتی زبانهای معروف به «ابتدایی» از هیچ زبان دیگری حتی زبانهای ملل معروف به «متمدن» کمتر نیست و اگر تفاوتی باشد فقط مربوط به لغات فنی و صنعتی علوم جدید است (که آن ضابطۀ محکمی برای ارزشگذاری فرهنگی به شمار نمی‌رود) و نیز البته مربوط به برتری لغوی زبانهایی است که به مرحلۀ خط و ادبیات رسیده و بدین وسیله توانسته‌اند بسیاری از مفاهیم فرهنگ گذشتۀ خود را حفظ کنند. زبان انگلیسی که از جهت سابقۀ آثار ادبی و علمی و عدّۀ جمعیت اهل زبان و گستردگی آنها در سطح کره زمین و تعداد اقوامی که به آن تکلّم می‌کنند ظاهراً غنی‌ترین زبان جهان است بر طبق بزرگترین لغتنامه‌ای که تاکنون برای آن تهیه شده است (آکسفورد اینگلیش دیکشنری) در حدود 510000 کلمه دارد. اما زبان فارسی نیز، چنانکه در لغتنامۀ دهخدا آشکار است و از فرهنگ معین (به عنوان پیش‌درآمد فرهنگ تفصیلی بعدی) برمی‌آید، در مقام چندان فروتری قرار ندارد و  این درحالی است که هنوز استقصای کامل در این زبان صورت نگرفته و مسلم است که در پژوهشهای آینده مقدار واقعی لغات فارسی به چند برابر آنچه تاکنون به دست‌آمده افزایش خواهد یافت. بیان این قبیل احکام غیر مستند ناشی از خودباختگی ما در برابر فنون و صنایع غربی است (که شاید منشأ آن به قرن دهم هجری و هزیمت سواران شاه اسمعیل صفوی از برابر توپهای عثمانی در نبرد چالدران برسد) و نیز ناشی از این تصوّر که «فن و صنعت» لزوماً مرادف «تمدن و فرهنگ» است.

البته بر استاد بهمنیار که چه بسا ندانسته افکار رایج زمانۀ خود را بازگو می‌کند ایرادی نیست، زیرا مرتبۀ خدمات او به زبان و ادبیات  ما، خاصه در تکوین نثر سادۀ امروز فارسی در بهترین نمونه‌هایش، بالاتر از آن است که این نکته‌های جزئی خللی بر آن وارد کند. غرض فقط اشاره به یکی از زیانبارترین پیش‌داوریهای حاکم بر اندیشۀ ملتهای شرقی بود که متأسفانته هنوز حتی در اذهان بسیاری از روشنفکران، به قوت خود باقی است.

 


به کوشش محمود.ا

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه