ادبیات
بعد از حافظ در گفتگو با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن ـ 4
- ادبيات
- نمایش از چهارشنبه, 30 شهریور 1390 20:00
- بازدید: 4958
برگرفته از روزنامه اطلاعات
بعد از نیما
* شعر نو طبعاً در نیما متوقف نمىماند. او این مسیر را ایجاد مىکند و خود نیزدر آن گام مىگذارد امّا مسیر او بعد از خودش طبعاً دچار تحوّلهایى مىشود.
طبیعى بود که این اتفاق بیفتد، چون سدّ شعر گذشته شکسته شد جرئتى پدید آمد که مىتوان گفت تقدّس شعر سنّتى را به هم ریخت. بلافاصله آزمایشهاى مختلف در زمینه شعر نو صورت گرفت، چون این نوع شعر در و دربند از نوع عروض و قافیه و وزن و... نداشت. به همین جهت، هرکسى مىتوانست آزمایشى در آن به کار برد. کمکم هم این موضوع خود را به صورتهاى گوناگون نشان داد، چرا که شعر نو بیشتر به نثر شاعرانه شبیه است، و هرکسى مىتواند برحسب ذوق خود آن را بیاراید. حرف بر سر آن است که بماند یا نماند.
* پیشتازان بعد از نیما چه کسانى بودند؟ کسانى که بعد از نیما خوش درخشیدند و کارشان در خور اعتناست، چه کسانى هستند؟
شعرهاى بعد از نیما به هیچوجه یکدست نیست. شاعرانى بعد از نیما بهعرصه ظهور رسیدند که بعضى از شعرهاى آنها مورد قبول واقع شد و شهرت پیدا کرد. برجستگى شاعران بعد از نیما بسته به این است که نسبت شعرهاى خوب آنها در برابر شعرهاى متوسط یا بد در چه حدّ باشد. چند شعر خوب و برجسته براى اینکه یک فرد بتواند شاعرى توانا حساب شود، کافى نیست. بعد از نیما اشخاصى شهرت پیدا کردند ولى این شهرت همهاش مربوط به ارزش شعر نبود، عوامل دیگرى هم در کار بود، از جمله، چپگرا بودن و سبک خاصّ زندگى شاعر.
من متأسّفانه کیفیت و روند شعر نو را بعد از دهه 30 به طور منظم دنبال نکردهام، چون جزو کار من نبود و فرصت آن را هم نداشتم. براى این کار طبعاً باید مجموعههاى مختلف خوانده مىشد که تعدادشان زیاد است. بنابراین حرفى که مىزنم از روى برخوردهاى اتفاّقى است.
* با در نظر گرفتن همین مسئله فکر مىکنید پیشتازان شعر نو چه کسانىهستند؟
عمدتاً چند نفر هستند. یکى از آنها مهدى اخوان ثالث است. اخوان ثالث چون با ادبیّات گذشته ایران آشنا بود، بىدستمایه شعر نمىسرود. به همین جهت، تعدادى از شعرهایش شهرت زیادى پیدا کرده است.
یکى دیگر، سیاوش کسرایى را مىتوان نام برد و نادرپور که به نظرم چند شعر خوب دارند. فریدون مشیرى و سایه هم همینطورند. از کسانى دیگر اگر اسم نمىبرم، عذر مىخواهم، درست نمىشناسم، ولى از شهرتهاى کاذب غافل نیستم.
* احمد شاملو چطور؟
شاملو نوع دیگر شهرت پیدا کرده است. من چون دقیقاً شعرهاى او را نخواندهام، نمىدانم پایگاه شاعرىاش چه حدّى دارد. مىدانم که شعرى که با عنوان «پریا» معروف شد و من سالها پیش خواندم، شعر دلچسبى بود. بعد او بهآزادسرایى خاصّى روى برد. مىدانم که سبک زندگى شاعر نوپرداز در شهرت او مؤثّر بوده است.
در بین این دریاى عظیمى که به شعر نو فارسى معروف است، اگر شعرهاى ارزشمندى وجود داشته باشد، طبعاً مورد قبول عامّه شعرخوان قرار مىگیرد. امّا مقدارى از شعرهاى نو، خوانده مىشود و کنار گذاشته مىشود و ماندنى نشده است. در عین حال، پسند بعضى از جوانان مُدگراى را باید با احتیاط تلقّى کرد.
* شما از چند شاعر مهم و مطرح شعر نو اسم آوردید، ولى از دو چهره شاخص این روند اسمى نبردید.
مىخواهید به فروغ فرخزاد اشاره کنید؟
* بله و شاعرى دیگر.
فروغ فرخزاد هم از شاعران مطرح شعر نو در دهه 40 است. کارى که وى کرد و زیرکانه بود این بود که سیاست را با عشقورزى و در واقع کامجویى انسانى همراهکرد: دو چیزى که مردم به آنها پایبندند و جزو خواستهاى انسانى است. او این دو را در کنار هم آورد. منظورم از سیاست، گنجاندن نوعى لحن اعتراض در شعر است. اسم فروغ فرخزاد فورى در ذهنم جرقّه نزد ولى شک نیست که او هم از دسته شاعران موفّق ایران است. شاعر دیگرى که گفتید، چه کسى است؟
* سهراب سپهرى.
سهراب سپهرى را واقعاً من نمىشناسم. درباره او حرف خیلى زیاد زده شدهاست. من مجموعهاى از او داشتم که در هنگام جابجایى کتابها از این خانه به آنخانه در دسترسم نماند. در مجموع نمىدانم سبک و گویندگى سپهرى طورى هست که بتواند جاى محکم و پایدارى به او ببخشد. سپهرى مرد سادهدل و نجیبىبوده است و زود زندگى را ترک گفت، البتّه گاهى برخى ملاحظات شخصى هم بهشهرت اشخاص کمک مىکند. مردم طالب چیزهایى از شخصیّت شاعرها هستند که اگر مطابق میل و طبعشان باشد، آن را به آثار او نیز تسرّى مىدهند. این موضوع مربوط است به خاصیت طبع احساساتى ایرانى.
* همانطور که اشاره کردید، تعداد شاعران شعر نو زیاد است که معروفترینآنها از عدد انگشتان دو دست تجاوز نمىکند. البتّه زمان باید بگذرد تا بتوان در این موضوع قضاوت درستى داشت. ظاهر این است که دهه 40 اوج شعرنو و دهه 50 دهه تداوم و تحلیل آن است. از شاعران دهه 40 تنها یک تن یا دوتن در قید حیاتند که یکى از آنها محمّدرضا شفیعىکدکنى است. من در بحث از شعر کلاسیک، از شعر سنتى شفیعى کدکنى پرسیدم. حالا در اینجا مىخواهم ببینم شعر شفیعى کدکنى را از منظر نوپردازى چگونه مىبینید؟
همانگونه که گفتم یک چیز در کنار شاعرى او قرار گرفته است و آن جنبه تحقیقى آکادمیکى او است که در سطح بالاست. شفیعى کدکنى در ایران به عنوان یک محقّق و یک استاد ادبیّات درجه اوّل شناخته شده. این نوع شناخت، روى شعرهاى او سایهاى افکنده است. شاید؛ چنین باشد که خود دکتر شفیعى همخیلى اصرار نداشته است که شعر خودش را به جلو بکشاند و مقدّم بر کارهاى تحقیقى خود قرار بدهد.
البتّه چند قطعه از سرودههاى ایشان هم در دهههاى گذشته خیلى شهرتپیدا کرد، از جمله آن شعرى که مىگوید: به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید. این: به کجا چنین شتابان... هشدار به کسانى است که در «به راه بادیه رفتن» سر از پانمىشناسند.
* در مقام جمعبندى، آیا مىتوان گفت که شعر نو به پایان خودش رسیده و سیرنزول و انحطاط را مىپیماید؟
نه. شعر براى ایرانى تمام شدنى نیست و خواه و ناخواه به طرف نو بودن پیش مىرود. به همین جهت است که شعر کهن چنین مىنماید که رو به تحلیل است، ولو تعدادى قطعههاى خوب در میان آن پیدا شود.
باید شعر فارسى راه خود را پیدا کند. آهنگر به شاگرد خود گفت: «بمیر وبدم» بدینگونه باید گفت: شعر خوب بگو، حرفى براى گفتن داشته باش. چه سنّتىباشد و چه نو.
باید چنان بشود که همان برداشت و همان برخوردارىاى را که از شعرگذشته مىشد و ما هنوز وقتى قصیدهاى از مسعود سعد یا فرّخى سیستانى یا ناصرخسرو مىخوانیم سیراب مىشویم، از شعر نو نیز همان بهره را بگیریم. یعنى شعرنو باید به جایى برسد که بتواند چنین جوابى به خواننده خود بدهد.
شعر امروز
* آقای دکتر! اگر بخواهیم آسیبشناسى کنیم، آسیب و آفت شعر نو چیست؟
شعر نو ایرانى بیش از حدّ تحت تأثیر شعر فرنگى قرار گرفته است. اینمشکلى است که شعر معاصر دارد. اخیراً در یکى از نشریّات به ترجمه چند شعر از یک شاعر سوئدى برخوردم که شبیه به شعر نو ایرانى بود. باید شعر نو فارسى، بوى خاک ایران بدهد، امّا گاهى با شعر فرنگى مو نمىزند.
*اگر قرار باشد که من قطعهاى بگویم که کسى از آن سر درنیاورد، و یا شبیه بهقطعهاى باشد که یک آلمانى یا ایتالیایى بگوید، پس چه فرقى میان من به عنوان یکشاعر ایرانى فارسى زبان و یک شاعر خارجى؟
فکر مىکنم که یک مشکل نوپردازهاى معاصر این است که اکثراً با ادبگذشته ایران آشنایى کافى نداشتهاند و بیشتر در یک جهت حرکت کردهاند و آن جهت چپروى و اعتراض است. شعر اعتراض، تقریباً وصف حال اکثر شاعران بعد از 28 مرداد است. یعنى مىگویند که آنچه هست نباید باشد. چیز دیگرى باید باشد که درست نمىدانند چیست! این نشانه سرزندگى است ولى کافى نیست. شعرسرائى یک هنر و یک توانائى است. اعتراض بىپشتوانه شبیه به شعار رمزى مىشود.
در هر صورت، مشکلات شعر نو فارسى، یکى تقلید بىاندازه از خارج است و دیگر آنکه معلوم نیست که خواستار چه راه و روشى است. اعتراض خوب است و نارضایتى از وضع ناهنجار، قبول؛ امّا این باید مفاهیم انسانى دیگرى را هم همراهى کند.
* به نظر مىرسد که شعر نو از ذات و جوهره شعرى دور افتاده است که کلاممخیّل و موزون باشد. اگر از موزون بودن بگذریم، مخیّل بودن شعر ذاتى است و باید حفظ شود وگر نه شعرى در کار نخواهد بود. عبارتى هست از یکى ازشاعران معاصر که در حق شاعرى دیگر به کار برده بود و آن این است: شاعرى وام گرفت، شعرش آرام گرفت!
شعر سنتى، هرچه باشد، حتّى اگر کهنهترین حرف عالم هم باشد، اقلاً به چند قافیه نیازمند است که باید درست به کار برود و در جاى خود بنشیند که همین موسیقى تولید مىکند در حالى که بعضى ازشعرهاى نو، با این ترکیبى که امروزه دارد، تقریباً فاقد بذل معناست. احساس کاملاً درونى شاعر است که ازفرط شخصى بودن، مىتواند هر لحظه به گونهاى رقم بخورد، و هر خواننده ازآن استنباطى داشته باشد.
نوعى از شعر نو، روالش آن بوده است که یک سلسله تناقضها و تعارضها را در کنار هم گذارد و: از خلاف آمد عادت طلب کام کند.
مردم قبول کردهاند که آبتر است، ولى نوعى از شعر نو مىتواند بگوید کهآب خشک است. همه قبول دارند که شب تاریک و روز روشن است. ولى نوعى از شعر نو، نوى خود را اینگونه مىنماید که شب روشن و روز تاریک است. البتّه نمىخواهم بگویم همه شعرهاى نو چنین است، ولى با خواندن بعضى از آنها القاء مىشود که شعر مرکّب از برخورد یک سلسله کلمات است که معنى خاصّى از آنها بیرون نیاید. به همین جهت، بعد از خواندن آنها، آدم لنگ مىماند که شاعر مىخواست چه بگوید. اگر گوینده شاعر توانا و جدّىاى باشد، در بین همه ناهماهنگىها مىتواند یک هماهنگى ایجاد کند و اثرى را به خواننده تحویل بدهدکه بعد از خواندن چیزى در دستش باشد و بگوید: من این دریافت را کردم، یک حالت ذهنى و یک تموّج ذهنى برایم پیدا شد و جرقّهاى در ذهنم پدید آمد.
هنر شعر این است که تداعى معانى ایجاد کند؛ یعنى ذهن را به حرکت درآورد و با خواندن آن گشایش ذهنى ایجاد شود، مانند سنگى که به درون چاه مىافتد و ایجاد موج و حباب مىکند. ذهن هم چیزى شبیه به موج و حباب تجربهمىکند. منظور حرکت درونى است.
همۀ این مسائل به بازده کار برمىگردد و اینکه از قطعهاى که اکنون خواندهمىشود، چه چیز حاصل گردد. جواب این سؤال با ذهن خواننده است و حالتى کهدر درون او ایجاد مىشود.
* نو بودن و کهنه بودن براى توجیه شعر کافى نیست. باید چیزى از شعر بیرونآید.
شعر نو باید بتواند نو بودن خودش را توجیه کند.حق آن است که از چند شاعر برجسته چون مسعود فرزاد، فریدون تولّلى ومهدى حمیدى شیرازى نام ببرم. چند تن دیگر هم هستند. البتّه نباید حقّ کسانى راکه به سبک سنّتى، شعر خوب سرودهاند، نادیده گرفت. بعضى از منظومههاى عالىدر میان این آثار دیده مىشود. شعر عقاب خانلرى کمنظیر است، همچنین حسبحال نامهاى که حسین خطیبى در زندان سرود و بخشى از آن چاپ شده است، و تعدادى شعر از اینگونه از کسان دیگر. اینها به جاى خود ارزندهاند، ولى به علّتبافت سنّتى، کمتر در معرض توجّه بودهاند. چه مىشود کرد که بعضى از جوانانایران، گمشده خود را، در ابهام و پیچیدگى و معنا را در بىمعنایى مىجویند، ومطبوعات هم بىآنکه اعتقاد داشته باشند از آنان پیروى مىکنند.