شاهنامه
آشنایی با شاهنامه - کین سیاوش
- شاهنامه
- نمایش از سه شنبه, 16 اسفند 1390 04:36
- بازدید: 10513
برگرفته از روزنامه اطلاعات
محمد صلواتی
به گُردان چنین گفت رستم که من
بر این کینه دادم دل و جان و تن
به یزدان که تا درجهان زنده ام
به کین سیاوش دل آگنده ام
ای عزیز
اکنون باز گردیم به روزگار سیاوش و آن زمان که خبر کشته شدن او به کاووس (شاه ایران ) رسید . پس از شاه ، درباریان ، و بعد از آنها مردم:
همه دیده پر خون و رخساره زرد
زبان سیاوش پر از یاد کرد
هنگامی که خبر به سیستان رسید، رستم بی هوش بر زمین افتاد ، زال صورت خود را با ناخن زخمی و خونین کرد ، رودابه ناله و لابه سر داد ، و مردم سیستان پر از درد و داغ سیاوش شدند . یک هفته مراسم عزاداری در سیستان بر پا بود ، آنگاه رستم فرمان داد تا طبل بر پیل ها ببندند و شیپور جنگ را بنوازند که سپاهیان و جنگ آوران به خونخواهی سیاوش حرکت کنند .
چو یک هفته با سوگ بود و دژم
به هشتم بر آمد ز شیپور دم
رستم با سپاهیان ِ خود به ایران رسید. لباس بر تن پاره کرد ، خاک بر سر پاشید و به دربار کاووس رفت، بر سر او فریاد زد که تو به خاطر سودابه، سیاوش پهلوان را به جنگ فرستادی تا کشته شود، تو لیاقت پادشاهی نداری.
کاووس شاه هیچ سخن نگفت. درباریان همه جمع شده و در سوگ سیاوش اشک می ریختند که ناگاه رستم به داخل خوابگاه سودابه رفت، او را از مو گرفت و کشان کشان به نزدیک تخت کاووس آورد و همانجا با خنجر دو نیمه اش کرد سپس فرمان داد همه سپاهیان و مردمان رزمجو آماده حمله به خاک توران شوند.
***
و چنین شد . سپاه ایران پس از چند روز به مرز توران رسید . افراسیاب خبر دار شد که رستم به کین خواهی سیاوش آمده است، سپاه بزرگی فراهم آورد و گنج و جواهر بسیار به سپاه بخشید تا بعد «سرخه» (پسر خود) را پیش خواند و از رستم با او سخن گفت. سپاه را به فرزندش سپردو او را به میدان جنگ فرستاد .
دو سپاه رو در رو شدند. نبرد میان پسر افراسیاب و پسر رستم آغاز شد و سر انجام فرامرز( پسر رستم) دست سرخه را بست و پیش پدر آورد . رستم به تن و بازوی سرخه نگاه کرد ، آفرین گفت و او را در پهلوانی ستود ، اما کین سیاوش را در دل داشت :
بفرمود پس تا ببردند دشت
ابا خنجر و روزبا نان و تشت
ببندند دستش به خم کمند
بخوابند بر خاک چون گوسفند
بسان سیاوش سرش را ز تن
ببرند و کر کس بپوشد کفن