دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی مباحث علمی‏ ناسونالیسم ایران - 4

ایران پژوهی

مباحث علمی‏ ناسونالیسم ایران - 4

برگرفته از کاربرد

دکتر هوشنگ طالع

اندیشه و دانش ملت گرایی
 
 
شناخت رویدادها، از دیدگاهی نوین
 
چون از فراز می‏نگریستم، دو هیولا بر کوه «گذشته» و «آینده»، با هم به گفتگو بودند، گاه نرم و شیرین، گاه تند و تلخ. چون فرود آمدم، دیگر از آن دو هیولا، هیچ دیده نمی‏شد. دشت «امروز» پر از مردمان بود که هر یک بهر خود می‏کوشیدند. پیکر جدا سازشان، چون پرده، رازشان می‏پوشید. و چون پرده را برداشتیم، دو هیولای «گذشته» و «آینده» را دیدم که هر یک به هزارها پارچه ، پخش شده و در میان آدمیان به همان گفتگو سرگرم بودند، که از فراز دیده بودم.
(آژیر: ناسیونالیسم چون یک علم)
 
لازمه‏ی شناخت ملت گرایی (ناسیونالیسم) به عنوان یک علم، برداشت نوینی از مساله‏ی «تاریخ» است.
چنین دریافتی از تاریخ، با برداشت رایج از آن، به عنوان شرح حوادث گذشته، تفاوت بسیار دارد. ظرفیت اجتماع، «یا آن‏چه که اجتماع در قوه دارد» و آینده آن را به «فعل» در خواهد آورد، با آن چیزی که هم اکنون اجتماع «بالفعل» در اختیار دارد و در گذشته «ظرفیت اجتماع» را تشکیل می‏داده، دارای ارتباطی ناگسستنی است.
کوتاه سخن این که، حوادث گذشته با  موجودیت‏های کنونی، دارای پیوند کسست‏ناپذیری است. در حالی که در تاریخ نویسی ساده، تنها به توضیح حوادث اکتفا شده و از توضیح رشته‏هایی که حوادث را به هم  پیوند داده است، غفلت می‏شود.
درک ملت گرایانه از تاریخ، عبارت است از شناخت حوادث و رویدادهای گذشته، باتوجه به رشته‏های پیوند آنان با یکدیگر.
این رشته‏ها، بر بعد زمان جای گرفته و هم چنان که از گذشته به حال کشیده شده است، از حال نیز در گذشته و به آینده می‏پیوندد. بر پایه‌ی این آگاهی، می‏توان بستر حوادث آینده و یا به گفته‌ی دیگر، ظرفیت‌های «امروز» را مورد شناخت قرار داد.
 
شناخت گذشته، امروز و آینده، چونان دانه های تسبیح است.
 
تاریخ در عرف معمول، تنها به شرح ساده‏ای از هر یک از دانه‏های تسبیح می‏پردازد و از رشته‏ای که آنان را به هم می‏پیوندد و بخش بزرگی از آن زیر‏دانه‏ها پنهان است، غافل می‏ماند.
در حالی که، برای شناخت مسیر دانه‏ها، آگاهی به شکل رشته‌ی پیوند دهنده‌ی آن‏ها، از دانستن شکل یکایک دانه‏ها، ضروری‏تر است .
 
 
شناخت ظاهری و شناخت باطنی
 
ظرفیت‎های جامعه‎ی امروز، نهاد‎های نظم فردا می‎باشند.
 
چنان که می‏دانیم، پدیده‏های اجتماعی دارای شناخت ظاهری و شناخت باطنی‏اند. هر تمایل و سلیقه‌ی فردی، گرچه در شناخت ظاهری، یک تمایل فردی و شخصی است اما با خواست ها و سلیقه‏های گروه‏های دیگر، هم‏آهنگی دارد.
پاره‎ای از خواست‎‏ها، متعلق به گروهی است که وجه اشتراک آن‏ها از نظر زمان و مکان، محدود است. مانند خواست «فرار»، از سوی کسانی که در میان شعله‏های آتش گرفتار شده‏اند. چنین خواستی، مربوط به مکان ویژه و زمان خاصی است.
برخی از خواست‏ها، از نظر مکانی و یا از لحاظ زمانی یا از هر دو نظر، میان افرادی که در معرض رویداد ویژه‏ای قرار می‏‏گیرند، مشترک است.
از این رو، در شناخت «باطنی» تمایل فردی، به ریشه‏هایی بر می‏خوریم که مربوط به  رشته‏های پیوند فرد، با مجموعه‏‏هایی از افراد دیگر است. بدین سان، تمایل یا سلیقه‌ی فردی، نهادی از یک مجموعه و یا یک سامان (نظم) به شمار می‏آید.
با این برداشت از مساله باید بدانیم که بخشی از ظرفیت‏های جامعه‎ی امروز، نهادهای نظم (هنداد)، فردا می‏باشند.
این نهادها، در همه‏ی شئون و جنبه‏های اجتماع وجود دارد و یا به گفته‌ی بهتر، در همه شئون و جنبه‏های اجتماع، نهاده شده‏اند.
بسیاری از واقعیت‏‏ها با همان پیکره‌ی اصلی، قابل شناسایی نیستند. برای بر طرف کردن این مشکل، انسان در ذهن خود، آن ها را به شئون و جنبه‏هایی می‏‏شکند.
گاه چنان غرق این کار می‏شود که جنبه‏ای از موجودیت اجتماع و یا شأنی از وجود یک کیفیت اجتماعی را، رکن جداگانه و در برخی موارد، رکن اصیل به شمار می‏آورد.
از این رو، در مواردی برای جنبه‌ی اقتصادی حیات ملت، آن چنان اهمیت قایل می‏شوند که آن را علت اصلی دیگر حوادث و رویدادهای اجتماعی، قلمداد می‏‏‏کنند. در حالی که تفکیک شئون اجتماعی بدین صورت، تنها یک عمل ذهنی است و در عالم واقع، چنین جنبه‏های تفکیک شده‏ای، وجود ندارد.
باید دانست که این گونه فعالیت‏های ذهنی که ناشی از ویژگی‏های شناسایی است، نهادهایی از یک «نظم » واحد را به صورت کیفیت‏هایی متقارن و همزاد، نشان می‏دهند.
 
 
«ملت گرایی» : دانش تحقیقی است، نه تکلیفی
 
آنچه که نیرومندی و سربلندی ملت من در آن است، قلب من به درستی آن گواهی می‏‏دهد.
 
                                                                                (آژیر: ناسیونالیسم چون یک علم)
 
در تقسیم‏بندی پاره‏ای از علوم، آن ها را به علوم تحقیقی و علوم تکلیفی، دسته‏بندی می‏نمایند.
دسته‌ی نخست، عبارتند از علومی که رابطه‌ی موضوع‏ها، آن گونه که «هستند» مورد بررسی قرار می‏گیرند. دانش‏های تجربی در این گروه، جای دارند.
دوم، عبارتند از علومی که در آن رابطه‌ی موضوع ها، آن گونه که «باید باشند»، بررسی می‏گردند. شاخص این دسته از علوم، علم اخلاق است. در این علم، سخن از تحقیق و پژوهش نیست، سخن بر سر تکلیف و «باید» است.
دانش ملت گرایی، تا آن‏جا که مربوط به حوادث گذشته و حال باشد، در رده‌ی علوم نوع اول قرار دارد. بر پایه‌ی بررسی و پژوهش می‏توان دریافت که سبب دوام و بقای یک ملت چیست و ریشه‌ی عوامل نیرومندی امروز ملت، در گذشته چه بوده است.
این جا، بدون این که تمایلات خود را دخالت دهیم و یا این که لازم باشد که دخالت دهیم، تنها وقایع گذشته را، مورد مطالعه قرار داده و برای توجیه رویدادهای کنونی، نتیجه گیری می‏کنیم.
اما همین که به آینده می‏پردازیم و می‏گوییم که ملت ما در آینده باید از چنین شرایطی برخوردار باشد و موجبات نیرومندی ملت خود را بر‏می‏شمردیم، به ظاهر از دانش تکلیفی سخن گفته و در این فرآیند، تمایلات و خواسته‏های خود و یا «باید»ها را به میان آورده‏ایم.
اما این تنها ظاهر مساله است.
«ملت گرایی»، حتا در مورد ارایه‌ی تکلیف‏های آینده نیز یک علم پژوهشی است، نه مانند اخلاق، یک علم تکلیفی.
هنگامی که گفته می‏شود که باید چنین سیاستی را درباره‌ی جمعیت پیش گرفت و یا باید این دسته از کشورها را به عنوان دوست و هم‏پیمان برگزید، به ظاهر تعیین تکلیف می‏شود. اما باید بدانیم که دلایل این تکلیف، فرآیند پژوهش‏هایی است که در این زمینه به عمل آمده است.
بررسی رویدادهای تاریخی در علم ملت‏گرایی، همان شأن و ارزشی را دارد که تجربه در علوم تحقیقی دیگر.
در مسایل اجتماعی، نتیجه‏گیری از حوادث گذشته، جایگزین تجربه می‏شود. زیرا در این علم، نمی‏توان تجربه‏های مصنوعی در مورد اجتماع و ملت، را به کار برد.
درست است که دانش ملت گرایی ایجاد تکلیف می‏کند اما این علم، تنها بیان‏گر شکل دل‏خواه زندگی آینده نیست.
تکلیفی را که علم ملت گرایی الزام می‏کند، به حکم آن است که فرد را با پیوندهایی که با ملت خود دارد، در نظر گرفته و سیر حیات ملت را به حکم شناخت نهادهای اجتماعی که حوادث آینده را بالقوه با خود دارند، بر وی آشکار می‎کند.
باید بدانیم که خواست‏ها، آرزوها و آرمان‏های افرادِ وابسته به یک ملت، بخشی از آن و «همزاد» نهادهای اجتماعی هستند.
آن چه را که دانش ملت گرایی بر پایه‌ی بررسی و پژوهشی اعلام می‏دارد، افراد وابسته به آن ملت نیز با خواست‏ها و آرمان‏های قلبی خود، قبول و تأیید می‏کنند.
از این رو، تکلیف در علم ملت گرایی، همبسته‏ای است از فرآیند ژرف اندیشی علمی و آرمان شناسی فردی.
 
 
سیاست جغرافیایی، یا بایدهای خاک
 
تدبیرهایی که هر ملت باید برای بقای خود به کار گیرد
 
دانش ملت گرایی نیز مانند دیگر علوم، دارای اصطلاحات ویژه‌ی خود می‏باشد. با شناختن این اصطلاحات، می‏توان با درون مایه‌ی این علم آشنا گشته و در زمینه‌ی این علم، به بررسی‎های تازه پرداخت.
از نخستین اصطلاحات علم ناسیونالیسم، دو اصطلاح «خاک» و «خون» است.
خاک و خون در علم ملت گرایی، به عنوان دو نماد به کار برده می‏شوند. هر یک از این دو نماد، اشاره به بخشی از موجودیت ملت می‏باشد.
در این فرآیند، هر یک از این دو بخش، الزام‏هایی را پدید می‏آورند. مجموعه‌ی این الزام ها، یا «باید»ها، راه آینده‌ی یک ملت را مجسم ساخته و رسالت‏های تاریخی آن ملت را، مشخص می‏کند.
مراد از واژه‌ی «خاک» سرزمینی است که ملت در آن زندگی می‏کند . این سرزمین، فرآیند انباشت کوشش‏های نسل‏های گذشته‌ی ملت است.
«باید»های خاک، یا الزام هایی که چگونگی سرزمین یا نیاخاک یک ملت ایجاب می‏کند، عبارت‏اند از ویژگی‏هایی که رعایت آن ها به مناسبت وضع جغرافیایی سرزمین آن ملت (نیاخاک)، ضروری است.
به گفته‌ی دیگر، هر ملت دارای میهنی است. چگونگی جغرافیای میهن هر ملت، تکلیف‏هایی را بر آن ملت، آشکار می‏کند.
سیاست ناشی از شرایط جغرافیایی را «سیاست جغرافیایی» یا ژئوپلیتیک می‏گویند. بدین سان، سیاست جغرافیایی (ژئوپلیتیک)، بخشی از سیاست ملی است.
این سیاست، عبارت است از تدبیرهایی که یک ملت، باید برای بقای خود به کار گیرد. سیاست جغرافیایی، آن بخش از سیاست ملی است که بر پایه‌ی شرایط جغرافیایی میهن، رعایت آن الزام آور می‏باشد.
بخشی از علم ملت گرایی را شناسایی ژئوپلیتیک یک ملت یا «بایدهای خاک»، تشکیل می دهد.
این شناسایی، در برگیرنده‌ی شناسایی‏های درون و برون مرزی است.
بخشی از بایدهای جغرافیایی، مربوط به شرایطی است که در داخل مرزها وجود دارد: مانند چگونگی رشد جمعیت، امکان ارتباطات جمعیت، سرمایه‏های طبیعی مانند خاک، آب، جنگل، دریا، دریاچه، کانسارها و ...
هر یک از این چگونگی‏ها، پدید آورنده‌ی نوعی تکلیف در پهنه‌ی سیاست ملی است.
بخش دیگری از سیاست جغرافیایی، ناشی از ویژگی‏های برون مرزی است: چونان جایگاه یک ملت بر روی کره‌ی خاک، همسایگان نزدیک و دور، پویایی جمعیت کشورهای همسایه، ظرفیت ملت‏های دور و نزدیک، هندادهای جهانی، برخورد فرهنگ‏ها و...
گرچه سرچشمه‌ی عواملی که یاد شد در برون از مرزها قرار دارند اما در درون از مرزها اثر گذارند و این عوامل نیز، بایدهایی را در زمینه‌ی سیاست ملی، پدید می‏آورند.
شناسایی هر یک از این عوامل و تأثیری که در زمان‏های دور و نزدیک بر حیات ملت خواهند گذارد و نیز تدبیرهایی که برابر آنان باید اتخاذ شود، بخش مهمی از دانش ملت گرایی را تشکیل می دهد.
 
 
عامل «خون» بستر زندگی و فضای فرهنگی
 
هر فرد، بخشی از بستر عظیمی است که در آن ویژگی های نسل‏های گذشته سیلان داشته و از نسل کنونی، به نسل های آینده در جریان است.
 
در علم ملت گرایی، «خون» اشاره به موجودیت انسانی ملت است. ملت عبارت است از زنجیره‌ی ناگسستنی نسل‏های گذشته، حال و آینده.
نسل کنونی، به سبب بستگی‏هایی که با نسل‏های گذشته دارد و به سبب ویژگی‏هایی که به نسل‏های آینده منتقل می‏کند، مهم‏ترین عامل حیات هر ملت می‏باشد.
بر پایه‌ی قوانین زیست‏شناسی، هر نسل ویژگی‏هایی را به نسل‏های آینده منتقل می‏کند. از سوی دیگر، از آنجا که هر نسل در محیط اجتماعی موروثی که ساخته و پرداخته‌ی نسل‏های گذشته است پرورده می‏شود، ویژگی هایی را دریافت می‏دارد.
بدین سان، انتقال دستآوردهای ملی، از نسلی به نسل دیگر، از دو راه انجام می‏شود:
 
نخست، از راه وراثت تباری و دوم، از طریق وراثت اجتماعی.
 
هر فرد، بخشی از بستر عظیمی است که در آن ویژگی‏های نسل‏های گذشته که به نسل کنونی رسیده، سیلان داشته و به سوی نسل‏های آینده، در جریان است.
آفرینش و خلاقیت این بستر حیاتی، در قالب ساخته‏ها و پرداخته‏های فرهنگی نمایان می‏گردد. بخشی از این ساخته‏ها و پرداخته‏ها در موجودیت انسان‏ها متجلی می‏گردد، مانند زبان، هنر و ...، بخشی در موجودیت‏های غیر انسانی، مانند ساختمان، کتاب و...
مجموعه‌ی این تجلیات، فضای فرهنگی را پدید می‏آورد. فضای فرهنگی نیز به نوبه خود، بر موجودیت افراد اثر می‏گذارد.
اثر فضای فرهنگی بر افراد، می‏تواند آن‏ها را از نظر خلاقیت ذاتی، تواناتر ساخته و یا آن‎ها را از فعالیت های اصیل، دور سازد.
کوتاه سخن آن که توانایی یک ملت، عبارت است از وجود هم آهنگی، میان بستر زیستی و فضای فرهنگی آن ملت.
نشانه‌ی این هم آهنگی، پیدایش و رشد آفرینندگی بر پایه‌ی ویژگی های زیستی یا تباری و متناسب با فضای فرهنگی در افراد است.
 
نیرومندی یک ملت، در گرو امکان آفرینندگی‏های بیشتر در افراد آن ملت می‏باشد.
 
مشخص بودن بستر زیستی، فضای فرهنگی و تأثیرهای متقابلی که این دو بر یک‏دیگر دارند، سرچشمه‌ی ملیت و بنیاد استقلال ملی است.
به گفته‌ی دیگر، مشخص و متمایز بودن بستر زیستی و فضای فرهنگی و تأثیر متقابل آن‏ها بر یک‏دیگر، موجب استقلال ملی است.
استقلال ملی، به عنوان یک پدیده‌ی سیاسی و دولت‏مداری، سبب می‏گردد تا یک ملت بتواند اسباب هم آهنگی بستر زیستی و فضای فرهنگی لازم را فراهم سازد.
بر پایه‌ی این هم آهنگی، ملت خواهد توانست، هر آن چه را که در توان بستر زیستی و فضای فرهنگی ویژه خود دارد، از قوه به فعل در آورد.
بدین سان، اشاره به «خون»، اشاره به دو مفهوم، «بستر زیستی و فضای فرهنگی»، است.
این «بستر» و «فضا»، موجودیت انسانی یک ملت را به حکم ویژگی‏های قابل انتقال زیستی و تجلیات وابسته به آن، تجسم می‏بخشد.
 
«فرد» در بستر زیستی ملت، یک مجرای موقت است و در فضای فرهنگی، تأثیر‏پذیری است، تأثیرگذار.
 
تشخص فرد، بر پایه‌ی ویژگی‏هایی است که از وی در گذراند. بر اثر همین «گذر»، او به فضای فرهنگی ملی پیوند می‏خورد. در اثر این پیوند، فرد پیام های فضای فرهنگی را دریافته و از وجود خود، پیام هایی را در این فضا منعکس می‏کند.
 
توانایی و نیرومندی «فرد»، در این بستر و در این فضا، هنگامی است که وجود او، چونان حلقه‌ی هم آهنگ کننده‌ی این بستر و این فضا، به کار آید.
 
 
نگاهبانی بستر حیاتی، یا سیاست جمعیت
 
سیمای آینده جمعیت، از هم اکنون ترسیم شده است.
 
عامل خاک (میهن یا سرزمین نیاکانی)، با خود بایدهایی را دارد و این «باید»ها، سیاست جغرافیایی یا ژئوپلیتیک یک ملت را پدید می آورد.
عامل خون که اشاره به موجودیت انسانی ملت و تجلیات و آفرینندگی های آن می باشد، «باید»هایی دارد. این بایدها، زمینه‎ی نگهداری بستر حیاتی یا سیاست جمعیت ملت را پدید آورده و در زمینه‌ی حفظ فضای فرهنگی سیاست فرهنگی، ملت را می سازد.
 
آماج سیاست جمعیت، حفظ موجودیت انسانی ملت بر پایه‌ی آینده‏نگری است.
 
البته باید دانست که تفکیک دو عامل «خون» و «خاک» که نمایش یک واقعیت خارجی به نام ملت می‏باشند، تفکیکی است ذهنی. این عمل برای شناسایی دو عامل مزبور، انجام می‏گیرد.
این امر، به مفهوم موجودیت جداگانه‌ی عامل خون عامل خاک نیست. در هر جلوه‏ای از زندگانی ملت، پیوند دو عامل خون و خاک، بر قرار است.
از این رو، در هر تدبیری که برای ملت به کار گرفته می‏شود، باید پیوستگی دو عامل بالا، پای بر جا ماند.
   سیاست جغرافیایی که بر آمده از عوامل «خاک» است، از جنبه‌ی دوگانه‌ی عامل «خون»، یعنی سیاست جمعیت و سیاست فرهنگی، جدایی ناپذیر است. سیاست جمعیت به مفهوم حفظ موجودیت انسانی ملت است. موجودیت انسانی ملت، دارای دو ویژگی بارز است :
 
نخست آن که، موجودیت انسانی ملت، باید به کمیت و نیرومندی حفظ شود که بتواند عامل اجرایی مناسبی برای سیاست جغرافیایی آن ملت باشد.
دو دیگر آن که، موجودیت انسانی ملت، باید به کیفیتی پرورده شودکه بتواند حامل رسالت های سیاست فرهنگی آن ملت باشد.
 
مساله سیاست جمعیت، در این نیست که جمعیت کم باشد یا زیاد. مراد از سیاست جمعیت در علم ملت گرایی، دریافت قوانین بستر حیاتی یک ملت و شناخت استعدادها، نیازها و کشش‏های آن است.
در علم ملت گرایی، هنگامی که از سیاست جغرافیایی، سیاست جمعیت یا سیاست فرهنگی سخن به میان می‏آید، منظورآن نیست که ما بر پایه‌ی سلیقه‌ و دانش خود، تدبیرهایی برای آن ها بی‏اندیشیم. اگر مسئله به این سادگی بود، موضوع یک علم قرار نمی‎گرفت، بلکه عبارت بود از نوعی سلیقه‎‏گرایی و خیال‏پردازی.
جنبه‏های سه گانه سیاست ملی، یعنی سیاست جغرافیایی، سیاست جمعیت و سیاست فرهنگی، موضوعات علمی هستند.
جنبه‏های سه گانه مزبور، کیفیت‏هایی هستند که موجوداند. باید آن‏ها را شناخت و درک کرد. بر پایه‌ی این شناخت و درک، می‏بایست زندگی خود را، تا حدی که در اختیار ماست، با آن هم آهنگ سازیم.
موقع و وضع جغرافیایی، بر همه جنبه‏های حیات اجتماع، کشش وارد می‏کند. این کشش را باید شناخت و به مقتضای آن عمل کرد.
سیاست جمعیت، عبارت است از شناخت علمی کشش‏هایی که موجودیت انسانی ملت، زیر تأثیر عوامل جغرافیایی و امکانات آفرینندگی، به وجود آورده است.
سیمای آینده‌ی جمعیت ملت که از هم اکنون رسم شده است، جامعه‌ی کنونی را به سوی خود می‏کشد.
اسباب و وسایل این کشش در قالب عوامل اقتصادی، اجتماعی و روانی گوناگون، بروز می‏کند. هر یک از عوامل یاد شده، مسیر مساعدی را برای رشد و تکامل خود می‏جوید.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه