جستار
دیدگاه علمی و جهان فرهنگ مشرق زمین و غرب
- جستار
- نمایش از چهارشنبه, 27 شهریور 1392 19:10
- بازدید: 6872
برگرفته از کتاب «پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی»، نوشتهٔ دکتر پرویز ورجاوند، صفحه 26 تا 41
دکتر پرویز ورجاوند
پیشرفت چشمگیر علمی و فنی مغربزمین در جریان دو سدۀ اخیر و بویژه موفقیتهای آنها از نیمه دوم قرن بیستم میلادی به بعد و بوجود آمدن فاصلهای زیاد میان آنها و بخش وسیعی از جهان سبب گردیده تا مغربزمینیها برای فرهنگ خویش ویژگیهای چندی را بر شمارند که بر پایه آنها امکان این تحول شگرف میسر گشته است. آنها وجود عوامل سیاسی و حرکت استعماری خود را از قرن شانزدهم به بعد و بسیاری دیگر مسائل وابسته به آن را نادیده انگاشته، در پی آن هستند تا موضع سلطهگرانۀ خویش را در تمامی زمینهها به گونهای توجیه سازند.
مغربزمینیها سالها است بر آنند تا با توسل به شگردهای مختلف، موقعیت ممتاز خود را در جهان به عنوان یک حق مسلم توجیه کنند و پیشرفتهای کسب شده را یک پدیده و جریان طبیعی متکی بر نحوه اندیشه فرهنگی خود قلمداد کنند. آنها در این زمینه بر آنند تا با زیرکی به دنیای بیرون از غرب بقبولانند که عقب افتادگی کشورهای جهان سوم یک پدیده طبیعی در ارتباط با نحوۀ بینش و تفکر آنها است. برای توجیه علمی قضیه آنها چنین میگویند که: «مردم شرق اهل مکاشفه و شهودند و بنابر این در فهم مطالب استقراء و اندیشۀ منظم نیستند، و در مقابل، غربیان اهل استقراء و منطقند و میکوشند که مطالب را با نظم و ترتیب و از روی روش دریابند».1 یا اینکه میگویند: «در شرق سعی میکنند که با سیر و سلوک یا کشف و شهود به حقیقت برسند، اما در غرب به تعقل و استدلال متوسل میشوند و تجارب دنیای خارج در آنجا برحسب روشی کاملا استقرائی ارزش پیدا میکند».2
مغربزمینیها که فرهنگ خود را «فرهنگ جهانی» میدانند، بر جنبه «علمی بودن» آن در برابر فرهنگ شرق تکیه دارند. «ماکس وبر» اینچنین فرهنگ غربی را توجیه میکند: «پدیدههای فرهنگی که موجب پیدایش مفهوم جهانی بودن و در نتیجه علوم عملی شد تنها در غرب به وجود آمد». ملاحظه میگردد که آنچه در فرهنگهای مشرق وجود داشته از نظر مغربزمینیها به دور از دیدگاه علمی توجیه میگردد. آنها با چنین برخوردی نسبت به فرهنگ شرق، برآنند تا ضربهای کاری بر تمامی فرهنگهای غیر غربی که اساس مقاومت جامعه مشرقزمین بدان وابسته است وارد سازند. آنها بر آنند تا مشرقزمینیها را از تکیه کردن بر فرهنگ خویش بازدارند و بهترین شیوه برای این امر آنست تا بر روی کارساز نبودن این فرهنگ و غیر علمی بودن آن تکیه کنند. زمانیکه این افسون کارساز افتد، مشرقزمینی چارهای جز آن نمیبیند که خود را از شر این فرهنگ مزاحم؟! خلاص گرداند و برای قرارگرفتن در گردونه پیشرفت و ترقی خودرا با تمام وجود در اختیار فرهنگ غرب قرار دهد. اینجا است که دلیل طرح شعار «غربی شدن همان جهانی شدن است» را در مییابیم. مشرقزمینی گسسته از فرهنگ خویش، موجود بیهویت و سرگردانی است که جز دریوزگی از مظاهر و تفالههای فرهنگ غربی، هیچ راه دیگری در پیش نخواهد داشت. مغربزمینیها برای آنکه به برداشت خویش از غیر علمی بودن فرهنگ مشرقزمین به معنای «ویژه آن» رنگ علمی بدهند به ترفندهایی چند دست یازیدهاند و از آن جمله میگویند: که مشرقزمینیها در برخورد با طبیعت و محیط زندگی مقهور آن بودهاند، ولی مغربزمینیها با طبیعت در آمیخته بر آن سلطه یافته و ان را به خدمت گرفتهاند. آنها شرایط جغرافیائی و اقلیمی را عامل مؤثر در شیوه برخورد طرز تفکر مشرقزمینیها با طبیعت و مسائل زندگی دانستهاند.
بعضیها چنین استدلال کردهاند که: در شرق طبیعت بر انسان چیرهتر بوده است. فرهنگ شرق از ناتوانی مردم در برابر رودهای لگام گسیخته، بیابانهای خشک، دشتهای بی پایان، کوهستانهای سهمگین، فزونی جمعیت بر منابع، مایه گرفته است؛ از کم بودن باران و بسیار بودن سیلاب، از تابستانهای سوزنده و زمستانهای فسرده و از تاخت و تاز سواران دشت. این طبیعی که پیوسته انسان را در جستجوی آب و نان به بیابانگردی و کوچ و امیدداشت «کاتالیست» تاریخ شرق را آفرید.
این ناآگاهانه ترین نوع بینش و برداشت است. نگاهی به تمدنهای پیش از تاریخ و آغاز تاریخی و دوران تاریخی در بخش عمدهای از مشرق زمین چون: مصر، بینالنهرین، ایران، هند و چین روشنگر این امر است که در تمامی این سرزمینها چگونه در برابر خشم طبیعت آگاهانه چارهجوئی شده و رودهای لگامگسیخته و طغیانی به بند کشیده شدهاند و ساکنان منطقه به یاری دانش خویش از همین رودهای لگام گسیخته بهره جسته و سرزمینهای وسیعی را به زیر کشت برده بودند. در سرزمین کم آبی چون ایران چگونه به یاری تجربه و آزمایشهای مکرر، توفیق آن بدست آمد تا با زدن چاه و کندن قنات، دهها هزار رشته قنات با منطقیترین شیوه فنی ایجاد و صحراهای خشک، سرسبز و آبادان گردد. آری این قدرت مشرقزمینیها بود که با وجود مشکلات فراوان طبیعت سرزمین خود، به یاری تجربه و دانش، راههای بهرهجستن از طبیعت را بدون تخریب و انهدام آن، یک به یک یافتند و به کار بستند. آنهائیکه بدور از تعصب به پدیدههای دنیای علم بشر مینگرند، در برابر شبکههای گسترده آبیاری ایران کهن در ناحیه خوارزم و میان رودان (بین النهرین) در شگفت میباشند. این از نظر علمی دارای ارزش فراوان نیست که در پیش از اسلام با بهره برداری از رودهائی چون دجله و فرات به کمک نهرهای بزرگ و بردن آب بر روی کشتزارها، آب این دو رود به هم نمیپیوست و «اروندرود» امروزی وجود نداشت؟ این جالب نیست که گذشته از سدهای «وزنی» و «پایهای» ایران قرنها پیش از مغرب زمین، دانش برپاکردن «سدهای قوسی» را که اوج پیشرفت تکنولوژی در زمینۀ تأسیسات آبی است را در اختیار داشت؟ پس چگونه است که مشرق زمین را در برابر طبیعت دست بسته توجیه میکنند و مغرب زمین را که مساعدترین شرایط طبیعی و جغرافیائی و اقلیمی را در تمـامی زمـیـنهها در اختـیـار داشته و دارد، تلاش کننده برای سلطه یافـتن بر طبیعت و مقهور ساختن آن میدانند.
در حالیکه دنیای غرب همـچنان در دوران «پارینـه سنگی» (پالئولیتیک) به سر میبرد، به اعتبار کاوشهای علمی در منطقه کرمان در پنج هزار پیش از میلاد، ایرانیان از کار استخراج و ذوب فلز آگاهی داشتند. در کجای جهان غرب تلاش برای شناخت طبیعت و تجربه دربارۀ آن تا به این حد دوران کهن باز میگردد.
آیا مغربزمین نیست که هزاران سال دیرتر از مشرقزمین با خط و کتابت آشنا گردید؟ آیا اختراع خط و بوجود آمدن الفباء را نباید نشانۀ اوج پیشرفت علمی بشریت در چهار هزار سال پیش از میلاد دانست.
در مورد جنبههای استدلالی فرهنگ شرقی و نفی «مکاشفهای» دانستن آن یکی از محققان با اشاره به فرهنگ هند، چنین مینویسد: مثلا شیوۀ استدلال باریک و پیچیده ادبیات ابهیدارما3 منطقی است و هرگز نمیتوان نام «مکاشفهای» به آن نهاد. نیازی نیست که به نوشتههای دشوار مذهبی مراجعه کرد تا نشان داد که مجموعۀ احساسات پیچیده و شگفتی که در نقاشی و مجسمهسازی هند به صورت تمثیل و کنایه نموده شده است، تا چه اندازه با روش مکاشفه، غیر قابل درک است. هنر هندی ذهن ما را وامیدارد که مجموعهای از تداعیها و تسلسل خواطر پیچیده در خود بسازد، و از این طریق است که بیننده را به فضائی شگفت و تخیلانگیز میکشاند.»4 گروهی نیز در تحلیل تفکر شرقی و تکیه بر جنبه «مکاشفهای» آن چنین توجیه میکنند که مشرقزمین از آغاز خاستگاه همهٔ دینهای بزرگ جهان بوده و در جمع فرهنگ مشرقزمین جنبه «دینی» دارد و در برابر مغربزمین، غیر دینی است. از این استدلال نتیجه گرفتهاند که تمدن غرب مادی است و تمدن شرق روحانی و بالاخره شرق را درون بین و غرب را برون بین دانستهاند.
ما بر آن نیستیم که در اینجا بحثی طولانی را درباره این گفتهها مطرح سازیم، همین قدر یادآور میشویم که مغرب زمین دستکم تا دوران رنسانس هیچگاه کمتر از مشرقزمین تحت تأثیر دیدگاههای مذهبی نبوده است و سلطه کلیسا و جنبههای تعصبآمیز و خرافهگونه مذهبی در سراسر غرب قرنها و قرنها سایهافکن بوده است و بنا بر این فرهنگ غربی نمیتواند برکنار از نفوذ شدید جنبههای مذهبی و دینی مورد مطاله قرار گیرد بنحوی که امروز نیز اکثریت جامعه غربی برکنار از نفوذ مذهب و سلطه آئینهای کلیسائی نیست. از سوی دیگر آئینهای دینی که در مشرق زمین ظهور کردهاند، هیچگاه عامل بازدارنده در حرکت بهسوی توجیه علمی مسائل زندگی جامعه انسانها و طبیعت پیرامون آنها نبودهاند و جنبههای عرفانی و معنوی این مکتبهای دینی عامل بازدارندهای در زمینه شناخت جهان و پدیدههای آن در تمامی زمینهها به شمار نمیرفته است. از سوی دیگر جا دارد به این نکته توجه داشته باشیم که فرهنگ غنی اساطیری مردم مشرق زمین، که سرشار از نشانههای تفکر و پژوهش انسانهای کهن و تلاش آنها برای توجیه جهان پیرامون و مسئله آفرینش و دگرگونیهای گیتی است، نقش عظیمی در ساخت فرهنگی این جامعه بر عهده گرفته و در ساخت کلی فرهنگ دینی حاکم بر جامعه تأثیری قابل توجه داشته است. به بیان دیگر جامعههای مشرق زمین با ظهور آئینهای الهی پیوند خود را با فرهنگ پیشین قطع نساختهاند و از سوی دیگر آئینهای دینی مختلف، بیگانه با فرهنگ جامعه نبودهاند.
دیدگاه علمی در دوران اوستائی
با توجه به آنچه گفته شد بیمناسبت نخواهد بود تا به کوتاهی هر چه تمامتر نظری اجمالی به دوران اوستائی ایران بیاندازیم و چگونگی برخورد آئین زرتشت را به عنوان کهنترین آئین یکتاپرستی جهان، با نگرش علمی در قبال جهان و هرچه در اوست و کوشش برای شناخت حقیقت مشاهده کنیم.
نخست نظری میافکنیم بر گاتها، کهنترین و اصیلترین اثر آئین زرتشت.
زرتشت در این سرودها با کنجکاوی خاصی بر آنست تا غایت هستی رادریابد و خاستگاه آفرینش جهان را بشناسد. او میکوشد تابا کنجکاوی فراوان قانون طبیعت و نظام آفرینش را بشناسد و قوانین مسلط بر جهان را کشف و تبیین کند. زرتشت در این سرودها به روشنی هرچه تمامتر عطش خود و جامعۀ زمانش را برای پی بردن به کنه نظام آفرینش و شناختن ناشناختهها و چونی و چندی آنها نشان میدهد.
نکته جالب اینکه زرتشت در مقام یک پیامبر با اینکه برایش مسلم است که جهان و هرچه دراوست بوسیله پروردگاری توانا خلق شده است، به هر حال میکوشد تا ضمن آگاهی یافتن بر چگونگی آفرینش هستی و نمودهای آن، آفریننده جهان، یعنی پروردگار خود را نیز بشناسد. بداند که کیست، در کجاست و چگونه به آفرینش جهان پرداخته است.
زرتشت در بند 13 از یسنا، های 44 «گاهان» در زمینه شناخت و در یافتن غایت هستی چنین میگوید:
«از تو میپرسم ای اهورا براستی مرا از آن آگاه فرما،
کیست آن کسیکه در روز نخست از
آفرینش خویش پدر راستی گردید،
کیست آن کسیکه به خورشید و ستاره راه سیر بنمود.
کیست آن کسیکه ماه از او گهی پر است و گهی تهی است؟
مزدا این و بسا چیزهای دیگر را می خواهم بدانم.»
و باز در بند 4 از یسنا، های 44 چنین پرسش میکند:
«از تو میپرسم ای اهورا براستی مرا از آن آگاه فرما،
کیست نگهدار این زمین در پائین و
سپهر (دربالا) که به سوی نشیب فرود نیاید.
کیست آفریننده آب و گیاه.
کیست که به باد و ابر تندروی آموخت.
کیست ای مزدا آفریننده منش پاک.
از تو میپرسم براستی مرا پاسخ ده ای اهورا:
آن سازنده کیست که روشنائی و تاریکی را ساخت؟
آن صانع زبردست کیست که خواب و بیداری را آفرید،
سپیده دم، نیمه روز، شامگاهانرا که ساخت؟
که احتیاط کاران را به وظایفشان هوشدار میسازد.»
زرتشت در عین تلاش برای شناسائی «نظام این جهان را دارای غایت و مفهومی میداند ولی از خلال بعضی بندها به نظر میرسد که به ضعف بشر در برابر گشودن اسرار جهان واقف است لذا از خرداد و اردیبهشت و سایر امشاسپندان یاری میطلبد.5
از جمله در بند 9 از یسنا، های 30 چنین میگوید:
«ما خواستاریم مانند کسانی بسر بریم که مردم را به
سوی راستی رهنمایند، بشود مزدا و فرشتگانش
به سوی ما آیند. به ما راستی و یاری خویش بخشند
تا اندیشۀ ما به آنجائیکه سرچشمه دانایی است پی برد.»
زرتشت راه رسیدن به همه آگاهیها را اندوختن دانش میداند و همه نیروی مادی و معنوی خود را از ایزد دانش طلب میکند. در اوستا چیستا به معنی دانش آمده و ایزد علم را که اسم مجرد است چیستی یا چیستا خواندهاند6 و صفت چیستا، «راست ترین» ذکر شده است. زرتشت در بند دوم از یشت شانزدهم اوستا که در ستایش ایزد دانش (چیستا) میباشد چنین میگوید:
«ای علم راستترین مزدا آفریده مقدس
اگر تو در پیش باشی منتظر من بمان و اگر در
دنبال باشی به من برس.
راستترین علم مزدا آفریدۀ مقدس را میستائیم
که راه نیک نماید و بگذر نیک کشاند و به مقصد نیک
رساند و گشایش نیک بخشد.»
در وندیداد چهارم فقره 44 آمده است که:
اندیشه و گفتار و کردار نیک جملگی نتیجهٔ علم
و معرفت است و اندیشه و گفتار و کردار
زشت همه نتیجۀ نادانی است.»
با چنین دید و برداشتی است که زرتشت به امر تعلیم و تربیت و اندوختن دانش و رسالت و وظیفه هر انسان آگاهی در زمینه اشاعه علم و کوشش در آگاه ساختن مردم نهایت توجه را دارد و فراوان بر آن تأکید میکند.
در وندیداد در این زمینه چنین آمده است:
«تربیت را باید مانند زندگانی مهم شمرد و
هر کس باید به وسیله پرورش و فرا گرفتن و
خواندن و نوشتن خود را به پایگاه ارجمند برساند.»
در خرده اوستا آمده است که:
«ای اهورمزدا به من فرزندی عطا فرما که با تربیت
و دانا بود و در هیئت اجتماع داخل شده به وظیفه
خود رفتار نماید، فرزند رشید و محترمی که حاجت
دیگران را برآورد، فرزندی که بتوا، در ترقی و
سعادت خانواده و شهر و کشور خود بکوشد.»
و بالاخره در وندیداد چنین گفته شده:
«اگر شخص بیگانه یا همدین یا برادر یا دوست
برای فرا گرفتن دانش و هنر نزد شما آید بپذیرید
و آنچه خواهد به او بیاموزید.»*
در کدام فرهنگ برای اهمیت علم و دانش و لزوم شناسائی همه امور بیش از این اهمیت قائل شدهاند و بر آن تأکید کردهاند. در کدام جامعهای بیش از این برای امر آموزش و پرورش و لزوم دستیابی بر شناخت علمی ارج نهادهاند. آئین زرتشت در تمامی ابعاد خود انسانها را به آموختن، آگاهی یافتن، شناسائی بدست آوردن، در کنکاش دائمی بودن و بالاخره سازنده و پیشرو بودن فرا میخواند چرا که «انسان مطابق تعلیمات مذهب زرتشت همچون پیادۀ شطرنج نیست که در جنگ جهانگیر دایمی بدون ارادۀ خود در حرکت باشد، بلکه آزادی اراده دارد، چه اهورامزدا چنان خواسته است که انسانها شخصیتهای مستقلی باشند و با فکر و اندیشۀ خود کار کنند و با کمال آزادی در طریق روشنی یا در طریق دروغ گام نهند.»7
دلیل آنکه در آغاز این بحث بر گفتههای زرتشت تکیه کردیم بدان دلیل است که این گفتههای ثبت و ضبط شده، کهنترین نمونه و مدرکی است که درباره نحوه جهانبینی و چگونگی برخورد با مسائل جهان پیرامون و تلاش برای شناخت ناشناختهها در فرهنگ ایرانی بهشمار میروند و جا داشت تا بدانها اشاره کرده باشیم. بدون شک برای شناخت جامع چگونگی اندیشه تجزیه و تحلیلگر در فرهنگ کهن ایرانی جا دارد تا به جنبههای اساطیری این فرهنگ نیز توجه شود و از دیدگاه علمی منابع اساطیری ایرانی مورد بررسی موشکافانه قرار گیرد و بر اساس روش تطبیقی با دیگر بررسیهای مشابه به سنجش گذارده شود، باشد که واقعیتها چنانکه هست شناخته شود.
تکیه بر ریاضیات در صبحدم تاریخ ایران
یکی از نمونههای قابل توجه در زمینه نحوه تفکر استدلالی در فرهنگ کهن ایرانی عبارتست از توجه خاص این فرهنگ به مسائل ریاضی. در این باره بیمناسبت نخواهد بود تا به نمونه کوچکی از این تلاش اشاره کنیم.
«در میان الواحی به خط میخی که چند سالی پیش از دومین جنگ جهانی در شوش کشف شده است، یک رشته الواحی وجود دارد که از جهت تاریخ ریاضیات اهمیت تام دارند. زیرا اطلاعات تازهای در باب شمار، کسور، و اطلاعات جبری و هندسی در شوش و بابل در ایام بسیار قدیم بدست میدهند. این الواح در سال 1933 بوسیلۀ رولاند دو مکنم کشف شد، و شرح و تفسیری جامع و جالب از آنها به عنوان جلد سی و چهارم تذکرههای هیئت باستانشناسی در ایران در سال 1961 درپاریس انتشار یافت. الواح مذکور مشتمل بر صورت مسائلی چند و طریق حل آنها است، و به نظر میرسد که، به اصطلاح امروز، «کتاب معلم» بوده است. توضیح مسائل اغلب به طریقۀ شوشی است و گاه پس از آن طریقۀ اکدی میآید...... حل مسائلی که میآید بر طبق شمار ستینی است، شماره ستینی، چنانکه از اسمش پیداست، شمار به مبنای 60 است، که هر کس با حساب زوایا و قوسها بر حسب درجه و دقیقه و ثانیه آشنائی دارد با آن آشناست. درباره حل مسائل مذکور باید گفت، که حلکنندۀ مسئله تصوری از معادله در ذهن داشته است.
در پایان باید گفته شود که بعضی از مسائل الواح مورد بحث حاکی از اینست که توجه ریاضیدانان شوش صرفاً مصروف به مسائل عملی نبوده است، بلکه به مسائلی هم که جنبۀ «علمی صرف» داشته است توجه داشته اند.»8
مغان و تحقیقات علمی _ درباره مغان و کارهای علمی آنها تاکنون سخن بسیار رفته است. نظر بر این است که این جمع را در دانش ستارهشناسی، شیمی (کیمیاگری)، فیزیک، ریاضی، طب و داروسازی آگاهیهای وسیع بوده است، تا جائی که چون قادر به شناخت چگونگی کارهای آنها نبودند. بر آنها نام «ماژیسین» یا جادوگران را نهادند. مغان هم خود را صرف باز شناختن ماهیت، و چگونگی اشیاء و اجرام و رابطه آنها با یکدیگر ساخته بودند. فردوسی در توجیه دیدگاه علمی ایرانیان در پیش از اسلام به نکته جالبی اشاره دارد که معرف نحوه برخورد دقیق علمی فرهنگ زمان با طبیعت و جهان پیرامون است. او در زمینه کار با «جام جم» که به احتمال باید نوعی اسطرلاب باشد میگوید:
پس آن جام برکف نهاد و بدید
در او هفت کشور همی بنگرید
زکـار و نشـان سپـهـر بلـنـد
در او کرد پیدا، چه و چون و چند
آیا مفهوم «چه و چون و چند» را چیزی جز: ماهیت ــ کیفیت و کمیت اشیاء و اجرام میتوان پنداشت؟ آیا نباید این بیان آشکار را نشانه اوج آگاهیهای علمی جامعه و برخورد دقیق آن با مسائل پدیدههای جهان تلقی کرد. آیا فرهنگی که اینچنین موشکافانه با پدیدهها برخورد میکند و در دورانی بسیار کهن به همان اصول و ضوابطی رسیده که دنیای غرب، سدهها و بلکه دو هزارسال بعد به آن واقف میگردد، شایسته شناسائی و تکیه کردن نیست؟.
دوران اسلامی
ما در این بحث برآن نیستیم تا با ذکر نمونههای مختلف وجود دید و نگرش علمی را در ایران پیش و بعد از اسلام بیان داریم، زیرا که به شهادت مدارک و نوشتهها برای انجام چنین امری در سطحی هرچه محدودتر دستکم، نیاز به نوشتن کتابی پر حجم میباشد. کافی است تا به فهرست دانشمندان ایران بعد از اسلام نظر افکنیم و اهمیت کارها و پژوهشهای علمی آنها را در زمینههای مختلفی چون: ریاضیات ــ ستارهشناسی ــ هندسه ــ جبر و مثلثات ـ نور ـ گیاهشناسی ـ زمینشناسی ـ آبشناسی ـ نقشهبرداری ـ معدن ـ طب و داروسازی ـ معماری و... مورد توجه قراردهیم تا به اهمیت نقش این سرزمین، به عنوان یکی از سرزمینهای کهنسال دنیای مشرقزمین در خدمت به دیدگاه علمی و کشف ناشناختهها و بهره گرفتن از آنها آگاهی بیابیم.
برای آنکه سخن را در این باره بدون شاهد نگذارده باشیم بیمناسبت نمیداند تا به برخی از نوشتههای پژوهشگران درباره اهمیت و ارزش دیدگاه علمی تنی چند از بزرگان دانش این مرزو بوم اشارهای داشته باشیم.
جرج سارتن نویسنده کتاب پر ارزش مقدمه بر تاریخ علم، نیمه اول قرن نهم میلادی را با توجه به ظهور چهره درخشان عالم دانش ایران، ابو عبدالله محمد بن موسی خوارزمی، به نام «عصر خوارزمی» یاد میکند و دربارۀ این قرن چنین مینویسد: «سدۀ نهم ذاتاً سدۀ اسلامی بود. اطمینان دارم که در کشورهای دیگر کار فکری کاهش نیافت، ولی فعالیت عالمان مسلمان بینهایت والاتر بود. آنان در آن روزگار معیار و ملاک تمدن بودند. فعالیت آنان تقریباً در هر زمینهیی برتر بود.»9 دربارۀ شخصیت خوارزمی مینویسد: «یکی از بزرگترین ریاضیدانان نژاد خویش و بزرگترین ریاضیدان عصر... بیش از هر نویسندۀ قرون وسطایی در افکار ریاضی مؤثر واقع شد،... او را میتوان یکی از بنیانگذاران آنالیز یا جبر به صورتی جدا از هندسه به حساب آورد.»10
سارتن نیمه دوم سدۀ نهم را با توجه به اهمیت والای شخصیت علمی محمد زکریای رازی به نام «عصر رازی» یاد میکند ودرباره او چنین مینویسد: «پزشک، فیزیکدان، کیمیاگر. بزرگترین پزشک بالینی در اسلام و قرون وسطی... معلومات شیمیائی خود را در طب به کار برد، اورا باید نیای استادان شیمی دانست. کتاب الحاوی از مهمترین آثار متعدد اوست که دایرة المعارف طبی عظیمی است حاوی گزیدههای زیادی از مؤلفان یونانی و هندی و مشاهدات خودش... او تحقیقاتی در وزن مخصوص به وسیلۀ تعادل مایعات انجام داد... برای طبقه بندی اجسام شیمیایی هم کوششهایی کرد.»11
نیمهٔ دوم قرن دهم میلادی به نام عصر «ابوالوفا» یاد گردیده، درباره این دوره آمده است که «تمام کارهای خلاق در حوزۀ اسلام صورت گرفت. ریاضیدانان اسلامی چندان زیاد بودند که برای تبیین مطلب ناچارم آنان را به سه گروه تقسیم کنم....»12 درباره شخصیت ابوالوفا مینویسد: «منجم و از بزرگترین ریاضیدانان مسلمان. ابوالوفا در توسعۀ مثلثات سهم چشمگیری داشت. شاید او نخستین کسی بود که قضیه مربوط به «جیب» ها را در مورد مثلثهای کروی تعمیم داد. روش تازهیی برای تهیه جداولی از جیبها ترتیب داد... جدولی از تانژانتها را محاسبه کرد؛ و قطرظل13 و قطر ظل تمام14 را معرفی کرد؛ رابطههای سادهیی را که میان شش خط مثلثاتی وجود دارد، و اینک غالباً برای تعیین آنها به کار میرود، میشناخت.»15
سارتن نیمه اول سدۀ یازدهم را «عصر بیرونی» نام نهاده و درباره این زمان مینویسد: «گزاف نخواهد بود اگر بگوئیم که این دوره نشانۀ اوج فکر قرون وسطایی بود: رهبران بزرگ چندان فراوان بودند ـ ابن یونس، ابن هیثم، بیرونی، ابن سینا، علی بن عیسی، کرخی....که دستکم برای لحظهای مورخ را مبهوت میسازند. گرچه همۀ اینان مردان ممتازی به شمار میرفتند، دوتن سر و گردنی از دیگران برتر بودند: بیرونی و ابنسینا. بیشتر به خاطر اینان بود که آن عصر این چنین درخشان و برجسته مینمود.»16
درباره شخصیت بیرونی در یادنامه مخصوص او که از جانب یونسکو منتشر شده است «ژاک بوآلو» خاورشناس فرانسوی چنین مینویسد: «او به طور دائم در پی واقعیات مثبت بود و آنها را به دقت مورد مشاهده و انتقاد قرار میداد. ذهنش منطقی ریاضی داشت، به هرچه به طور مشخص با زندگی انسان تماس مییافت، عنایت میکرد. وی در آغاز قرن یازدهم، دارای استعداد و روح علمی به معنای امروزی کلمه بود.»17
برای آنکه با چگونگی دید و برخورد آگاهانه و علمی بیرونی بهتر آشنا شویم بیمناسبت نخواهد بود تا بخشی از نوشته خود او را که در کتاب «فی فهرست کتب محمد زکریای رازی» آورده است در اینجا نقل کنیم:
«عدهیی از مردم گمان میبرند که علم منشأ تازهیی دارد. عدهیی دیگر هم معتقدند که علم به اندازه خود دنیا قدیم و کهنسال است. گروه اول در این عقیده اصرار میورزند که انسان به نیروی الهام با اسرار فنون آشنا شده است. این گروه حتی تا جایی پیش میروند که میگویند هر فنی به وسیله پیامبر خاصی مکشوف و متداول گشته است. اما عده دیگری هم هستند که عقیده دارند به اینکه انسان به یاری اندیشه بر اسرار فنون دست مییابد و قیاس و استنتاج به ذهن آدمی امکان آن را میدهد که دانش کسب کند. وقتی انسان به وسیله قیاس و استنتاج میخواهد به یک قانون یا به یک اصل پی ببرد از کل به جزء بپردازد. به عبارت دیگر تجارب و اندیشه به انسان امکان میدهند که چیزی را با چیز دیگر بسنجد و دانش را با جزئیات آن بیاموزد. زمان حدی ندارد و نسلهای متوالی تنها مراحلی از زمان را می پیمایند. هر نسلی میراث خود را به نسل بعدی میسپارد و نسل تازه آن را توسعه و غنا میبخشد. تناسخ واقعی همین است و نه تناسخ روح که از بدن یکی به بدن دیگری حلول میکند.»
سارتن در مورد ابوریحان بیرونی میگوید: «او ایرانی نژاد و شیعی متولد شد... احساسات ملی و ضد عربیش تا به آخر بسیار نیرومند بود... از بزرگترین دانشمندان اسلام و رویهمرفته یکی از بزرگترین دانشمندان همۀ اعصار. روح انتقادی، سعۀصدر، عشق به حقیقت، و جسارت فکریش تقریباً در قرون وسطی بینظیر بود. او اظهار کرد که عبارت «الله اعلم جهالت» را مباح نمیسازد.»18
ــ ابن سینا را سارتن چنین توصیف کرده است: «بزرگترین دانشمند اسلام و یکی از بزرگترین دانشمندان همۀ ملتها، کشورها و اعصار؛ کسی که می توان گفت فکرش مظهر اوج فلسفۀ قرون وسطی است.»19 درباره ارزش والای پژوهشهای علمی این دانشمند بزرگ ایرانی در طول قرنها مقالهها و کتابهای فراوانی نوشته شده است که به روشنی بیانگر دیدگاه دقیق علمی این نابغهٔ بزرگ است. در یادنامهای که یونسکو به یادبود این بزرگ بزرگان انتشار داده نیز اشارههائی چند در این موارد شده است که به نقل دوسه مورد آن میپردازیم:
«این کتاب (قانون) در قرن دوازدهم توسط «جرارد کرمونائی» از اهالی ایتالیا به زبان لاتین ترجمه شد، و تا قرنها بعد کتاب مقدس علم طب محسوب میگردید (تا بدانجا که پس از اختراع چاپ بوسیله قابهای متحرک، این کتاب پس از کتای مقدس از نظر تعداد نسخ چاپ شده مقام دوم را در جهان غرب به خود اختصاص داده بود). ابن سینا در کتاب قانون نه تنها کار پیشینیان خود را تلفیق و ترکیب کرده و در یک جا آورده است، بلکه به کمک مشاهدات علمی و اکتشافات نظری خود علم طب را بسط داده و به آن غنای بسیار بخشیده است. ابن سینا نخستین کسی است که اندام شناسی عضلات چشم انسان را دقیقاً شرح داده است و شرحی که وی در خصوص طرز کار قوه باصره آورده است، از نظرات علمی امروز در خصوص این پدیده چندان به دور نیست. وی همچنین با دقت و تیز بینی بسیار، سیستم بطون و دریچههای قلب انسان را توضیح داده است. آبله و سرخک را که بر پزشکان یونان باستان ناشناخته بود، به تفصیل شرح و تحلیل کرده است. نظر او در خصوص مرض قند چندان تفاوتی با نظریهئی که هشتصد سال پس از وی توسط توماس ویلیس، پزشک و متخصص انگلیسی ابراز و تبیین شده ندارد.
یکی از فرضیه هائی که ابن سینا پیش کشید این بود که برخی عفونتها بوسیله «موجودات بسیار کوچک که در آب و هوا زیست میکنند نقل می شود....»20
ذکر این مطلب دل انگیز است که ابن سینا نخستین کسی بود که مفاهیمی نظیر «کمیت حرکت»، «نیروی محرکه»، «تحریک» را که در مکانیک اروپای غربی در قرون هفدهم و هجدهم وارد شد، بیان کرده است. بنابراین وی در رأس خانواده و تبار دانشمندانی چون دکارت21، هوینگس22، لایپ نیتس23، دالامبر24، تامسون25، کیرشوف26 و دگران قرار دارد که دیر زمانی در مورد مسأله اندازه و میزان حرکت به تفکر پرداختهاند. پیش از دکارت، هیچکس بر بنیادهای علمی چنان کار نکرده بود. علی ای حال، سهم ابن سینا باید در تاریخ علم فیزیک منظور گردد.»27 درباره برد وسیع و نفوذ قوی اندیشههای ابنسینا در دنیای غرب چنین آمده است: «ابن سینا موج فرهنگی جدیدی به وجود آورد که در برخورد با منابع نیرو بخش گذشته از شرق به غرب به حرکت درآمده نخست به سواحل اسپانیا رسید و از آنجا به جنوب فرانسه راه یافت، و درآنجا اثر بزرگی در سیر تکوین آزادی اندیشه در اروپا باقی گذاشت. این جریان در عصر جنگهای صلیبی به اوج رسید، چرا که طی این دوران فرهنگهای اسلامی و بیزانسی در اروپا نشر یافت. اندیشههای ابن سینا حلقۀ مهمی است از زنجیرۀ تکوین و گسترش یک تمدن بی نظیر انسانی.»28
عصر عمر خیام، این نامی است که به نیمه دوم سدۀ یازدهم میلادی داده شده است، سارتن در این باره مینویسد: «نیمه دوم سدۀ یازدهم ادامۀ عصر زرینی بود که در اواسط سدۀ دهم آغاز شد، یک دوره کشف و خلاقیت... اصیلترین خلاقیتهای این عصر به وسیلۀ مسلمانان در زمینۀ ریاضیات صورت گرفت، و اصیلترین نوابغی که این خلاقیتها را بدیشان مدیونیم، عمر خیام ایرانی بود. از اینرو کاملا شایسته است که این عصر را عصر عمر خیام بنامیم.»29
«خیام از بزرگترین ریاضیدانان قرون وسطی. کتاب الجبر او حاوی حل هندسی و جبری معادلات درجه دو، طبقه بندی درخور تحسین معادلات از جمله معادلات درجه سه،... خیام 13 نوع مختلف از معادلات درجه سه را شناخت... تقویم خیام بسیار دقیق بود، احتمالا دقیقتر از تقویم گریگوری»35. «بریفو» که یکی دیگر از مورخین بنام علوم عقلی است درباره چگونگی دیدگاه علمی شرق و به ویژه سرزمینهای اسلامی و اهمیت چشمگیر آن در بازشناختن ناشناختههای جهان و به کار گرفتن شیوههای مشاهده و تجربه در پژوهشهای مختلف چنین مینویسد: «علوم تجربی یکی از بزرگترین هدایای مدنیت اسلامی به جهان جدید است. یونانیها به ذکر تئوریها، افکارکلی و سیستمهای عمومی پرداختند ولی کاوش های تجربی، جمع آوری شواهدحسی، به کار بردن روشهای بسیار دقیق علمی و جستجو و مشاهده طولانی با اخلاق یونانی سازگار نبود. اینها توسط مسلمانان به اروپا ارائه شدند. علوم تجربی موجودیت خود را مدیون علمای اسلامی است».31 همچنین است نظریه فیلسوف معاصر آلمان «ارنست بلوخ» او «برتری متفکرین ایرانی دوره اسلام را بر متفکرین مسیحی قرون وسطائی اروپائی از آن جهت میبیند که دسته اول اکثراً پزشک بوده و یا با علوم طبیعی سروکار داشتند در صورتی که دسته دوم اکثراً معتقد به فلسفه در حکم خادم خداشناسی بودهاند. بنابراین این همان گرایش به طبابت و علوم طبیعی بوده که در دوره هخامنشی آغاز گسترش یافته و از گذراندن دورههای اشکانی و ساسانی به حکماءایرانی دوره اسلام رسیده است.»32
پینوشتها:
1. شیوههای تفکر ملل مشرق زمین، حاجیمه تا کامورا، مجله فرهنگ و زندگی (شماره ویژه فرهنگ شرق) شماره 7، 1350.
2. همان.
3. Abhidharma.
4. شیوه های تفکر ملل مشرق زمین،حاجیمه تاکامورا، فرهنگ و زندگی، شماره 7.
5. جهان بینی ایرانی،دکتر هوشنگ مهرگان،دانشگاه تبریز،1351،ص71.
6. یشت 16 و تحقیق پورداود راجع به چیستا در ادبیات مزدیسنا، جلد دوم یشت ها، تفسیر و تألیف پورداود، ص 157.
* سرودهای گاهان زرتشت که دراین بخش آمده از کتاب «جهان بینی ایرانی نوشتۀ دکتر هوشنگ مهرگان، از انتشارات دانشگا تبریز، 1351 نقل شده است.
7. تاریخ تمدن، جلد اول، ص543، به نقل از صفحه 17 « سر گذشت سازمانها و نهادهای علمی در ایران» نوشتۀ غلامحسین صدری افشار، از انتشارات وزارت علوم و آموزش عالی.
8- مجله باستانشناسی وهنر ایران شماره سوم، شال 1348، ص4 و 5، نوشته دکتر غلامحسین مصاحب.
9- مقدمه بر تاریخ علم، جرج سارتن، ترجمه غلامحسین صدری افشار، وزارت علوم و آموزش عالی، ص 628.
10. همان، ص 654.
11. همان، ص 705.
12. همان، ص 747.
13. Secant
14. Cosecant.
15. مقدمه بر تاریخ علم، جلد اول، ص 770.
16. همان، ص 795.
17. مجله پیام، شماره 59.
18. مقدمه برتاریخ علم، جلد اول، ص 815.
19. همان، ص 816.
20. مجله پیام، شماره 128، مخصوص ابن سینا.
21. Descartes.
22. Huygens.
23. Leibnitz.
24. D’ Alembert.
25. Thompson.
26. Kirchhoff.
27. مجله پیام، شماره 128.
28. همان.
29. مقدمه بر تاریخ علم، جلداول، ص 845.
30. همان، ص872.
31. Briffault, R. Making of Humanity London,1919,p.2.
32. فصلنامه جامعه نوین، شماره 7، زمستان 1354، ص 69.
به کوشش: مجتبی ممتازنیا