دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی گسترۀ ایرانی، کوچ ایرانی، جهان ایرانی

ایران پژوهی

گسترۀ ایرانی، کوچ ایرانی، جهان ایرانی

مهرداد معمارزاده (ایران‌مهر)
پژوهشگر در فرهنگ ایران

ما به «جهان ایرانی» می‌اندیشیم، نه «ایران جهانی».
گسترۀ ایرانی، کوچ ایرانی، جهان ایرانی

بخش یکم / هند و اروپایی؟!

ما در این نوشتار، به دنبالِ پیشنهاد روش و راهکارهایی ‌نو هستیم، برای انجام پژوهش‌ پیرامونِ دانش ژرف و ‌گستردۀ زبان‌شناسی و نیز واشکافی ریشهٔ برداشت‌های‌‌ گونا‌گون از یک بخش یکسان در ‌گستره‌ای چنین پهناور،‌ که در اینجا بدان خواهیم پرداخت.
برخی دوستان درین‌باره، پژوهش‌های نوآورانهٔ جوانانِ نوخاستهٔ ایرانی ‌‌‌که بر پژوهش‌های یکسویه و سودجویانۀ مُشتی سوداگر بیگانه تاخته‌اند را یکسره به کناری نهاده، و تلاش‌های این هم‌میهنانِ پژوهنده و تلاشگر را بی‌ارزش و ساختگی جلوه می‌دهند. پس می‌بایست بکاویم و بیابیم‌ که به چالش ‌کشیدنِ چنین جُستارهای نوگرایانه‌ای، آن‌هم از سوی برخی هم‌میهنانِ‌ گرامی از‌ کجا سرچشمه گرفته است.
برای نمونه، بسیار دیده‌ایم‌ که در برابر پژوهش‌هایی ازین دست،‌ گاه چنین نکوهش‌نامه‌هایی نیز به چشم می‌خورد ‌که: "(فلانی) ... در هنگام بحث‌های عمومی زبان‌شناختی، از اصطلاحات و تعریف‌های ساختگی و غیرعلمی بهره برده است". و باید ‌گفت‌، به‌ کار‌ بردنِ واژگانی چون «عمومی»، «ساختگی» و «غیرعلمی» درین‌باره، شاید‌ که تنها نشانگرِ‌ گونه‌ای بدبینی باشد و بس. چرا که ‌آنچه در اینجا «بحث‌های عمومیِ زبان‌شناختی» نام ‌گرفته؛ بنیان‌هایی است سُست،‌ که برخی بیگانگان خود را شایستۀ آن دانسته‌اند تا دربارۀ فرهنگ و زبانِ ‌کهن مردمان خاور‌زمین و به ویژه ایرانیان بنا نهاده و آن را چنان‌ که خود می‌پسندند، به دیگران بنمایانند. هم‌چنین اگر‌ که نوشته‌های یک پژوهشگر‌ ایرانی در این زمینه، «ساختگی و غیرعلمی» نامیده شده، تنها از این‌روست‌ که تراز سنجشِ این دوستان برای بررسی یافته‌های نوین در ‌دانش زبان‌شناسی، سنجه‌ای است برساخته از باورهای‌ کهنه، سنگی و پُر از رَشک و آزِ همان بیگانگان.
بسیار نیز دیده شده‌ که ‌گفته‌اند: "(فلان) نوشته ... بدون هرگونه مرجع و سرچشمه‌ای است". تو‌ گویی‌که سرچشمه همهٔ دانش‌های جهان، نوشته‌هایی است به زبان لاتین!، و چنین ‌گمان شده ‌که ایشان کانون و بنگاهِ همهٔ دانش‌های دیروز و امروز جهانند و بس(!). و باز بسیار می‌خوانیم «دانشِ‌‌کنونی زبان‌شناسی»، و روشن‌است‌ که این‌بار نیز همان قانونِ پی‌ریزی شده از سوی بیگانگان، دیدگاه نگارندگانِ‌‌ گرامی بوده است. و بر پایهٔ همین دانش و قانون من‌در‌آوردی است ‌که این‌ گرامیان،‌ گاه در سرتاسر نگاشته‌های خویش، بر یکسان نبودنِ دو واژۀ «آریایی» و «هند و اروپایی» پای می‌فشارند.
در برخی از نوشته‌های این شیفتگانِ بیگانه، واژۀ ساختگیِ «هند و اروپایی» با پاژنام‌هایی هم‌چون «درست، رسمی و فراگیر» ستوده شده، و چنین آمده ‌که از همان «آغاز!»، این زبان از هند تا اروپا گسترده بوده است!! اکنون پرسش اینجاست ‌که این «آغاز»‌ کجاست و‌ کدامست؟ مگر می‌شود ‌که یک زبان، به یک ‌آن، در جایی پدید آمده و به یکباره در پهنه‌ای به گستردگیِ هزاران‌هزار فرسنگ‌‌ گسترش یابد؟! امروزه این را هر‌ کودک دبستانی می‌داند‌ که یک زبان، نخست در ‌گستره‌ای نه‌ چندان پهناور پدیدار‌ گشته، و هم‌زمان با پروردگی، رفته رفته پراکنده شده و همگام با این پراکندگی،‌ گونه‌گون نیز می‌گردد؛ اما به هر روی ناگزیر، بیشتر ویژگی‌ها و نشانه‌های خاستگاهِ نخستین خویش را‌ در نهادش نهان داشته و نمود می‌دهد.   
در اینجا خوبست یادآور شویم، این «ویلیام جونز» جوانک انگلیسی بود‌ که در سال‌های پایانیِ سدۀ هجدهم میلادی، نام ساختگیِ «هند و اروپایی» را بر زبان «ایرانیِ ‌کهن» نهاد، و سپس از سوی «آنکتیل‌ دو پرون» و «وُلتر»‌ که میانه خوبی هم با آن ها نداشت، تنها به پاس زدودنِ نام ایران از این زبانِ‌کهن، بسیار نیز ستوده شد.
در اینجا و پیش از پرداختن به چگونگی پیدایشِ زمینه‌های نیاز به دادنِ چنین پیشنهادی از سوی جونز و استادانش، به نکته‌ای می‌پردازیم؛ و آن هم اینکه، با این روش ناچاریم بپذیریم‌ که این زبانِ «هند و اروپایی»، در یک آغاز ِ‌گُنگ و ناپیدا(!) و آن‌هم در‌ گستره‌ای فراخ -از هند تا اروپا-‌ گسترده بوده و بدان سخن ‌گفته می‌شده است. اما نکتهٔ پرسش‌برانگیز نیز همین‌جاست،‌ چرا که با یک نگاه ساده به نقشه جهان می‌توان دریافت، سرزمینِ ایران نیز در میان همین پهنه جای‌ گرفته، پس این زبانِ به‌ گفتهٔ ایشان «آریایی»، چگونه می‌تواند‌ تافته‌ای جدا بافته از آن زبانِ‌ «هند و اروپایی»، بوده و ریشه‌ای جدا از آن داشته باشد؟! و این‌ گونه است‌ که پافشاری‌های این‌ گرامیان و نیز انگاره‌های آموزگارانشان(!) بر یکی نبودنِ این زبان‌ها، پرسش برانگیزتر از پیش جلوه خواهد‌ کرد. درین‌باره، «دکتر اردشیر خورشیدیان» در پاسخِ «پروفسور ریچارد نلسون فرای»‌ که بر نام ناهمگونِ «هند و اروپایی» پای می‌فشرد، به‌ کنایه چنین پاسخ گفته بود: "... پس شاید بهتر باشد، بیاییم و این زبان را‌ که اینک در همۀ جهان ‌گسترده شده، به جای هند و اروپایی، اینک «استرالیایی – آمریکایی» بنامیم!!!".
به هر روی، با در دست داشتن چنان دستمایه‌ای، اکنون نوبت‌ کسانی بود ‌که راستی‌ها را نا‌راست نشان داده و از‌ آن گونه، نام بلندِ «ایران» را از هر دانشِ‌‌ کهن و نوینی بزدایند. به راستی آیا می‌توان پذیرفت،‌ مردمانی در آغاز از هند به ایران و سپس اروپا کوچیده باشند؟ و یا اینکه وارونه بر آن، از اروپا به ایران و آنگاه هند روان ‌گشته باشند؟! و آیا می‌توان پذیرفت‌ که این مردمان در آن هزاره‌های دور، از هند به اروپا و یا وا‍ژگونه بر آن، به پرواز(!) درآمده و در میانۀ راه، «ایران»ی هم در‌ کار نبوده باشد؟! آیا ‌کسی می‌تواند پاسخ دهد ‌که این نام‌واژۀ ساختگیِ «هند و اروپایی» به چه معناست و بر چه پایه‌ای پیشنهاد شده است؟
شگفت‌تر‌ آنکه، اینان می‌گویند،‌" زبانِ آریایی-ایرانی-، هیچ پیوندی نیز با زبانی‌ که از هند تا اروپا گسترده بوده، نداشته و‌ ندارد!!". اما بی‌گمان هر‌ کس این‌ را می‌داند که بخشی از آریایی-ایرانی‌-ها؛ در دو شاخه، از یک سو به هند و از سوی دیگر به اروپا روان‌ گشته و فرهنگ ‌کهن و پروردۀ خویش را‌ که خط و زبان و بسیاری دیگر از داشته‌هاشان در آن بود، با خود به آن سرزمین‌ها برده و در گسترش و پرورش‌اَش، فراوان کوشیدند.
و باز در همان ‌گونه نوشتارهای آمیخته به غربزدگی چنین آمده‌ که، "زبان‌آریایی-ایرانی-، نه ریشه و مادر زبانِ «هند و اروپایی» است و نه برابر با آن(!)". اگرچه‌ که ‌گاه بزرگواری نموده و این زبانِ دست‌ساخته -آریایی- را، زیر‌شاخه‌ای از زبانِ «هند و اروپایی» دانسته‌اند.
به هر روی در اینجا و برای نمونه، به برخی ‌آسیب‌هایی نیز‌ که برخی از دوستانِ میهن‌گرا‌ گرفتارش هستند، می‌پردازیم. از آنگونه، برین باوریم ‌که «زبانِ‌اوستایی» خود‌ کهن‌ترین زبان از خانوادۀ زبان‌هایی ‌که «هند و اروپایی» نامیده شده، نبوده؛ و این زبان، خود شاخه‌ای از زیرشاخه‌های زبانِ «ایرانی‌کهن» می‌باشد. این زبان، آغاز پیدایش‌اَش به درستی روشن نیست و دستکم تا زمانی‌ که «بلاش ‌یکم اشکانی» و «اردشیر بابکان» فرمان به‌ گردآوری دوبارۀ اوستا دادند (پس از یورش اسکندر مقدونی و سوزاندن 21 نسکِ اوستا بر روی 12هزار پوستِ ‌‌گاو)، و تا نیم‌ هزاره پس از آن، در میان ایرانیان روایی داشته است.
و اما دنبالۀ داستان؛ در پاره‌ای از این نوشته‌های با گرایش غربی، آمده‌ که نام‌واژۀ «هند و اروپایی»، یک نامِ «قراردادی!» است. اکنون پرسش اینجاست‌ که این قرار و پیمان را چه ‌کسی‌ گذاشته و چه کسی آن را پذیرفته است؟!‌ که پاسخ هم روشن است. این قرارداد(!) را خود غربی‌ها گذارده و خودشان نیز آن را پذیرفته‌اند. و در این میان، خداوندگارانِ این زبان‌کهن‌ که ما ایرانیان باشیم نیز، به هیچ انگاشته شده‌ایم!!!
این‌  گرامیان، نوشته‌های بیگانگان را «اصول و بنیان دانش زبان‌شناسی و دیگر دانش‌ها» دانسته و نیز به‌هم‌ریختن و انکارِ دست‌ساخته‌های ساختگیِ ایشان را «حاصل اصطلاحاتی من در‌آوردی (از سوی ما ایرانیان)!» نامیده و فرنودِ (دلیل) آن ‌را نیز «داشتن شوقِ کور میهن‌پرستانه» نزد ما دانسته!!! هم‌چنین در دنباله، واژۀ ساختگیِ «باستان پرست» را که ساخته و پرداختهٔ اندیشۀ بیمار صهیونیست‌ها می‌باشد، درخورِ مردم بزرگوار ایران برمی‌شمارند! ایشان هم‌چنین دلسوزانه(!)، بازگو‌ کردنِ یافته‌های ایرانیان، در مجامع جهانی -یا بهتر بگوییم غربی- را دور از خرد دانسته!! و سرانجام هم، ما ایرانیان را «شعارزده و احساسات‌گرا» و از دیگرسو، غربیان را «مردمانی در وادیِ دانش و پژوهش و خردوَرزی» می‌دانند!!!
این‌گونه دوستان،‌ در پایانِ بیشترِ نوشته‌هایشان، برای نشان دادنِ یاری‌نامه و بُن‌نوشت گفتار‌ خویش، چند خط واژگان انگلیسی و از آن میان، نام چند اروپایی و آمریکایی را به سانِ فرنودی راست‌آزما(!)، می‌آورند. اما کاش‌ ایشان، در میان این ‌همه نام‌های بیگانه، نامِ چند دانشمند نام‌آشنای ایرانی را نیز می‌گنجاندند، تا‌ دستکم چشم ما در‌ این گونه نوشته‌ها، به دیدن نام چند زبان‌شناس و دانشمند بزرگ ایرانی نیز روشن می‌گردید.
در اینجا سخن را ‌کوتاه ‌کرده و از‌ کردگارِ هستی می‌خواهیم تا هر چه زودتر، این‌ گروه از هم‌میهنانمان را‌ از بند بیماری مُدهش و سخت هولناکِ «خودزنیِ‌ فرهنگی»، رها سازد.

 

بخش دوم/ دروغی بزرگ به نام کوچ آریاها!

در گفتار پیشین، به این رفته پرداختیم که شوربختانه چگونه برخی هم‌میهنانمان، به گونه‌ای ناخودخواسته، دربند برخی قانون‌های بی‌بنیان گشته‌اند. در اینجا هم یادآور می‌شویم که بر پایۀ همین قانون‌های من‌در‌آوردی است ‌که این ‌گروه از هم‌میهنانِ گرامی دچار سردرگمی شده، و ‌گاه در سرتاسر نگاشته‌های خویش، بر یکسان نبودنِ دو نام‌واژۀ «آریایی» و «هند و اروپایی» که هر دو، ‌ساخته و پرداختۀ کارخانه دروغ‌سازی‌ غرب است، پای می‌فشارند. و باز می‌دانیم ‌که هر دوی این واژگان، تنها برای زدودنِ نام «ایران» از فرنشینیِ فرهنگ، خط و زبان آغازین و نیز امروزین جهان است که ساخته و پرداخته شده.
در بُن‌نوشت و یاری‌نامه‌های این دوستان، این نکته فراوان به چشم می‌خورد، "باخترزمینیان نخستین‌کسانی بودند ‌که در سنگ‌نوشته‌های ایرانی، به نام‌واژۀ «آریایی» برخورده و آن را بازخوانی نمودند". اما باید‌ گفت‌، ما ایرانیان هزاران سال است‌ که نام و نشان خود را می‌دانیم و نیازی هم به باز‌پیدایی آن از سوی ایشان نداریم. زیرا ما ایرانیان همواره و در درازای هزاره‌های‌ گذشته بر سرزمین‌ کهن‌مان، خود را «ایرانی» نامیده‌ایم*، و تنها پس از این یافته‌های شگفت‌انگیز(!) بود‌ که واژۀ ‌«آریایی» بر سر زبان‌ها افتاد.
نیز همان گونه که گفتیم، چرایی آن نیز‌، دور‌ کردنِ ما ایرانیان از ریشه‌ و بنیان‌هایمان است، تا در برابر این واژه – آریایی- ، نام‌ کهنِ سرزمین خویش «ایران» را از یاد ببریم. در اینجا، خیلی ‌کوتاه این واژه‌ را می‌شکافیم، تا خوانندگان‌ گرامی با ‌گوشه‌ای ازین ‌دست بی‌شرمی‌های دشمنانمان، بیشتر آشنا شوند.
  واژه‌ای‌ که از بر‌گردانِ نوشته‌های کهن ایرانی به لاتین به دست آمده، واژه‌ی «Airya» می‌باشد،‌ که غربی‌ها آن را «آریا!» خوانده‌اند**. اما همان گونه ‌که می‌بینیم، هَجا و آوانگاری این واژه، «ایریَ» است‌ که برگرفته از واژۀ‌ کهنِ «اَییریَ (ایر)» می‌باشد. و به روشنی پیداست‌ که هیچ‌گونه همانندی میان این واژه ‌‌که ریشهٔ نامِ‌‌ کنونی‌ کشورمان «ایران» است، با  واژۀ «آریا» که ساختۀ غرب است، دیده نمی‌شود. نیز می‌دانیم‌ که این نایکسانی، رخدادی ندانسته نبوده، و این خوانشِ کژ، به ‌گونه‌ای ‌آگاهانه به کار رفته است.
و بدین‌‌سان است ‌که بیگانگان و به ویژه غربیان توانسته‌اند با این کار خود، مردمانی ساختگی به نامِ «آریا»ها، پدید آورده، و در‌ دنباله نیز آنان را باستانی(!) نامیده و بدین‌گونه پیوندهای روشن میان ما ایرانیانِ امروزین و آن‌هایی که ایشان «آریایی» خوانده‌اند را از هم بگسلند. پس اینک، دیگر به آسانی می‌توان چنین مردمانی را به کوچی دروغین‌تر نیز واداشت و یاوه‌ای بزرگ به نام «کوچِ آریاها به ایران!» را – برای نمونه در زمان ساختگیِ‌ «آغاز هزارۀ دوم پیش از میلاد!» -، به خورد جهانیان داد.
بدین گونه، و با به‌ کار بردنِ چنین نیرنگ‌های پلیدی است‌ که ایشان کام یافته‌اند تا دیرپایی و درازهنگامیِ فرهنگ ایرانی و نیز هنگامۀ آغاز شاروَندی و شهرنشینی نزد ما ایرانیان را بسیار اندک‌تر از آنچه‌ که هست، به جهانیان بنمایانند. در‌ همین راستا نیز، کوشیده‌اند تا کوچ ما ایرانیان را وارونه جلوه داده و به جای‌ کوچِ «از ایران» که نشانۀ خاستگاه بودن ایران است، ‌کوچِِ «به ایران» را که نشان‌دهندۀ نوپاییِ(!) فرهنگ ایرانی خواهد بود، در فرهنگ جهانی جا بیندازند.
به ‌هر ‌روی، می‌دانیم که واژۀ زیبای «ایران»، از به هم پیوستن دو واژۀ ایرانی کهنِ «اَییریَ (ایر)» به معنای بزرگوار، و «ان» در اینجا به معنای سرزمین برآمده،‌ که روی‌هم‌رفته «سرزمینِ بزرگواران» معنا خواهد داد. و بدین‌گونه، به‌ آسانی پیوند و پیوستگیِ آن با سازندگان «اِستون‌هِنج» نیز ‌که در هزاره‌های دور، از ایران به اروپا کوچیدند، به چشم می‌آید. آن سرزمین و مردمان، هم‌اکنون «ایرلند و ایرلندی» نامیده می‌شوند («ایر» در کنار واژۀ «لند : سرزمین»، همانیست‌ که آن ‌را «ایران» می‌خوانیم***).
ایشان برای نگاه‌داشتن درست زمان، در سرزمینی که مداری بالاتر از خاستگاه نخستین زندگی‌شان داشت، دست به ساخت آسمان‌نمایی (استون هنج : تپۀ سنگی) زدند، همانند نمونه‌هایی که در سرزمین مادری، از آن برای نگاه‌داشتن زمان‌ سال و ماه بهره می‌گرفتند؛ و شاید بتوان گفت، کهن‌ترین نمونه از این گونه سازه‌ها، سازه‌ای است در استان بوشهر، به نام «جم و ریز».
و اما باز درین‌باره و در برخی از نگاشته‌های این گرامیان،‌ کهن‌ترین زبان شناخته شده از آنچه را‌ که ایشان «هند و اروپایی!» نامیده‌اند، زبانِ «هیتی» دانسته شده است. اما خوبست بدانیم که اینان همان ‌کوچندگان و‌ کوچیدگانِ ایرانی به مصر بوده؛ و بدین‌گونه، پیشینیانِ ما ایرانیان، همانا نیای سفیدپوستانِ قارۀ سیاه می‌باشند.
در هزاره‌های بس دور و پس از آغازیدن نخستین گزندهای سرمای بزرگ بود که گروه‌های آغازین از ایرانیان، از فراسرزمین‌های ایران‌زمین (ایران‌وِج)، به سوی بخش‌هایی که آفتابی‌تر و بنابراین از گرمای بیشتری برخوردار بود، کوچیده و بدین‌گونه به دیگر «هم‌نژادان» خود در آن سرزمین‌ها پیوستند. آغاز این کوچ درونی بازمی‌گردد به هنگام پیدایش نخستین رگه‌ها از واپسین یخبندان بزرگ زمین که به فراتر از 16- 14 هزار سال پیش می‌رسد. در اینجا باید یادآور شویم که این کوچ، به یکباره انجام نیافته و هزاره‌های پی در پی دنبال می‌گشته است.
 به هر روی، این گروه‌ها هم‌چنان به سوی سرزمین‌های پایین‌دست و آفتابی‌تر روان گشته و همان گونه که گفته شد، به هم‌نژادان خود در بخش‌های میان دریاهای کاسپیان و پارس و نیز رشته کوه‌های البرز و زاگرس پیوستند. اگرچه که آن سرزمینِ نخستین نیز، هیچگاه یکسره از این بومیان کهن تهی نگشته و در هزاره‌های پسین، از آمیختگی این تیره‌ها از نژاد سفید درازسر (ایرانی) با گروه‌هایی از نژاد زرد که به سوی سرزمین‌های باختر زادگاه خویش کوچیده بودند، تیره‌ای میانه پدید آمد که «توران – اویغور» نام گرفته و مردمان فرارودان  (ماوراءالنهر) یا همان «ایران‌ بیرونی» از دستۀ همین مردمانِ ایرانی‌تبار می‌باشند.
و اما از آن کوچندگانِ نخستین که هزاره‌هایی چند در این سرزمین‌ها درنگ کرده و با هم‌نژادان خود در این بخش‌ها از ایران‌زمین آمیخته بودند، گروه‌هایی به سان تیره‌های ناموَر ایرانی در آمده و در جای خود ماندند، و گروه‌های چندی نیز به این اندازه از کوچ بسنده نکرده و در شاهراهه‌هایی گوناگون، هم‌چنان کوچ خود را دنبال نمودند. یک گروه از ایشان به هند، گروهی به سوی سرزمینی که سپس‌تر، همین کوچندگان آن را «اروپا» نامیدند، و بخشی نیز به سوی میانرودان روان گشتند؛ که اگرچه این گروهِ واپسین، خود در دو شاخه، یکی «میتانی‌ها» در همان میانرودان ماندند و مردمان هوت‌ام‌تی – اَنشان، در سُریانی «ایلام»-، سومر، اکد، آشور و بابل از ایشانند (به روزگار پسین، برخی از اینان و از آن گونه اکدی‌ها و سپس آشور، پیوند و آمیختگی‌هایی با نژاد سفید پهن‌سر – سامی‌ها- داشته‌اند).
گروهی نیز که پیش‌تر راه فرای میانرودان را جُسته بودند، از شاهراهه‌ای فروتر از راه کوچندگان به اروپا، راهیِ سرزمین‌های شمال آفریقا شدند، که «هیتی» نام گرفتند. گروه‌های پراکنده‌ای از ایشان – اورارتو (ارمنی‌ها)-، با همین نام –هیتی‌- در آناتولی امروزی و بخشی هم در کرانه‌های خاوری دریای باختر (مدیترانه) ماندند، و سرانجام گروهی از هم‌اینان بودند که «فینیقی‌- phoenix» نامیده شدند (اروپایی‌های امروزین، ریشۀ خط، زبان و دانشِ نخستین خود و گاه ما ایرانیان را نیز از ایشان می‌دانند! اگرچه ناچاریم دربارۀ این دروغ‌‌پردازی‌ها و نیز پیوند آن با دروغی دیگر، به نام یونان باستان(!)، در نوشتاری دیگر سخن بگوییم).
اما به هر روی، آنان که راه بیابان کنونی سینا (برگرفته از نام «سَیَنَه» در ایرانی کهن، و هم‌ریشه با واژه‌های سیمرغ – سَیَنَه‌مَرَغَ – و سینوهه، که همگی نماد پزشکی می‌باشند) را در پیش گرفتند، تبار همان مردمانی شدند که سفیدپوستان قارۀ سیاه می‌باشند.
مگر نژاد، بسیاری نشانه‌های دیگر نیز نشان از این پیوستگی ژرف با خود به همراه دارد. برای نمونه، همانا نام کهن «سینا» که نام برده شد، و نیز نشانه‌های کهن و گوناگون دیگر از فرهنگ ایران در آن سامان، که نشانِ «گوی بالدار – فرَوَهر -» از آن گونه است و در پرستشگاه‌ها و آرامگاه‌های مصر باستان به فراوانی دیده می‌شود. هم‌چنین می‌دانیم که «آخناتون» فرعون توانمند مصر، فرمان داد تا پرستش «ایزد مهر» که کیش مردمان نخستین کوچنده – ایرها، ایرانیان- به آن سرزمین بود، دوباره از سرگرفته شود.
نیز یادآور می‌گردد که نخستین گروه‌ها از این کوچندگان، هنگامی که در هزاره‌های پسین به کرانه‌های نیل رسیدند، همانند هم‌نژادان خود در اروپا که در پایان راه خویش (ایرلند کهن – بریتانیا یا همان انگلستان امروزی)، بنای یادبود «استون هنج، تپه سنگی» را بنا نهادند؛ ایشان نیز دست به ساخت بنای سترگ «پیکرۀ ‌ابوالهول – با پیکره و سر شیر» زدند. و دستکم چند هزاره پس از آن بود که نوادگانشان و نیز کوچندگان تازه‌ از راه رسیده‌تر، این بنای کهن را (به هنگام چهارمین دودمان از فرعون‌های مصر) بازسازی نموده و «اهرام» را در کنار آن پیکره، که سازندگان نخستین‌اَش را از یاد برده، اما سپندش می‌پنداشتند، بنیان نهادند. ایشان به جای سر شیر در پیکرۀ ابوالهول که در پس روزگاران کهن، به ویرانی گراییده بود؛ سر فرعون را که هم‌چهرۀ «نوبه‌ای‌ها****» می‌باشد، بر روی آن پیکره بازسازی نمودند.
این سازه‌های سه‌گانه –اهرام-، بر پایۀ چینش سه ستارۀ کانونی چهراَختر (صورت فلکی) «شکارچی»، که معرب آن «جبّار» و در مصر باستان «اوزیریس» نامیده می‌شد، بنا گردید. همان گونه که می‌دانیم، ایرانیان راه‌ گذر خورشید در آسمان را به 12 چهراَختر بخش نمودند، که یکی از آن‌ها «شکارچی» می‌باشد (دربارۀ جایگاه شمارگان سپند 7، 12 ،40، 72 و ... در فرهنگ ایرانی، به هنگامی دیگر سخن خواهیم گفت). اگرچه در پس آن روزگار، دیگر چرایی این چینش به فراموشی سپرده شد، تا آنکه روانشاد پروفسور هشترودی توانست بار دیگر پرده از این راز سر به مُهر برداشته، و این یافته هم‌اکنون با نام این دانشمند بزرگ ایرانی همراه است.
به هر روی، این «بیست و هفتمین دودمان از پریان‌های مصر» یا همان فرمانروایی دوباره و چند سد سالۀ ایرانیان بر آن سرزمین بود که به گفتۀ گزنفون، از هنگامۀ شاهنشاهی کوروش بزرگ، و به گفتۀ دیگر پیشینه‌نگاران، از زمان شاهنشاهی کبوجیۀ ‌دوم آغاز گشت. و آنگاه که تخت و تاج به داریوش بزرگ رسید، چنین فرمان داد تا به گردآوری پیشینۀ کهن آن سرزمین پردازند و فهرست‌بندی‌اَش نموده و به نوشتار درآرند. و چنین بود که با دستیابی به آن نوشته‌ها، دانشمندان به روزگار کنونی از چند و چون گذشتۀ مصر آگاه گشته و به کنکاش در آن پرداختند.
بار دیگر و در پایان، این نکته را یادآور می‌شویم ‌که به ‌کارگیریِ واژۀ «آریا»، به جای واژۀ راستینِ «ایران»، این سود را نیز برای بیگانگان داشته ‌‌که، فرهنگ و زبان آن مردمانِ باستانی و «آریا» نامیده شده را، ثروتی هم‌سود (مشترک) میان ما ایرانیانِ امروزین و باخترزمینیان نشان داده و آن داشته‌ها را، یادگاری بر جای مانده از آن مردمان باستانی(!) به شمار آورند. زیرا که به‌ کار بردنِ نام «ایران و ایرانی»، می‌تواند وام‌دار بودنِ ایشان به خاستگاهِ هم‌اکنون زنده و پا برجای‌شان «ایران» را آشکارتر نموده و گزافه‌گویی‌های ایشان، بر سرآغاز بودنِ غرب در آفرینشِ همۀ دانش‌ها(!) و هم‌چنین سرچشمه در فرهنگ و هنر جهان بودن‌شان(!) را، با پرسش‌هایی بی‌شمار روبرو ساخته و سرانجام از پای درآوَرَد.
و می‌بینیم که این دروغ‌بافی‌ها، کمتر دربارۀ مصر، بابل، سومر، آشور و ... که امروزه دیگر نام و نشانی از ایشان بر جای نمانده، بر زبان رانده می‌شود. زیرا دیگر اگر که بزرگ هم داشته شوند، خود نیستند که از این بزرگی بهره برده، و نیز می‌دانیم که «سر بریده سخن ندارد». اما اگر که بزرگی‌های ایران و ایرانی بر سر زبان‌ها بیفتد، از آنجا که ما هنوز هم همان مردمانیم، به همان زبان سخن می‌گوییم و همان فرهنگ و آیین‌ها را داریم، پس این بر آنان گران آمده و روشن است که بدین سان، جایگاه امروزین‌شان تنگ و تنگ‌تر خواهد شد!
بنابراین راه چاره برای ایشان، همین است که ما را از خودمان بیگانه ساخته، و به جهانیان نیز نشانی نادرست بدهند؛ به هوش باشیم.

*در سراسر شاهنامۀ فردوسی، برای یک بار هم که شده، به واژۀ «آریا» برنمی‌خوریم، و همواره این نام «ایران» است که به کار می‌رود.
**پی یر لوکوک فرانسوی در کتاب «کتیبه‌های هخامنشی» تلاش فراوان نموده تا واژۀ «آریا» را در اندیشۀ خواننده‌اَش جا بیندازد. اما او نیز ناچار شده در رویه‌های 28 و 29 کتاب خود، واژگانی چون airya، l,aiyran?m vaejah و airyo sayana را به کار ببرد.
***بالاتر از این‌ها، سیل واژگان هم‌سان در دو زبان امروزین فارسی و انگلیسی است که نشان از این پیوند دارد. واژگانی به مانند برادر، پدر، مادر، نام، پردیس، کاروان، جنگل، واژه، نو، نوه و ...
****در پس گذشت هزاره‌ها و آمیزش‌ میان سفیدپوستان کوچنده و بومیان سیاه‌پوست، تیرۀ میانه‌ای پدید آمد که همین نوبه‌ای‌ها (سودانی‌های امروزی) بوده و در بخش‌های جنوب مصر تا ساهارا پراکنده‌اند.

 

بخش سوم / «گاو»، نمادی از فرهنگ کهن ایرانی

در بخش‌های پیشین، خیلی گذرا دربارۀ یکی از زیرشاخه‌‌های زبان «ایرانی کهن» که همان «زبان اوستایی» باشد، سخن گفتیم. اما برخی در این میان، جایگاه زندگی مردمان گویشوَر این زبانِ اوستایی نامیده شده را «دشت!» نامیده‌‌اند. به همین روی، این نکته ما را به یادِ برگردان نادرست واژۀ «گووُش اوروان» در گاتاهای اشوزرتشت، از سوی بیگانگان انداخت، که واژۀ‌ «گَوُوش اوروان» به معنای «روان‌ِآفرینش» را به خوشایند دلِ خویش تَرگُمان (ترجمه) نموده، و در اینجا واژۀ «گَوُوش» را ‌که «هستی و آفرینش» معنا می‌دهد، «گاو» معنا‌ کرده‌‌اند(!)؛ و بدین‌‌گونه، ما ایرانیان را‌ گروهی «گاوچران ‌آریایی» دانسته‌اند‌ که در «دشت‌‌ها!» زندگی می‌‌کرده‌‌ایم.
 ناگفته پیداست که با کاربرد واژۀ «دشت» به سان جایگاه زندگی این مردمان، پس این «دشت‌نشینان» دیگر نمی‌‌توانسته‌‌اند که بهره‌‌مند از شاروَندی و شهرنشینی بوده، و این درست همان خواستِ دیرینه‌ ایشان است تا جهان دربارۀ ما ایرانیان چنین بیندیشد. نیز همان‌ گونه ‌که پیشتر آمد، غربیان خود را نژادی جدا از ایرانیان‌، و پدید آمده در همان اروپا می‌دانند! پس روشن است ‌که خیلی هم از‌ گاوچران بودنِ این آریایی‌‌های باستانی(!) نگرانی به دل راه ندهند («ویر گوردون چایلد – دیرین‌‌شناس ‌آمریکایی »: "نژاد سفید به دو دستۀ درازسر و پهن‌‌سر بخش می‌‌شود،‌ که نژادِ «هند و اروپایی!»، همگی از پارۀ درازسرها بوده و سامیان نیز از پارۀ پهن‌سرها می‌باشند").
در اینجا بد نیست کمی به بررسی واژۀ «گاو» بپردازیم و ببینیم که آیا به راستی ما ایرانیان گروهی گاوچران بوده‌‌ایم، یا اینکه داستان به گونۀ دیگری است. بر پایۀ استوره‌‌های کهن ایرانی، ایرانیان پس از آغاز شهرنشینی که در پی روزگار «هوشنگ» شاه پیشدادی بدان دست یافته بودند، هم‌‌چون گذشته به نگهداری و پرورش جانوران سودمند، در کنار کشت و کار می‌‌پرداختند. از شمار این جانوران، یکی چارپایی بود که ایشان در کشت و ورز، جابجایی بار، و نیز از شیر و گوشت و پوست و روده و پِهِن و استخوان‌‌های آن در زندگی خویش بهره می‌‌بردند.
ایرانیان این جاندار سودمند را در جایگاه نماد «روان آفرینش» بر روی زمین برشمرده و آن را به گونه‌‌ای نمادین، در پاره‌پاره از فرهنگ خویش جای داده بودند. برای نمونه، یکی از 12 چهراَختران (صُوَر فلکی) آسمان را به سان نگارۀ این جانور که آن را «گاو» - هم‌نامِ واژۀ «گَوُوش»- نامیدند، به پندار آورده و این نام را بر آن چهراَختر نهادند.
 نمونه‌های فراوان دیگری نیز از کاربرد این نماد در فرهنگ ایرانی به چشم می‌خورد. و از آن گونه، نام «کیومرث» که در باورهای ایرانی، همان «آدم» (در زبان ایرانی کهن، اَ ایوا + اَدَم : نخستین اندیشه) است، در نوشتارنامه‌های کهن ایران‌زمین «گَوُو مَرَتَ» (گَوُو: آفریده، زنده + مَرَتَ: مرگ، مُردنی، میرا) خوانده شده و به معنای «زندۀ میرا» است. او نخستین آفریده‌ای بود که چونان «ایزدان» جاودان نبوده و پس از آفرینش، فرجام‌اَش مرگ بود.
هم‌‌چنین در خداینامه‌های ایرانی و نیز شاهنامه آمده، این «گاو بَرمایه» بود که فریدون از شیرش نوشید و پرورش یافت، تا آنکه سرانجام توانست ایران را از چنگ ضَحّاک تازی برهاند. و نکتۀ زیباتر آنکه، او با گرزی «گاوسر» که کاوه برایش ساخت، ضَحّاک را بشکست و در بند نمود. نیز ایرانیان برین باور کهن‌‌اَند که «هنجار هستی بر پایۀ روان آفرینش، سامان می‌ یابد»، و نماد این باور زیبا را به سان جای گرفتن زمین (هستی، گیتی) بر روی شاخ گاو، به نگاره کشیده‌‌اند. اما مردمان باخترزمین، به مانند همیشه، این یکی را نیز بد دریافته و گمان کرده‌اند که نیاکان ما ایرانیان از سر ناآگاهی چنین گفته‌اند.
به هر روی، ایشان از چاله به درآمده و دگرباره به درون چاه و آب خوشگوار خِرَد و دانش ایرانی افتاده و از آنجا که معنا و ریشۀ واژگان برجای مانده از زبان ایرانی کهن را در زبان کنونی‌شان از یاد برده‌‌اند، بنابراین «زمین» را که تا همین چندی پیش صاف و هموارش می‌پنداشتند!، «GEO – ژئو، گوو» ‌نامیدند. ما ایرانیان به خوبی می‌دانیم که نماد ایستادن زمین بر روی «شاخ گاو» را از برای چه در فرهنگ کهن‌مان گنجانید‌ه‌ایم، اما آیا ایشان نیز می‌دانند که چرا زمین را GEO می‌نامند؟! به هر روی، ایشان این واژه را به گونۀ GEOGRAPHY نیز به کار ‌بردند که معرّب همان واژه، دوباره به گونۀ «جغرافی» به زبان امروزین ما راه یافت. این را نیز می‌دانیم که باز همین واژۀ «گاو» در زبان لاتین به سان COW (گاو، برای نمونه COWBOY : گاوچران) آمده است.
کرپان‌ها، بزرگان آیین مهر بودند، و برای ایزد مهر به قربانی و پیشکش آن به آسمان‌ها می‌پرداختند. بیشتر شمار قربانی‌ها «گاو» بود، زیرا همان گونه که آمد، خود نماد و نشانی از «گووش اوروان» یا همان روان آفرینش بود، و می‌باید که به درگاه خدایان پیشکش می‌شد. اگرچه که این خود بهانه‌ای ‌نیز می‌بود، برای فراهم آوردن خوراکِ سالانۀ همین ستایندگان و ستایشگران. برای آگاهی بیشتر، نام‌واژۀ «گوو» در نام جانور سودمند دیگری نیز به چشم می‌خورد، و آن نیست مگر «گَووُ- سپَند (جاندار مقدس)» یا همان «گوسفند» خودمان، که همین ویژگی‌های سودآور را برای نیاکانمان داشته، و بنابراین ایشان به رام کردن و پرورش آن نیز پرداخته‌اند. خوبست بدانیم، واژۀ «کَرپان» در روزگاران پسین، معرّب گشت و به گونۀ «قُربان» درآمد؛ که هنوز هم این واژه به همین معنا در زبان ما کاربرد دارد، اما به نادرست گمان می‌شود که چون این واژه در زبان‌های سامی نیز به کار برده می‌شود، پس اَنیرانی (غیرایرانی) است!
به هر روی، نماد کهن و ایرانی «گاو»، پس از پراکندگی و کوچ تیره‌های گوناگون ایرانی، در سرتاسر جهان آن روزگار پراکنده شد و به گونه‌های گونه‌گونی در آمد. برای نمونه، همین قربانی کردن گاو که در آیین مهر ایرانی روایی داشت، به همراه این کوچندگان به اروپا رفت و در آیینی که «میتراییسم (مهر: میترا)» نام گرفت، هم‌چنان دنبال گشت و ایشان نیز به قربانی کردن «گاو» در آیین‌های خویش ‌پرداختند، که نشانه‌های آن هنوز هم بر دیوارنگاره‌های آن سامان برجاست. هم‌چنین در «کِرت» و در زمان فرمانروایی «مینایی‌ها»، در افسانۀ پادشاه مینوس آمده که او در زیرزمین کاخ خود، جانوری هم‌ریخت «گاو» داشت به نام «مینوتاوور»، و آدم‌ها را به سان قربانی، خوراک او می‌کرد. و نمونۀ دیگر از این نماد را هنوز هم در بخش‌های جنوب‌ باختری اروپا به چشم می‌بینیم، که همان ورزش «گاوبازی» در اسپانیاست. اگرچه که هم‌اکنون این نماد و قربانی کردن آن در آنجا، نمایی دلخراش یافته است.
و باز در غار کهن «لاسکو» در اروپا، بیش از همه، نگارۀ‌ سه جانور «گاو (بیشترین نگاره‌ها)»، بز کوهی و اسب که پیوند بی‌چون و چرایی با سرزمین و فرهنگ ایران دارند، به چشم می‌خورد. و این در جایی است که، جانوران بومی اروپا «گراز، گوزن و گرگ» می‌باشند، نه آن سه جانوری که نگاره‌هایشان بر دیوارهای غار لاسکو دیده می‌شود. هم‌سانی آن نگاره‌ها با نگاره‌های غارهای لرستان و نیز سنگ‌نگاره‌های کهن تیمره در خمین، نشان از کهن‌تر بودن نخستین کوچ سفیدپوستان (ایرانیان) به سرزمین اروپا داشته و این زمان را هزاران سال پیش می‌رساند.
نمونه‌های دیگری از نماد «گاو» را در جاهای دیگر جهان، و از آن گونه در میان بنی‌اسراییل می‌بینیم که در «عهد عتیق» آمده، ایشان در نبود موسی که ‌گویند به کوه تور رفته بود، دست به ساخت «گوساله»ای زده و به ستایش آن پرداختند (زیرا بر پایۀ آشنایی با فرهنگ ایران، به هنگام دربند شدن در بابِل و سپس آزادی به دست کوروش بزرگ، چنین آموخته بودند که «گاو» نمادی از روان آفرینش در فرهنگ ایرانی است، و ستودنی).
و اما این نماد به همراه ایرانیان به مصر نیز راه یافت و «گاو آپیس» از خدایان ناموَر ایشان شد، و در نگاره‌های گوناگون در آرامگاه فرعون‌های مصر، این ایزد با سر گاو دیده می‌شود. این نماد کهن در سوی خاور نیز به همراه ستایندگانِ «دیوا - شیوا» به سند (هند) رسید و همگان می‌دانند که «گاو» جانوری سپند (مقدس) نزد هندیان به شمار آمده و ایشان این جانور را می‌پرستند، که نشانه‌ای از همان روان آفرینش در فرهنگ ایرانی است.
نگارنده تاکنون در باشندگی (وجود) این نماد در میان مردمان اورارتو و میانرودان، که ایشان نیز از تیره‌های نژاد ایرانی بوده و دولت‌شهرهایی را بنا نهادند، پژوهشی نکرده‌ است. اما بی‌گمان این نماد کهن، در میان آن مردمان نیز جایگاه والایی داشته، به همان گونه که نماد ایرانی «گوی بالدار، فرَوَهر»، به فراوانی در سنگ‌نگاره‌های بابِل، سومر، آشور و اَکَد به چشم می‌خورد.
و اما درین‌باره، دیگر تنها به همین اندازه بسنده می‌کنیم که امروزه در درون مرزهای امروزین کشورمان نیز، به پیکره‌های خوش‌تراش، بی‌همتا و ستُرگ «گاو»، و هم‌چنین سرستون‌های چندین خرواری تراشیده شده از سر گاو، در پارسه (تخت جمشید) و دیگر بناهای کهن برخورده و به جایگاهِ بلند این نماد در زندگی روزانه و آیین‌های برگزار شده به روزگار نیاکانمان پی می‌بریم. نیز آگاهیم که 21 نسک اوستای کهن، پیش از سوزانده شدن به دست بی‌خردی‌ به نام اسکندر مقدونی، بر روی 12 هزار پوست چرمینۀ «گاو» نگاشته شده بود؛ که اگرچه می‌توانسته‌اند از پوست هر جانور دیگری برای اینکار بهره بگیرند، اما باز هم این پوست «گاو» بوده که برای نگاشتن سپندنامه‌ای با چنین درونمایۀ شگرفی و از آن گونه، نگاشتن پیشینه و فرهنگ کهن کشورمان «ایران» به کار رفته است.
در اینجا، ا‌گرچه نیازی نمی‌بینیم برای نشان دادن پیوندهای ناگسستنی و بی ‌چون و چرا میان مردمان گسترده از هند تا اروپا، و نیز پیوستگی نژادی و زبانی ایشان با سرزمین و خاستگاه نخستین‌شان «ایران»، که سرآغازین نقطه از این راه و نیز نشانۀ مانای پیوند میان این مردمان است، سخن گفته و بیاییم و واژگان بیشمار از زبان مادرینِ «ایرانی کهن» را یک به یک برایتان برشماریم. اما خوبست تا به چند نمونه از این واژگان ‌‌که امروزه در میان همۀ بازماندگان فرهنگ و زبانِ ‌‌کهن ایران روایی دارد، نگاهی بیفکنیم:


واژه : voice                                                                         وُاُرو اَپَه : (وفور آب - آب فراوان) : اروپا : Europe
اَستَه : (ایستادن) : stand                                                      اَ ایوا : (اول - نخست – یکم) : one
اَرتَه - اَشا : (راست – راستی) : orto                                     اَ ایوا اَدَم : آدم (نخستین من - نخستین اندیشه) : adam
ارته + دندان : (راست‌کردنِ دندان) : اُرتدونسی(دنتال)          فر+ تور (توژ : فیلم) : (نما، عکس، تصویر) :  pic + ture
فرَشکَرد : (نو‌کردن) : refresh                                               هفت :  septa (سپتا) : seven
نام : name،   نو : new،   نوه : nephew،   ماه : moon، پدر : father، مادر : mother، برادر : brother.


نیز در دنبالهٔ این فهرست، واژگانی به مانند «کاروان، جنگل، پردیس و ...»،‌ که خیل بیشماری از واژگان را در برمی‌گیرد، به چشم می‌خورد.
شگفتا که برخی بیگانگان، ما ایرانیان را بی‌دانش، و خود را ‌که رُبایندگان چیره‌دستِ دانش‌های شرقی هستند، دانشمند و روشن‌اندیش می‌دانند!!! در اینجا و برای نمایاندنِ این طبل تُهیِ، به بررسی واژۀ «اروپا» ‌که غربزدگان گرامی(!) سینه‌چاکش هستند، می‌پردازیم. واژۀ «آب» در زبان ایرانیِ‌ کهن و نیز در اَوستا و هم‌چنین سانسکریت به‌ گونهٔ «اَپَه» آمده است، و این را نیز می‌دانیم‌ که واژۀ «ابه» در زبانِ کهن ایرانی، به معنای جا و جایگاه می‌باشد، مانند «گرمابه» و «مهرابه». با این پیشگفتار، چنین بازمی‌گوییم که در هزاره‌های دور،‌ گروهی از ایرانیان رهسپارِ خاور (هند- سند: کنار، پهلو) شده، و پاره‌ای نیز راهِ سرزمین‌های باختر را در پیش ‌گرفتند.‌ این‌ گروه دوم، در دنباله به سرزمین‌هایی رسیدند‌ که وارونه بر سرزمین نیمه‌خشکِ ایران، سرزمینی بود پرباران و با رود‌های بیشمار. این ویژگی‌ برای ایرانیان، نخستین نشانهٔ ‌گیرا از سرزمینی بود ‌که بدان ‌گام نهاده بودند، پس نامِ همین ویژگیِ زندگی‌ساز را بر آن نهادند. بدین‌گونه‌ که ایشان آن‌جا را «وُاُرو-اَپَه» به معنای «وفورِآب-آب‌‌فراوان» نامیده، و با‌ گذشت زمان بود که، آن سرزمین رفته‌رفته «وُروپَه» و سرانجام «اروپا، Europe» نام گرفت. ازین‌رو، سرزمینی‌ که نامش را ما ایرانیان بران نهاده‌ و تبار مردمانش نیز از ماست،‌ که دیگر این ‌همه «های‌ و هوی!» ندارد!!!
و در پایان می‌گوییم، کیست ‌که نداند، جهان تاکنون نژادپرست‌تر از همین گروه غربیانی که ما را نژادپرست می‌نامند، به خود ندیده و در آینده نیز نخواهد دید. پس بهتر است که هم‌میهنان گراییده به ایشان بدانند‌، این‌ گونه شیفتگی به بیگانه، یادآورِ همان بیماریِ خانمان‌برانداز، اما دهان پُرکنِ «جهانی‌سازی-Globalization» است؛‌ که نام درستش «غرب‌زدگی-Westernization»، و یا بهتر بگوییم «آمریکایی‌شدن-Americanization» است.‌

 


«جهان  بسیار  بزرگ  است،  اما  از  میهنِ من‌  کوچک‌تر  است».
                                                                                                             استاد حرآبادی


 این گروه آرزو دارند در جهانی زندگی کنند که خط و زبانش انگلیسی بوده و دین رسمی‌اَش نیز مسیحیت باشد. هم‌چنین به جای نوازش دل‌انگیز گام و پرده در ترانه‌های آهنگین ایرانی، تنها مینور و ماژور غربی گوش‌شان را خراشیده و سرانجام آنکه همه چیز و همه جا رنگ و بویی سراسر اَنیرانی داشته باشد! اما به راستی، .جهانی که همۀ‌ بهره‌اَش از فرهنگ کهن و سترگ ایرانی است، چه در چَنته دارد که امروزه برخی هم‌میهنان، این‌‌چنین شیفته‌اَش گشته و برای «جهانی شدن!» سر و دست می‌شکنند؟! اگر اندکی به پشت سر نگاه کنیم، فرارو را بهتر خواهیم دید، و درخواهیم یافت که ما ایرانیان را از این برتری بر دیگر تیره‌های نژاد خود، آن هم از برای خاستگاه بودنمان، گریز و گزیری نیست.

سال‌‌ها دل طلب جام‌جم از ما می‌کرد            وآنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا می‌‌کرد

 

* (نک: نوشتار «جهانی شدن یا حذف شدن از جهان؟!» - دکتر آزاده احسانی)

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه