دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی نگاه ایرانی به تحدید حدود و مرزهای ایران و نگاهی به نام‌واژه‌های پارس، ایران، سرزمین‌های‌ایرانی، ایران‌شهر

ایران پژوهی

نگاه ایرانی به تحدید حدود و مرزهای ایران و نگاهی به نام‌واژه‌های پارس، ایران، سرزمین‌های‌ایرانی، ایران‌شهر

رضا آقازاده
کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های باستانی


1. دیباچه

1-1- رویکرد ایرانی داشتن به متون: یعنی تاریخ ایران را براساس متون تاریخ سنتی خودمان بخوانیم. نخستین سندی که برای هر قوم ملاک عمل است تاریخ سنتی‌ای است که در متون خود نقل شده است. منابع دست دوم، نوشته‌های دیگر کشورها درباره یک کشور است. در کشور ما گویا این جریان واژگونه شده است و رویکرد ما به تاریخمان بر اساس منابع دست دوم می‌باشد، و درین‌باره همانند دیگر شاخه‌های دانشی، زیر هیاهوی غرب، یونانی عمل کرده‌ایم، یعنی تاریخمان را طبق گزارش‌های هرودوت از زمان ماد و هخامنشیان می‌دانیم. و باز گویا یونانی مآبی‌ای که در دوران سلوکیه و آغاز پارتیان در ایران رواج داشته هنوز هم به قوت خود باقی است و تحلیل‌ها و نوشته‌های دانشمندان ما درباره تاریخ ایران و دیگر دانش‌ها زیر نفوذ نوشته‌های هرودوت و یونانی‌گریِ غربی‌ها است. همچنانی که به عقیده برخی در زبان‌شناسی نیز رویکرد غربی به زبان‌های آریایی و تحلیل واژه‌های نواحی میان‌رودان، سوریه، فلسطین و مصردر گروه زبان‌های کِنتوم و ندیده انگاشتن گروه زبان‌های سَتِم و رویکرد غربی به کوچ آریاها باعث پنهان ماندن تاریخ ما در این حوزه‌های تاریخیِ مهم بوده است.(درخشانی، جهانشاه، دانشنامه کاشان، جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان). غربی‌ها غیر از نگاه یونانی در استدلال‌هایشان رویکرد دینی را نیز در عرصه‌های دانشی از جمله زبانشناسی به کار بسته‌اند. اِسناد دادن آغاز دانش‌ها و در واقع ابتدا به ساکن امور براساس منابع یهودی (تورات) ازین دست است. مانند این که آغاز نوشتن و اختراع خط را به قومی متزلزل به نام آرامی‌ها نسبت می‌دهند. به‌روایت تورات آرام، پسر پنجم نوح است (نک:دهخدا). نخستین سند پیدایی خط در تپه یحیی کرمان متعلق به 4500، و شهر سوخته سیستان متعلق به 3200 پیش از میلاد است. (همان، ص697) آن‌جا که سند هست به متون دینی یهود استدلال می‌کنند و سند را نمی‌پذیرند و آن‌ جای که سندی نیست می‌گویند چون سندی درین باره نیست نمی‌توان فلان سخن را باور کرد. مانند کاربرد واژه اَریان : ایران در کتیبه‌های اشکانی، که چون سند دیگری درین باره از آن زمان نیست چنین استدلال می‌کنند که نامِ ایران در دوره ساسانی و به صورت یک ایده از جانب حکومت مطرح شده است! و مردمش مرزها را نمی‌شناختند، و پیش از آن به کار نرفته است! (دریایی، تورج، روزنامه اعتماد، شماره 2873، 24/10/1392، صفحه 7 اندیشه) در هر صورت ما نمی‌توانیم به متونِ خودی استدلال کنیم!

1-2- تاریخ و داستان: تاریخ سنتی ما که در انبوه کتاب‌های تاریخی آمده است نه داستان است و نه خیال‌پردازی، و این‌که برخی می‌گویند تاریخ ما را یونانی‌ها نوشته‌اند کاستی در اندیشه ایشان است، چه بدون شک تاریخ‌نویسیِ ما پس از ساسانیان پاسداشتِ تاریخِ این سرزمین و دنباله شیوه نگارش خداینامه‌ها است و بزرگان ما به محض بازگشت آرامش نسبی پس از حمله عرب، رویکرد دانشی را در همه زمینه‌ها در پیش گرفتند و پس از حمله مغول و نابودی کتاب‌ها، باز تاریخ‌نویسانی به پیدایی آمده و نگذاشتند تا تاریخ سنگین و درازآهنگ این کشور به بوته فراموشی سپرده شود.تاریخ، هویتِ مردم است و نمی‌توان آن را از بیگانه گرفتن! در تاریخ سنتی ما به اندازه تخیلات یونانیان و یا افسانه‌پردازی چینیان و ژاپنی‌ها از موجودات غیر‌طبیعی سخن نرفته است. اهورامزدا و اهریمن دو نیرویی هستند که از آغاز در جهان بوده‌اند و کارسازی می‌کنند. یکی میزایاند و دیگری می‌میراند، یکی به خوبی و دیگری به بدی ره می‌نماید (گاتها، هات30)، گل اگر در زمستان نمیرد در بهار نمی‌روید. در تاریخ سلسله‌ای پیوسته را می‌بینیم که از پیشدادیان تا ساسانیان را شامل شده است، درین تاریخ با نامهای فردی و رزمها و کوشش‌های مردمی روبرو می‌شویم که با همه هجوم‌ها و دشمنی‌ها؛ مردانگی، شجاعت، جوانمردی، و... را سرلوحه کارهای خود کرده و مرزهای کشور را از هجوم دشمنان پاییده‌اند. مقایسه میان داستان‌هایِ نخستین در ایران با افسانه‌بافی‌های دیگر کشورها نتایج شگرفی در پی دارد که خود مقاله‌ای جداگانه می‌طلبد. جریانات تاریخی، دیگر داستان و خیال‌پردازی نیستند که فراموش شوند بلکه به دلیل بن‌مایه هویّتی که دارند همیشه بدست بزرگان این سرزمین به کتابت درآمده و امروز به ما رسیده است. بی‌شک اگر داستان بود امکان نابودیش چندان دور از ذهن نبود، ولی باز می‌بینیم که بسیاری از داستان‌های ما با وجود نابودی، شَبَهی از قهرمانان مثبت یا منفی داستان را هنوز در خاطره‌ها با خود همراه دارد. مانند داستان «یوشت فریان با اَختِ جادو»، که هنوز در زبان مادران هنگامی که می‌خواهند فرزند را از انجام کاری خطرناک باز دارند به گونه «دست نزن اَخِّ» باقی مانده است. به گمان من این اَخِّ همان اَختِ جادو است که در زبان مادران ما بدین‌گونه برجای مانده است. (درباره سنجش و تطبیق تاریخ سنتی با تاریخ نویسیِ امروز نک : خطوط برجسته داستان‌های ایران قدیم، حسن پیرنیا، نشر اساطیر، و دانشنامه کاشان جهانشاه درخشانی، نشر بنیاد فرهنگ کاشان)

1-3- ادبیات هفت و شش: اگر در گمان برخی دانشِ نخستین، در میان‌رودان و به دست اقوام سومری و آشوری و کلدانی و پسان در مصر و یونان بوده و دانش نزد آنان از دانش نزد ما پیشرفته‌تر بوده است، در مقایسه این دانش‌ها به تفاوت‌های اساسی و جدی میان دانش آنان و دانش خود رسیده آنگاه خواهیم دیدن که دیدگاههای روانی غربیها در برتری دادن خود و مردمان میان‌رودان جز هیاهو چیز دیگری نیست. این تفاوت‌های دانشی را که گفتیم اشاره‌وار از لابلای متون ادبیات پارسی نشان می‌دهیم. در جستجوی ریشه برخی اصطلاحات به کار رفته در متونِ نظم و نثر ادبیات کهنِ پارسی، ورق زدن متن‌های تاریخی و جغرافیای تاریخی، به دورانی بس کهن‌تر می‌رسیم. آن هَنگام که نیاکان با دانش ما در نبرد با طبیعت دانش و خرد را پیشه خود ساخته و راه ورود خرافات را بر خود بسته بودند. بلی هفت کشور زمین و شش جهت در ادبیات و تاریخ و فرهنگ ما حکایت از دیرینگی دانش زمین‌شناسی و کیهان‌شناسی در میان نیاکان ما و تفاوت دانشِ ما با دانشِ دیگران را دارد.

شش جهت حمام و روزن لامکان/ بر در روزن جمال شهریار
ای مانده زیر شش جهت، هم غم بخور هم غم بخور/ کان دانه‌ها زیر زمین، یک روز نخلستان شود.(مولوی).

این خود نشان دهنده دیدگاههای ریاضی و جغرافیایی ایرانیان است.(فرشادفرشیدراد در کتاب جغرافیای کهن و سرزمین‌های گمشده درباره نگاهِ چهارسویه(ربع مسکون)یونانیان و تفاوت آن با نگاه شش سویه ایرانی سخن گفته است. سمرقند:1391).

1-3-1- در اوستا (مهریشت، کرده4 : 15) از هفت‌کشور زمین چنین یاد شده است: «مهر نیرومند نظارت می‌کند هفت کشور زمین را که هستند : اَرِزَهی، سَوَهی، فرَدَذَفشو، ویدَذَفشو، وُئورُبَرِشتی، وئورُجَرِشتی، و خُوَنیرَثِ بامی که سرزمین سکونت و سرزمین سلامت است.» (درسهای اوستا، راشد محصل، محمدتقی). اَرِزَهی را به دلیل این که همیشه حتی در متون پهلوی نیز مقدم بر سَوَهی آمده؛ به عنوان کشور شرقی می‌گیرند ولی پورداوود و درخشانی با توجه به معنای واژه یعنی جایی که خورشید غروب می‌کند، منطقه غربی، شام؛ این نام را برای غرب، و سَوَهی را شرق می‌گیرند. (نک : پورداود، مهریشت، پاینویس همین بند، و درخشانی، جهان‌شاه، دانشنامه کاشان، جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان). برخی تنها بدلیل این که جریان هفت کشور در اوستا گفته شده این اندیشه را موبدی و جریان سنتیِ زرتشتی می‌دانند ولی باید بدانیم که اوستا تنها کتاب دینی و موبدی نبوده و مجموع دانش ایرانی است که در آن گرد آمده بوده است و به اِستناد کتب پهلوی برجای مانده و کتب تاریخیِ پس از اسلام، اسکندر این کتاب‌ها را به یونان و اسکندریه فرستاده و به زبان‌های سریانی و یونانی ترجمه کرده است. (تاریخ علوم اسلامی، همایی، جلال‌الدین، 1363 و دیگر کتب پهلوی)

1-3-2- این جریان (یعنی هفت کشور زمین) را متن‌های پسین دنبال می‌کنند از جمله در متن‌های پارسی‌میانه. در بندهش بخش اندر چگونگی زمین‌ها چنین می‌خوانیم: به دین گوید که زمین 33 سرده (نوع) هست آن‌گونه که پیشتر در بخش زمین نوشت[م]، هنگامی که تیشتر آن باران کرد که از او دریاها به پیدایی آمدند؛ همه جای زمین را نم بگرفت به 7 پاره گسست. دارای زیر و زبر شد، فراز و نشیب، چندین پاره: نیمی در میان و 6 پاره در پیرامون و آن 6 پاره به اندازه خُوَنیرث است. آن‌ها را کشور نام نهاد که‌شان ببود، بدین‌گونه : پاره‌ای به کوستِ خراسان؛ کشور اَرزه، پاره‌ای به کوستِ خوربران؛ کشور سِوه، و دو پاره به کوستِ نیمروز کشور فِرِت‌دَفش و ویدِتَفش و دو پاره به کوستِ اَپاختر کشور وُئورُبَریشن و وَئورُچریشن خوانند و آن را که میان ایشان به اندازه ایشان است خَوَنیرث خوانند. از کشور به کشور بدون پروانه ایزدانِ ورجاوند نشاید شدن...(‌بندهش، نسخه ‌TD1، ص61).

1-3-3- در متن‌های دانشیِ دانشمندان ایرانی در دوران اسلامی این هفت کشور زمین زیر نام هفت‌اقلیم آمده است، درکتاب «التفهیم» نوشتۀ ابوریحان بیرونی که متنی دانشی می‌باشد ایران اقلیم چهارم و در میانه است.(التفهیم لاوائل الصناعه التنجیم، تصحیح استاد جلال همایی). «اقلیم‌ها را بر ستارگان به ترتیب هفتگانه به ترتیبی که در فلک جای دارد تقسیم کرده‌اند : اقلیم چهارم از خورشید است که به فارسی خرشاد است و از جمله نامهای آن آفتاب است و برج آن اسد است.» (مسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده).

 

2- ایرانیان نخستین نامگذاران و نخستین بخش‌کنندگان زمین

بخش کردن زمین به دست فریدون دو نتیجه سنگین تاریخی با خود دارد: نخست این که بازگو کننده کوچ آریاییان و یا اقوامی که دارای فرهنگ و زبانی مشترک بوده‌اند و اکنون از هند تا اروپا می‌زیند؛ از ایران بوده است. دوم تحدید حدود و شکل‌گیری مرزهای سیاسی میان این اقوام. زدوخوردهای نظامی که پس از این بخش‌بندی میان این اقوام دیده شده است این مرزها را روشن‌تر می‌نماید. این بخش‌بندیِ جهان میان سه فرزند فریدون در شاهنامه و دیگر کتب تاریخی‌ به دست دانشمندان‌مان پیگیری شده و نیاکانِ دانشمند ما نگذاشته‌اند تا این تاریخ و هویت‌ایرانی به بوته فراموشی سپرده شود.

2-1- نخست، فریدون: درباره شاهنامه عده‌ای برین عقیده‌اند که نامهای شاهنامه گویای دوره‌های تاریخی هستند نه داستان؛ مثلاً فریدون از ثرَئِتونَ اوستایی است، ثری یعنی عدد سه و اِیتون درپارسی اِیدون است یعنی سه بهر شدن، سه بخش شدن. زمانی را بازگو می‌کند که آریاها از ستم ضحاک در سه گروه دست به مهاجرت زدند. (بیات، نادر، تورانیان، نشر ایرانشهر: 1367 و درخشانی، جهانشاه، دانشنامه کاشان، جلد3آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان :1382و جنیدی، فریدون، زندگی و مهاجرت آریاها و کتاب داستان ایران: 1392). ضحاک معرَّب دهاک است که همان سامیان هستند، در شاهنامه: سواران دشت نیزه‌گزار، و از نگاه جهان‌شاه‌درخشانی در دانشنامه‌کاشان (جلد3،ص510و697) گیل‌گمش است: «گیل‌گمش از سرزمین سومر به فلات ایران می‌تازد و هومبابا، فرمانروای سرزمین پر جنگل اِرین (ایران) را می‌کشد. از سویی همانند همین رویداد در تاریخ سنتی ایران نیز به شکل روایت تازش ضحاک بر ایران و سرنگونی جمشید از اورنگ شاهی ثبت شده و زمان هر دو رویداد، بر پایه گاهنگاری سنتی و بازسازی شده ایران، یکی است.»

2-1-1- فریدون و جریان بخش کردن زمین میان فرزندانش در شاهنامه:

نخستین به سلم اندرون بنگرید/ همه روم و خاور مر او را سزید
دگر تور را داد، توران و چین/ ورا کرد، سالارِ توران زمین
از ایشان چو نوبت به ایرج رسید/ مر او را، پدر، شهرِ‌ایران گزید1.

«شهرِ‌ایران» در بیت سوم «ایران‌شهر» و «کشور‌ایران» است. و می‌تواند شهریاریِ ایران هم باشد بدین‌گونه که شهر را از خشَثر اوستایی به معنای شهریاری، پادشاهی بگیریم. پس از کشته شدن ایرج به دست تور و سلم؛ منوچهر نخستین نبرد را با تور می‌کند. منطقه نبرد شرق ایران است:

بفرمود پس، تا منوچهر‌شاه/ ز پهلَوْ به هامون گذارد سپاه.

ناحیه پهلَو یا همان پَرثوه باستانی در نزدیکی‌های دَهستان بخشی از گرگان بزرگ، واقع در ترکمنستان کنونی بوده است. پایتخت فریدون در آن زمان در کوس بوده است :

ز آمل گذر سوی تمّیشه کرد/ نشست اندر آن نامور، پیشه کرد
کجا کز جهان کوس خوانی همی/ جز این نیز نامی ندانی همی.

فردوسی کوس را نشناخته کجاست ولی گویا کوس در ناحیه شمال ایران بوده است. (بنگرید : جنیدی، فریدون، مقاله پایتخت‌های اساطیری و شهیدی مازندرانی، حسین، فرهنگ شاهنامه : 1377) پایتخت منوچهر نیز مانند فریدون در همان نواحی است. نام کوه مانوش در منطقه پتیشخُوارگر : مازندران که در بندهش نیز آمده است گویای این مطلب است. و گویا پایتخت منوچهر، پسان به نواحی جنوبی البرز تا ری رفته است. (همان، پایتخت‌های اساطیری). پس از نبرد شرق با تور سپاه منوچهر روی به غرب می‌نهد. سلم در ناحیه آلان، دژی ساخته بوده است و قارن فرمانده سپاه منوچهر چنین می‌اندیشد که اگر سلم به هر دلیل روی از نبرد بپیچد و فرار کند به دژی که در آلان ساخته است پناه خواهد برد و باید راه را بر او ببندیم:

به سلم آگهی رفت از آن رزمگاه/ اُ زآن تیرگی کاندر آمد به ماه
همی، این سخن، قارن اندیشه کرد/ که گر سلم پیچد روی از نبرد؛
الانی دژش باشد آرامگاه/ سزد گر بر او بر، بگیریم راه.

لشکر سلم شکست می‌خورد و به دشت، دریا و کوه پراکنده می‌شود که این سه جای بازگوی کننده همان ناحیه آلانان (قفقاز) می‌تواند باشد:

برفتند بیدل، گروهها گروه/ پراکنده در دشت و دریا و کوه.
 منوچهر پس از پیروزی به تمّیشه نزد فریدون باز می‌گردد:
چو آمد به نزدیک تمّیشه باز/ نیا را بدیدار او بُد نیاز.2

در پادشاهی نوذر حرکت افراسیاب به سوی ایران و رسیدن به جیحون حدود مرزهای باستانی را روشن می‌سازد ولی مرز باستانی، سیحون بایستی بوده باشد نه جیحون و سپاه افراسیاب از ناحیه‌ای در شرق به جیحون رسیده است نه از بالا، چین هم در آن زمان در تاریخ پیدا نیست و اگر هم بوده گسترش کنونی را نداشته و سرزمین‌های شرقی به تورانیان که آریایی بودند تعلق داشته است، پس این بیت گویای مرزبندی به طور کامل نیست چون مسیر حرکت سپاه افراسیاب مهم است:

چو لشکر به نزدیک جیحون رسید/ خبر نزد پورِ فریدون رسید.

و آن‌گاه سپاه نوذر به همراهی قارن به سوی دَهستان می‌روند:

به راهِ دَهستان نهادند روی/ سپهدارشان قارن رزمجوی.

بهر حال بیتِ چو لشگر به نزدیک جیحون رسید/ خبر نزد پورِ فریدون رسید، این مطلب را می‌رساند که معنای مرز به خوبی برای ایرانیان روشن بوده است. در دوره ساسانیان با از میان بردن قوم آریایی هَپتالیان به دست خسرو انوشیروان، ایران با چین همسایه می‌شود. خاقان چین مدعی است:

ز چین تا به جیهون سپاه من است/ جهان زیر فر کلاه من است.

از طرفی در پاسخ نامه کسری از سوی خاقان چین پس از پیروزیِ ایران بر هَپتالها چنین می‌خوانیم:

نباشد جدا؛ مرز ایران، ز چین / فزاید ز ما در جهان، آفرین.

بیت نخست حد شرقی مرزهای ما را تا جیهون روشن می‌سازد و بیت دوم با از میان رفتن هَپتالیان همسایه شدن ما با چین و گسترش مرزاز جیهون به سمت شرق و تصاحب زمین‌های هَپتالیان را می‌نمایاند.جریان تیراندازی آرش برای تعیین حدود ایران (مرز) نیز از نمونه‌های این شناخت و آگاهی درباره مرزهای کشور است.

2-1-2- فریدون در کتاب‌های تاریخی: از میان انبوه کتاب‌های تاریخِ ایران به چند مورد بسنده می‌کنیم. طبری: وی (فریدون) صاحب سه فرزند بود؛ نام بزرگتر آنها سلم و نام دومی توج و سومی ایرج بوده است، فریدون از بیم این‌که پسرانش متفق نشوند و بر یکدیگر تمرد کنند کشور را میان آنها تقسیم نمود. تیری برگرفت و نشان کرد، پس روم و سرزمین باختر از آن سلم و سرزمین[ی که اکنون] ترک و چین [است]، ویژۀ توج گشت و عراق و هند بهره ایرج که سومین آنها بود گردید، و تاج و تخت را به او سپرد.(طبری، ترجمه صادق نشأت،1391).

ابوریحان: از فریدون که از جباران پارسیان بوده است حکایت کنند که زمین را بخشش به سه قسم کرده است به میان سه فرزند. پاره مشرقی که اندر او(در اکنون) ترک و چین است3  پسرش را داد؛ تور و پاره مغربی که اندر او روم است پسرش را داد آن‌که سلم نام بود و پاره میانگین که ایرانشهر است ایرج را داد و این قسمت به درازا هست.(ص194:التفهیم) تقسیم‌بندی نوح سه فرزندانش را به پهنا است. یونانیان زمین را به دو بخش کردند. و پارسیان بحسب مملکت‌ها به هفت کشور قسمت کردند. (همان، ص196) و آن‌گاه به طرح اقلیم‌های هفت‌گانه پرداخته است. صاحب نزهة القلوب برعکس ابوریحان تقسیم فریدون را به پهنا و تقسیم نوح را به درازا میداند. (نزهه القلوب، دبیرسیاقی، ص 55).4 ابوریحان در آثارالباقیه نام پادشاهانِ ایران را از قول منابع غربی این‌گونه بیان داشته است: در کتاب‌های سیر و اخبار که از روی "کتب اهل غرب" نقل شده ملوک ایران و بابل را نام برده‌اند و از فریدون که نزد آنان "یافول" نام دارد شروع کرده‌اند تا دارا که آخرین پادشاه ایران است.(آثارالباقیه، داناسرشت، اکبر، 1386: 151). به نظر می‌آید که منابع غربی نیز نه تنها از سلسله‌های ایرانی آگاه بوده بلکه دور از ذهن هم نیست که از کوچ بزرگ و سه دسته شدن آریاها در زمان فریدون آگاه بوده و اکنون دچار فراموشی شده‌اند درحالی که متون تاریخی ما این کوچ سرنوشت‌ساز را همچنان در خاطر دارد. به هر حال روایات ایرانی بر خلاف نظر اروپایی‌ها که کوچ را از اروپا می‌دانند، نشان دهنده کوچ بزرگ آریاها از ایران است.(و نیز نک : درخشانی، جهان‌شاه، دانشنامه کاشان، جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان).

2-2- دوم تحدید حدود (در متن‌های کهن) :بزرگان ما پس از هجوم ضحاک واسکندر، با برشمردنِ شهرهای شرقی- غربی و شمالی- جنوبی در کتبیه‌ها و کتاب‌هایشان به تحدید حدودِ کشور پرداختند. اندیشه‌هایی که در مخیله دیگر مردمانِ غیر ایرانی هیچ گاه نرفت.

با بررسی شواهد باستان‌شناسی، پیکره‌های برجای مانده از هزاره‌های چهار تا دوم پیش از میلاد و نیز جای‌نامها و نامهای افراد و فرمانداران آریایی کشورهایی چون مصر، سوریه (شام، زاهی) و فلسطین (پِرست‌ها : پارس‌ها)، میان‌رودان بررسی اقوام آریاییِ آمورو، اَمَردها، کاسی‌ها، مذی‌ها و... در این کشورها، بر سکونت طوایف آریایی درین نقاط پی می‌بریم. بی‌شک لشگر‌کشی اقوام ایرانی و سپس شاهان هخامنشی در این مناطق (مانند مصر، نوبی یا اتیوپی5 ) تنها برای کشورگشایی نبوده و می‌توان گفتن که برای حمایت از مردمان‌ایرانی بوده است. (برای ریشه نامهای‌جغرافیایی نک : دانشنامه‌کاشان، جهانشاه‌درخشانی، جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان). «مرزهای ایران پس از سه بهره شدن آریاییان (در زمان فریدون) در غرب به دجله و فرات و در شمال شرق به سیردریا می‌رسید، و آریاییانِ غربی و شمال شرقی در آن سوی این مرزها می‌زیستند.6 » (نک : همان) در واقع پس از کوچ بزرگ آریاییها از ایران (فلات ایران) مرزهای ما بدین نقاط رسیده است و همه پادشاهانِ پسین، از آن پس کوشش در پاسداریِ مرزهایِ پس از کوچ بزرگ را داشته‌اند و این مرزها همچنان تا پایان ساسانیان حفظ شده بودند و اگر قومی هوس هجوم به ایران را داشته با مقابله ایرانیان روبرو می‌شده است. مانند هجوم افراسیاب، خاقان چین، رومی‌ها،و... .

بند ۶ کتبیه بیستون سرزمین‌های زیر نفوذ ایران را بازگو می‌کند که غیر ایرانی‌ها (البته گویا بجز آشور، عربستان و مصر بقیه از نظر زبانی در یک خانواده قرار می‌گیرند) نیز در آن هستند. داریوش‌شاه گوید : اینها هستند سرزمین‌هایی که از آن من شدند به خواست اهورامزدا من شاه آنها بودم: پارس، ایلام، بابل، آشور، ارَبایه، مصر، (آنان) که کنار دریا هستند، سارد، ایونی، ماد، ارمنیه، کپدوکیه، پارت، زرنگ، هرات، خوارزم، باختر، سغد، گندار، سکَ، ثَتَگوش، رُخَج، مَک، مجموعاً 23 کشور. بند7: داریوش شاه گوید: این‌ها سرزمین‌هایی هستند که از آن من شدند به خواست اهورامزدا، بندگان من بودند، به من باج بردند، هر آنچه از من به آنان گفته شد چه در شب، چه در روز همان کرده شد. بند8: داریوش‌شاه گوید: در این سرزمین‌ها مردی که وفادار بود او را خوب پاداش دادم، (آن را) که متجاوز بود او را سخت کیفر دادم، به خواست اهورامزدا این سرزمین‌ها به قانون من احترام گذاشتند، هر آن چه از من به آنان گفته شد همان کرده شد.(فارسی باستان، ترجمه عریان، سعید : 402)

در متن‌های پهلوی، کتابِ «شهرستان‌های ایران» را داریم. شهرستان‌هایی که در زمین ایرانشهر جای دارند. در پهلوی جای موصوف و صفت دگرگون است. و ایران‌شهر درین کتاب «شهر‌ایران» و با توجه به معنای شهر، می‌تواند به معنای پادشاهی‌ایران، و یا شاهنشاهی‌ایران باشد، که این معنا از متنبر می‌آید. شهر از شَتر و آن نیز از خشَثرَ اوستایی به معنای شهریاری، پادشاهی می‌باشد. شهر در متن‌های پس از ساسانی یعنی در متون تاریخی پس از اسلام معنای «کشور» را به خود گرفته است: «و به روزگار نوذر هم جهان پهلوان سام نریمان بود، و فریادرس او بود، و جهان او را صافی کرد، تا باز که افراسیاب بیرون آمد و دوازده سال «شهرِ‌ایران» بگرفته بود و نریمان و پسرش سام برو تاختن‌ها همی کردند تا "ایران‌شهر" یله کرد و برفت به عجز باز به ترکستان شد.» (تاریخ سیستان، ملک‌الشعراء بهار، ص53). متن شهرستان‌های ایران مانند بند6 کتیبه داریوش در بیستون از حدود مرزبندیهای تاریخ سنتی فراتر می‌رود و دیگر کشورهای زیر نفوذ ایران را نیز شامل می‌شود.(شام، یمن، آفریقا، مکه، مدینه)،شهرهای عراق جزوی جدایی‌ناپذیر از ایران بوده‌اند. این کشورها در کتیبه‌های پارسیک (ساسانی) اِران و اَنِران نامیده شده است. چنان که اردشیر پاپکان و پسرش شاپوردر سکه‌ها؛ اولی خود را پادشاه ایران و دومی خویشتن را پادشاه ایران و غیر ایران می‌خواند. به علاوه از همان اوایل تأسیس سلسله، این کلمه با عنوان بعضی از عمال بزرگ مملکت همراه بود مثلاً سپهسالار کل قشون مملکت را «ایران سپاه بذ» و رئیس دبیران دولتی را «ایران دبیر بذ» می‌گفتند. در دوره ساسانی هر وقت می‌خواستند مملکت ایران بگویند کلمه مرکب "ایران‌شتر" را استعمال می‌کردند و این کلمه همان است که در قرون بعد از اسلام به صورت ایرانشهر درآمده و معنی ایرانشهر، مملکت ایران است چه شهر لغتی است که هم معنی مملکت را دارد و هم شهر را که مترادف بلد عربی باشد." (اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مختصر ادبیات ایران). این کشورهای اَنیران (غیرایرانی) برای چه برای ما مهم بوده‌اند؟ این‌که بگوییم ساسانیان آرزوی کشورگشایی و رساندن مرزهای ایرانی در زمان هخامنشیان را در سر داشتند، سخن کاملی نمی‌باشد. مرزهای هخامنشی نام برده شده در بند6 کتیبه بیستون نیز نتیجه کشورگشایی صِرف نبوده است، درین جا باید حضوراقوامِ آریاییِ کاسی،اَمَردها، آموها، پرس-ها درنواحی سوریه تا مصر را در تحلیل‌ها همچنان در نگاه آورد. براندازی دودمان ششم مصر توسط قوم آریایی آمو/ آمورها و حکومت 140 ساله آنها در مصر(درخشانی جهان‌شاه، دانشنامه‌کاشان، جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان)، و برابریِ این واقعه با سخن حمداله مستوفی درباره شهر فوشنج (پوشنگ) در ناحیه خراسان جالب است: ... و گویند که فرعون که در زمان موسی در مصر بوده از آن‌جا (شهر پوشنگ) بوده است و هامان که هم وزیر اوست هم از آنجاست و گویند که جاماسب حکیم در کوسوی مدفون است(نزهة القلوب، دبیر سیاقی،217: 1388). جریان لشگرکشیِ کی‌کاوس به هاماوران از راه دریا نیز بی‌ربط با این مطالب نیست و می‌دانیم که کیانیان در ناحیه خراسان می‌زیستند. حضور و نفوذ ایرانیان درین مناطق تا پایان ساسانیان همچنان ادامه داشته است: چنان که در نامه تنسر به گشنسب در الزام پادشاه برگرفتن خراج از رومیان چنین می‌خوانیم (ص89) : "و بر ایشان التزام خراج فرماید، چنان که همیشه به پادشاهان ما دادند از زمین قبط(مصر) و سوریه که در زمین عبرانیون غلبه کرده بودند به عهد قدیم، چون بخت النصر آنجا شد و ایشان را قهر کرد، برای آن‌که هوایی بد و آبی ناموافق و بیماریهای مزمن بود، از مردمِ ما کسی را آنجا نگذاشت و آن ناحیت را به ملک روم سپرد و به خراج قناعت کرد و تا عهد کسری انوشروان بر این قرار بماند." این نه ایده ایرانشهر، بلکه ضروریات تاریخی، فرهنگی و سیاسی، جغرافیایی بوده که ایرانیان را مدام بدان نواحی می‌کشانده است. و چه بسا حضور و سکونت ایرانیان در این نواحی حمایت پادشاهان را می‌طلبیده است. متون تاریخی و جغرافیای تاریخی‌مان ازین پس دنباله همین روایت باستانی درباره کوچ آریاها و یا اقوامی که فرهنگ مشترک داشته‌اند با مرزهایی کاملاً روشن است.

 


پادشاهی ایران در دوران ماد

 


پادشاهی ایران در دوران هخامنشی

 


پادشاهی ایران در دوران اشکانی

 


پادشاهی ایران در دوران ساسانی

 


پادشاهی ایران در دوران صفویه

 

(نقشه‌ها به نقل از کتاب جهان‌نمای تاریخ ایران، دکتر هوشنگ طالع، نشر سمرقند : 1390)

 

2-2-1- دوم تحدید حدود (در متن‌هایِ تاریخی پس از اسلام) : منابع درین‌باره از حد شمار، بیرون است. بزرگان با دانش ما پس از هجوم اعراب و مغول از پا ننشسته و با درک شرایط پیش آمده این بار با نگارش به دبیره پارسی و گاه عربی، نه تنها به نگارش تاریخ پرشکوه سرزمین‌مان بلکه با شمردنِ شهرهای شرقی- غربی و شمالی- جنوبی (خراسان، خوربران، اپاختر، نیمروز) به تحدید حدودِ کشور پرداختند. ارزش کارِ بس ارجمند دانشمندان و بزرگان سرزمین‌های‌ایرانی‌نشین را در امروز به خوبی می‌بینیم و گنجینه‌ای که آن‌ها برای فرزندان ما به میراث گذاشته‌اند را می‌پاییم. ما تنها به بخش کوچکی از این منابع اشاره می‌کنیم :

در نامه تنسر به گشنسب (قرن3، تصحیح مجتبی مینوی، 1389)، ص 87 چنین می‌خوانیم: «دیگر آنچه سوال کردی از بزم و رزم و صلح و حرب شهنشاه، ترا می‌نمایم که زمین چهار قسمت دارد،... و جزو چهارم این زمین، که منسوبست به پارس و لقب بلادالخاضعین7 ، میان جوی بلخ تا آخرِ بلادِ آذربایگان و ارمنیۀ فارس و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران، و از آنجا تا کابل و طخارستان، و این جزو چهارم، برگزیده زمین است.» نامه تنسر در تاریخ طبرستان (تصحیح استاد عباس اقبال آشتیانی) نیز آمده است.

ابوریحان (قرن4،5) حدود ایران را چنین برمی‌شمرد: "حدود و شهرهای اقلیم چهارم که ایران است بدین قرار است: آغازد از زمین چین و تبت و ختا و ختن و شهرهای که به میان آنست و بر کوههای کشمیر و بلور و وُخان و بدخشان بگذرد سوی کابل و غور و هری و بلخ و طخارستان و مرو و کوهستان و نشابور و طوس و کومش و گرگان و طبرستان و ری و قم و همدان و موصل و آذربادگان و مَنبج و طَرسوس و حَران و ثغرهای8  ترساآن و انطاکیه و جزیرهای قبرس و رودس و سقیله تا بدریای محیط رسد بر خلیجی که میان شهرهای مغرب و اندلس است، و او را زقاق خوانند."(التفهیم، تصحیح جلال همایی، ص199)

ابن بلخی (قرن 6) در فارسنامه(ص37) در یادکرد "بخش کردن فریدون جهان را میان فرزندان" می‌نویسد : "... و میانه جهان یعنی عراق و خراسان با هندوستان به ایرج داد و از هر سه پسر ایرج را دوست‌تر داشتی."و در ص 119 این حدود را روشن می‌سازد : در روزگار ملوک فرس، پارس دارالملک و اصل ممالک ایشان بود و از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهاء پارسیان، و از همه جهان خراج و حمل آنجا بردندی. (تصحیح لسترانج و نیکلسون، انتشارات اساطیر، 1385)

صاحب برهان قاطع (قرن11، تصحیح معین) در سرآغاز فرهنگ خود چنین می‌گوید : و بباید دانست که در قدیم تمام ممالک ایران را پارس می‌گفتند و آن از کنار جیحون است تا لب آب فرات، و همچنان از باب الابواب است تا کنار دریای عمان و به مرور ایام و تغییرات ازمنه هر ولایتی موسوم به اسمی شده و از پارس جدا گشته.

حمدالله مستوفی قزوینی دانشمند قرن هفتم در "نزهه القلوب" (دبیرسیاقی، محمد : 57) طول و عرض ایران را این‌گونه برمی‌شمارد : "ملک ایران زمین به موجب شرح ما قبل، در واقع بر میان ربع مسکونست9 مایل به غرب چنان‌که در طول اکثر آن از نصف غربی و اقلش از نصف شرقیست و در عرض بلاد آن از اقالیم سیم و چهارمست و اندکی از اقلیتهای دویم و پنجم افتاده است، و شرحش برین موجب : طولش از قونیه روم است و آن را "نول" طول است تا جیحون بلخ و آن را "صا" طولست. مسافت مابین الطولین که طول ایران باشد به حسب اصطرلاب "لدل" باشد که به حساب بطلمیوسی هشتصد و پنجاه و شش فرسنگ بود و به شمار پیمانی هفتصد و شصت و یک فرسنگ و تسعی، و به قیاس ابوریحان ششصد و چهل و هفت فرسنگ از جیحون بلخ تا سلطانیه سیصد و چهل و شش فرسنگ و از سلطانیه تا قونیه روم سیصد و یک فرسنگست. و عرضش از عبادان بصره است و آن را "کط ک" عرضست تا باب الابواب تمورقپو و آن را "مه" عرضست مسافت مابین العرضین که عرض ایران زمین باشد به اصطرلابی "یه م" باشد که به حساب بطلمیوسی سیصد و پنجاه و هشت فرسنگ به شمار پیمانی سیصد و هجده فرسنگ و چهار تسع و ثلثان تسعی بود و به قیاس ابوریحان دویست و هفتاد و یک فرسنگ باشد و بحسب پیمایش طرق از عبادان تا سلطانیه صد و شصت فرسنگ باشد و از سلطانیه تا باب الابواب تمورقپو صد و یازده فرسنگ باشد و مساحتش به حسب طول و عرض پیمایش به اصطرلابی "تم" و این اعلاء طول و عرض ایران زمین است، و لاشک تمامت ایران زمین در طول و عرض مربع مستقیم الاضلاع واقع نیست و در آن تفاوت بسیارست...سهولت را از آنچه از حد ایران دور بود اجتناب واجب نمود، بدان سبب طول از شصت و سیم درجه تا صد و دوازدهم که پنجاه درجه باشد و عرض از شانزدهم تا چهل و پنجم که سی درجه بود ثبت افتاده است. و اما حدود اقاصیها- ایران‌زمین را حد شرقی ولایات سند و کابل و صغانیان و ماوراءالنهر و خوارزم تا حدود سقسین و بلغارست؛ و حد غربی ولایات اوجات روم و نیکسار و سیس شام؛ و حد شمال ولایات آس و روس و مگیر و چرکس و بُرطاس و دشت خزر که آن را نیز دشت قبچاق خوانند و آلان10  و فرنگ است. و فارق میان این ولایات و ایران زمین فلجه اسکندر و بحر خزرست که آن را بحر جیلان و مازندران نیز گویند و حد جنوبی از بیابان نجدست که به راه مکه است و آن بیابان را طرف یمین با ولایت شام و طرف یسار با دریای فارس که متصل دریای هند است پیوسته است و تا ولایت هند می‌رسد و اگر چه از این ولایات بیرونی بعضی احیاناً در تصرف حکام ایران بوده است و چند موضع از آن خود حکام ایران ساخته‌اند. اما چون ازین حدود غرض شرح ایران بود واجب شد از ذکر آنها تجاوز نمودن."

 

نقشه تاریخی ایران‌شهر

 

3- پارس، ایران، سرزمین‌های‌ایرانی،ایران‌شهر :

3-1- پارس: برخی گمان برده‌اند که نام پارس به دلیل سیطره قوم هخامنشی و استیلاء بی‌چون و چرای آنها در نواحی غربی، این نام را مدت‌ها جاودانه کرده است.(که خواهیم دید چندان درست نمی‌باشد). نظر دیگر این است که ما خود را ایرانی می‌نامیدیم ولی بیگانگان سرزمین ما را پارس نامیده‌اند.(این نگاه نیز کامل نمی‌باشد). مسعودی (قرن 2/3) به زیباییِ یک زبانشناس پس از تحدید حدود ایران، کاربرد درست واژه پارس را برایمان روشن می‌کند: «پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبل بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب‌الابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایت‌های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایت‌ها پیوسته است، همه این ولایت‌ها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می‌نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است وگرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.» (ص73 : التنبیه و الاشراف). - نکات جالب سخن مسعودی نگاه زبانشناسانه او به زبانهای ایرانی است و استدلال او:"زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می‌نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است وگرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد"، و این مطلب را زبانشناسی نوین نیز تأیید می‌کند. مسعودی زبان همه پارسیان را یکی می‌داند : "و زبانش یکی بود"، و جالب تر این‌که از زبان آذری نیز که از شاخه‌های زبان پارسی است نام می‌برد و این نیکو سخنی است که از زبان یک دانشمند می‌شنویم.

این نظرات را دانشمندان پسین نیز تأیید می‌کنند، ابن بلخی در فارسنامه، ص8 چنین می‌نویسد:

فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست (برای معنی پارس نک: درخشانی، جهان‌شاه، دانشنامه کاشان، جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان، بخش9) و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند. روایت است از اصحاب تواریخ چون حمزه بن الحسین الاصفهانی که مردی محقق بودست و از دیگران کی برشمردن نام ایشان دراز گردد و از علما و تواریخیان فرس و عرب کی به محل اعتماد بوده‌اند و در کتاب مذیّل تاریخ محمد بن جریر الطبری با ایشان در معنی موافقتست و بنده آنرا تأمل کردست و اتفاقست که جمله ملوک فرس چهار طبقه بوده‌اند : پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان، ساسانیان.11 و در ص4 همان کتاب می‌گوید : "فصلی در صفت پارس و بعضی از احوال آن و مردم آن، ولایت پارس منسوبست به پارس و این پارس منسوبست به پهلو و پهلوی بدین پهلو. و نقل قول از یکی از حکمای عرب می‌کند که "همیشه مردم پارس را "احرار الفارس" نوشتندی یعنی آزادگان پارس."- با این تعاریف به خوبی روشن است که فارس فرهنگی است مشترک رایج میان سایر اقوام ایرانی‌نشین. چه، کیانیان و اشکانیان را که معمولاً از شرق و شمال شرق ایران و پیشدادیان و ساسانیان را از ناحیه جنوب ایران می‌دانند همه را زیر نام ملوک فرس آورده است. و این چهار طبقه را ملوک فارس نامیده، و پارس را منسوب به پهلو دانسته است. می‌دانیم که زبان‌های پارسی باستان و گویشهای پهلوی اشکانی و ساسانی در درازنای زمانی، و فواصلی که درین میان بوده است یک ریشه دارد و هنوز پارسیِ‌امروز را دنباله آن می‌دانیم. و ملوک فرس دارای زبان مشترک فارسی هستند که در سرزمین‌های ایرانی سکونت دارند.

صاحب برهان قاطع (قرن11، تصحیح معین) در سرآغاز فرهنگ خود چنین می‌گوید: و بباید دانست که در قدیم تمام ممالک ایران را پارس می‌گفتند و آن از کنار جیحون است تا لب آب فرات، و همچنان از باب الابواب است تا کنار دریای عمان و به مرور ایام و تغییرات ازمنه هر ولایتی موسوم به اسمی شده و از پارس جدا گشته، هم‌چنان‌که خراسان چون به فرس قدیم بمعنی مشرق است، و آن ولایت در شرقی استخر واقع شده خراسان گویند. و در زمان ظهور اسلام به واسطه مناسبت آب و هوای صفاهان و توابع آن به عراق عرب، آن ملک به عراق عجم موسوم گردید، و از آنست که سلمان رحمه‌الله‌علیه را که مولد شریفش از نواحی صفاهان بوده به پارسی موسوم می‌دارند، و زبانی را که درین ملک‌ها مردمان بآن متکلم می‌شوند،پارسی می‌نامند.(مقدمه برهان‌قاطع، معین، محمد). - این فکر را ایجاد می‌کند که نام ایران از دوره‌ای خاص به این سرزمین داده شده است.کمینه در زمان برهان(قرن11) نام ایران برین سرزمین گفته می‌شده است. ولی ذکر نامیدن ممالک ایران به پارس و زبان مردمان آن یعنی پارسی از دیدگاه یک لغوی‌دان : الف- نشان دهنده این است که صاحب برهان زبان‌های ایرانی را با همه گویشهای آن پارسی می‌داند. ب- وجه تسمیه نامیدن ایران به پارس را به نسبت برتری زبان و فرهنگ بر زمین (سرزمین‌های ایرانی) دانسته است.

پس پارسیان تنها هخامنشیان و یا ساسانیان نیستند بلکه همان‌گونه که مسعودی زبان اقلیم چهارم را یکی و ابن بلخی پارس را از پهلو(پَرثَوَه : پَرسَوَه : پرس : پارس/ پَرثَوَه : پَرهَو : پَهلَو. (برخی نیز زمین پارس‌ها را اَنشان می‌دانند.) و صاحب برهان نیز زبان ممالک ایران را پارسی دانسته است، برای ما به خوبی روشن می‌شود که همه مردمان ایرانی‌ از آمودریا تا فرات ایرانی‌نشین و زبانشان پارسی بوده است. و این که گاه نویسنده‌ای(مانند صاحب برهان قاطع)، پارس را برای نامیدن مردمان این سرزمین گزینش می‌کند بدین معنا است که گستره زبانی و واژگانی پارسی، سنگینیِ فرهنگی درازآهنگ را در آن زمان بازگو می‌کند. فرهنگی که در زمانی بسیار طولانی(که تا اکنون نیز ادامه دارد) اثری شگفت بر اندیشه جهانی گذاشته است و گستردگی زمین‌های ایرانی‌نشین که زبانشان پارسی بوده این تأثیر را بیشتر کرده است. پس پارس، پارسی، پارسیان در متون تاریخی و بنابر عقیده دانشمندانِ ایرانی،"مردمان پارسی" یعنی همه مردمانی که دارای زبان و فرهنگی یکسان و با گویشهای گوناگون آن، درین گستره مهم تاریخ هستند، می‌باشند. پارس یک فرهنگ، و زبان پارسی با زیرشاخه‌های پهلوی، دری، آذری، کردی، بلوچی و... بوده است.

3-2- ایران، سرزمین‌های ایرانی: "و بعضی گفته‌اند که ایران به کیومرث منسوبست و او را ایران نام بوده، و جمعی گویند به هوشنگ منسوبست و او نیز ایران نام داشته اما اصح آن که به ایرج بن فریدون منسوبست."(نزهه القلوب، دبیر سیاقی : 56). "در کتاب‌های دانشمندان ایرانیِ عربی‌نویس مانند اخبار‌الطوال دِینوری نام ایران به گونه "سرزمین پارس،" و "مردم پارس" آمده و از زمان اشکانیان به بعد نام ایران را به گونه "سرزمینهای ایران"، "پادشاهی ایران"، "ایران‌زمین"، آورده است. (اخبار الطوال، مهدوی دامغانی، محمود : 1366). صاحب مجمل التواریخ والقصص هنگام نام بردن از کیومرث میگوید : "پارسیان" او را گِل‌شاه می‌خواندند (یعنی مردمانِ پارسی زبان) و در دیگر جای "پادشاهان عجم" گفته، از پادشاهی نوذر است که نام "ایران" را آورده و در پادشاهی افراسیاب "زمین ایران" و "ایران زمین"، در پادشاهی کیخسرو یادکردِ "ایرانیان"، و در پادشاهی دارا نیز نام "ایران" و در دوران ساسانیان نیز یادکرد "ایران" را می-بینیم.(مجمل التواریخ، بهار، محمدتقی : 1389).نام ایران برگرفته از اوستایی اَئِریَنَه در اَئِریَنَه وَئِچَ: ایران وِیچ، می‌باشد. وَئِچَ را اکنون تخم و مرکز معنا می‌کنند ولی برخی این را از وَنگهودائیتی می‌گیرند.(قرشی، امان‌اله، ایران نامه، فصل3 :149). در اشکانی اَریان، و در ساسانی اِران شده است.

در مهر یشت (کرده 1: 4)، به نام سرزمین‌های‌آریایی (با حالت صرفی) به گونه اَئِریابیو دَئِنگهوبیو و در (کرده 4 : 13)، نام سکونت‌گاهِ آریایی (با حالت صرفی) اَئِریُو شَیَنِم (پورداود: منزلگاه) شَیَنِم از ریشه "شی" به معنای نشیم، نشیمن کردن، آشیان داشتن است.(راهنمای ریشه فعلهای ایرانی، مقدم، محمد، نشر علمی: 1342). و در جایهای مختلف به نام اَئِریونام دَهیونام: کشورهای آریایی برمی‌خوریم. در نامه تنسر به گشنسب (ص87) می‌خوانیم که "جزو چهارم زمین منسوبست به پارس و لقب بلاد‌الخاضعین." بلادالخاضعین ترجمان همین اَئِریابیو دَئِنگهوبیو و اَئِریُو شَیَنِم یعنی سرزمین‌های آریایی است چه خاضعین یعنی فروتنان است که در ترجمان برای اِیر و ایران آورده است.اِیر را بیشتر به معنای "آزاده" آورده‌اند مانند : احرارالفارس به معنی آزادگان پارس که ابن بلخی در فارسنامه (ص4) از آن یاد می-کند.(برای معانی ایر و ایران نک : قرشی، امان‌اله، ایران نامک، فصل 2 : 94).آن چه از متون گذشته و حال می‌توانبرداشت کرد این است که واژه "سرزمین‌های‌آریایی،اَئِریابیو دَئِنگهوبیو،و اَئِریُو شَیَنِم، اَئِریونام دَهیونام، و پسان سرزمین‌های‌ایرانی، و در عربی‌نویسیِ ایرانیان به گونه بلادالخاضعین، احرار الفارس، بلادالفارس" در طول تاریخ کاربرد داشته و رایج بوده است. و نام ایران دنباله همین نام باستانی است که مردمان این سرزمین بیشک از آن آگاهی داشتند. طبری در قرن2/3، ابوریحان بیرونی در قرن4/5، صاحب برهان قاطع در قرن11 و... هر یک به نوعی و آن جا که ضرورت داشته نام "ایران و ایرانیان" را به همین شکل می‌آورند. و رسمیت یافتن آن در دوران رضاشاه (1313) در سازمان ملل، خاطره تاریخی ما را متزلزل نمی‌کند بلکه تثبیت نامگذاری خودمان برین کشور است تا دیگران هرجور که می‌خواهند در مجامع بین‌المللی ما را نامگذاری نکنند.

3-3- ایرانشهر: "شهر" : اوستایی : خْشَثْرَ xšaθra، پارسی باستان : خْشَسَّ xšassa، ارمنی : ašxarh، شهربان نیز از پارسی-باستان خْشَسَّ پاوا xšassa pāvā، در پارسی‌میانه‌کتیبه‌ای خْشَثْرَپ xšasrap، (:ف. فروشی) یونانیش ساتراپ، در متن‌های‌پهلویشَتْر، و به شکلهایِ"شَتْر ای اِران، اِران شَتْر، شَتْر ای هیونان"(: یادگار زریران)، شَتْریار، شَتْریستان،... آمده است.کاربرد واژه ایران‌شهر در متنی پیش ساسانی مانند یادگار زریران :u kārwān ī ērānšatr ētōn bē ēstēnd kā wāng bē ō āsmān šawēt.و کاروان ایران-شهر بایستند کِشان بانگ به آسمان شود.(یادگارزریران، ماهیار نوابی). در سرآغاز متن کارنامه اردشیرپاپکان:pat kārnāmak ī artaxšēr ī pāpakān ētōn nipišt ēstāt kū pas hač marg ī alēksandr ī heromīk ērānšatr dū sat učihīl katak xvatāīh būt. به کارنامه اردشیر پاپکان ایدون نوشته بود که پس از مرگ اسکندر رومی ایرانشهر را 240 کدخدایی بود.

3-3-1- ایرانشهر در متن‌های تاریخی پس از اسلام: طبری در گفتگو از بخشش زمین میان فرزندان فریدون چنین می‌گوید: .. و بخش میانۀ عالم یعنی سرزمین بابل را که از همه جا معمورتر بود و خنارث(خُنَیرَث) نام داشت به ایرج اختصاص داد و هند و سند و حجاز را بر آن افزود، ایرج کوچکترینِ سه فرزند، و محبوب ترین آنان نزد پدر بود. و اقلیم بابل بنام او ایرانشهر نامیده شد.(ص47، کتاب) – همان‌گونه که در بخش 1-2- (ادبیات هفت و شش) دیدیم پس از بارندگیهای تیشتر هفت خشکی بر روی زمین به وجود آمد شش کشور در پیرامون و یک کشور در میانه، کشور میانه را خُوَنیرث نامیدند و ایران‌وِیچ در مرکز خونیرث است. طبری بابل را خونیرث و به نام ایرج ایرانشهرش نامیده است. پس نزد طبری منظور از ایرانشهر زمین بابل و بابل شامل عراق و هند می‌شود(همان ص45).

مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف نیز نظری مانند طبری دارد:" اقلیم چهارم منسوب به بابل است و بنام آن معروف است" و سپس به معانی بابل پرداخته و حدود اقلیم چهارم را برشمرده، آنگاه می‌گوید: "همه ولایت‌های این اقلیم به بابل شهره شده است، از این رو که محل بابل محترم و ناحیه آن معتبر است و مردم صاحب نظر چیزها را به آن چه برتر و مشهورتر است نسبت می‌دهند. اگر بابل چنین نبود این اقلیم را با همه وسعت و ولایتهای معتبر که دارد بدان منسوب نمی‌داشتند.12  این اقلیم در میان هفت اقلیم است و از همه معتدل‌تر و برتر است و عراق در میان این اقلیم است." و در ادامه: "ایرانیان این ناحیه را به انتساب ایرج پسر فریدون ایرانشهر می‌نامیدند که وقتی فریدون زمین را میان سه پسر خود تقسیم کرد روم و اقوام مجاور را به سلم داد و ترک13  و اقوام مجاور آن را به طوج14  داد و عراق و اقوام مجاور آن را به ایرج داد و این ناحیه به نام وی منسوب شد... بعضی از ایرانیان بر این رفته‌اند که معنی ایرانشهر شهر نیکان است که ایر به فارسی قدیم خیر و برتری است و از همین رو رئیس آتشکده را ایربد گفتند یعنی سر نیکان و برتران و این کلمه را معرّب کرده هیربد گفته‌اند." (ترجمه ابوالقاسم پاینده، علمی فرهنگی، 1389).

ابن خردادبه در المسالک و الممالک در ذکر ناحیه سواد می‌گوید: "ابتدا به شرح سواد می‌پردازیم چون پادشاهان فارس آنجا را دل ایرانشهر می‌نامیدند."(المسالک و الممالک، قره چانلو : 1370) سواد بخش واقع میان دجله و فرات در زمان عباسیان است: ف. معین. پادشاهان فارس از پیشدادیان تا ساسانیان هستند.

اصطخری در ص6 ممالک و مسالک چنین می‌گوید: "اما آنچه معمورتر و خیر و خصب آن بیشتر و استقامت سیاست آن نیکوتر و عمارت در آن قایم‌تر، مملکت ایران‌شهر است، و بابل قطب و اصل آن اقلیم است و آن را مملکت پارس می‌گویند و حد آن مملکت در ایام عجم و جاهلیت معلوم بود" و یا در ص12"و تمامت مملکت اسلام به ایران‌شهر نسبت کرده می‌شود و آن زمین بابل است." و در ص128 در یادکرد طبقات مردم پارس پس از ذکر اعتبار زمین پارس و مردم آن می‌گوید : پس از بخش کردن زمین به دست فریدون میان فرزندان، ملوک فرس مقیم و متوطن ایرانشهر شدند.(مسالک و ممالک، افشار، ایرج : 1373).
در دیباچه ابن مقفع بر نامه تنسر به گشنسپ(تصحیح مجتبی مینوی) کاربرد ایرانشهر و پارس را ببینیم : در تعریف حمله اسکندر می-نویسد : "و چون ملک ایرانشهر بگرفت..." تا آنجا که از ارسطو درباره کشتن بزرگان ایران رایزنی می‌کند که : "اگر بزرگان فارس را زنده گذارم در غیبت من ازیشان فتنه‌ها تولد کند." و در ص46 می‌نویسد : اسکندر چون جواب را واقف شد، رای بران قرار گرفت که اشارت ارسطاطالیس بود، و "ایرانشهر" بر ابنای ملوک ایشان قسمت کرد، و ملوک طوایف نام نهادند. پیداست که "ملک ایرانشهر" سرزمین‌های-آریایی، و "بزرگانِ فارس" مردم ایران است، و ابن مقفع نیز در نگارش به تفاوت میان ایران و پارس، و یا زمین و مردم توجه نشان داشته است.

ابوریحان: ...تا آنکه پسر توج (تور - تورج) بر ایرانشهر و کشور‌ایران چیره شد و منوچهر را تبعید کرد.(آثارالباقیه : ص147). در قرن 4/5 نیز ابوریحان این سرزمین را ایران نامیده ولی گویا میان ایران و ایرانشهر تفاوت گذاشته است.

ولی چرا همیشه نام پادشاهان ایران و بابل (زمین عراق) را با هم می‌آورند؟اهمیت زمین عراق و بابل را هنگامی می‌فهمیم که بدانیم بیشتر شهرها و جای‌نامهای این منطقه از آغاز ایرانی و موطن ایرانیان بوده است. درین‌باره به برخی از متون می‌نگریم: ابوریحان زیر نام پادشاهان کیانی در آثارالباقیه و از قول منابع غربی آورده است که نشان دهنده این مطلب است که غربی‌ها نیز به این مسأله آگاه بوده‌اند: در کتاب‌های سیر و اخبار که از روی "کتب اهل غرب" نقل شده ملوک ایران و بابل را نام برده‌اند و از فریدون که نزد آنان "یافول" نام دارد شروع کرده‌اند تا دارا که آخرین پادشاه ایران است. و سپس می‌گوید "اگر ما اقوال مذکور را در این‌جا برای خوانندگان نقل نکنیم اولا متاع خود را به سنگ تمام نفروخته‌ایم ثانیاً در دلهای خوانندگان تولید نگرانی کرده‌ایم و ما این اقوال را در جدولی جداگانه قرار می‌دهیم تا آنکه آرا و اقاویل به هم مخلوط نشود. و سپس به ذکر این مطلب می‌پردازد.(آثارالباقیه، داناسرشت، اکبر، 1386: 151). و در پایان می‌نویسد : اخبار یهود و مجوس و نصاری و اصناف این طوایف را هنگامی می‌شود برای مبداء تاریخی معتبر دانست که بدان اقرار کرده باشند و به طور اختلاف و یا به طور اتفاق این اخبار نزد ایشان موجود باشد، اما کسانی‌که به این تواریخ اقرار نمی‌نمایند نمی‌شود تاریخ آنان را مبنایی قرار داد مگر آنکه تاویلاتی در آن شود و تاریخ آدم و حوا از همین قبیل است.(همان، ص153 : 1386). صاحب نزهه القلوب(ص67) در ذکر بلادِ عراقِ عرب می‌نویسد : "در مسالک الممالک آمده که عراقِ عرب را دلِ ایران‌شهر خوانده-اند، و چون دل، سلطان وجودست، ابتدا شرح آن اولی بود و در صور الاقالیم گوید که چون عراقِ عرب در قبله ایران زمین افتاده است آن را مقدم داشتن بهترست. نخستین شهرش کوفه است که آن را هوشنگ پیشدادی ساخته است(ص69). انبار، از اقلیم سیم است بر کنار آب فرات به جانب مشرق افتاده است لهراسپ کیانی ساخت جهت زندانِ اسیران که بخت النصر از بیت‌المقدس آورده بود بدین سبب انبار گویند شاپور ذوالاکتاف تجدید عمارت آن کرد(ص76). بابل، از اقلیم سیم است و از مداین سبعه عراق است و بر کنار فرات به جانب شرقی افتاده است، قینان بن انوش بن شیث بن آدم ساخت. طهمورث دیوبند پیشدادی تجدید عمارتش کرد، و شهری سخت بزرگ و دارالملک نمرود و ضحاک علونی بوده است و ضحاک در آنجا قلعه‌ای ساخته بود، آن را گنگ دژ15  گفتندی، اکنون از آن تلی مانده. (ص77). تل عقرقوف، کی‌کاوس ساخت(ص79). حُلوان، قباد‌بن‌فیروز ساسانی ساخت(ص80). حیره، را نعمان بن منذر برای بهرام گور ساخته است(ص80). رومیه، را انوشروان عادل ساخت(ص81). سامره، را در اول شاپور ذوالاکتاف ساخته بود(ص82). طریق خراسان، آن را دختری از تخم کسری قوبا(قبادان) ساخت و بیعت قوبا خواند، به مرور زمان بعقوبا شد بر کنار آب نهروان است(ص83). عُکبُرا، شاپور ذوالاکتاف ساخت(ص83) قصرشیرین، را خسروپرویز ساخت(ص83). مداین، را طهمورث دیوبند پیشدادی ساخت و گردآباد خواند و جمشید به اتمام رسانید و تیسفون گفت. معظم‌ترین مداین سبعه عراق بوده است و بدین سبب او را مداین گفته‌اند و شش شهر دیگر : قادسیه و رومیه و حیره و بابل و حُلوان و نهروان بوده است و هر هفت شهر اکنون خرابست. و جمشید پیشدادی در مداین بر دجله از سنگ و آجر قنطره‌ای ساخته بود، و اسکندر رومی گفت که اثری عظیمست ملوک فرس را و آن را خراب کرد. اردشیر پاپکان تجدید عمارت کرد و دارالملک ساخت. خواست پول(پُل) نیز همچنان ببندد دستش نداد، از زنجیر جسری بست و بعد ازو اغلب اکاسره آن را دارالملک ساختند، شاپور ذوالاکتاف در آن شهر عمارات کرد و انوشروان عادل درو ایوان کسری ساخت، و آن سرایی بوده است از گچ و آجر و از آن عالی‌تر عمارت آجری کس نکرده بود. جزایحسن عمل بین که روزگار هنوز، خراب می نکند بارگاه کسری را(ص84) نهر ملک، را بعضی گویند منوچهر پیشدادی کرد و اصح آنکه شاپور بن اشک بن دارا که او را شاپور بزرگ خوانند از فرات اخراج کرد و بر آن دیه‌ها ساخت(ص86).

این مطالب برای اعتبار منطقه "دجله و فرات، و یا عراق و یا بابل" نزد ایرانیان کافی است. شگفتی "پارس، ایران، ایران‌شهر، سرزمین‌های ایرانی" زمانی برایمان روشن می‌شود که بدانیم فرهنگی بس سترگ را نیاکانِ دانشمند ما آفریده و رقم زده‌اند و این گستره فرهنگ نیاز به اِعلام داشته است و واژه‌های بالا، برندگانِ این فرهنگ هستند. اما؛ این بدان معنا نیست که این فرهنگِ بزرگ مرزهای جغرافیایی و سیاسی را نشناسد. و این از عجیب‌ترین سخنان است!

 

جمع‌بندی:

جمع‌بندی‌ متون تاریخی پس از اسلام و غیره : آنچه مسلم است این است که ساسانیان با افزودن واژه شَتر : شَهر، به اَریانِ اشکانی آن را به گونه اِرانشَتر رواج داده‌اند، چون نسبت پادشاهی به زمین است نه به مردم. پسان این واژه راه خود را ادامه داده و به محض آرامش نسبی پس از هجوم عرب به ایران، به دست نویسندگان آغازین مانند طبری به کار گرفته می‌شود. تاریخ‌نویسی‌ای که بیشک دنباله شیوه تاریخ‌نویسی خداینامه‌های پهلوی بوده است. اما نکاتی که در بررسی این متن‌ها به چشم می‌آید:

1- ایران‌شهر در متن‌های پس از اسلام در معنای «کشور‌ایران» آمده است، با مرزهای جیهون تا فرات است. (و حتما به دلیل غلبه عرب و نبودن حکومت ملی و سپسِ آن غلبه ترکان بر نواحی آن سوی سیردریا، نویسندگان مرزهای ایران را از جیحون نگاشته‌اند.)

2-  "ایران‌شهر" یا زمین "بابل" که بعدها بدان "بلاد عراق عرب" گفته شد. عراق معرّب اراک و ایران است و بلاد جمع بلد به معنی شهر است و منظور از بلاد عراق همین "ایران‌شهر" است.

3- هنگامی که سخن از زمین و جغرافیا است نام "ایران، ایران‌شهر، سرزمین‌های ایرانی و بلاد ایران"، و هنگامی که سخن از مردم، اشخاص و بزرگان است واژه پارس به کار می‌رود. یعنی زبان و فرهنگ پارسی که در سرزمین‌های آریایی رواج دارد.

4- اِدخال نام تور با ترک درین متن‌ها. ترکستان و صین(چین) هنوز در تاریخ به پیدایی نیامده بودند و این مطلب می‌رساند که نویسنده و نویسندگان متون تاریخی، از نقطهْ نگاه خود و برای نزدیک کردن ذهن خواننده محدوده جغرافیایی فعلی را برای بیان مقصود می‌آورند. (برای تشخیص دوره‌های تاریخی این دو نام نک: ایران نامک، قرشی، امان‌اله، هرمس، 1389).

5- منظور از بابل، ایرانشهر است و آن شامل هند و ایران و عراق است.

6- آگاهی ایرانیان در همه دوران‌ها، از مرزهایِ کشور خود، از کهن‌ترین زمان‌ها تا زمان خود و آگاه بودن از نام ایران برین سرزمین.

7- طبری، مسعودی، ابن‌خردادبه، اصطخری و ابن مقفع نامگذاری ایرانشهر را منسوب به ایرج و آن را به دوره فریدون نسبت می-دهند.برخلاف ادعایبرخی که به استناد کتب غربی رواج واژه ایرانشهر را از دوره ساسانیان می‌دانند و تا سکه یا مهر یا کتیبه‌ای نیابند روایات دانشمندان ایرانی را باور نمی‌کنند! مانند سخنان ویسهوفر در پیشگفتار کتاب ایران باستان(ترجمه ثاقب‌فر). ولی ما به لحاظِ ایرانی بودن نمی‌توانیم با وجود این همه کتب تاریخِ خودی - که بیشک سلسله پیوسته‌ای را نشان می‌دهند و گویای این مطلب است که دانش سلسله‌ای پیوسته است- منتظر کشف سنگ نوشته و یا سندی بشویم که مثلاً کاربرد واژه اَریان را در زمان اشکانی برایمان تثبیت کند. ویسهوفر نیز میان ایرانی و پارسی را نمی‌تواند تشخیص دهد. ولی این مطلب در اکنون نیز برای مردمان ما روشن است.

8- بر اساس کتاب‌های تاریخی که پس از ورود اسلام به دست دانشمندان ما نگاشته شده نامِ ایران منسوب به ایرج  فرزند فریدون و از همان زمان‌ها به این ناحیه داده شده است، نویسندگان آغازین قطعاً منابعی را در اختیار داشتند که ما اکنون آن‌ها را نداریم، یعنی دامنه روایات خود را از منابعی کهن‌تر دارند، این همه کتب مربوط به تاریخ ما، نمی‌تواند داستان و خیال پردازی باشد، همچنانی که فردوسی خود برخی منابع مربوط به سروده ارجمندش را از متون پهلوی و یا افرادی که پهلوی می‌دانستند می‌داند. طبری نیز که در آرامش مازندران به پژوهش پرداخته-چه اعراب هنوز وارد مازندران نشده بودند و حتماً هم به زبان پهلوی و منابع ایرانی و هم به موبدان نیز دسترسی داشته ‌است- نام ایران را برین سرزمین از دوره فریدون و برگرفته از نام ایرج بازمی‌شناسند.

9- متن‌های تاریخی بازگو کننده این مطلب هستند که دانشمندانِ ما از حدودِ تاریخی ما آگاه بوده‌اند و نیک می‌دانستند که برخی از شهرها در دوره‌های تاریخی به مرور از ایران جدا شده‌اند. مانند سخنانِ حمداله مستوفیدر نزهه‌القلوب و صاحب برهان قاطع.

10- در بررسی شیوه نامگذاریِ "کشور، زمین" در فرهنگ ایرانی به نسبت‌هایی برمی‌خوریم:

الف- نسبت پادشاهی به زمین است.
ب- نسبت زمین به مردم.
پ- نسبت جزء به کل به دلیلِ شهرت و برتریِ جزء.

در اوستا در برخی موارد نه در همه جا، گونه‌ای نامگذاری را می‌بینیم که نام زمین را به نسبتِ مردمِ آن زمین سنجیده و به نامِ مردمِ آن‌جا نامگذاری می‌کند، نه به نسبتِ نامِ خودِ زمین. یعنی مردم به لحاظ ویژگیهای فیزیکی و پوششی نامی ویژه خود دارند ولی زمینی که در آن زندگی می‌کنند نامی دیگر دارد. مانند انتساب مردم سغد به زمینِ "گَو" در وندیدادِ اوستا(بند 4): دومین مکان که منِ اورمزد به بهترین شکل آفریدم،"گَو" که نشیمنگاهِ سغدیان است.(suγδō-šayanǝm) که سغد درین جا مردم، و فرهنگ، و سرزمین ایشان "گَو" است. ولی هیچگاه "گَو"، نام کشور نشد چه سغدیان از جمله ایرانیان به حساب می‌آمدند و در مجموعه سرزمین‌های ایرانی. و یا زمین خنن/ خنان که نشیمنگاه گرگانیها بوده است(همان، بند11)، ولی آن‌جا به نامِ مردمش گرگان معروف شد نه خنن/خنان. استخری در ممالک و مسالک(ص12) درباره خزر چنین می‌نویسد: "اما خزر نام جنسِ آن مردم است و شهر آن را اَتَل می‌خوانند، جهت آن که رود اتل از میانه آن می‌گذرد و آن رود می‌رود تا به دریای خزر..."روشن است که شهرت خزرها به جنس یعنی ظاهر فیزیکی و فرهنگ و زبان ایشان است نه به مکان زندگی ایشان، محل سکونت آنها را "اتل"، برگرفته از "رود اتل" که موضوعی جغرافیایی است می‌داند. جهان‌شاه درخشانی در دانشنامه کاشان(جلد3 : 124) خزر را تبدیل یافته کاس و از نام قوم کاسی می‌داند، و می‌دانیم که خزرها نیز صاحبِ نامی اختصاصی برای کشور خود نشدند.و این که صاحب برهان قاطع در قرن 11 می‌گوید: "و بباید دانست که در قدیم تمام ممالک ایران را پارس می‌گفتند"، ممکن است پیروِ همین ادبیات باشد. یعنی مردمِ این زمین، پارس هستند با همه شاخه‌های زبانیَش(سغدها، پارت‌ها،...) و زمینَش ایران بوده(چنان که در اوستا به شکلهای گوناگون آمده است)، و نامیدن صاحب برهان تمام ممالک ایران را به نامِ پارس به نسبتِ برتری دادن مردم و فرهنگ به زمین بوده است. و این که برخی مدعیند هخامنشیان هیچگاه نامِ پادشاهیِ خود را ایران ننامیده‌اند درست ازین نقطه به خطا رفته‌اند،(مانند تورج دریایی، روزنامه اعتماد، همان شماره‌) چه نسبت پادشاهی به زمین است.و می‌دانیم که ایشان پادشاهیِ خود را پارسیان یا هخامنشیان نیز ننامیده‌اند و داریوش تنها خود را به هخامنش نامی رسانده است و صد البته خود را آریایی نامیده است. پس با وجود این ادبیات دیگر نیازی نیست که پادشاهان، پادشاهیشان را ایران بنامند چه سرزمین‌های‌ایرانیِ در اوستا آمده به قوت خود باقی است. از سویی وقتی داریوش خود را آریایی می‌نامد می‌توان مدعی نامگذاری ایران در آن دوره نیز بودن، چه در دوره اشکانیان آریا را به گونه اَریان و غیر ایرانیها را به گونه اَنَریان می‌بینیم. و چون واکه بلند آ،و واکه کوتاه –َدر دبیره میخی به یک گونه نوشته می‌شود می‌توان هر دو خوانش را با هم در نگاه آوردن: آریا، اَریا. به دلیلِ قانونِ جابجایی در زبانمان اَریان: ایران، می‌شود مانند پَرثَوَه: پَرهَو: پَهلَو. برخی هخامنشیان را بیشتر یک جریان فرهنگی می‌دانند که یونان از آن وام ستانده است مانند واژه فیلسوف که درست ترجمان هخامنش است.(برای جریان اندیشگی هخامنشیان نک: پانوسی، استفان، گرایشهای علمی و فرهنگی در ایران، نشر بلخ:1383).

اگر اردشیر و ساسانیان خود را پارسی و پیرو هخامنشیان می‌دانستند چرا نام این سرزمین را پارس ننهادند با توجه به این که زبان مردمان این سرزمین نیز به تصریح دانشمندانی همچون مسعودی پارسی است؟ در عنوان متن پهلوی "شهرستان‌های ایران" نام پارس را نمی-بینیم، نمی‌گوید شهرستان‌های پارس، و می‌نویسد شهرستان‌های ایران. در واقع چون سخن از جغرافیا است از "زمینِ ایرانشهر" یاد می‌کند و اگر می‌خواست درباره مردم و فرهنگ بنویسد آن‌گاه ناگزیر بود که نام پارس را نیز بیاورد : " شهرهایی که اندر زمینِ ایرانشهر کرده است، جدا جدا، این که کدام سَرخُوَتای کرد، به تفصیل برین یادگار نوشته است." (متن : ش 1). و این خود می‌رساند که پارس نامواژه‌ای ویژه برای هخامنشیان و یا ساسانیان نبوده است و نباید کاربرد واژه پارسیان را به اِستنادِ منابع غیر ایرانی مانند هرودت، صِرفاً حمل بر هخامنشیان کنیم. پارس زبان و فرهنگ با شاخه‌های پهلوی، دری، آذری و...(به تصریح مسعودی) است، ولی اِیر بودن نژاد است، و ایران؛ زمین.

سرزمینی که سُم اسبان دشمن از چهارسو بارها کتاب‌ها و اَسناد میهنی آن را به نابودی کشانده نامهای پادشاهانی چون کوروش و کمبوجیه را اکنون به واسطه کتیبه سنگی بیستونش می‌دانیم، تا آن‌جا که دانشمندی محقق چون ابوریحان نیز این نامها را به گونه معرَّب "قورس و قمبوزس" از روی منابع غربی نقل میکند.(آثارالباقیه،ص152)، درباره کاربرد واژه اَریان در زبان اشکانی برخی مرددند چون سندی دیگر نداریم،... درین هیاهو است که منابع یونانی، توراتی را برای آغاز تاریخمان می‌پذیرند ولی به پیوستگیِ تاریخی که خود در آنیم، به بودنِ خود، به ماندنِ خود، به کتاب‌هایی که دانشمندان و تاریخ‌نگاران ما نگاشته‌اند، به سلسله پیوستۀ دانش باور ندارند. این قدر با خود بیگانه رفتار نکنیم همه این زمین‌ها در سرزمین‌های ایرانی واقع شده و نام همه این زمین‌ها ایران است. درست مانند اکنون که کرد و لر و بلوچ و... اِیْر و ایرانی هستند؛می‌توانیم امروز را به درستی در دیروز تصویر کنیم.

پایان

 

پی‌نوشت‌ها:

1.  شاهنامه چاپ فریدون جنیدی

2 . برای پژوهش درباره تمّیشه و فریدون و منوچهر بنگرید به تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، نشر اساطیر

3. نویسندگان و دانشمندان دوره اسلامی برای نزدیک کردن ذهن مخاطب به مناطق شرقی و غربی است که آن مناطق را چین و ترکستان و روم می‌نامند وگرنه در دوران فریدون نه از چین و ترکستان و نه از روم و حتی از یونان به عنوان کشور در متون خود خبری نداریم و از دوران ساسانی است که چین و ترکستان را در تاریخ می‌بینیم.

4. این نوع نگاه شاید برگردد به زاویه دید و نوع ترسیم نقشه جهان. ابوریحان با این کار اندازه شرق و غرب را درازتر از شمال و جنوب فرض کرده است یعنی زمین نزد او بیضوی شکل است نه دایره کامل چه در دایره سمت و سو و جهت و اندازه معنا ندارد، و بیضوی بودن زمین را از راست به چپ نشان داده است، و صاحب نزهه القلوب بیضوی بودن زمین را از بالا فرض کرده است. از طرفی ابوریحان در دوایر کشیده شده کتاب التفهیم (ص183 و ص169) شمال را در پایین و جنوب را در بالا کشیده است. یعنی کره زمین را از زاویه دید و ایستادن‌گاهِ شخصِ‌نگاه‌کننده کشیده است. در زمان حمداله مستوفی قرن هفتم، شاید شمال را دیگر در بالا و جنوب را در پایین نشان میدادند./؟/و این‌که نویسنده کتاب جغرافیای کهن و سرزمین‌های گمشده ( فرشیدراد، فرشاد، 1391 : ص41 ) شُمال را سمت چپ فرض کرده و با اَپاختر ایرانی یکی دانسته است و به آیه‌های قرآن (اصحاب شَمال) نیز استدلال کرده است نادرست است؛ چه ایشان شُمال (با حرکت پیش) که اکنون در زبان فارسی رایج است و بی‌معنی است را با شَمال (با حرکت زِبَر) در عربی به معنای سمت چپ یکی دانسته‌ است./؟/

 5. لشگرکشی به نوبی یا اتیوپی و مصر بنابر پژوهش‌های جهان‌شاه درخشانی در کتاب دانشنامه کاشان، در تاریخ سنتی ما دوره کی‌کاووس و جنگ هاماوران است. ص270، جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان.

6. متون تاریخی و جغرافیای تاریخیِ پس از اسلام، مرزهای ایران را از آمودریا (جیحون) تا فرات می‌دانند در صورتی که این مرزها از سیر دریا (گلزریون، سیحون) تا فرات را دربر می‌گرفته است.

7. بلادالخاضعین سرزمین فروتنان، یعنی سرزمین ایرانیان، خاضع را در ترجمان برای اِیر و ایران آورده. متن‌ها معمولاً اِیر را فروتن و آزاده ترجمه می‌کنند. البته اکنون اِیر را از ریشه اَر به معنای باهم بودن، با هم حرکت کردن، متحد بودن می‌دانیم. نک: ایران نامه، امان‌اله قرشی. ریشه اَر در واژه‌هایی مانند اَرَّثَ اوستایی که اَرّاده شده و در واژه ارتش و ارتشدار و... .

8 .هر چه از طرف روم است آن را ثغور می‌خوانند و آن ملیطه و حدث و مرعش و هارونیه و کنیسه و عین زربه و مصیصه و اذنه و طرسوس‌اند. این‌ها همه جزو دیار شام هستند. نک: ممالک و مسالک استخری.

9 . بنابر پژوهش‌های فرشاد فرشید‌راد در کتاب "جغرافیای کهن و سرزمین‌های گمشده" : 1392، ربع مسکون نگاه بطلمیوسی (یونانی) به جهان بوده و یونانیان بیش ازین جهان را نمی‌شناختند و نگاه ایرانی به جهان شش جهته بوده و بسا سرزمین‌هایی که بیرون از ربع مسکون بوده را می‌شناخته‌اند.

10. متن : الان. آلان‌ها از اقوام ایرانی به شمار می‌آیند. برای تغییر نامهای جغرافیایی و سیاست استعمارگران نک : شهیدی مازندرانی، حسین، مرزهای ایران و توران بر بنیاد شاهنامه فردوسی، نشر بلخ، 1376.

11. مسعودی در التنبیه و الاشراف از منوچهر تا کیقباد را دوره یلان(مترجم بلان نوشته که باید نادرست باشد. متن عربی برای مقایسه در دسترس نبود) و دوره کیانیان با کیقباد آغاز می‌شود. سپس دوره ملوک‌الطوایف یا اشکانیان و پس از آن دوره ساسانیان است. (ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی فرهنگی)  در متن‌های پهلوی از جمله بندهش به یادکرد "یلان و کَیان" با هم، برمی‌خوریم.

12. .شاید در زمان مسعودی اینچنین بوده وگرنه در کتاب‌های دیگر دیده نشده که اقلیم چهارم را بابل بنامند. ولی این که ناحیه بابل ایرانشهر نامیده میشده در متون منعکس است.

13. در زمان فریدون ترکها هنوز در تاریخ به پیدایی نبودند، و نویسنده از نقطه نگاه زمان خود و برای دلالت دادن ذهن مخاطب به زمین‌های شرقی، آن ناحیه را ترک نامیده است.

14.  تور

15. کنگ دژ معروف را سیاوش در ناحیه خوارزم ساخت.

دیدگاه‌ها   

+1 #1 علیرضا 1393-07-22 14:27
سپاس ،
بسیار عالی بود ، لذت بردم ،
بی گمان جای اینگونه متون و در کل نشریات در آموزش ، اطلاع رسانی ، پالایش فرهنگ و تاریخ ایرانیان خالی بود ، امید آنکه به قلم توانای نویسنده و انتشار آن در این تارنما که کم کم جای خود را باز کرده ، شاهد خرافه زدایی و بیداری ایرانیان شوید

لطفا برای ارتباط دوطرفه خوانندگان با نویسندگان ، آدرس پست الکترونیک ایشان را درج کن نمایید
تمام مقالتی که آورده اید و یا معرفی کتابی که کرده اید باید همراه با آدرس پست الکترونیک صاحب اثر یا نویسنده مقاله باشد ، تا بدین گونه اگر تحقیق دستجمعی ، پرسشی در ارتباط با موضوع بود بتوان از صاحب اثر سراغ گرفت
اینگونه است که کم کم دور هم جمع می شویم با هم آشنا می شویم و کار های بزرگتری خواهیم نمود
دکتر هوشنگ طالع ، دکتر جهانشاه درخشانی ، دکتر هوشنگ طالع ، ابوالقاسم پاینده ، دکتر جنیدی و ... همه بزرگان دیگر که در این تارنما و این مقاله معرفی شدند


به امید یزدان پاک
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه