شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی مبادی هویّت ایرانی

ایران پژوهی

مبادی هویّت ایرانی

برگرفته از تارنمای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

به نام خداوند جان و خرد

آختی نبود بتر از ناشناخت
تو برِ یار و ندانی عشق باخت

«مولوی»

برای بررسی هویّت ایرانی * باید به سپیده دم تاریخ رفت. ایران یکی از چند کشور باستانی جهان است که مداومت تاریخی داشته اند.

ما در کشور خود با دو نوع تاریخ روبروئیم. تاریخ ناظر به خاک و تاریخ ناظر به قوم. ناظر به خاک آن است که اقوامی از چند هزار سال پیش در سرزمینی که بعد ایران نام گرفت ساکن بوده اند که بومی‌ها خوانده می‌شوند.

ناظر به قوم، از زمانی آغاز می شود که آریائیها به این سرزمین روی آوردند، و با بومیان درآمیختند. چندی بعد نخستین سلسلۀ منسجم به نام «ماد» تشکیل گردید و این حدود هفتصد سال پیش از میلاد بود.

از آن زمان به این سو ما با نوعی ادامۀ تاریخی روبروئیم که تحت سه عامل شکل گرفته است:

1-    جغرافیا، یعنی موقعیّت مکانی این کشور.

2-    تاریخ، یعنی حوادثی که بر سر ایران گذشته و آن هم تا حدّ زیادی تأثیر گرفته از جغرافیا بوده است.

3-    اقلیم، یعنی آب و هوا که گرایش به کم بارانی دارد.

به گمان من مهم ترین عاملی که ماهیّت ایرانی را رقم زده است، جغرافیای اوست: حایل میان شرق و غرب، محاط در میان چند تمدّن دیرینه سال، یعنی چین و هند و مصر و میان رودان؛ مجموع اینها ایران را از همان آغاز یک کشور خاصّ کرده است که در جای دیگر از آن به عنوان «ایران و تنهائیش»(1) یاد کرده‌ام. این موقعیّت از جهتی، هم تمدّن آفرین بوده است و هم دردسرآفرین.

ایران از آغاز تکوین خود، دو خصوصیّت به هم زد: یکی آنکه دفاع گر شد. از آنجا که در معرض هجوم قرار داشت، می بایست همواره آمادۀ دفاع جدّی باشد. دوم آنکه به علّت موقعیّت جغرافیائی خود تمدّنش تلفیقی گشت، یعنی در معرض داد و ستد فرهنگی قرار گرفت.

این دو خصوصیّت، هویّت آغازین او را شکل داده، و کم و بیش بر همین روال جلو آمده است... من گمان می کنم که برجسته ترین ویژگی شخصیّت ایران همان مداومت تاریخی و تمدّنی اوست، گرچه هر زمان به گونه ای دیگر جلوه کرده است.

حتّی تغییر مذهب که بر اثر فتح تیسفون پدید آمد، نتوانست آثار گذشته را یکباره بزداید. ایران مذهب جدید را پذیرفت ولی در حفظ ریشه های تمدّنی خود پافشاری به خرج داد.

در دوره های باستانی تا زمانی که کشور نیرومند بود، استقلال او از طریق نیروی سلحشوری تأمین می گشت. در بعد از اسلام که دروازه های کشور گشوده شد و یکپارچگی از دست رفت، نیروی فرهنگ پا به میان نهاد. زبان فارسی دری پدید آمد، شاهنامه سربرآورد، و یک حصار نامرئی ولی مستحکم، برگرد ایران کشیده شد. این در حالی بود که کشورهای مشابه، یعنی سرزمین های فتح شده از جانب اعراب، شخصیّت اولیّۀ خود را از دست داده و در عربیّت مستهلک شده بودند.

برای مثال مصر را ببینیم، یک کشور بزرگ دیرینه سال که دیگر اثری از آن تمدّن باستانی او بر جای نیست، جز چند دخمۀ هرمی شکل که مایۀ تماشای جهانگردان اند. سایر سرزمین های فتح شده هم سرنوشتی مشابه یافته اند.

در دوران بعد از اسلام، ایرانی راه چاره ای که اندیشید این بود که اسلامیّت و ایرانیّت را در کار هم بنشاند و آنها را با هم رایگان سازد. این است که تشیّع در میان شاخه های اسلام، از همه بیشتر رنگ ایرانی دارد، و عرفان که بدنۀ دیگری از تفکّر دینی است، در ایران بیشتر از هر نقطۀ دیگر جا خوش کرده است.

اگر ایرانی در دوران بعد از اسلام آنهمه به جانب شعر رانده شده است، علّت اصلیش ناهمواری زندگی و نابکاری حکومتگران بوده است. مردم امیدوار بودند که از طریق کلام موزون، آسمان را به چاره جوئی فرا خوانند.

از آنجا که جامعه بی حساب و ناامن بوده، آنهمه مبالغه و تملّق و ستایش قدرت، در ادب فارسی راه یافته، و به محاورۀ روزمرّۀ مردم هم سرایت کرده است. بر اثر آن غلبۀ کنایه و ایهام و مجاز موجب گردیده که کلمات از مفاهیم اصلی خود دور گردند.و از لحاظ محتوا آیۀ یأس و امید رهائی در این آثار دوش به دوش هم جلو می روند.

از صد سال پیش به این سو، یک عامل سوّمی هم اضافه شده است و آن تجدّد غربی است که به همراه صنعت وارد ایران شد. مشروطه نیز یک نهاد اروپائی بود که از این طریق خواستند نظام خودکامۀ شاهی را مهار کنند.

بدینگونه سه عنصر در کنار هم قرار گرفتند. اسلامیّت، ایرانیّت و تجدّد. ما از صبح تا شب محصول علم را که از ناحیۀ فرنگ آمده است، به کار می بریم و به هیچ وجه نمی توانیم از تکنولوژی جدید خود را بی نیاز نگه داریم. از سوی دیگر پای بند سنّت های دیرینۀ خود هم هستیم. باید مراقب باشیم که در کنار کاربُرد علم، اندیشه‌های ضدّ علم را پروبال ندهیم، که این نوعی حق ناشناسی نسبت به علم خواهد بود.

اکنون مسئله ای که در برابر است این است که ایران در این دنیای پرشتاب و پرتب و تاب کنونی چه راهی در پیش دارد؟ این جاست که موضوع شناخت مطرح می شود و این سؤال پیش می آید که ایرانی کیست، چه دارد و چه ندارد، و چه می خواهد؟ اکثریّت مردم این کشور را جوانان تشکیل می دهند و همۀ آنان در همین سی ساله به دنیا آمده اند.

این جوانان با ابزار ارتباطی جدید، یعنی اینترنت و ماهواره و تلفن همراه سروکار دارند و چشمشان به روی دنیا گشوده شده است. باید دید که دنیا را چگونه می بینند، با حسرت، با عبرت و یا با چشم باز؟ در هر حال، کشور موظّف است که به آنان جواب بدهد. آنان در اکثریّت خود از گذشتۀ کشور بی اطّلاع اند. نمی دانند که در طیّ تاریخ بر سر آن چه آمده است. ما بزرگترها هم از آن اطّلاع درستی نداریم. تاریخ ایران چنانکه باید شکافته نشده است. فرهنگ آن نیز محتاج ارزیابی مجدّد است. باید یک غربال به دست گیریم و کارآمدها و ناکارآمدها را از هم جدا کنیم. باید از فرهنگ جِرم زدائی بشود.

مسئله این است که ما در دورانی متفاوت با گذشته به سر می بریم.

جمعیّت بطرز غافلگیرکننده ای افزایش پیدا کرده و شهرها متراکم شده اند. به همین نسبت توقّع ها از زندگی نیز افزایش یافته و دیگر مردم به یک زندگی سادۀ قدیمی قانع نیستند. موضوع دیگر آنکه باید در قلب یک دنیای بی قلب زندگی کرد. افغانستان را ببینید، عراق را ببینید. اگر دنیا و سازمان مللش گره گشا بودند، آنها را به حال خود وانمی گذاشتند، بنابراین هر کشوری باید به فکر خود باشد.

ایران هرگز مانند امروز بر لبۀ تصمیم قرار نگرفته بوده، یعنی فرزندانش چشم به راه یک خطّ مشی رهیاب نبوده اند. بایدها و نبایدها در ترازو هستند. در وهلۀ نخست جوان ایرانی باید با اعتماد به سرزمین خود نگاه کند. تردید نداشته باشد که کشور او کشور بزرگی است. با گذشته ای پر بار و منابعی سرشار؛ بداند که نیاکان او در حدّ توان خود کوشیده اند که این سرزمین را پابرجا نگاه دارند، و اگر بیش از این از دستشان برنیامده، از بد حادثه و کژتابی روزگار بوده است، و باید معذورشان داشت.

ولی مردم امروز در بوتۀ آزمایش تازه ای هستند. دنیا با موج تجدّد صنعتی روبروست، و پیشرفت هر کشور به میزان تولید و درخشش صنعتیش سنجیده می شود، درحالی که موضوع پیچیده تر از اینهاست. اراده و استحکام روحی یک ملّت پایۀ کار است.

در دنیای کنونی دو مسئلۀ بنیادی در برابر ماست. یکی خود بودن و دیگری فرزند زمان بودن. خود بودن یعنی به تاریخ خود به چشم باز نگاه کردن و تمام ظرفیّت وجودی خود را به کار انداختن. فرزند زمان بودن، یعنی به نیازهای زمان حال، پاسخ دادن. ایران کشوری است با امکانات بسیار، دارای جامعیّتی کم نظیر. در عین حال، کشوری است که همواره حسد دیگران را تحریک می کرده است و در کمین او بوده اند. او باید نسبت به موقعیّت جغرافیائی و مواهب طبیعی خود حسّاس بماند.

آنچه بتواند کشوری را از کم نوائی نجات دهد، تنها منابع زیرزمینی نیست، نیروی مغزی و بدنی مردم آن است. دانش هم به تنهائی کافی نیست، باید دانشی باشد که تبدیل به دانائی شده باشد. این چند سؤال ساده را نباید از نظر دور بداریم.

جوانان ما چه می آموزند، وقت آنها چگونه می گذرد، چه هدف و آرزوئی دارند و چگونه برای فردا آماده می شوند؟ هم چنین این سؤال را از کارگاه های آموزشی و تبلیغی و رسانه ای داشته باشیم، که چه محصولی تحویل می دهند و جوانان را به چه راهی رهبری می کنند.

گمان نمی کنم کسی در استعداد و هوش جوان ایرانی تردید کند. فقط این استعداد و هوش باید در مسیر درستی بیفتد، باید راه در برابرش باز باشد.

انسان در ذات خود دارای گرایش های مختلف و گاه متضاد است. زمینۀ اجتماعی و سیاسی باید این گرایش ها را به راه مستقیم سوق دهد. راه مستقیم سهل و ممتنع است. حرف در این است که جوابگو به خواست عدّۀ خاصّی باشد، یا جوابگو به خواست مردم، به خواست کشور.

اشاره داشتیم که ما با یک ترکیب سه گانۀ تفکّر دینی، ملّی و تجدّد روبروئیم.

هر یک از اینها مقام و ضرورت خاصّ خود را دارند. مطلوب آن است که موازنۀ سالمی در میان آنها پدید آید. بار فرهنگی سه هزار سالۀ ما می تواند برای ما گشایش باشد یا تنگنا. بسته به آنکه چگونه با آن روبرو شویم. مسئلۀ اصلی دیدگاه است، و پشتوانۀ دیدگاه فکر است و فکر به عمل می پیوندد.

یک موضوع از گواهی تاریخی استنباط می شود و آن این است که سابقۀ تفکّری ایرانی گرایش به اندیشۀ اشراقی و احساسی داشته. در این جا مجال بر شمردن دلایلش نیست. باز می گردیم به همان جغرافیا و تاریخ و اقلیم. بخصوص در دوران بعد از اسلام، مواضعۀ میان ترکان غزنوی و سلجوقی با خلافت بغداد، این موضوع را شدّت بخشید، و منجر به بالیدن اندیشۀ عرفانی گردید. البتّه عرفان حاوی آرمان انسانی بلندی است و آثار برجسته ای در زبان فارسی پدید آورده است. ولی در آن بیم تنزّل به صوفی گری ستَروَن هم بوده، و خواه ناخواه در زندگی عملی تأثیر می نهاده، تا بدانگونه که عارفان بزرگی چون سنائی و مولوی و حافظ، از آن شکایت ها داشته اند، و حافظ می گوید: صوفی نهاد دام و سرحقّه باز کرد.....

راهبرد انسان در زندگی، تفکّر عقلانی است، و عقل در زبان فارسی، هم مورد ستایش بوده است و هم مورد بی مهری: فردوسی کتاب خود را به نام خداوند جان و خرد آغاز می کند، ولی حافظ آرزو دارد که «دمی ز وسوسۀ عقل بی خبر بماند». بستگی به نوع کاربرد عقل داشته است. کم لطفی به عقل علّتش آن بوده که آن نیز دستاویز قرار می گرفته برای تحمیل حکومت های ناشایست بر مردم، آن چیزی که بعدها نام سیاست به خود گرفت، همان طریقه ای که اوج آن راسیونالیسم غربی Rationalisme خوانده می شود و دنیای جدید با آن به راه برده شده است، ولی هم اکنون علائم بحران از خود نشان می دهد. از این رو در سابقۀ فکری ایران بعد از اسلام، اشراق بر عقل ترجیح داده می شده، زیرا آن را دور از حسابگری و انسانی تر      می شناخته اند. با این حال، اشراق نیز مانند عقل د رمعرض سوء بهره وری بوده است.

آنچه بایسته به نظر می رسد آن است که موازنۀ مطلوبی میان عقل و اشراق برقرار گردد، که ضرورت های دنیای امروز چنین ایجاب می کند.

اقتضای سرشت و ذات انسان آن است که نه بتواند با عقل خالص زندگی کند و نه با احساس خالص. باید حقّ هر دو را ادا کرد.

ایرانی به گواهی تاریخ و دستاوردهای تمدّنیش به داشتن سجایائی شهرت داشته. این سجایا طوری پرورده شده که جوابگو به موقعیّت طبیعی و اقلیمی ایران باشد. در عین حال زندگی در این کشور خالی از رنج نبوده و شکیبائی بسیار می طلبیده. اینکه نیاکان ما توانسته اند سرزمین خود را از هزاره ها بگذرانند و تا به امروز برسانند، کار کوچکی نبوده، زیرا جغرافیای او او را بر لبۀ تهاجم نگاه می داشته.

به دو سرزمین همسایۀ خود نگاه کنیم، عراق و ترکیّه. اینها چند بار در عمر خود دست به دست گشته اند؟ از سومر و آشور و کاسی و لیدیّه بگیرید و بیائید به دوران جدید. ببینید چه تعداد تمدّن و سلسله در این دو خاک پدید آمده و جای خود را به دیگران داده اند؟ امّا ایران توانست نزدیک سه هزار سال تحت همین نام و ماهیّت خود را بر سر پا نگه دارد.

پس لابد باید به این نتیجه رسید که در این آب و خاک پای یک نیروی زنده و یک جوهره در میان بوده.

با این حال، کسانی به سلوک تاریخی او ایرادهائی داشته اند. می گویند چرا بایست در مواردی تن به خواری بدهد، زیر بار حکومتهای ناشایست برود. آنگاه سالها و سالها انتظار بکشد، به امید آنکه بتواند آنها را در قالب فرهنگی خود در آورد. چنین می نماید که این مدّعیان دستی از دور بر آتش دارند. اگر به علل و ریشه ها توجّه می کردند، قضاوتی جز این می داشتند. از نظر دور می دارند که ایران در دوره هائی از عمر خود در چه تنگنائی به سر می برده و چه قیدهائی بر دست و پای خود داشته. در مجموع هرچه از دستش برآمده کرده. زمانی نزدیک هزار سال ابر قدرت آسیا بوده. در دوران بعد از اسلام هم آثاری از خود پدید آورده که بر غنای تمدّن و فرهنگ جهانی افزوده است، بنابراین باید دربارۀ مردمی که اینگونه دستاورد داشته اند با احتیاط بیشتر داوری کرد.

البتّه هر کشور دیرینه سالی شیب و فراز تاریخی داشته و هیچ ملّتی هم نیست که مردمش  یک دست باشند. ترکیبی است از بدتر و بهتر. مهم آن است که تعداد بدها اندک تر از خوبان باشند، و بی آزارها و نجیب ها پامال نشوند. ایرانی با همۀ تاسازگاری های روزگار توانسته است رشحه ای از اصالت در خود حفظ کند، و هرگاه لازم شد سرزندگی خود را به کار اندازد. ما نمی خواهیم وارد جزئیات حسن و عیب شویم. او با آن تاریخ درازی که پشت سر نهاده، در هر دوران با اقتضاهای خاصّ آن دوران زندگی کرده. مراحل متعدّد از سرگذرانده. دورۀ باستانی داریم، سپس دوران بعد از اسلام تا آمدن ترک های غزنوی و سلجوقی. دوران پیش از مغول و بعد از مغول، پیش از صفویّه و بعد از صفویّه. عصر قاجار. سپس مشروطه و بعد. در هر یک از این  دوره ها، کوشش هائی برای ادامۀ زندگی بوده است.

اکنون برای نمونه اشاره خواهیم داشت به چند خصلت که محتاج تجدیدنظر هستند تا ایرانی بتواند آسان تر خود را با دنیای امروز همآهنگ سازد. یکی فردی اندیشی در برابر جمع اندیشی است، و از این روست که کار جمعی در ایران با اشکال روبرو می شود.

بشر امروز هم متعلّق به خود است و هم متعلّق به جمع؛ هم ملّی است و هم قدری جهانی. یک جامعۀ متعقّل مسیر خود را طوری ترتیب می دهد که فرد مصلحت خود را در مصلحت اجتماع ببیند، و آبادانی خود را در آبادانی کشور به حساب آورد. ما هنوز با این مرحله فاصله داریم.

موضوع دیگر خصیصۀ دو چهره ای بودن ایرانی است. این خصوصیّت نیز که نوعی تحمیل تاریخ است، به این علّت شیوع یافته که ناامنی روانی و اجتماعی بر کشور حاکم بوده. نتیجه آنکه روا و ناروای امور نه برحسب ماهیّت آنها، بلکه برحسب آنکه پنهان یا آشکار ارتکاب یابند سنجیده می شود. از قدیم گفته اند: دزد نگرفته پادشاه است! نیتجۀ دیگرش رواج غلوّ و تملّق و سوگند، در سخن گفتن است که کلام را از اعتبار می اندازد.

مشکل دیگر، گرایش به افراط و تفریط است. جامعۀ نامتوازن و کم بهره از قانون، دستخوش غلیان احساس می شود، یا دلزده است یا ذوق زده و در هر حال از خطّ میانه دور می افتد، و تراکم این حالت سر به عقده می زند.

نوعی سوء ظنّ مزمن را هم از یاد نبریم که همین دویست ساله عارض شده و بر اثر آن پنداشته می شود که در هر چه می گذرد، دست خارجی در کار است. همیشه کاسه ای زیر نیم کاسه است. آغاز این بدبینی را از باز شدن پای انگلستان در هند و جنگ ایران و روس بگیریم.

اکنون بیائیم بر سر قضا و قدر.

ملّت ها برحسب جهان بینی خود بعضی بیشتر و بعضی کمتر قدری هستند. در این جا ما با دو اندیشۀ متقابل روبروئیم.

فرهنگ ایران در عین قبول نیروی قضا به تشویق کوشش در زندگی نیز اهتمام دارد.

فردوسی به یک نیروی مرموز اشاره دارد که می تواند ارادۀ ما را بشکند (داستان رستم و سهراب)، در عین حال محتوای شاهنامه سراپا کوشندگی است.

حافظ یک جا می گوید:

         رضا به داده بده و ز جبین گره بگشای               که  بر  من  و تو در اختیار نگشاده است

و جای دیگر طلب را به کار می گیرد:

         دست  از  طلب  ندارم تا کام من برآید               یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید

قضیّه یک جهت گیری قطعی ندارد. زیرا زندگی قطعیّت را در این باره نپذیرفته. از یک سو بشر صاحب اراده و تمیز است، از سوی دیگر در معرض اتّفاق هائی. خواست یک جامعۀ متعقّل آن بوده که هرچه بیشتر سهم اتّفاق را کم کند، و یک بهره از کوشائی انسان مصروف به پیشگیری از اتّفاق های نامساعد بوده است، بی آنکه هیچ گاه امیدی به زدودن کامل آن باشد. درجۀ قضاقدری شدن یا نشدن یک ملّت ارتباط دارد با درجۀ استحکام و انسجام و انتظام یک جامعه. باز اینجا هم جامعه های ناامن و بی ثبات خیلی بیشتر آماده به پذیرش این باور بوده اند.

اقلیم نیز در این میانه بی تأثیر نبوده است. بخش اعظم خاک ایران با کمبود باران روبرو بوده و داریوش هم در سنگنوشتۀ خود از آن به عنوان یکی از سه بلا یاد می کند (خشکسالی، دروغ و دشمن). حتّی می توانیم قدری دوربرویم و بگوئیم که هجر و فراق و محرومی که آنهمه در ادب فارسی از آن دم زده می شود، می‌تواند ناآگاهانه، کنایه اش به تشنه کامی طبیعتش باشد. البتّه هر یک از این خصلت ها که ناشی از مشکلات اجتماعی و تاریخی بوده است، نه آن است که تا اندازه ای قابل ترمیم نباشد. علم جدید و آموزش درست، راه آن را در برابر ما می گشاید، به شرط احساس مسئولیّت و هوشیاری. وظیفۀ اوّل بر عهدۀ دستگاه های آموزشی است و به همراه آن دستگاه های تبلیغی و رسانه ای. اینها بدنۀ اندیشه ساز کشور هستند. و البتّه برای همۀ اینها باید جوّ مساعد اجتماعی ایجاد شود. خوشبختانه ما با ذخیرۀ عظیمی از جوانان روبرو هستیم و باید از توانائی و کوشائی آنان بهره گرفته شود که شرط آن ایجاد شوق و اعتماد است.

اکنون بیائیم بر سر یک موضوع مهم دیگر که می خواستم در انتها از آن یاد کنم و آن اخلاق اجتماعی است.

یک جامعه با اخلاق، قانون و ایمان بر سر پا می ماند. هر یک از اینها اگر سست شوند، خلل در کار اجتماع پدید می آید. بخصوص اخلاق که بیشتر از آن دو به عنوان ملاط اجتماع شناخته می شود. ایمان اگر با مصالح شخصی تضاد پیدا کند، آن را به نوع دلخواه تفسیر می کنند و از کنارش می گذرند و قانون اگر ترس از مجازات به همراهش نباشد، می تواند نادیده گرفته شود. امّا اخلاق که از عمقی ترین نهاد انسانیّت سرچشمه می گیرد، تضعیفش پایه ها را فرو می ریزد. انسانیّت انسان باید چنان باشد که نه از ترس از مجازات، نه از چشمداشت پاداش مادّی، و نه حتّی از امید اجر اخروی سرچشمه گرفته باشد، و اخلاق ناب ترین تجلّی انسانیّت انسان است.

در دوران جدید موجباتی فراهم گردیده و الزاماتی در کار آمده، که مرجعیّت اخلاق ضعیف شود و همۀ اعتبارها به قانون ارزانی گردد، ولی قانون اگر هم به اجرا درآید آن جوهرۀ انسانی اخلاق را واجد نیست.

این مقدّمه را آوردیم برای آنکه برسیم به این سؤال که وضع اخلاق در ایران کنونی چگونه است. همیشه ایرانی نوعی اخلاق جزو فرهنگش بوده. از بعد از مشروطه قانون آمد و شریک اخلاق شد، ولی آیا جوابگو بوده است؟

متأسّفانه باید بگوئیم که اخلاق در ایران، لااقل از شصت سال پیش به این سو، بگیریم از 28 مرداد 32، رو به شیب نهاده. این را کسانی که در این دوران زندگی کرده اند، روزانه به تجربه دریافته اند. چرا؟ چه پیش آمده؟

آنچه به ظاهر دیده می شود، جمعیّت افزایش یافته، شهرها متراکم شده، و از همه مهم تر نیاز مادّی و توقّع مردم رشد کرده، و راه حلّی که برای اقناع نیازها دیده شده، مجالی برای پروای اخلاق نیافته.

نفع، محور قرار گرفت، و پول راهگشای کلّ گشت.

در جریان نهضت ملّی شدن نفت، مردم به چیزهای دیگر دلخوشی بسته بودند، مفاهیمی چون آزادی، رهائی از اِعمال نفوذ خارجی، بازیافت عزّت نفس، برای آنها معنی یافته بود، اندکی به سربلندی ایران باستانی و آزادگی ادب فارسی می اندیشیدند که می گفت:

 دانش و آزادگیّ و دین و مروّت                این همه را بندۀ درم نتوان کرد

ولی جریان بیست و پنج سالۀ بعد از کودتا به زبان بی زبانی به آنها گفت: آزمودید و شکست خوردید. اکنون به آنچه نقد است دل به بندید، پول به دست آورید، و این ادامه یافت. همۀ سامان زندگی و سیاست رو به چنین رهنمودی داشته و ایرانی هم با فضای کلّی کشور هماهنگ شده.

         من اگر خارم اگر گُل چمن آرائی هست            که از آن دست که می پروردم می رویم

این است که در تجربۀ روزانه به مردمی برمی خورید که چه بسا ناخواسته، عبوس و کژخلق و بی حوصله و حریص هستند. زمانه آنها را به این نتیجه رسانده است که همۀ راه ها به یک نقطه ختم می شود و آن پول است.

آنگاه با تأسّف به خود می گوئید: کجاست آن خوشروئی و ادب ایرانی که نمونه بود؟ خوشبختانه وقتی به یکی از قصبه ها و روستاها می روید، هنوز به ته بساطی از خلق خوش برمی خورید، و امیدوار می شوید که اصالت ایرانی هنوز به شما می گوید: تا ریشه در آب است امید ثمری هست.

هویّت ایرانی در انتظار آن است که جنبه های مثبت فرهنگ خود را فرا خواند، و جنبه های منفی را به دور اندازد. این نصیحت را از یاد نبریم:

  دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای              فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد              «حافظ»
 

محمّدعلی اسلامی ندوشن

____________________________________________________

*متن سخنرانی ایرادشده در «همایش ملّی آینده شناسی هویّت های جمعی در ایران» - در تاریخ 14/7/88.

(1)- کتاب «ایران و تنهائیش» انتشارات «شرکت سهامی انتشار».

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه