پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه آشنایی با شاهنامه 74 - پادشاهیِ بهمنِ اسفندیار

شاهنامه

آشنایی با شاهنامه 74 - پادشاهیِ بهمنِ اسفندیار

برگرفته از روزنامه اطلاعات

آشنایی با شاهنامه
پادشاهیِ بهمنِ اسفندیار
محمد صلواتی ـ قسمت74

ای عزیز!

هنوز ایام نوروز است و کامِ من و تو شیرین به شادباش، و همراه با طراوت بهار، دلها بهاری است. پس به نیکی سخن گوییم تا کام ِنازک دلان تلخی نگیرد. در این قسمت نگاهی به گذشته داریم. به آن زمان که فرزندِ اسفندیار نزدِ رستم پرورش می یافت :

همی بود بهمن به زابلستان

به نخجیر وگور و گل و گلستان

به هرچیز بیش از پسر داشتش

شب وروز خندان به بر داشتش

بهمن (فرزند اسفندیار) اکنون نزدِ رستم است و او میهمان را گرامی‌تر از پسر می‌شمارد. شب وروز در میان گل و باغ  و نخجیر، به آداب رزم و شکارِ گورِخر می پردازند... وروزگار به شادی وشادمانی می گذرانند،

چنین بود تا زمانی که بهمن هوای بازگشت در سر می‌پروراند. رستم نامه ای برای گشتاسپ نوشت و ماجرای گذشته را شرح داد. وگفت:« گواه بر این سخن پشوتن است»:

چو آن نامه شد نزدِ شاهِ جهان

پراکنده شد، آن میانِ مَهان

پشوتن بیامَد، گواهی بداد

سخن‌های رستم، همه کرد یاد

نامۀ رستم که به گُشتاسپ رسید، بزرگان وخردمندان به نزدِ شاه آمدند. دبیرِ نویسندۀ دربار، نامه را خواند، بزرگان و خردمندان از آن آگاه شدند و پشوتن (برادرِ اسفندیار) که شاهد ِ گفتار رستم بود تایید کرد که: «جهان پهلوان کشور وثروتِ خود را به اسفندیار داد تا شاید اسفندیار دست از جنگ کشیده به نزدِ شاه باز گردد. اما چون او نپذیرفت و فرمانِ شاه را یگانه راه می خواند، کار به رزمِ دوم رسید که عاقبتی چنین داشت... اما سرانجام شاهزاده فرزندِ خود (بهمن) را به رستم سپرد تا نزدِ او پرورش یابد.»

با این سخن، بزرگان و خردمندان دانستند که رستم جز نیکی راهی نرفته و گشتاسپ بود که قصدِ جانِ فرزند را داشت.

جاماسپ که پیشگو و یارِ نزدیکِ شاه وشاهزاده بود، از گشتاسپ خواست تا نامه ای به بهمن بنویسد واو را به پادشاهی انتخاب کند. این سخن برای گشتاسپ راه تازه ای بود. فرمان داد نامه ای چنین برای رستم بنویسند:

به یزدان سپاس ای جهان پهلوان

که ما از تو شادیم و روشن روان

نبیره که از جان گرامی تر است

به دانش ز جاماسپ نامی تر است

به بختِ تو آموخت فرهنگ و رآی

سِزَد گر فرستی کنون باز جای

رستم که نامه را خواند، از گنج وثروت واسب ولباسِ رزم، گُرز و کمان و هر آنچه نیازِ یک شاهزادۀ جنگجو بود، به بهمن بخشید.

گشتاسپ نامه ای دیگر برای بهمن نوشت:

یکی سوی بهمن که اندر زمان

چو نامه بخوانی به زابل مَمان

که ما را به دیدارت آمد نیاز

بر آرای کار و درنگی مساز

بهمن که آن هدیه‌ها گرفته بود واین نامه را خواند، آمادۀ بازگشتن به سوی شاه شد. رستم او را همراهی کرد تا نزدیکِ دربارِ گُشتاسپ رسید.

شاهِ پیر با دیدن فرزندِ جوانِ اسفندیار، شاد شد. او را ستایش کرد و بعد از هر دری آزمود. وچون بهمن را پُر دانش و تیز هوش یافت، او را جانشین ِ خود خواند و پشوتن را مشاور او قرار داد:

پـــس از مـن کنون شاه بهمن بود

همـــان راز دارش پشـــوتــن بود

و از همۀ بزرگان و سپاهیان، پهلوانان و نزدیکانِ تختِ شهریاری، می‌خواست همه به فرمان بهمن باشند و کس سر نتابد. «با او پیمان بندید و از پیمان او دوری نجویید».

بهمن که بر تخت پادشاهی نشست، در نخستین روز، سپاهیان را پیشِ خود آورد به همه گنج و دینار داد ، و به هر یک گوشه‌ای از سرزمین را سپرد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه