شعر
وطن یعنی... - سرودهٔ مصطفی بادکوبهای (امید)
- شعر
- نمایش از یکشنبه, 18 اسفند 1392 04:27
- بازدید: 34323
مصطفی بادکوبهای (امید)
شبی دل بود و دلدار خردمند
دل از دیدار دلبر شاد و خرسند
که با بانگ «بنان» و نام «ایران»
دو چشمم شد زشور عشق، گریان
چو دلبر شور اشک شوق را دید
به شیرینی، زمن مستانه پرسید
بگو جانا که مفهوم وطن چیست؟
که بی مهرش، دلی گر هست، دل نیست!
به زیر پرچم ایران نشستیم
و در را جز به روی عشق بستیم
به یمن عشق، درّ ناب سفتیم
و در وصف وطن اینگونه گفتیم:
وطن یعنی درختی ریشه در خاک
اصیل و سالم و پربهره و پاک
وطن خاکی سراسر افتخار است
که از «جمشید» و از «کی» یادگار است
وطن یعنی سرود پاک بودن
نگهبان تمام خاک بودن
وطن یعنی نژاد آریایی:
نجابت، مهرورزی، باصفایی
وطن یعنی سرود رقص آتش
به استقبال نوروز فرهوش
وطن، خاک اشو «زرتشت» جاوید
که دل را میبرد تا اوج خورشید
وطن یعنی «اوستا» خواندن دل
به آیین «اهورا» ماندن دل
وطن «شوش» و «چغازنبیل» و «کارون»
ارس، زایندهرود و موج جیحون
وطن تیر و کمان «آرش» ماست
سیاوشهای غرق آتش ماست
وطن فردوسی و شهنامهی اوست
که ایران زنده از هنگامهی اوست
وطن آوای «رخش» و بانگ «شبدیز»
خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرور ماست
صدای تیشهی افسونگر ماست
وطن چنگ است بر چنگ «نکیسا»
سرود «باربد»ها خسرو آسا
وطن نقشونگار تخت جمشید
شکوه روزگار تختجمشید
وطن را لالههای سرنگون است
ز یاد «آریو برزن» غرق خون است
وطن منشور آزادی کورش
شکوه جوشش خون سیاوش
وطن خرم ز دین «بابک» پاک
که رنگین شد زخونش چهرهی خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار
ویا نادرشه پیروز افشار
به یک روزش طلوع مازیار است
دگر روزش ابومسلم به کار است
وطن یعنی دو دست پینه بسته
به پای دار قالیها نشسته
وطن یعنی هنر، یعنی ظرافت
نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هیهی چوپان «کرد» است
که دل را تا بهشت عشق برده است
وطن یعنی تفنگ «بختیاری»
غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی «بلوچ» با صلابت
دلی عاشق، نگاهی با مهابت
وطن یعنی خروش «شروه» خوانی
زخاک پاک میهن دیدهبانی
وطن یعنی بلندای دماوند
زقهر ملتش ضحاک دربند
وطن یعنی «سهند» سرفرازی
چنان ستار خانش پاکبازی
وطن یعنی سخن، یعنی خراسان
سرای جاودان عشق و عرفان!
وطن گلواژههای شعر خیام
پیام پرفروغ پیر بسطام
وطن یعنی «کمالالملک» و «عطار»
یکی نقاش و آن یک محو دیدار!
در این میهن دو سیمرغ است در سیر
یکی شهنامه دیگر منطقالطیر
یکی «من» را ز دشمن میرهاند
یکی «دل» را به دلبر میرساند!
خراسان است و نسل سربداران
زجان بگذشتگان در راه ایران
وطن خون دل عینالقضات است
نیایشنامهی پیر هرات است
وطن یعنی «شفا»، «قانون»، «اشارات»
خرد بنشسته در قلب عبارات
«نظامی» خوش سرود آن پیر کامل:
«زمین باشد تن و ایران ما دل»
وطن آوای جان شاعر ماست
صدای تار باباطاهر ماست
اگر چه قلب طاهر را شکستند
و دستش را به مکر و حیله بستند
ولی ماییم و شعر سبز دلدار
دو بیت طاهر و هیهات بسیار
وطن یعنی تو و گنجینهی راز
تفأل از لسانالغیب شیراز
وطن آوای جان میپرستان
سخن از «بوستان» و از «گلستان»
وطن دارد سرود «مثنوی» را
زلال عشق پاک معنوی را
تو دانی «مولوی» از عشق لبریز
نشد جز با نگاه «شمس تبریز»
مرا نقش وطن در جان جان است
همان نقشی که در «نقش جهان» است
وطن یعنی سرود مهربانی
وطن یعنی شکوه همزبانی
وطن یعنی درفش کاویانی
سپید و سرخ و سبزی جاودانی
به پشت شیر، خورشیدی درخشان
نشان قدرت و فرهنگ ایران
زعطر خاک میهن گر شوی مست
«کویر لوت» ایران هم عزیز است
وطن دارالفنون، میرزا تقی خان
شهید سرفراز «فین کاشان»
وطن یعنی بهارستان، مصدق
حضوری بیریا چون صبح صادق
زخاک پاک ما «پروین» بخیزد
«بهار» آن یار مهرآیین، بخیزد
که از جان ناله با «مرغ سحر» کرد
دل شوریده را زیروزبر کرد
وطن یعنی صدای شعر «نیما»
طنین جانفزای موج دریا
زدریای وطن خیزد همی دُر
چو آژیر و چو دریادار بایندر
وطن یعنی «خزر»، صیاد، جنگل
«خلیج فارس»، رقص نور، مشعل
وطن یعنی تجلیگاه ملت
حضور زنده آگاه ملت
وطن یعنی دیار عشق و «امید»
دیار ماندگار نسل خورشید
کنون ای هموطن، ای جان جانان
بیا با ما بگو «پاینده ایران»
با یاد علیرضا شجاعی و شعر زیبایش
تهران – بهار 1381