ایران پژوهی
شور وطنپرستی در سخنرانی استاد دکتر میر جلالالدینِ کزازی + پرونده شنیداری
- ايران پژوهي
- نمایش از شنبه, 16 دی 1391 18:48
- بابک علیخانی
- بازدید: 13005
به نام ِ خداوند ِ جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
مراسم نکوداشت استاد میرجلالالدین کزازی، استاد زبان و ادبیات فارسی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر ادبی، به پاس نیم قرن خدمت به زبان پارسی در روز سهشنبه 23 آبان ماه 1391 از ساعت 17 در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. متن سخنرانی و پرونده (فایل) شنیداری سخنرانیِ بسیار زیبا، دلانگیز، پُرشور و ایرانگرایانهی استاد دکتر میر جلالالدینِ کزازی در پی میآید.
پرونده شنیداری (فایل صوتی) را از اینجا دریافت کنید.
سخنرانیِ بسیار زیبا، دلانگیز، پُرشور و ایرانگرایانهی
استاد دکتر میر جلالالدینِ کزازی در همایشی برایِ بزرگداشتِ وی
از سویِ خانهیِ اندیشمندانِ علومِ انسانی در 3شنبه 23 آبانماهِ 1391
به نامِ خداوندِ جان و خرد
با درودی گرم از بُنِ جان و دندان به یکایکِ شمایان، استادانِ فرخنهاد، فرهیختگانِ دلانگیخته، روشنرایانِ مهرآرای، دانشجویانِ خجستهخوی، مهمانانِ دلافروزِ پاکیزهجان، به همهیِ شمایان که از ایرانیانید.
به بهانهیِ بزرگداشتِ این دوستدار، به این بزمِ بِشکوهِ برین آمدهاید تا دانش و ادبِ فرهنگِ ایرانزمین را گرامی بدارید تا خویشتن را چونان ایرانی بزرگ بشمارید. آنچه شما بر جایِ من کردهاید به راستی شایستهیِ خودِ شماست، من تنها در این میان بهانه بودهام.
بختِ بلند و بزرگ و بهینهیِ ما ایرانیان آن است که ایرانی هستیم، در این سرزمینِ سپندِ اهورایی که سرزمینِ هزارههاست، سرزمینِ فر و فرهنگ و فرهیختگی و فرزانگی است، سرزمینِ نژادگان و آزادگان است، سرزمینِ مردمانی است که هماره در درازنایِ تاریخِ ایرانزمین آوازهگرِ مهر و آشتی و دوستی بودهاند در پهنهیِ گیتی، سرزمینی که من به آوازِ بلند میگویم، سخنی است که از نهانگاهِ نهادِ من، از بُنِ جانِ من برمیخیزد، سرزمینی است که میتواند نمونهای بِهین و بَرین باشد همهیِ مردمانِ جهان را، هنگامیکه من از ایران میگویم، ایران را در همگیِ آن میخواهم، خواستِ من فُلان روزگارِ تاریخی نیست، این سرزمین، سرزمینی بودهاست که هزاران سال در جهان پاییدهاست، فرازها داشتهاست و نشیبها، دَهها بار، بیگانگان دراز دست، سرمَست از پیروزی به این سرزمین تاختهاند، شیرازهیِ فرهنگ و شهرآیینیِ آن را گسستهاند اما ما ایرانیان دیگربار این شیرازه را سُتوارتر از پیش به هم بستهایم و پیوستهایم، یکی از رازهایِ شِگَرفی و شِگفتیِ فرهنگِ ایران، یکی از رازهایِ ماندگاری و پایداریِ آن در پهنهیِ تاریخ، این تازشها بودهاست، ما را چه باک که بارها بر ما تاختهاند، این تازشها نیروهایِ نهفته و فروخفته در ما را شکوفانیدهاست به کردار درآوردهاست، ما را بیش از آنچه بودهایم گردانیده است، وگرنه این سرزمین تاب نمیآورد، برجای و برپای نمیماند، اگر آنچه بر ایران رفتهاست بر هر کشورِ دیگر میرفت دیری بود که از پهنهیِ جهان و تاریخ سِتُرده شدهبود، این خوی و خیمِ بالا، این کُرنش و مَنِشِ سزاوار و رواست که ایرانِ ما را از گَزندهایِ گران، از آوارهایِ انبوه، از زیانهایِ زندگیسوز پاس داشتهاست بیگمانم از این پس نیز پاس خواهد داشت.
ایرانیانی چون شما که در این شبِ سردِ بارانی از خانههایِ گرمِ خود بیرون آمدهاید تا آنچه را در ایرانزمین اَرزنده و بَرازنده میدانید گرامی بدارید، شما به راستی با این کار آنچُنان که گفتم خویشتن را گرامی داشتهاید، من از همهیِ آن گرامیان، خویشتنشناسان، دلآگاهان که بر جایِ من نسبت به من مهر ورزیدهاند بزرگوارانه سپاسگزارم، اگر من کاری کردهام سپاسی بر سرِ کسی ندارم و نمینهم، آنچه من کردهام به پاسِ باوری پولادین بودهاست که به این سرزمینِ سپند داشتهام و دارم، هر کس ایران را آنچنان که هست، ایرانِ راستین، ایرانِ سرشکین، ایرانِ جاودانهیِ جادوانه را به شایستگی بشناسد، بر آن خواهد شیفت، دل بِدان خواهد باخت، در آنچه من میگویم بیگمانم که با من همداستان خواهد شد، ایران سرزمینی است که همواره دل از نیرانیان ربودهاست، از کسانی که بویی، سویی، رویی از ایران را دریافتهاند و شناختهاند و آزمودهاند، بیهوده نیست که فرزانهیِ نامبردارِ یونانی فیثاغورث میگفت برترینِ آیینها، آیینِ مغان است، همان فرزانهیِ اندیشمند که دبستانهایِ راز و آیینهایِ نهانگرایی را از دانشوری ایرانی به نامِ زاراتاس که او را در بابل دیدار کرده بود آموخت، زاراتاس ریختِ یونانی شدهیِ زرتشت است، یکی از مغانِ ایرانی، به پیروی از آموزههایِ او، فیثاغورث توانست به فرا رَوی در آسمانها بپردازد، به گشت و گزارهایِ اخترانهیِ فراتنی، بیهوده نیست که افلاتون به شاگردانِ خود اندرز میگفت، به آموزههایِ وخشور باستانیِ ایران زرتشت را به دبیرهیِ خوش بنویسند و از دیوارهایِ آکادمی بیاویزند تا هر زمان از راهروهایِ این آموزشگاه میگذرند نگاهشان به آن پندهایِ ارزمند بیفتد، تا به آیین بتوانند زیست، این همان سرزمینی است که در آن سخنِ آشنا که بیگمان همهیِ شما آن را شنیدهاید یا خوانده پَیَمبَر که درودهایِ خدای بر او باد آن را سُتودهاست و گفتهاست: « اگر دانش و دین از ستارهیِ پروین آویخته باشد مردمی از پارس بدان دست خواهند یافت.» ایرانیبودن نازِشی است بزرگ و بیهمانند، بختی است بهین و بلند که تنها بهرهیِ ما ایرانیان افتادهاست، اگر من کوشیدهام گوشههایی از فرهنگ و ادبِ ایرانزمین را بکاوم، بشناسم به خواستاران بشناسانم، هیچ سپاسی بر کسی ندارم و نمینهم، این کار را به پاس دلِ خود کردهام به پاس باوری که به این سرزمین، این سرزمینِ سپندِ اهورایی که سرزمینِ هزارههاست دارم. من از یکایکِ شمایان، از نهادهایی، از کسانیکه کوشیدهاند در این بزمِ بزرگداشت آنچه را من کردهام ارج بنهند، تا براستی خود را چونان ایرانی ارج بگذارند و بزرگ بدارند سپاسگذارم، یک به یک نام نمیبرم چون شمار بسیار است، بیمناکم که مباد، نامی از یادم برود، به هر روی تنها از خانهیِ اندیشمندانِ علومِ انسانی سپاس میگذارم، زیرا این نخستین همایشی است از این دست که در این خانه سامان میگیرد و برگزارده میشود، شیوهایست برازنده، ارزشمند، شایستهیِ خوی و خیمِ ایرانی.
من بیتی چند از چکامهای را که 14 سالی پیش از این سرودهآمده است برایِ ایران بَر میخوانم، آن را به همه شما پیشکَش میدارم، این چامه را من زمانی سرودهام که در اسپانیا به سر میبردم تا زبانِ شَکَرین و شیوایِ پارسی و ادبِ دلآویزِ شوراَنگیزِ شررخیزِ شَکَربیزِ آن را به اسپانیاییان بیاموزم و بخشی از ایرانشناسی را. این چامه بلند است من بخشی از آن را میخوانم.
ایرانِ نامیِ گرامی، ایرانی که در نوشتههایِ پهلوی خونَیرَثِ بامی خوانده شدهاست، ایرانی که بر پایهیِ سخنی از زرتشت بهترین سرزمینی است که مزدا آفریده است، من به این سخن باور دارم، آنچه کردهام به پاسِ این باور بوده است.
هلا ای سپهرینه سامانِ سیمرغ / گَرَم سایهیِ توست بر سر هُمایم
سِتایم اگر جز تو را در چکامه / به نزدِ خردمند هرزه دَرایم
کهن سرزمینا سخن از تو گویم / که آرامِ جان شد سخن، از برایم
نخواهم که گامی دگر، رفت یارد / اگر جُز به راهِ تو رفتهست پایم
شکسته مرا باد، دست و قلم نیز / اگر جُز تو را ای سُتوده ستایم
سَرایم به نامت سخن زان که چندی / جدامانده از خان و مان و سَرایم
به فریاد بِستایمت ای برین بوم / زبان تا به کام است و بر جای نایم
فرهمند فرزانهیِ روزگاران / بهین پیرِ پروردهیِ پارسایم
گرانمایه فردوسیِ فرخآیین / سخن راست نیکوترین پیشوایم
تُرایم رهیدی که هین از رهیگان / از آن بر جهانِ سخن پادشایم
به گیتی مرا نام بس این چکامه / که پُرشور با یادِ تو میسُرایم
گَرَم مارِ اندوه خواهد گَزیدن / به افسونِ این چامه نیکش فَسایم
بنازم به خود در اروپایِ نازان / که ایرانیام مردی از آسیایم
بنازم به ایران و ایرانی، آری / نه من خیرهرویم، نه من تیرهرایم
بگویم چو پرسند تو از کجایی / که از شهرِ شیدم نه زآنِ شمایم
زِ رادان و آزادزادانم آری / سرافرازی از کشورِ آریایم
بگویم که از سرزمینِ فروغم / زِ بومِ خدایِ مَیاَم، از نَسایم
زِ کرمانشَهَم شهرِ گُردی و مَردی / فسونِ فَسانه منم، از فَسایم
زِ شیرازم آن شهرِ راز و زِ تبریز / از آن راز و تب ریزد از گفتههایم
منم از ری آن شهرِ رای و به گیتی / سپاهانیم سَروری را سَزایم
من از پارس میآیم آن بومِ زرین / زِ مرزِ گُشایندهیِ نینوایم
(کوروشِ بزرگ شهریاری که جهان تاکنون رادمردی زادمرد چون او ندیده است و به گمانِ بسیار ازین پس نیز نخواهد دید)
بهین شهریاری که بس برتر آید / زِ گیتیگشایانِ کشور خدایم
من ایرانیام نامدار و سرافراز / زِ هرکس فزونم از آن و فَرایم
سخن تا گرامی شد از نامِ ایران/ سخنگوی گوی از سخندان ربایم
سخن نو به نو تا زِ ایران بگفتم / نو آیین و نغز و نِکو شد نوایم
مرا گفت زروان خوشا من که در شعر / به یادِ وطن جادوی مینمایم
شد این چامه از شورِ ایرانپرستی / زِ شیواترین چامههایِ رسایم
پیادهسازیِ پروندهیِ شنیداری (رایانوشتِ سخنرانی): بابکِ علیخانی
دیدگاهها
دکتر کزازی انسانی است فراتر از زمان. بدون شک تاریخ به چنین انسانهایی افتخار خواهد کرد.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا