ایران پژوهی
ایران، باز هم ایران - بخش نخست
- ايران پژوهي
- نمایش از یکشنبه, 24 ارديبهشت 1391 17:08
- بازدید: 6274
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
اشاره: شاید بیهیچ گزافه بتوان گفت در دوران معاصر هیچ نویسنده و اندیشمندی به اندازه دکتر اسلامی ندوشن درباره ایران نگفته و ننوشته است. گویی ایران دغدغه پیوسته اوست و کتابها و مقالات متعدد ایشان گواه این سخن است. ضمن آنکه استاد از زمینههای دیگر ادبی و اجتماعی نیز غافل نبوده است. آنچه در پی میآید، بخشی از کتاب خواندنی «کلمات» است که گزیدهای است از کتابهای استاد به انتخاب خود ایشان. در اینجا تنها بخشی از آنچه به ایران مربوط است، میآید.
ـ در افسانهها آمده است که: «ققنوس مرغی است خوشرنگ و خوشآواز، که منقار او سیصدوشصت سوراخ دارد و بر کوه بلندی در مقابل باد نشیند، و صداهای عجیب از منقار او برآید.گفتهاند که هزار سال عمر کند و چون سال هزارم به سر آید و عمرش به آخر رسد، هیزم فراوانی گرد آورد و بر بالای آن نشیمن گیرد و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال برهم زند، بدان گونه که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و او در آتش خود بسوزد، و از خاکسترش تخمی حادث گردد و از آن ققنوسی دیگر پدید آید. گفتهاند که او را جفت نیست و موسیقی را از آواز او دریافتهاند.»
بین افسانۀ ققنوس و سرگذشت ایران تشابهی میتوان دید. ایران نیز چون آن مرغ شگفت بیهمتا، بارها در آتش خود سوخته و باز از خاکستر خویش زاییده شده است.
***
ـ گرفتاریهای روزانه، دلمشغولیها و بهتزدگیهای قرن، مانع از آن است که بسیاری از ما به عمق ماجرایی که در روح ایران است، توجه کنیم. در روزگاری که گویی ایران در ابری از فراموشی پیچیده شده است، اگر کار دیگری از دست ما برنیاید، لااقل خوب است بکوشیم تا فکر او و غم او را در دل خود زنده نگاه داریم و اعتقاد به زایندگی دوران را در سینه نپژمرانیم.
ـ من در قعر ضمیر خود احساسی دارم، چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه به گاه بر دل میگذرد و آن این است که: رسالت ایران به پایان نرسیده است و شکوه و خرّمی او به او بازخواهد گشت.
ـ ایران سزاوار آن است که خوشبخت و سرفراز باشد، و برای آنکه خوشبخت و سرفراز گردد، باید هم به خود وفادار بماند و هم به استیلای علم بر جهان کنونی ایمان بیاورد، و در آموختن آنچه نمیداند، غفلت نورزد.
ـ ما از زمانی که میخواستیم آنچه خود بودیم دیگر نباشیم، یعنی از زمان برخورد با تمدن غرب ـ که در مقابل آن خیره شدیم ـ لنگر خود را گم کردهایم. باید این لنگر، یعنی تعادل، بازیافته شود.
گمان میکنم زیاد نیست در جهان، پارۀ خاکی که به اندازۀ ایران حوادث به چشم دیده باشد: جنگ، شهربندان، قحطی، خشکسالی، هوسبازی شاهان و امیران، سالوس موبدان و زاهدنمایان، جشن و ماتم، عشق، ایثار، روزهای خوش و روزهای ناخوش، از بوی خوش گل سرخ تا بوی خون...
بدینگونه ایران یک گورستان پهناور تاریخ است. چه تعداد انسان در طی این چند هزار سال بر این خاک زندگی کرده و رفتهاند، خدا میداند. هماکنون ردّ پایشان هست؛ عشق ورزیدند و امیدوار بودند و رنج کشیدند و تلاش کردند و گذشتند.
ـ وقتی کارنامۀ ایران را میگشاییم، مانند آن است که چند هزار سال زندگی کردهایم. باد که در درخت میپیچد، به صدایش گوش دهیم: این صدای درخت تناور ایران است.
چارهگری نهایی
ـ ایران در عمق خود یک چارهگری نهایی از خود نشان داده است، برای آنکه پس از برخوردها و آمیزشهای گوناگون، چیزی به نام «ایرانی» در خود نگاه دارد.
ـ زمانی ما میتوانیم از معلومات خود نتیجه بگیریم که تمام آنچه ذخیرۀ ذهن ماست، آنچه آموختههای ماست، با هم ممزوج بشوند، دست به دست هم بدهند و از این ارتباط، نتیجهگیری منطقی و استنباط و استنتاج بکنیم؛ یعنی فکر، آمادۀ باروری بشود. به عبارت دیگر از این مصالح، بنایی ساخته شود.
ـ ویژگیهای روحی ایرانی را به این آسانی نمیشود برشمرد؛ زیرا یکی از پیچیدهترین نمونههای دنیاست. اگر در دو کلمه بخواهیم بگوییم: تقیه و ترس. ایرانی گویی از چیزی میترسیده. چیزی داشته که پنهان کند. سینهاش صندوق رازی بوده. اگر دلیل میخواهید، به ادب فارسی رجوع کنید؛ به شعر. تاریخْ او را به این وضع انداخته، مارگزیده است؛ نه یک بار، که بارها. اثری از زهر تاریخ در اوست که باید بیرون کشیده شود. تقیه در او به حدی است که چیزهایی را نه تنها از دیگران، بلکه از خود هم پنهان میدارد. علاجش این است که محیط را برای خود نامحرم نبیند؛ یعنی دلش قرص شود که ولو در حد امر گذر، آزادی و مرجعی هست.
افراط و تفریط
ـ نتیجۀ دیگر این طبیعت احساسی، تسلط افراط و تفریط بر امور است، یا به عبارت دیگر نقص توزان. این عارضه، موجب گردیده که ایرانی یا چیزی را زیاد دوست بدارد و یا زیاد دشمن؛ و توقف در حد وسط برایش بسیار دشوار بشود!
ـ وضع ایران که در نیمۀ دوم تاریخش از لحاظ سیاسی بیثبات بوده، کمتر اجازۀ سازندگیهای دامنهدار و ماندنی را میداده. از این رو بزرگترین درخشش خود را در شعر یافته که یک کار فردی است، نه جمعی. گذشته از این، شعر زبان شکوه و اعتراض است، و نمایانترین تبلور فکری ایرانی شکوه و اعتراض بوده است.
ـ ما امروزه قومی هستیم که تا حدی «شعرزده» است. «شعر زدگی» یعنی آنکه نزد آدمی لطافت و آن طیف انسانی از شعر دور گردد و دُردهایش بر جای بماند. منظورم از «دُردهای شاعرانه»آن است که مقداری از این اندیشۀ رها، اندیشۀ بیمنطق، بیقید، و همراه با گزافه بر شخص مستولی گردد.
انعطاف
ـ یکی از دلایلی که ایرانی در برابر خارجی بیشتر انعطاف به خرج میداده تا مقاومت، آن بوده است که به تمدن و فرهنگ خود اطمینان داشته و میاندیشیده که دیر یا زود این مهاجم به رنگ او درخواهد آمد؛ ولی این به چه قیمتی و در ازای از دست دادن چه چیزهایی؟ آن حرف دیگری است.
ـ ایرانی در وضعی از تاریخ قرار گرفت که ناگزیر شد از بسیاری از چیزها چشم بپوشد؛ اقتدار سیاسی خود را در یک کفۀ ترازو بگذارد و آن را با مقداری دستاورد فرهنگی تاخت بزند.
ـ ایران کشوری است که سزاوار آن است که هم آباد باشد و هم سرافراز، در دنیایی پرتلاطم.
ـ بسیاری از گرفتاریها که ملتها را در طیّ تاریخ به مصیبت افکنده، از اندازهناشناسی ناشی شده است. حتی میشود آنقدر دور رفت و گفت که خوب کردنِ بیش از قاعدهْ از بدِ به اندازه، زیانش کمتر نیست.
ـ در این صد سالۀ اخیر، ایران موانع متعدد داخلی و خارجی بر سر راه خود داشته است؛ ولی یکی از مشکلآفرینها ـ که به آن یقین داریم ـ همین قصور و تقصیر گروه درسخوانده بوده است که زمانی به «طبقۀ فاضله» معروف بودند و زمانی به «روشنفکر».
نیاز
ـ تشخیص آنکه این سرزمین و این مردم به چه نیاز دارند و آمادۀ چه کارهایی هستند، مشکل نیست؛ قدری وسعت دید و از خود بیرون آمدن میخواهد. گمان نکنیم که وقت تنگ نیست. به جوانان و آیندگان هم بیندیشیم.
ـ مسئولیت ما سنگینتر و نابخشودنیتر میشود، وقتی میبینیم که این مملکت ذاتاً هیچ کم نداشته است؛ ولی از جهتی همین اعتماد و دلگرمی به اینکه همه چیز هست، میتواند ما را تا آستانۀ «هیچ» جلو ببرد.
دفاع
ـ ایرانی در هر دوره خواستار آن بوده که برحسب اقتضای زمان، در برابر حوادثی که پیش میآمده، وسایل دفاعیی در خود ایجاد کند تا بتواند بر سر پا بماند. بر سر پا ماندن هم به قیمتی گران تمام میشده. گرچه آن چیزی که مورد نظر بود ـ و خود او هم به روشنی نمیدانست که چیست ـ به تمامی به دست نمیآمد، ولی همان کوشش در راه آن دلیل زنده بودن بود.
ـ موضوع بر سر ارتباط انسان با جهان، با آفرینش و با زندگی است و مسئلۀ مهم این است که ایرانی در کشاکش تبدّلها و شیب و فرازها، بتواند خود را توجیه کند و نوعی تکیهگاه معنوی برای خود بیابد.
فصل تازه
ـ آیا کشور ما به یکی از آن دورانهای زایندۀ تاریخ خویش رسیده است، دورانی که در آن فصلی بسته و فصلی دیگر گشوده میشود؟
ـ برای آبادانی ایران کیمیای دیگری جز نیروی بازو و مغز مردم ایران نیست.
ـ ایرانی دارای دو جنبۀ متضاد است، یکی آنکه سخت پایبند سنّت است و دیگر آنکه تجددّخواه است و نویها را میپذیرد.
ـ عقدۀ ایران عقدۀ روحی است و امروز یا فردا یا ده سال دیگر رستاخیزی اگر پدید آید، باید رستاخیز معنوی باشد. آنچه در درجۀ اول بدان نیازمند است، همانگونه که تشنه به آب نیازمند است، آن است که ساکنانش او را از آنِ خود بشمارند.
قوم فرمانروا
ـ قوم ایرانی عادت کرده بود که طی مدتی دراز به عنوان قوم فائق، بر نیمی از جهان متمدن مسلّط باشد. در طی این مدت ناگزیر بوده است که یا نیروی اول بماند و یا پایمال هجومها گردد، و او راه حل اولی را بر میگزیند.
ـ مفهوم آزادی در نزد ایرانیان باستان آن بود که قوم فرمانروا باشند، و این به دست نمیآمد مگر به بهای رها کردن آزادیهای فردی، آنگونه که در یونان رایج بود.
ـ ایران یا میبایست امپراتوری نیرومندی باشد،که دیگران از او بترسند و بدینگونه مرزهای خود را امن نگاه دارد؛ چنان که در دورههای هخامنشی و اشکانی و ساسانی و قسمتی از صفویه چنین بود؛ یا آنکه با آیندگان و روندگان راه مماشات در پیش گیرد، و تا حدّ ممکن آنان را به رنگ خود در آورد که تهاجمشان کم گزند گردد.
بار آبگینه
ـ ایران کشوری است که نمیشود دربارهاش بلند حرف زد، و نیز نمیشود دربارهاش سرسری حرف زد. بار آبگینه است. نه میتوان او را گناهکار شمرد، و نه بیگناه. در توصیف روشنی نمیگنجد. در طی این زمان دراز چه بوده است؟ جنگاور، عرفانی، سازشکار، خیّامی، رند، خرافی، آب زیرکاه، گوشهنشین، روشنبین و سرکش...؟ همۀ اینها قدری بوده و هیچ یک به تمامی نبوده. او که در وسط معرکه جهانی، در یکی از خطر آفرینترین نقطههای جغرافیا قرار داشته، چه کاری بیشتر از این میتوانسته است بکند؟
جوهره ذاتی
ـ ایران فقط یک راه در پیش دارد و آن بازیافت «جوهرۀ ذاتی» خود است و آن عبارت است از زبدهترین خصائل حیاتبخشی که هر ملت توانمند در خود دارد، و کردارها و گفتارهای بزرگ از آن زاییده میشود.
ـ ما این مسئولیت بزرگ را داریم که ببینیم چه میتوانیم به دنیا بدهیم، و تا زمانی که با دلایل محسوس به اثبات نرسیده ما لایق تمدن گذشته خود هستیم و در خانه خودمان متمدن زندگی میکنیم و با دنیا به طرز متمدنانه سروکار داریم، نخواهیم توانست چیزی را به خارج به عنوان تمدن عرضه بکنیم.
ـ ایران کشور عجایب است. در دورانی، فریدون و گودرز و بیژن پروراند، و در دورانی «شمس پرنده» و «حافظ پشمینهپوش»، و هنوز هم از غافلگیر کردن و متحیر کردن بازنایستاده.
ـ ایرانی در جستجوی بهشت گمشدهای است، و در هر فرصت برای شنیدن صدای پای آن گوش فرا میکشد.
ـ نژاد در ایران تابع فرهنگ شده است. بودهاند کسانی از نژادی دیگر که ایرانیمآب گشتند، و نیز بودهاند ایرانیان شناختهشدهای که با ایران دشمنی ورزیدند. اگر ایرانیها معروف شدهاند که با حکام بیگانه مماشات میکردهاند، گمان میکنم یک علتش آن بوده که به فرهنگ خود اطمینان داشتهاند و میدانستهاند که آنان، دیرتر یا زودتر، به قالب آنها درخواهند آمد.
ـ استعداد ایرانی چون آب بوده است که اگر از یک سو راهش را میبستند، از سوی دیگر سربر میآورده.
ـ اگر از من بپرسند که در ایران چه نقطهای از همه پرمعناتر است، خواهم گفت: بیابان. زیبایی سنگ نیز کمتر از زیبایی گُل نیست.
عرفان و ادب
ـ این که ایرانی عرفان را بزرگترین مکتب فکری خود کرد، برای آن بود که بتواند پنجرهای برای تنفس داشته باشد: دل برگرفتن از چارهجویی زمینی و دلخوش کردن به آسمان؛ طمع بریدن از نظم برون و روی بردن به تهذیب درون؛ خود را رها کردن و عقل را بیاعتبار شمردن؛ اینها از مصائب تاریخی بر او عارض شده بود.
ـ عرفان نیز در نزد او خالص نبود: در حافظ با اندیشه خیامی (اغتنام فرصت) و رندی میآمیخت، در سعدی با مصلحتبینی، در مولوی و عطار با رشحههای خرافی، در ابنسینا با علم، در نزد تاجر با آرزوی سود، در نزد عامه با حسابگری...
ـ مردم ایران در دورانی از تاریخ خود، بیش از هر چیز احتیاج به گفتن داشتهاند، نیاز به سخنگو، و حرف بسیار برای گفتن بود. ایرانی گمشدهای داشته است. ادب فارسی بزرگترین ابرازگر استعداد، نیرو و نبوغ ایرانی شد.
ـ در هیچ زبانی چون زبان فارسی، آسمان و زمین تا این پایه با هم پیوند نخوردهاند، و آرزوی انسان برای پرواز و رهایی دامنه پیدا نکرده است.
سرمایه ایران
ـ ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدحچینی گرانبها زیر بغلش بوده و همه سرمایهاش همان بوده. میترسیده که اگر بیفتد، این قدح بکشند. برای حفظ این امانت خود را به هر آب و آتشی زده است، به هر رنگی که لازم بوده درآمده: به رنگ عابد و مؤمن، درویش و قلندر، یاغی و گردنهبند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان برکف و ابنالوقت؛ خلاصه از هر فرقه و گونهای، و از همین روست که در تاریخ ایران بهترین انسانها دیده شدهاند و بدترین نیز، بزرگترین مغزها در آن پدید آمدهاند، و برای پرورش جهال نیز استعداد عجیبی نشان داده شده است!
ـ این ایرانی میبایست شخصیت دوگانه به خود بگیرد: هم در راه باشد و هم در بیراه؛ هم همراه باشد و هم حریف. تمام نیروی این ملت نگونبخت در دورانی از تاریخ به این نحو مصرف شده است: این که هم خود باشد و هم آنچه به آن واداشته میشده است، باشد.
ـ افراط و تفریط که ممیّزۀ دیگر ایرانی است، او را از اعتدال که لازمۀ زندگی آرام و بارور است، دور کرده. این حالت یا او را در رکود نگاه داشته است یا در جهشهای تکاندهنده.
ـ با ایران، با انصاف و تفاهم بیشتر روبرو شویم، تاریخ را در قالب تنگ زندگی خود نگذاریم.
ـ ایران بر مرز فرتوتی و جوانی نشسته، میتواند به آنسو بیفتد یا به این سو. وقت بسیار تنگ است، نسلی نباشیم که ناظر و مسئول آن سویی شدن او باشیم.
ـ درجۀ ایرانی بودن رابطۀ قطعی به این ندارد که کسی در داخل زندگی کند یا در خارج. عدۀ زیادی در خود ایران بوده یا هستند که وابستگی آنان به سرزمین خود بسیار کم است. برعکس نزد بعضی از ایرانیان مقیم خارج، که بنا به عللی برخلاف میل خود آبشخورشان به آنجا افتاده، دلبستگی به کشور حفظ شده است.
ـ اگر باور ندارید، از ایرانیهایی بپرسید که سالهاست مقیم خارج هستند. ممکن است مرفه یا متمکّن باشند، ولی شاد و سبکروح نیستند. گمان میکنم که در میان خارجیان مقیم غربت، ایرانیان جزو کدرترین و افسردهترینشان باشند که احساس گمگشتگی دائم دارند و هرگز شکفته نمیشوند. مفهوم ایران برای ایرانی زمان روشن میگردد که از آن دور میگردد.
ـ علاقۀ وطنی در دوران امروز یک ضرورت شده است، نه آنکه تجمّل یا تفنّن احساسیـ اخلاقی باشد؛ زیرا یک کشور، بیوجود همبستگی و مسئولیت فرد فرد مردمش، نمیتواند بر سر پا بماند. بدون کار و کوشش همۀ افراد کارآمد، که مبتنی بر آگاهی، شناخت و وظیفهشناسی باشد، در این دنیای «وانفسا» چگونه بتوان ادامۀ حیات ملّی داد؟
ـ وقتی میگوییم منابع، منظور تنها نفت یا مس یا گاز یا میوه یا خاویار نیست که صادر شوند و بر آمار ارز بیفزایند. اینها به جای خود، ولی روزی تمام میشوند. منظور منابع معنوی نیز هست: فرهنگ پربار گذشته که پالوده شده باشد، سجایای خوبی که در قوم ایرانی هست و بیکار مانده، نیروی جوان و شور و شوقی که میتواند از دلبستگی و دلگرمی به کشور زاینده گردد، همدلی همۀ مردم... دست کم نگیریم این جوهرۀ زندۀ سیّال را که از خلال قرنها حرکت کرده و به سوی ما آمده، یعنی فرهنگ ایران.
با بیگانه
ـ ایران در هجومهای متعددی که به جانب او شده است، نخست خود را به سلیقۀ غلبهکنندگان درمیآورده تا سپس بتواند آنها را شبیه به خود کند.
ـ مردم ایران که بر «کاروانگاه» زندگی میکردهاند، جز این راهی نداشتهاند که زندگی «کاروانی» را بیاموزند. یا میبایست بر دیگران حکومت بکنند و اطراف خود را امن نگاه دارند ـ چون در دورۀ هخامنشی و ساسانی ـ و یا میبایست راه مماشات با مهاجم را در پیش گیرند.
ـ این «ایرانیّت»، مخلوط عجیبی است از دین و معتقدات ملّی و آداب و عادات و نحوۀ اندیشیدن و ویژگیهای منبعث از طبیعت و اقلیم و جغرافیا، و عوارض ناشی از حوادث و مصائب.
ـ «ایرانیّت» البته کسی نمیگوید که سراپا محسّنات است، خود ایرانی هم این را نمیگوید، حتی گاهی پیش میآید که آن را مسخره کند. آمیختهای است از مقداری حسن و عیب با هم، و آمیختهای از مجموع رسوب جریان قرون، در سرزمینی پر از حوادث، که تجربهها و درسها را مقداری به صورت خصلت و طبیعت درآورده است.
ـ ما اگر آنقدر شهامت داشته باشیم که با «چراها» روبرو شویم، یعنی روشن کنیم که هر چیز به جای خود چرا به وجود آمده، یا چرا گفته شده است، دیگر دستخوش تقسیمبندی سادهانگارانۀ «روا» و «ناروا» نخواهیم شد. همه چیز درسدهنده، روشنکننده، یا لااقل عبرتانگیز خواهد بود، هنگامی که ریشههایش را بشناسیم.
اصالت ذاتی
ـ من به اصالت ذاتی و نجابت فطری این مردم اعتقاد دارم. اعتقاد دارم که اگر در محیط مساعد اجتماعی و سیاسی قرارگیرد و موجبات امیدواری، ایمنی، اتحاد و تعاون در او تقویت گردد، گرایش او به جانب راه مستقیم به آسانی صورت خواهد گرفت.
ـ آیا ایرانی امروز همان ایرانیی است که طیّ سی قرن مقاومت کرده، زندگی کرده، با مشکلات آویزش داشته، با اوضاع و احوال تطابق به خرج داده، و اکنون باز هم میتواند استعداد تطابق خود را به کار اندازد، و یا آنکه ذخیرۀ نیروی او ته کشیده؟
ـ کاروان این کشور همواره تاریکی شب را به امید آمدن روز گذرانده است و روز را با دلهرۀ رسیدن شب.
ـ نحوۀ اندیشیدن ایرانی که از فلز خاصّی است، هم آسمانگراست و هم زمینگرای، و گذشت روزگاران، طبیعت او را پیچیده کرده و به او آموخته که در شک و یقین و سایه روشن حرکت کند.
عشق
این ملت دارای یک نطفۀ ناآرامی است که هر زمانی به صورتی بروز کرده است: زمانی در مزدک، در حلّاج، در حسن صباح، و هزاران تن گمنام یا با نام دیگر ... آنگاه عشق.
ـ انفجار عشق در غزلیّات مولانا بیشتر از هر جا دیده می شود. یک چنین جنگل کلمات که در رقص شوریدهوار، نظیر مست بازاری عفیفانه در هم میلولند، در هیچ زبانی نظیر نیافته.
ـ ایرانی در طیّ تاریخ چندهزار سالۀ خود، مارپیچی و قیقاج حرکت کرده است. هدف اولش حفظ موجودیت خود، به عنوان یک ملت مستقل و متفاوت با دیگران بوده. به تغییرات صوری روی خوش نشان داده، برای آنکه از بنیادهای خود دست برندارد. درختی است که در هر فصل میوۀ دیگری به بار آورده؛ ولی ریشه همان است.
تمدن و تاریخ
ـ ایرانی از لحاظ تاریخی، یکی از شش کشور تمدن ساز جهان بوده است (چین ، هند، مصر، یونان، روم و ایران) و این سهم برایش هست که حرف خود را در جهان بزند؛ ولی قبل از هر چیز البته معقول آن است که وضع تمدّنی خودش را در درون کشور خود روشن کند.
ـ ایران در برزخ تجدد و سنت، در حکم ارابهای بوده است که به دو اسب متقابل بسته باشند: یکی به جلو بکشد و یکی به عقب ؛ چنانکه اگر این ارابه تاکنون گسیخته نشده ، از سختجانیاش بوده.
ـ خستگیهای ناشی از بلایای تاریخی، یک تیرۀ منفی وارد خوی این مردم ایران کرده که مشکلآفرین شده؛ زیرا او با همان شیوۀ تفکر روستایی، میباید در فضای سرعت و ماشین زندگی کند.
ـ اینکه گذشتۀ تاریخی ایران در برابر پیشرفت امروزی او مانع ایجاد بکند یا نکند، بستگی به «قابلیّت » مردم کنونی ایران دارد که به کدام یکی از این دو روی آور باشند: واپس روندگی، یا پیشرفت.
ـ من در لحظههای بدبینی اینگونه خود را دلداری میدهم: کشوری که لااقل سه هزار سال خود را بر سر پا نگه داشته، چه دلیلی هست که باز هم نتواند برمشکلات فائق آید؟ دو تکیهگاه دیگر را هم برای تسلّای خود به یاد میآورم: یکی اصل واکنش و دیگری ضرورت؛ با این حال اعتراف میکنم که نشانههای دلسرد کننده هم کم نیست.
ـ در مورد ایران باید آن سجایای قومی که طی قرنهای متمادی او را بر سرپا نگاه داشته، از نو به کار افتد؛ اما چگونه؟
آنچه مایۀ شگفتی و تأثر است، آن است که کشورهای دیگر مشکلات خود را از «کمبود» میگیرند؛ ولی ایرانی آنها را از «بود» و حتی «زیاد بود» دریافت کرده است.
ـ تلاش برای ایجاد هویت جدید، معنایش زندگی به اقضای زمان است. ایرانی هویت خود را نمیتواند و نباید تغییر دهد، تمام ارزش او در ایرانی بودن اوست.
ـ «طرح نو» همان تغییر در تفکر مردم است. گمان میکنم که دیرتر یا زودتر، ناگریز به اعتراف این اصل شویم که همۀ راهها بسته است، مگر یک راه: تغییر از پایه.
نو گرایی
ـ ایرانی هم سنتگراست و هم نوپسند. میتوان از این خصلت دوم آن برای روی بردن به علم سود جست؛ منتها باید نوگرایی را از سطح، متوجه عمق کرد. ایرانی چه در داخل و چه در خارج، نشان داده است که اگر زمینه و شرایط مناسب برایش فراهم باشد، میتواند از خود برجستگیهایی نشان دهد. زمانی آثار فرهنگی درخشان به جهان عرضه کرد، اکنون چرا نتواند خواهر دیگرش را که علم باشد، به تمتع گیرد؟
ـ ایران امروز سخت محتاج نوعی موازنۀ فکری میان تفکر اشراقی و اندیشه منطقی است. همۀ انواع آموزش در کشور باید معطوف به این معنا باشد، و برای این اقدام،فرصت بسیار کمی در پیش است.
ـ او ذاتاً سرزنده و از هوش سرشار برخوردار است؛ ولی غالباً این هوش در مسیر سازنده حرکت نکرده . گاهی هم برعکس نوعی مانع بر سر راه سیر مطلوب زندگی ایجاد کرده، همانگونه که غنای طبیعی کشور نیز از جهتی موجب دردسرش بوده است. باید «مسیر» را کار ساز کرد.
ـ هیچ قوم کهنسالی از جمله ایرانی، عاری از کمبود یا مشکلاتی نبوده، و اگر بود، آن همه افت و خیز پیش نمیآمد. بدینگونه کمتر کشوری در جهان به اندازۀ او، از یک سو مورد ستایش و از سوی دیگر مورد طعن قرار گرفته است.
ـ مگر سراسر دنیا بهشت بوده که میگویند در ایران ناهمواریهایی وجود داشته؟ همزمان با ایران، آشوریها چه میکردند؟ اقوام وحشی شرق و شمال را نمیگویم، یونانیها و رومیهای «متمدن» را بگیرید، با بردهداری، استعمارگری و «گلادیاتور» بازیهایشان. وایکینگهای اسکاندیناو چه رفتاری داشتند؟
ـ البته ایرانیها بیگناه نبودهاند؛ زیرا هیچ ملتی بیگناه زندگی نکرده است. هر قومی درحد خود جنگ، شقاوت و نابکاری داشته. این به آن سبب است که فلز بشر یکدست نیست؛ منتها چون همه چیز نسبی است، ملتها و حکومتهای بهتر و بدتر داشتهایم، و وظیفۀ تاریخ آن است که این بهتر بدترها را سبک سنگین کند. ما در اعتباری که هنوز داریم، نان تمدن باستانی خود را میخوریم.
مقایسه
ـ واقعیت آن است که ایران با کشورهای همردیف خود فرق دارد. به بیرون که نگاه میکنیم، همه عوامل پیشرفت در او جمع شده است، از مادّی و معنوی. از همه گویاتر نوعی نیروی ناپیدا در او بوده است که او را نزدیک سه هزار سال بر سرپا نگاه داشته، درحالی که طی همین زمان تعدادی از تمدنهای برجسته یا مضمحل شدهاند، یا تغییر ماهیت دادهاند. پس به حق این تصور پیش میآید که اگر این نیروی ناپیدا در کار بوده است ـ که من میل دارم آن را «جوهرۀ ذاتی» بخوانم ـ دلیلی نیست که اکنون به تحلیل رفته باشد.
ـ از عناصر متضاد نیز نباید غافل بود: ایران هم لوکوموتیو و سندان است و هم بارآبگینه...
ـ بر فراز آنچه ایرانی میخواسته، به نظر من دو چیز قرار داشته: یکی رهایی و دیگری اعتدال. منظور از رهایی تنها آسوده ماندن از استثمار یا سلطۀ خارجی نیست. این البته بوده است؛ زیرا سلطهگرایی بیگانه در این دو قرن اخیر، با توجه به موقع جغرافیایی ایران، او را به حال خود نمیگذارده؛ اما از آن که بگذریم، از همه واجبتر رهایی از ترس است که به علت فضای ناامنی که وجود داشته در ایرانی لانۀ تاریخی کرده؛ چه آگاه و چه ناآگاه، و از این رو، او هم از دورنگی در عذاب بوده و هم خود به دورنگی روی برده. «حافظ» سخنگوی این حالت مزاحم قرار گرفته است.
ادامه دارد