ایران پژوهی
ایران در آسیا
- ايران پژوهي
- نمایش از سه شنبه, 01 شهریور 1390 18:00
- بازدید: 6067
برگرفته از فر ایران
شادروان شاهرخ مسکوب
تاریخ ملی ما در شرق و شمال شرق تدوین میشود و سپس در تمام کشور و در باور همگان راه مییابد. پادشاهان افسانهای اوستا، پیشدادیان و کیانیان به صورت پادشاهان واقعی و تاریخی درمیآیند و سرگذشتشان، در دوره پارتها، با داستانهای پهلوانان پیوند میخورد و در این میان از کارنامهی سیاوش و کیخسرو و گیو و گودرز و رستم زال و نامآوران دیگر، «تاریخ» ملی ما فراهم میآید. تاریخ واقعی یا تاریخ «تاریخی» ما (مادها و هخامنشیان و جانشینان به جز اسکندر) از یاد میرود و تاریخ افسانهای جای آن را میگیرد.
در این دوره استقلال ایران در مغرب از سلوکیان بازستانده و در مشرق در برابر هجومهای پیدرپی کوشانیان و بیابانگردان نگهداری میشود. در تمام دوره پارتها و ساسانیان، نزدیک به هزار سال ما یا گرفتار تاخت و تاز کوچکنان شمال شرقی هستیم و یا جنگ با دولت نیرومند روم در مغرب و سپس دشمنی و ستیز و گریز عربها در جنوب غربی. تاریخ ما ـ دستکم تا آنجا که به بیرون از مرزهایمان مربوط میشود ـ در کشمکش با این دشمنان تحقق میپذیرد.
به موازات این واقعیت تاریخی، تاریخ «حماسی – ملی» ما (که چون حماسی است تنها در نبرد و چون ملی است در نبرد با دشمنان کشور هستی میپذیرد) در جنگ با همین دشمنان، اما در بازتابی دیگر شده و افسانهوار، شکل میگیرد. فریدون با تقسیم جهان میان ایرج (ایران) و سلم (روم) و تور (توران) کشورها را ایجاد میکند و نبردهای ایران و توران به خونخواهی ایرج، سرآغاز تاریخ حماسی ماست. منتهی چون از دوره ساسانیان عربها نیز به عنوان دشمنان تازه به میدان آمدند، پیروزی بر آنان نیز به تاریخ حماسی ما راه یافت و فریدون با تباه کردن مظهر آنان ـ ضحاک تازی ـ به صورت پادشاهی فرهمند و جهانبخش درآمد.
اگر پارس و خراسان را چون دو پایگاه و دو لنگر تاریخ ایران در نظر آوریم، ساسانیان که از مردم پارس بودند به دشمنی به ضد پارتها برخاستند. نیای اردشیر رییس معبد آناهیتای استخر و این شهر زاد بوم ساسانیان و مرکزی دینی و سیاسی بود. استخر در چند کیلومتری پاسارگاد و تخت جمشید است و ساسانیان اگر چه این «جمشید» افسانه یا هخامنشیان را نمیشناختند، اما همین قدر میدانستند که آنها از دریای روم تا دریای هند را به زیر فرمان داشتند و اردشیر بعد از پانصد سال خواستار ایجاد همان فرمانروایی این نیاکان دور شد و شاهنشاهی بار دیگر از سرزمین پارس برآمد.
شهر بابل که زمانی یکی از پایتختهای کورش بود، مقام سیاسی خود را به سلوکیه داد و سپس در دوره پارتها، تیسفون جای آن را گرفت. ساسانیان پس از استخر و جندیشاپور (در کنار شوش) سرانجام باز تیسفون را به پایتختی زمستانی برگزیدند و در زمان عباسیان، بغداد نزدیک ویرانههای تیسفون بنا شد. از آن روزگاران دور تا امروز، این شهرها هر یک در کنار یا به جای یکدیگر، همگی در منطقهی جغرافیایی واحدی، در جنوب غرب فلات ایران، در جلگه بینالنهرین بر سر راه مدیترانه و خلیجفارس و هندوستان جای داشتهاند. عضدالدوله دیلمی نیز که خود را شاهنشاه مینامید و از تبار خسروان ساسانی میدانست، در شیراز و سپس در بغداد به تخت مینشست، در کنار پاسارگاد، تختجمشید، استخر و تیسفون. باری شمال شرق و جنوب غرب فلات ایران به علت موقع جغرافیایی خود نقش اساسی در تکوین و ادامه تاریخ ما داشتهاند؛ بیآنکه بخواهیم اهمیت سیاسی، نظامی و دینی شمال غرب، کشور پادشاهی ماد و به قولی زادگاه زرتشت، مأوای مغان باستانی و آتش پادشاهان ساسانی، بر سر راه دربند قفقاز و گذرگاه یونان و روم، یعنی آذربایجان را از یاد ببریم.
از همان ابتدا از این دو سرچشمه تاریخ ما، داد و ستدی دو سویه کویر مرکزی ایران را اکثرا از شمال دور زده و به سوی هم روانه بودهاند. حتی زمانی که کار به رقابت میکشید، ساسانیان که به ضد پارتها خود را جانشین خاطرهی محو هخامنشیان میپنداشتند، در عمل وارث همان پارتها درآمدند. در دورهی اسلامی نیز همچشمی سیاسی و تبادل فرهنگی همزمان عراق و جبال را با خراسان که مرکز نهضتهای ملی و جداییخواه بود میدانیم. ایران به دست اعراب از جنوب غرب گشوده شد. خلافت عباسیان به یاری ابومسلم و سپاه خراسان، به دشمنی با خلافت دمشق (که بخش «رومی» خلافت اسلامی پنداشته میشد)، در همان منطقه و با آداب و آیین دربار ساسانی استوار شد. خوزستان و فارس در کنار بغداد، مرکز خلافت، جا گرفتند. اما اندکی پیشتر از پیدایش ادب فارسی در خراسان، کتابهای دینی زردشتیان به زبان پهلوی در فارس تدوین شد و بازماندگان موبدان و دانندگان دانش و آیین گذشتگان در همین اقلیم بودند.
اما از سوی دیگر ادب فارسی از خراسان به فارس رفت. دربارهی منشأ زبان دری تاکنون نظریههای گوناگون و گاه متضادی ابراز شده. قدر مسلم آن است که زبان ما، آنچنان که از نامش برمیآید، از فارس میآمده اما سرچشمه فارسی دری خواه از فارس باشد یا نه، ادب فارسی – مانند آیین زرتشت در گذشتههای دورتر ـ از خراسان آغاز شد و به تدریج تمام ایران را در بر گرفت و از جمله سبک عراقی جای سبک خراسانی را گرفت، سعدی و حافظ در پی رودکی و فردوسی آمدند و خاندان مولانا از بلخ به قونیه رفت، از ماوراالنهر، بروم!
در این بررسی کوتاه مجال پرداختن به اهمیت خراسان «دارالمرز» برای خلافت اسلامی بغداد نیست. سفر هارون به آن دیار و ماندن مأمون در مرو و بازگشت وی به عراق و گشودن بغداد و نشستن به جای پدر به یاری مردان خراسان، نقش دودمانهای خراسانی از طاهریان و برمکیان و آل سهل و دیگران در دربار خلافت و جز اینها را میتوان فقط به عنوان چند نمونه یادآوری کرد، ولی توجه ما بیشتر به نقش بنیانگذار خراسان در تاریخ خودمان است. نخستین دولتهای ملی ایران اسلامی، پس از مقاومتها و شورشهای ملی، سرانجام در قرن چهارم در خراسان تشکیل شد. همانطور که پارتهای خراسان از جمله به سبب دوری از سلوکیه، ایران را از دست جانشینان اسکندر نجات دادند، سامانیان و صفاریان نیز به علتهای گوناگون که دوری از بغداد به ویژه یکی از مهمترین آنها بود، در برابر خلافت و ریاست عرب، ایران را به پادشاهی خود بازآوردند. اما آنها از مرزهای خراسان زیاد دور نشدند. این کار رقیبانشان، دیلمیان بود که ازکرانههای دریای مازندران فرود آمدند و پادشاهی آل بویه را در بقیه خاک ایران و عراق برقرار کردند، در بغداد نشستند و خود را جانشین ساسانیان دانستند. از قضا صفویان نیز که پس از اسلام وحدت سیاسی سراسر ایران را در حکومتی مرکزی فراهم آوردند از مردم شمال غرب بودند. پیوستگی دین و دولت به یکدیگر، مقام قدسی شاه که مرشد کامل و فرزند پیغمبر دانسته میشد ـ فره ایزدی ساسانی و سیادت صفوی ـ درگیری دایمی با ازبکان در شمال شرق یا رومیان (عثمانیان) در غرب، پارهای از شیوههای حکومت و آن عاقبت توأم با زبونی و ناچیز شدن به دست ناچیزتر از خودی، از جمله شباهتهای تاریخ آنان با سرگذشت دولت ساسانی است. به عقیده کسانی جنگهای ایران و عثمانی تکرار زد و خوردهای هفتصدساله ایران و روم و درگیری با ازبکان دنباله همان گرفتاری ساسانیان با هپتالیان بود.
کورش در جنگ با ماساژتها کشته شد و یزدگرد در مرو در گریز از برابر اعراب. اسکندر و سعد وقاص از همین گوشه جنوب غربی به ایران سرازیر شدند و دولت عراق در جنگ اخیر با ما هوس تکرار همان «قادسیه» را در سر میپخت و اما در شمال شرق، نخست همنژادان دیگر، سکاها و کوشانیان سرمیرسیدند و سپس ترکان آسیای میانه، از آن زمان تا ورود مغولان، ما با حملههای این بیابانگردان روبهرو بودیم که مانند سیل سر میرسیدند و در خاک ایران تهنشین میشدند. غزنویان بدون کشمکش آمدند و بیشتر رو به مشرق داشتند، اما سلجوقیان که در دستههای چند هزارنفری هجوم میآوردند، به پشتیبانی سپاهیان و دیوانیان، در همدستی ترک و فارس توانستند دولتی بزرگ برپا کنند.
در حقیقت پس از صفویان و پایان هجوم ترکان و عثمانیان از دو سوی همیشگی و به ویژه از قرن هیجدهم، پیوستگی تاریخ ایران به این موقعیت جغرافیایی دوجانبه دگرگون شد. قدرت روسیه و کمپانی کذایی هند شرقی و استعمار انگلیس تاریخ ما را از نظر جغرافیایی ـ تا قرارداد 1907 و 1919 ـ به شمال و جنوب وابسته کرد. در این وابستگی، ما به سبب جهل، عقبماندگی و ناتوانی در نقش سیاهی لشکر بیرون از صحنه تاریخ سرگردان و بهتزده افتاده بودیم. جنگهای ایران و روس آغاز تماس ما با غرب بود و درنیمه دوم قرن گذشته چون اندیشههای نو از راه استانبول و قفقاز و مصر، همه از شمال و غرب، میآمد و داد و ستد بازرگانی هم بیشتر با روسیه و اروپا بود، آذربایجان، به خلاف خراسان و فارس، موقعیت جغرافیایی ممتاز و یگانهای یافت و در پیدایش و پیشبرد مشروطیت نقش بزرگی به عهده گرفت و به انجام رساند.
دردوران اخیر آسیا دیگر تاریخساز نبود و سرنوشت تاریخیاش به کارکرد تاریخ اروپا وابسته شد. از سوی دیگر به سبب تحول وسایل ارتباطی و نظامی، اثر واقعیتهای جغرافیایی و از جمله همجواری کشورها دگرگون شد و مثلا ما با انگلستان و اروپای غربی دور «همسایهتر» شدیم تا با کشوری چون افغانستان که در پستوی جغرافیای جهانگیر افتاده بود. بنابراین مطالعه «ژئوپلیتیک» ایران در تاریخ معاصر کاری دیگر است با برداشتی به جز این ملاحظات اجمالی و فهرستوار که ما از دیدگاهی معین بیان کردیم.