زبان پژوهی
شعر نو - شادروان حبيب يغمايي
- زبان پژوهي
- نمایش از جمعه, 19 آبان 1391 12:57
- بازدید: 5039
برگرفته از مجله يغما، سال هشتم، فروردين 1334، ص 1-4
حبيب يغمايي
بارها خوانندگان و ديگر فضلا خواستهاند كه مجلة يغما دربارة «شعر نو» اظهار نظر و عقيده كند. با اينكه سبك و روية مجله در انتخاب و انتشار اشعار خود پاسخي كافي است، توضيحي مجمل را بجا ميداند:
تجدد درادبيات، به اقتضاي زمان، از نواميس طبيعي است. همانطور كه فكر بشر در مظاهر زندگي از هر جهت دائماً در معرض تغيّر و تبدّل است و به طرف كمال ميگرايد، در فنون ادبي و هنري هم تجدّدي به احتياط كه با ديگر مظاهر زندگاني لااقل همآهنگ و همعنان باشد بجا و لازم مينمايد. به عبارت ديگر همانطور كه امروزه بهجاي خر و شتر، اتومبيل و هواپيما بهكار ميبريم و به جاي چراغهاي فتيلهاي از نيروي برق استفاده ميكنيم و به جاي ناسخالتواريخ سپهر تاريخ ايران باستان پيرنيا را ميخوانيم؛ در مضامين و مفاهيم شعري و ادبي نيز خواه ناخواه بايد تجديد نظر كنيم.
قصيدة معروف منوچهري: «الا يا خيمگي خيمه فروهل» و اشعار آن را از بردارند...
تبيرهزن بزن طبل نخستين
شتربانان هميبندند محمل
نجيب خويش را ديدم به يك سو
چو ديوي دست و پا اندر سلاسل
گشودم هردو زانوبندش از پاي
فرو هشتم هويدش تا به كاهل...
اين قصيده از نظر لطف و دقت و تشبيه و بيانِ حال و رسايي و پيوستگي و زيبايي لفظ از اُمّهات آثار شعري پارسي است، اما مضامين آن مربوط به هزار سال پيش است چه امروزه در هنگام رحيل طبّال طبل اول و دوم نميزند، شتربانان محمل نميبندند، شاعر مركوب خود را عِقال نميكند... اگر شما امروز در سفري كه به وسيلة هواپيما و يا راهآهن ميكنيد چنين مضاميني را بياوريد، البته پسنديده نيست و در پيشگاه اهل خرد و تميز مطعون است.
نهتنها معاني و مفاهيم بلكه بسياري از كلمات و اصطلاحات هم كه سابقاً در بيان چنان مضاميني بهكار ميرفته اينك متروك مانده است و بايد هم متروك بماند، زيرا وقتي با شتر مسافرت نميكنيم و در وصف چنان مركوبي شعر نميگوييم ديگر به كلماتي مانند «هويد» و «كاهل» و امثال آن نيازي نخواهد بود.
پس تجدد در ادبيات لازم است، يعني بايد مضامين و مفاهيم بديع و لطيفي را كه مربوط به عصر و زمان است در قالبي مطلوب ريخت و گفت و چون در بيان مضامين نو الفاظ و كلمات و تركيبات هم از عوامل مؤثر است اگر شاعري متبحر و مجتهد قيود لفظي را درهم شكند و كلماتي را بهكار برد كه اساتيد سلف بهكار نبرده باشند هيچ جاي نگراني نيست. سعدي ميفرمايد:
چگونه دست توانم زدن بدان سر زلف
كه «مبلغي» دل خلق است زير هر شكنش
كلمة «مبلغ» را با اين تركيب پيش از سعدي نگفتهاند و ظاهراً بعدها هم، اما او گفته است و خوب و بجا هم گفته است چنان كه ايرج «سُر خوردن» را در اين بيت:
پاي بنه بر زبر دوش من
«سُر بخور» از دوش در آغوش من
***
اما قافيه و وزن از لوازم و اركان شعر است و اگر در قطعهاي اين قيود نباشد، ديگر چنان قطعهاي را شعر نميتوان خواند. آنچه را كه نام شعر بدان ميگذاريد بايد وزن و تقطيع و قافيه داشته باشد. بحوري كه در نظم فارسي هست، چه آنها كه از عرب گرفته شده و چه بحوري كه خاص زبان فارسي است چندان زياد و چندان سهل است كه همهگونه فكر و موضوع را ميتوان به آزادي تمام بيان كرد. انواع مثنويها سادهترين قالب شعري است، چه مطلب نو و تازهاي داريد كه اين قالبها را براي بيان آن مطلب كافي نميبينيد؟
گذشته از اين، در ابداعِ بحور شعري راه باز است. همانطور كه ديگران مستزاد و مخمّس و مسمّط و اقسام ديگر را ساختهاند شما هم ميتوانيد چنين ابداعي بكنيد. بندهاي چهار مصراعي كه دو مصراع اول آن همقافيه است يا قافيه ندارد و در اين اواخر از ادبيات اروپايي گرفته شده مورد توجه و اعتناي بسياري است. چه عيب دارد اينگونه بحور كه ذوق سليم هم ميپسندد رواج يابد و بر ديگر ذخاير افزوده شود؟
اينگونه خشكيها را نبايد داشت، اما جملاتي ناموزون و بيبندوبار و غالباً بيمعني را به عنوان «شعر نو» به خورد مردم دادن و در ترويج آن پافشاري كردن و نوخاستگان را به گمراهي افكندن، ظلم و بيانصافي بلكه خيانت به ادب و فرهنگ فارسي است و من بيم دارم از اينكه بدخواهان چنين راهي را در پيش پاي جوانان ما گذاشته باشند تا بناي استوار شعر فارسي كه به حقيقت ماية افتخار جاوداني ماست اندك اندك سست و بيپايه و يكباره واژگون گردد.
متجددين ادبيات ممالك ديگر هم چنين بيبندوباري را در شعر و زبان خود روا نداشتهاند كه مقلّدين ما از پي آنان روند. پول وِرْلن پيشواي متجددين شعر فرانسه است، قطعهاي از اشعار او عيناً در مجلة يغما چاپ شد. ملاحظه فرمودهايد كه فقط فكر و معني و آهنگ الفاظ مورد توجه شاعر بوده است و تقطيع و قافيه محفوظ است.
پوشكين شاعر روسي، به اتفاق، از شعراي بزرگ دنياست. قطعهاي دارد بدين مضمون: «اي متشاعر! چرا در گفتن شعر اينقدر رنج ميبري و انديشة بيجا ميكني؟ مضموني را كه در نظر گرفتهاي و نميتواني بگويي، به من ده تا آن را مانند تير راست و هموار كنم و از «قافيه» بدان پر ببندم و از كمان طبع رها كنم تا آن تير همچنان شتابان و خروشان از قرنهاي آينده بگذرد.»
من نميتوانم بفهمم آنان كه جملاتي را بيوزن و قافيه مقطعاً در پي هم ميآورند چه اصراري دارند كه نام آن را «شعر» بگذارند. اگر فكرشان نو هست و مطلبي بديع به نظرشان ميرسد و قافيه و وزن را خارِ سر راه خود ميبينند آن مطلب را به نثر بنويسند. مگر اهميت نثر كمتر از نظم است؟
اوزان و الفاظ زبان فارسي در نهايت دلاويزي و سادگي است و در دست شاعر استاد و پرمايه مانند موم، اگر ما نتوانيم با اين مايه وسايل فكر و انديشة خود را در قالب شعر باز نماييم گناه الفاظ بيچاره و اوزان مسكين نيست، گناه ماست كه طبع و ذوق و استعداد نداريم.
دولت، مخصوصاً وزارت فرهنگ و ادارة تبليغات هم بيگناه نيستند كه تا اين پايه به شعر و ادب اصيلِ فارسي بياعتنايي ميكنند.
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پُر شد نشايد گذشتن به پيل