شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان یادی از ملک الشعرا بهار - دکترمحمدابراهیم باستانی پاریزی

نام‌آوران ایرانی

یادی از ملک الشعرا بهار - دکترمحمدابراهیم باستانی پاریزی

برگرفته تارنمای‌ بهار

متن سخنرانی دکترمحمدابراهیم باستانی پاریزی استاد تاریخ دانشگاه تهران،
درهمایش بزرگداشت بهار اردیبهشت سال1383، تالارفردوسی دانشکده ادبیات، دانشگاه تهران.
 

قرار نبود من صحبت کنم. منتها یک دو دقیقه خاطره‌ای را نقل می‌کنم که مربوط به مرحوم بهار است. البته من شاگرد مرحوم بهار نبوده‌ام ولی شعر بهار را در پاریز خوانده بودم و از حفظ کرده بودم. در 1327 ه .ش که من اینجا [= دانشگاه تهران] درس می‌خواندم، مرحوم حبیب یغمایی به سبب لطفی که به من داشت، به من گفت بیا برای غلط‌گیری مجله به من کمک کن. من دانشجو بودم. رفتم. عصرها می‌رفتم سرآب سردار که خانه‌اش بود و مجله یغما.


حبیب یغمایی در بهمن 1327 به ریاست فرهنگ کرمان انتخاب شد و رفت کرمان. سال اول مجله بود و مجله هم مرتب منتشر شده بود. برادر یغمایی، اقبال یغمایی، گرفتاری فراوان داشت. گفت من مطمئن نیستم که برادرم کار را تمام کند. این مقاله‌ها آماده هست یک مقداری دیگر کار هست. تو اگر بتوانی، مجله را چند شماره راه بینداز. من می‌دانم که در کرمان زیاد نمی‌توانم بمانم و برمی‌گردم و می‌آیم.
خوب ما علاقه داشتیم. مقالات هم واقعآ به اندازه دو ـ سه شماره بود. چاپ کردیم و دو ـ سه شماره چاپ شد. در همین وقت مرحوم محمد خان قزوینی در بهار 1328 فوت کرد. مجله یغما هم مجله ادبی مهمی بود. آن موقع تلفن نبود. یغمایی تلگراف زد به مجله، به من. که باستانی دو ـ سه تا مقاله هست مربوط به قزوینی، در فلان کاغذها، را چاپ کن، عکس خوبی هم داریم. یک چیزی هم اگر توانستی از کسی بگیر تا این شماره اختصاصی شود. آن وقت مرحوم ملک‌الشعرا بهار پنج ـ شش جلد از دفترهای شعرش را به حبیب یغمایی داده بود؛ نسخه‌های خطی بودند. و به یغمایی اختیار داده بود که هر وقت هر شعری مناسب دانست انتخاب کند. چون خود بهار می‌گفت دیگر من حوصله مقاله نوشتن و نیروی آن را ندارم. یغمایی هم گاهی انتخاب و چاپ می‌کرد. مرحوم بهار به یغمایی خیلی احترام و اعتماد داشت و این دفترهای شعرش را در اختیار او گذاشته بود. من هم که عصرها برای غلط‌گیری آنجا می‌رفتم، گاهی این کتاب‌ها را ورق می‌زدم. هنوز استعداد آن را نداشتم که اینها را درک کنم و هنوز نمی‌دانستم که اینها چه جواهری هستند. در آن وقت هنوز فتوکپی و... نبود. ما هم پول عکس و... نداشتیم تا از آنها برای خود نسخه‌ای برداریم و در ضمن اجازه نداشتیم چنین کاری کنیم. کتاب‌ها را ورق می‌زدم. چندین شعر در آنجا دیدم که در جای دیگر چاپ نشده است. این کتاب‌ها را که ورق می‌زدم در یک‌جا دیدم که مرحوم ملک‌الشعرا نوشته است که این شعر را در رثای عارف قزوینی گفته‌ام که در سال 1312ه .ش فوت کرد. ظاهرآ عارف با ملک‌الشعرا هم میانه خوبی نداشتند. ما هم که این را نمی‌دانستیم. ولی این استاد بزرگ در رثای عارف قزوینی شعر گفته بود با اینکه می‌دانست که عارف آدم بددهنی است و به ملک‌الشعرا هم بد گفته است. من از روی ناشی‌گری و جوانی، نزد خودم فکر کردم که این شعر در رثای عارف قزوینی هیچ‌جا چاپ نشده، چون ما ندیده بودیم شعر به این قشنگی در مرگ کسی گفته شده باشد. محمد خان هم که قزوینی است. ما این را به اسم ملک‌الشعرا بهار، درمرگ محمد خان قزوینی چاپ می‌کنیم. شاید خیلی عیبی نداشته باشد. فرستادیم چاپخانه.
بیت اول شعر را که خواندم، در عالم جوانی و دانشجویی، متوجه نبودم، خوشم نیامد. گفتم قدری بهترش کنیم. مرحوم ملک‌الشعرا بهار گفته است:

دعوی چه کنی داعیه‌داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که بر دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
افسوس که افسانه‌سرایان همه رفتند
اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند
فریاد که گنجینه طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند

تا آخرش که :
خون بار بهار از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند

از مصرع اولش خوشم نیامد: «دعوی چه کنی داعیه‌داران همه رفتند»، تبدیلش کردم به:
از ملک ادب حکم‌گزاران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
شعر چاپ شد. عکس قزوینی را هم با سبیل و کلاه فرنگی گذاشتیم. در همین حین هم یغمایی از ریاست فرهنگ کرمان معزول شد. صد روز بیشتر رئیس فرهنگ کرمان نبود و ما اسمش را حکومت صد روزه گذاشتیم. علتش هم این بود که در بهمن 1327 که به شاه تیر انداختند، از اینجا دستور دادند که در کرمان مراسم شکرگذاری بگذارند. پیرمرد یغمایی مجلسی گذاشت و فکر کرد افرادی هم دعوت کند که مصمم باشند. آنان هم از موقعیت استفاده کردند، دو نفر آمدند و آنجا سخنرانی کردند و گرفتاری برای یغمایی پیش آوردند. یکی مهندس سید احمد رضوی کرمانی بود و دیگری دکتر بقایی کرمانی، که در همان مجلس گفت تیرکمانه کرد و خورد به جای دیگری. به هر حال رعایت یغمایی را کردند و گرنه هزار گرفتاری پیدا می‌کرد. آمد تهران. روزی رسید که ما مجله را چاپ کرده بودیم و یکی از شعرهای خودم را هم در مجله قالب کرده بودم. خوشحال بودیم. یغمایی هم بدش نیامد. دید دو ـ سه شماره بالاخره درآمده. وقتی این شعر را دید گفت بهار راجع به قزوینی شعر گفته‌اند؟ گفتم این‌طوری شده آقای یغمایی. این شعر را در حق عارف قزوینی نوشته بودند. گفت چرا چنین کاری کردی؟ گفت کار خوبی کردی. هر کاری کردی گذشته.
داشتیم این حرف را می‌زدیم، تلفن زنگ زد. یغمایی گوشی را برداشت. دیدم ای داد بیداد، یغمایی رنگ به رنگ می‌شود و با احترام جواب می‌دهد. نگو که خود بهار بود. که: مرد، من کجا برای محمد خان قزوینی شعر گفته‌ام؟ کجا به این مرد ارادت داشته‌ام؟ دوم اینکه شعر را من برای عارف قزوینی گفته‌ام، اصراری هم نداشته‌ام چاپ شود. تو چرا این کار را کردی؟ یغمایی که نمی‌خواست بگوید من نبودم و دادم محصلی این کار را کرد، گفت آقا ببخشید، این‌طور شده و ما درست کردیم. گفت آخر بدتر از این، شعر مرا چرا دست‌کاری کرده‌اید؟ به هر حال یغمایی خیلی عذرخواهی کرد. بعد گفت باستانی کار بدی شد. فردا صبح هم بهار فرستاد و همه آن هفت ـ هشت دیوان را بردند.
این داستان شعر معروف بهار بود، می‌خواستم به دانشجویانی که اینجا هستند، بگویم بدانید که دست در کار بزرگان نباید ببرید. به هر حال این داستان ما و بهار بود، در مورد یکی از بهترین شعرهای مرحوم بهار: «دعوی چه کنی داعیه‌داران همه رفتند».

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید