یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه آشنایی با شاهنامه - وداع سیاوش با میهن

شاهنامه

آشنایی با شاهنامه - وداع سیاوش با میهن

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

محمد صلواتی

چو خورشیدِ تابنده بنمود پشت
هوا شدسیاه وزمین شد درشت

سیاوش لشکر به جیحون کشید
به مژگان همی از جگر خون کشید

ای عزیز

حملهٔ افراسیاب به ایران ، فرصتی بود برای سیاوش تا از دربار پدر و سودابه دور بماند ، به همین دلیل نزد پدر رفت و از او اجازه خواست که به جنگ افراسیاب برود.

کاووس با شنیدن این پیشنهاد شاد شد. سپاهی بزرگ ‌آماده کرد و رستم در کنار سیاوش رو به سوی مرز توران گذاردند. طولی نکشید که دلاوریهای سپاه ایران، پهلوانی‌های رستم ، وهنر نمایی سیاوش، سپاه توران را در هم شکست. چنانکه عده‌ای اندک جان ِ سالم به توران بردند. وقتی گرسیوز گزارش شکست را به برادرِ خود (افراسیاب) می‌رساند ، افراسیاب لرزید و درغم فرو رفت. همان شب کابوس نابودی خود را دید و هراسان از خواب پرید. روز بعد فرمان صلح داد. گرسیوز را با هدیه‌های فراوان برای عذرخواهی و جبران خسارت فرستاد. سیاوش که پهلوان تورانی را دید ، خندید، سخن او را شنید و عذر او را پذیرفت. از روی شادی نامه‌ای برای کاووس نوشت و او را از کار جنگ و آشتی آگاهی داد..رستم با نامه شبانه روز رخش را دواند تا به نزد کاووس رسید.

‌اما کاووس پس از خواندن گزارش ، و شنیدن خبر آشتی، به خشم‌ آمد. آشتی را نپذیرفت و گفت: «اکنون نامه‌ای برای سیاوش میفرستم تا هر آنچه هدیه گرفته در آتش بسوزاند، گروگان‌ها را نزد من فرستد تا گردن بزنم ، وسپاه را به طوس بسپارد. سیاوش مرد جنگ نیست."رستم با خشم به کاووس گفت: «فرزند پاک خود را با خیانت وحیله ونیرنگ آشنا نکن.» ‌اما کاوس سخن جهان پهلوان را نپذیرفت. نامه ای تند و پرخاشگر نوشت وبه پیک تیز پا سپرد که به دست سیاوش برساند. سیاوش که چشم به راه خبر بود، با خواندن نامه آشفته گردید.

مدتی اندیشه کرد و روز بعد گروگان و هدیه‌ها را به نزد افراسیاب باز گرداند و در نامه ای از پادشاه توران اجازه خواست تا ازخاک توران عبور کرده، و در نقطه‌ای بی‌نام از این جهان، شهری برای خود بسازد. افراسیاب با دیدن نامهٔ سیاوش شادمان شد. بـا «پیران ویسه» کـه هم مردی خردمند بود وهم‌امین ، وسپهسالار افراسیاب به شما ر می‌رفت ، مدتی به مشورت نشست.

وبعد نامه‌ای برای سیاوش نوشت: «نزد من بیا که تو همچون فرزند من خواهی بود.»

روز بعد سیاوش در حالی که خود و سپاه و پهلوانان غمگین بودند، نامه‌ای برای پدر نوشت، او را تهی مغز خواند، و رفتن خود به توران را همانند رفتن به دهان اژدها دانست. نامه را به ایران فرستاد و سپاه و گنج را به بهرام سپرد تا به طوس بسپارد و به لشکر سفارش نمود که آنچه بهرام گوید همان کنند. سپس یکایک سران و سپاهیان را در آغوش گرفت، سوار بر اسب سیاه خود با چشمان خون‌آلود، همراه با چند تن از یاران ِ نزدیک ِ خود به رود جیحون زد، به خاک توران رسید و با میهن وداع گفت.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه