ایران پژوهی
یک خبر و یک خاطره(نوشتارهای هویتی 2)
- ايران پژوهي
- نمایش از شنبه, 17 بهمن 1388 08:37
- بازدید: 6781
برگرفته از روزنامه اعتماد شنبه، 5 بهمن 1387
یادداشتی از دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
جهان سر بسر حکمت و عبرت است
چرا بهره غافلان غفلت است؟
این چند روزه در روزنامه ها خبری بود حاکی از اینکه یک «کرسی کنفوسیوس شناسی» در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ایجاد شده است. کنفوسیوس، چنان که معروف است، حکیم پرآوازه چینی است، و ایران و چین که دو کشور کهنسال آسیا هستند، بجا بود که از مصلحت بینی های روز فراتر روند، و یکدیگر را در گذشته های دور، در حکمت و فکر نیز بازیابند. کنفوسیوس برای ملت چین و گروهی از مردم خاور دور، حالت نیمه پیامبر دارد، و نماینده یکی از آیین های سه گانه آن سرزمین است که عبارت باشند از بودایی، تائویی و کنفوسیوسی. گاه سقراط را به یاد می آورد و گاه بزرگمهر، حکیم ایرانی را، ولی از هر دو آنها نفوذی گسترده تر به هم زده است. این را گفتم برای آنکه برگردم به خاطره یی که از 33 سال پیش دارم. در بهار سال 1354 بود که دانشگاه پکن از من و همسرم دعوت کرد که یک دیدار فرهنگی از چین داشته باشیم؛ که شرح آن را در کتاب «کارنامه سفر چین» آورده ام. پیش از سفر، سفیر چین به مناسبت همین سفر مجلس شامی ترتیب داد که طی آن حرف از مناسبات فرهنگی دو کشور به میان آمد. من بر سبیل صحبت گفتم که کنفوسیوس شما نظیر سعدی در کشور ماست، و منظور این بود که اندرزها و مکتب تربیتی سعدی در این 700 سال همان اندازه نافذ بوده است که تعلیمات کنفوسیوس در چین. ناگاه سفیر اندکی برافروخته شد و گفت؛ «به سعدی که مرد بزرگی است، توهین نکنید. او را با کنفوسیوس پلید کنار هم نگذارید.» من یکه خوردم و دنباله حرف را نگرفتم. زمان انقلاب فرهنگی بود، و نمی دانستم که کنفوسیوس تا این پایه از نظر چین جدید مطرود است. البته سفیر، مانند هر سفیر مصلحت بینی تابع سیاست روز کشور خود بود، و به عنوان یک مامور وظیفه شناس لازم دانست که مرا که عازم کشورش بودم، از همین لحظه متوجه موضوع کند.
آن شب گذشت و ما دانستیم که قضیه از چه قرار است. در چین، در جلسه های متعددی که با معاریف آن زمان کشور داشتیم، در دانشگاه ها، مجامع و «نشست ها»، انتقاد از کنفوسیوس جزء شرط کار بود. ما آن را از زبان بچه چهارساله شنیدیم و از استاد 80 ساله نیز. او را نماینده کهنگی و ارتجاع فرهنگ چین می دانستند، و از او چنان حرف می زدند که گویی هم اکنون در برابر شما ایستاده است و با امپریالیسم دست به یکی است و کمر به هدم انقلاب کشور بسته است. دشمنی سهمناک تر از او نمی شناختند. ایرادهای متعدد به او داشتند که از همه مهم تر آن بود که «طرفدار بردگی» بوده، و با «فئودال ها» همراهی می کرده.
آن سال، آخرین سال زندگی مائو بود که مانند بت پرستیده می شد، و بعد از مرگ او همه چیز رو به دگرگونی نهاد. سفر دیگر 18 سال بعد (شهریور 1372) باز به دعوت همان دانشگاه پکن به چین رفتم. آب ها از آسیاب ها افتاده بود. چشم باور نمی کرد که چه تغییری حادث شده بود. یک نمونه بگویم؛ یک دوره پنج جلدی کتاب راجع به وقایع دوران انقلاب انتشار یافته بود که یک جلد کامل آن فهرست کسانی بود که طی این سال های انقلاب فرهنگی جان داده بودند و جلد دیگر مربوط به کسانی که در زندان و تبعید به سر برده بودند. واکنش چنان بود که همسر سوگلی مائو تسه تونگ محاکمه و به طرز خفت باری محکوم شد.
در این میان کنفوسیوس هم به عرصه اقتدار خود بازگشته، و همان مقام پیامبرگونه یی را که داشت، باز یافته بود. وی طی این 2500 سال نماینده «جوهره» فرهنگ چین بوده است، و البته هر دوره زمامداران زمان نظریات او را به سود خود تعبیر و تفسیر می کرده اند.
کنفوسیوس چون در یک دوره انحطاط اخلاقی تاریخ چین به سر می برده است- مانند سعدی در دوران بعد از مغول- بنا به اصل واکنش، خواسته است به ترمیم اخلاقی مردم خود کمر بندد. زندگی شخصی او نیز خالی از نشیب و فراز نبوده است. چندی به وزارت می رسد، و چندی هم به تبعید و در به دری می افتد.
وجود یک کرسی «کنفوسیوس» در دانشگاه تهران چون تازگی دارد، بد نیست که فهرستی از تعلیمات او را (یعنی تعلیماتی که به او منسوب داشته اند) در اینجا بیاوریم. خواهیم دید که روح آن همان است که بر قلم حکمای ما و از جمله فردوسی و سعدی رفته است؛ بدین گونه؛
1- طرفداری از حکومت مرکزی مقتدر، به منظور ایجاد نظم و امنیت.
2- احیای اخلاق اجتماعی و حفاظ.
3- رعایت اعتدال در همه شئون.
4- «تنسیق کلمات»، یعنی آنکه کلمات در معانی اصلی خود به کار برده شوند، و نه تهی شده از معنا.
5- ضرورت انسان نمونه بودن فرمانروا، برای آنکه بتواند سرمشق دیگران قرار گیرد.
6- کافی نبودن ترس از مجازات برای پرهیز از جرم. باید مردم پیشاپیش از ارتکاب جرم بپرهیزند.
7- لزوم دادن تربیت درست به مردم، زیرا انسان در نفس خود خوب است.
8- لزوم رعایت انضباط و حفظ سلسله مراتب. مردم باید از فرمانروا اطاعت کنند، به شرط آنکه پارسا باشد، و فرزند از پدر و برادر کوچک تر از برادر بزرگ تر اطاعت داشته باشد.
9- از جز به کل رفتن. یعنی چون فرد اصلاح شد، جامعه نیز خود به خود اصلاح می شود.
این داستان را هم به او نسبت داده اند؛
کنفوسیوس با شاگردانش از راهی می گذشت. زنی را دید که بر سر گوری نشسته است. از او پرسید چرا آنجاست؟ زن جواب داد؛ پدر شوهر و شوهر و پسرم به دست ببری در اینجا کشته شده اند. گفت؛ پس تو در اینجا چه می کنی؟ زن جواب داد؛ در اینجا حکومت ستمکار نیست. کنفوسیوس گفت؛ راست است، حکومت ستمکار سبع تر از ببر است.
محاق کنفوسیوس در دوران انقلاب فرهنگی چین بسیار کوتاه بود. اندیشه ها در سیر زمان راه خود را می پیمایند. در اختیار قدرتمندان نیست که آنها را متروک یا مطلوب بخواهند. صاحبان فکر و هنر، فرق دارند با صاحبان مقام که مهمان چند روزه یی بیش نیستند. در همین چین و ایران، دو کشور دیرینه سال، چه تعداد وزیر و امیر و رئیس آمده و رفته اند؛ جان بر سر جاه طلبی گذاشته و به سیاهچال فراموشی سپرده شده اند.
اما کسانی که صاحب اندیشه و دغدغه انسانی بوده اند، برجایند. ما در کشور خود نمونه هایی چون کنفوسیوس داریم که در معرض انواع تعرض ها بوده اند. فردوسی را ببینیم و آن مذکر توس، که نگذاشت جنازه او در گورستان مسلمانان دفن شود. مثنوی را ببینیم که کسانی آن را با انبر بلند می کردند. مقبره حافظ را چند بار در شیراز ویران کردند، زیرا او را خارج از دین می شناختند، و حتی سعدی، معلم اخلاق، که او نیز همین 50 ، 60 ساله از طعن و تهمت گروهی از چپ روها در امان نماند. از حسین منصورحلاج و شهاب الدین سهروردی و عین القضات همدانی چه گوییم که شهید راه آزادی فکر شدند؟ در جامعه استبدادزده و عوام زده، فکر داشتن و مردمی اندیشیدن، تاوان دارد که باید آن را پرداخت.
با این حال انسان بودن آنچنان ارزش والایی دارد که بتوان در برابرش تحمل محرومی کرد. 1100 سال پیش شهید بلخی گفت؛
دانشا چون دریغم آیی از آنک؟/ بی بهایی ولیک از تو بهاست
بی تو از خواسته مبادم گنج/ هم چنین زاروار با تو رواست
باادب را ادب سپاه بس است/ بی ادب با هزار کس تنهاست
چین انقلاب فرهنگی گمان نمی کنم که با نیت بد خواست تا کنفوسیوس را از دور خارج کند. منظورش زدودن رسوب های کهنه از مغز مردم خود بود، برای آنکه راه آنان را به سوی تجدد بگشاید، ولی اشتباهاتش در آن بود که ندانست فکر روشنگر، کهنه و نو ندارد. این خرافه و تحجر است، چه قدیم و چه جدید، که سد راه پیشرفت می شود. ولی زود به این اشتباه پی برد، و از آن راه برگشت.
اکنون که دانشکده ادبیات برای کسب معرفت تا به چین رفته است، خوب است در تدریس، به جوهره انسانی ادب فارسی نیز بیشتر توجه کند که با اندیشه های کنفوسیوس از یک خانواده اند. آنچه از سراپای این ادبیات استنباط می شود، در درجه اول درس آزادگی است؛ رهایی از تعصب، خرافه، زبونی، بنده درم بودن، تزویر و تلبیس.
دیدگاهها
دست مریزاد
در جایی که هنوز بزرگان این مرزو بوم را نمی شناسند بر ما بایسته است هم خود بشناسیم و هم به دیگران بشناسانیم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا