نامآوران ایرانی
محمدتقی بهار: آزادیخواه، انسانگرا و میهندوست
- بزرگان
- نمایش از سه شنبه, 16 اسفند 1390 09:15
- بازدید: 4391
برگرفته از تارنگار ایرانچهر
کامیار عابدی
محمدتقی بهار: آزادیخواه، انسانگرا و میهندوست
یادی از ملکالشعرا در شصتمین سال درگذشتش
محمدتقی بهار در سال 1265 ه. ش در مشهد به دنیا آمد. حدود بیستسالی پیش از اعلام مشروطیت به وسیله مظفرالدینشاه، آن سلطان بیمار. پدرش کاظم صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی بود. او تلاش کرد تا پسر نوجوان خود را از دنیای شعر و قلمروی ادب برحذر دارد، اما توفیقی به دست نیاورد. صبوری، وقتی پسرش تازه به سالهای آغازین نوجوانی قدم گذاشته بود، درگذشت. به رغم رقیبان و هماوردان زیادی که در مشهد آن زمان، برای محمدتقی جوان وجود داشت، او به جانشینی پدر منصوب شد. ارجاع این شغل، بیش از آنکه لطفی در حق یک شاعر جوان- که پدرش را از دست داده بود- محسوب شود، به دلیل استعداد شایان توجهی بود که او در بداههگویی و ذوقورزی شاعرانه، از خود نشان داده بود. استادان و شاعران انجمنهای ادبی، البته با آزمونهایی دشوار- و گاه، مضحک - به این بداههگویی و ذوق سرشار پی برده بودند.
تحصیلات بهار در زمینه ادبیات، ابتدا در نزد پدرش بود و سپس در محضر ادیب نیشابوری و صید علیخان درگزی، از استادان و ادیبان نامآور خراسان، و چند تن دیگر، پی گرفته شد. هرچند بیشتر آگاهیها و دانستههای او، حاصل مطالعات شخصی و کوششها و جستجوهای فردیاش بود .
شعر و ادبیات، بسیار زود، در زندگی بهار با مبارزه سیاسی- اجتماعی دورۀ مشروطه آمیخته شد. او به نگارش مقالههایی چند در روزنامهها پرداخت؛ چه، در روزنامههایی که خود مدیر مسئول آن بود و چه، در نشریاتی که همفکران و هممسیران او منتشر میکردند. این تلاشها و مبارزهها، در سالهای بعد، با فتح تهران به دست مشروطهخواهان، به پایتخت منتقل شد و شاعر را در صف نخست شاعران مبارز راه آزادی و استقلال میهن قرار داد. از همینرو بود که هم ناگزیر از تحمل زندانها شد و هم تبعیدها و مهاجرتهایی را از سر گذرانید. این سختیها و رنجها، با شروع حکومت پهلوی اول هم ادامه یافت؛ چه، بهار از جمله نمایندگان اقلیت مجلس چهارم و در زمره مخالفان جدی ریاستجمهوری، حکومت و سلطنت رضاشاه بود. تاوان این مخالفت را او- اگر نه مانند سیدحسن مدرس، با قتل فجیع در روستایی دورافتاده در خواف مشهد- دستکم با انزوا و زندان و تبعید پرداخت. او ناگزیر از سرودن شعرهایی برای شاه نودولت هم شد.
بهار دلشکسته و نازکطبع، سرانجام به گروه استادان دانشگاه تهران وارد شد، و در کنار شعرگویی، به تدریس ادب فارسی و تحقیق در آن پرداخت. «سبکشناسی» نثر فارسی را در سه جلد تالیف کرد که با وجود گذشت دههها، هنوز اثری معتبر در این زمینه محسوب میشود. درباره ادب فارسی و متون کهن مقالهها، یادداشتها و آثار فراوانی تحریر کرد و به پژوهش و تصحیح کتابهای تاریخی و ادبی قدیم پرداخت.
ملکالشعرا مرد آزاداندیشی بود که به میهن خویش عشق میورزید و از سنتهای اصیل و هویت ملی دفاع میکرد. او که همواره نگران سرنوشت ایران بود و چند دوره به وکالت مجلس شورای ملی رسیده بود، در واپسین سالهای عمر، باز به سیاست - وزارت فرهنگ کابینه قوامالسلطنه - کشیده شد. اما دیگر تن رنجور و روح خستهاش، توانایی کشیدن بار فضای هیجانبار و شگفتآور پس از شهریور بیست را نداشت. خاصه این که بیماری کهنۀ سل (ریوی و استخوانی)، اندکاندک، وجودش را درنوردیده بود. برای درمان، خود را به سویس کشانید و تن رنجورش را به عیسیدمان فرنگ سپرد. اما معالجهها سودمند نیفتاد و وجود این شاعر بزرگ معاصر، در یکم اردیبهشتماه 1330 ه. ش به ابدیت پیوست.
بهار درتاریخ شعر ایران چه مقامی دارد؟ پاسخ به این پرسش، با توجه به نقش مهمی که وی در مقطع شگفتآور و حساسی از تاریخ معاصر ایران با سرودههایش ایفا کرد، چندان دشوار نیست: بهار شاعر بزرگی است. استعداد او در بیان مسایل سیاسی و آرمانهای میهنی، آن هم با توانایی خاصی که از روانی یک ذهن و زبان ادیبانه و فصیح سرچشمه میگیرد، ذهنی که از آبشخور ادب کهن سیراب شده بود و با آن پیوند عاشقانهای برقرار کرده بود، بسیار بود. بسیاری از صاحبنظران و پژوهشگران و اهل ادب اعتقاد دارند که بهار آخرین شاعر مهم دوران کلاسیک - یا اگر بهتر و دقیقتر بگوییم: شکل کهن شعر- فارسی است. صاحب این قلم نیز با این گروه همعقیده است. بهار شاعری بود که تواناییهای عظیم و وسیع زبان و ادب فارسی را، با قدرت و تسلط به کار گرفت و شعر فارسی را، که در اواخر دورۀ قاجاریه، با واپسین دمها و بازدمهای مکتب بازگشت، حالت نزار و بیمارگونهای یافته بود، به شعر هیجان و شکوه و توفندگی تبدیل ساخت. البته، سهم دیگر شاعران مشروطه را نادیده نمیگیریم.
میدان هنرنمایی بهار، همچنانکه دیگران نیز اشاره کردهاند، قصیدهپردازی بود، و ت که وی برای واردکردن مفهومها و مضمونها و معنیهای نو در این قالب انجام داد. این، قالبی بود که با حمله مغول، و رواج سبک عراقی و پس از آن هندی در میان شاعران، چندان مورد توجه قرار نگرفته بود. شاعران بازگشت، نظیر صبای کاشانی، سروش اصفهانی، قاآنی شیرازی و دیگران در زمان قاجاریه، به قصیدهسرایی پرداختند، اما کار آنان مقلدانه بود و در نگاهی تام و تمام به قصاید استادان قصیدهسرای سدههای پنجم و ششم چهره مییافت. در مقابل، شعرگویی بهار، با شرکت او در مبارزات سیاسی و فعالیتهای اجتماعی دورۀ مشروطه تا دو سال پیش از بیستوهشت مرداد 1332 ه. ش گره میخورد، و وقتی با استادی او در زبان فارسی و ادب قدیم ایران، و زبان و فرهنگ ایران پیش از اسلام (بهار تنها شاعری بود که زبان پهلوی میدانست) آمیخته شود، مقام و رتبهای بس والا در نوع شعر قصیده برای او رقم میزند.
همچنین من در این پیشسخن نمیخواهم به نزاع و ستیز کهنه ونو، ادب قدیم و جدید دامن زنم. تنها لازم میبینم اشاره کنم که اگر ما با نگرشی تاریخی و فارغ از پیشداوری و نگاههای هیجانبار شتابزده به شعر مشروطه و معاصر بنگریم، و جدالهای بیحاصل روزنامهای را واگذاریم، آنگاه مقام و موقعیت شاعران برجسته و متوسط و ضعیف را بهتر درک خواهیم کرد. در این صورت، بهار را از آن دورهای خواهیم دانست پیش از عصر نیما؛ یعنی پیش از دورۀ تحول و تغییر و دگرگونی، و پیش از عصر طرحهای تازه و چشماندازهای نو در شعر فارسی . بهار شاخص و اوج آن دوران است و نیما سرآمد و قله این عصر. به رغم پاسداری از سنتها و ادب کهن، و به رغم بعضی اشارات، بهار از اینکه تجربههای جدیدی در شعر به ظهور بپیوندد، باکی نداشت؛ هرچند ممکن بود که کار نیما را چندان نپسندد. اما نیما، که شاعری بود دارای جهاننگری وسیع، و ذهنیتی فلسفی و پویا، برخلاف چند یادداشت روزانۀ شخصی، در مجموع، با دیدی دیگر به شعر شاعران کلاسیک پیش از خود و همزمانش مینگریست. او نگاهی تاریخی را به تحلیلهایش میافزود و بهار را «یگانه استاد به سبک قدیم در زمان ما» (1) میدانست. نیز به روایت راوی مطمئنی چون شاگردش، مهدی اخوان ثالث: «روزی در مجلسی قصیده «دماوندیه» بهار را میخواندیم. در آن مجلس نیما وشاملو و عماد خراسانی و ... هم حضور داشتند.» پس از اینکه اندکی از قصیده «دماوندیه» را خواندند، نیما دنبالهاش را گرفت و شعر را تا پایان خواند.» عماد خراسانی حیرت کرد و به نیما گفت: «نمیدانستم شما قصیدۀ ملک را هم میخوانید؟» نیما پاسخ داد: «من آن اساتید را در حد خودشان به جا میآورم، آنها هستند که نمیخواهند مرا بهجا بیاورند.»(2) یکی از دشواریها بلکه اندوههای بزرگ ما در ادب معاصر همین موضوع است: نشناختن و به جای نیاوردن هرکس در جای خود !
سخن خود را خلاصه میکنم:
زادگاه بهار، مشهد بود و تکاپوهای ادبی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی او در خراسان آغاز شد. اما ما میدانیم که این شهر و منطقه، به دلیل نفوذ معنوی و مادی سنتگرایان، در روند مشروطهخواهی سهم چندانی نداشت. تمرکز عمده مشروطهخواهان در تهران و تبریز و رشت و چند شهر دیگر بود. بنابراین، بدیهی است که سرودههای بهار، اندکی دیرتر از شعرهای دو شاعر پیشگام مشروطهخواه، یعنی اشرفالدین حسینی (نسیمشمال: قزوینی یا گیلانی) و عارف قزوینی شناخته شود. اما در این میان، نباید نکتهای سنوی را نیز از یاد برد: بهار از دو شاعر مورد اشاره، کمسالتر بود. به روایتهایی، اشرفالدین در سال 1249 شمسی و عارف در سال 1261 شمسی چشم به جهان گشوده بودند و تجربههای ادبی و فرهنگی، و به طبع، سیاسی و اجتماعیشان از بهار بیشتر بود: بهار متولد سال 1265 شمسی بود. گذشته از این، نباید فراموش کرد که اشرفالدین و عارف، به سبب خصلتهای زبانی شعرهایشان، توانایی جذب مخاطب عمومی را داشتند. اما بهار، به همان دلیل خصلتهای زبانی، توانایی جذب چنین مخاطبانی را نداشت.
با این همه، وی در جذب و هضم بخشهایی از سنتهای ادبی و نزدیک کردن آنها به ایدههایی قرن بیستمی (مانند آزادی، برابری، میهنخواهی، انساندوستی، صلحطلبی) در میان شاعران عصر خویش، تالی ندارد و یگانه است. به نظر میآید که بهار در حوزۀ مفهومها، شاعری است بیشتر نوگرا، و در زمینۀ ساخت شعری، گویندهای است بیشتر سنتگرا. اما او در قلمروی زبان، در کشاکش نوگرایی و سنتدوستی قرار دارد. البته نوآوریهای عمدۀ بهار در حوزه مفهومهاست و او، به شکلی ظریف و نامستقیم، خرد انسانی و شهود شعری را به هم گره میزند و در این راه، توفیقش در خور انکار نیست. از «عشق» به معنای خاص آن، در شعرهای بهار، نشان چندانی نیست، اما سرودههایش، سراسر، در عشق به آرمانهای انسانی و میهنی، چهرۀ اصیل و اصلی خود را به دست میآورد. بهار شاعری است تجددخواه و به ویژه، در دو موضوع عمدۀ «انسان» و « میهن»، با اعتدال و سنجیدگی کمنظیری، به رفتار ادبی خود جامۀ عمل میپوشاند: گویندهای انساندوست که مرزهای خود را با جهانوطنیها حفظ میکند و در همان حال شاعری میهندوست که از افراطخواهی، خود را برکنار نگه میدارد. یعنی هم، انساندوستیاش بر بنیاد خردگرایی است و هم، میهندوستیاش: توجه به سرنوشت آدمی در سرشت شاعرانهاش تنیده شده است و در همان حال، لحظهای از مصالح ملی خود عقب نمینشیند؛ چه در صف دموکراتها، چه در همکاریهای گاهوبیگاه با وثوقالدوله و قوامالسلطنه، چه در مماشات با رضاشاه و چه در برخی همکاریها و همدلیهایش با چپگرایان جوان پس از شهریور 1320.
به هر روی، شعر بهار پیوندی است معقول و معتدل میان شکلهای ادبی پیشین و مفهومها و معنیهای عصر. تجدد او، چه در زمینههای ادبی و چه در قلمروهای اجتماعی و فرهنگی شکلی پذیرفتنی دارد و او، بهویژه، اقتضائات روزگار را از یاد نمیبرد. علاوه بر این، بهار به زندگی در معنی جاری و ساری آن نظر دارد و به خلاف بسیاری از شاعران سنتگرا، خود را از گسترۀ عظیم عرفانی ادب کلاسیک، بهکلی، دور نگه میدارد. البته، توانایی زبانی او، به طور عمده، در نوع شعر خراسانی است و نه در نوع شعر عراقی و هندی. (3) در این سیر، شعر او، بیهیچ تردید، «انعکاس یک شخصیت واقعی است و نه یک شخصیت تقلیدی.» (4)
در واقع، گذشتۀ فرهنگ ایران در ذهن بهار گوارده شده و به زمانۀ نو رسیده است. اما فرهیختگی شاعر، که به تدریج وسعتی درخور اهمیت یافت، هرگز به فرود جوشش زبان و انگیختگی عاطفی نینجامید. به بیان دیگر، حضور گستردۀ مسایل سیاسی و اجتماعی روزگار، در بستر آگاهیهای ادبی و همراه با وقوف تاریخی شاعر، دیوان وی را به ادبیترین روایت شعری ایران از دورهای بس پرتلاطم از سرگذشت انسان و جامعۀ ایرانی تبدیل کرده است: از نیمۀ دهۀ 1280 تا پایان دهۀ 1320.
یادداشتها و مراجع
1. نامهها (نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، دفترهای زمانه، 1368، ص 6و7)
2. «نوبودن در انکار گذشته نیست» (سخنرانی م. امید در دانشگاه شیراز در سال 1352، «دنیای سخن»، ش 53، بهمن و اسفند 1371، ص59).
3. حتی یکی از پرشهرتترین غزلهای بهار، چنان که سیدحسن سادات ناصری، نخستینبار، دریافته است، استقبالی است از شعر یک شاعر دورۀ صفوی. این شعر پرشهرت با بیت:
«از ملک ادب حکمگزاران همه رفتند شو بار سفر بند که یاران همه رفتند»
آغاز میشود و بیت نخست شعر شاعر دورۀ صفوی، غزالی مشهدی، هم چنین است:
«از بزم طرب بادهگساران همه رفتند وز کوی جنون سلسلهداران همه رفتند»
4. حکایت همچنان باقی (عبدالحسین زرینکوب، سخن، 1376، ص331).
برگرفته از کتاب «به یاد میهن» (زندگی و شعر ملکالشعراء بهار)، کامیار عابدی، ویرایش دوم، در دست انتشار در «نشر ثالث».