تیرههای ایرانی
مـردم و زبان باستان آذربایگان
- تيرههای ايرانی
- نمایش از پنج شنبه, 09 تیر 1390 10:38
- بازدید: 7008
احمد کسروی
برگرفته از تارنمای آذرپادگانکسانی که به تـاریخ آشنایند و از جستوجوهای دانشمندان که از صد سال باز در پیرامون تـاریخ انجام گرفته و از نتیجههای گرانبهایی که به دست آمده آگاهند، این میدانند که در سه یا چهار هزار سال پیش، مردمانی به نام آریان یا ایـران از میهنی که در آن میزیستهاند کوچیده و در آسیا و اروپا پراکنده شدهاند و هر گروهی از ایشان به هر کجا که رسیدهاند و در آن نشیمن گرفتهاند، بر بومیان دیرین چیره درآمده و بنیاد فرمانروایی گذاردهاند، و از این رو در تـاریخ به نام گردیدهاند. چنان که یونانیان و رومیان که بنیاد زندگانی اروپا از ایشان است و در تـاریخ آن همه جای بزرگی برای خود باز کردهاند، و گرمنان ]ژرمن[ها که روم غربی را برانداخته و بـا جوش و جنب خود دور نوینی (صدههای میانه) در تـاریخ اروپا پدید آوردهاند، همگی از آن مردمان بودهاند. همچنین دستههایی از آنان که به پشته ایـران رسیده و در اینجا نشیمن گرفتهاند. سه تیره از آنان که ماد و فارس و پارت باشند هر یکی به نوبت خود بنیاد فرمانروایی گذاردهاند که هر کدام بزرگترین و یا نیرومندترین فرمانروایی در آسیا بوده است.
اگر چه کوچیدن ایـرانیان از میهن باستان خود و پراکنده شدن ایشان در اروپا و آسیا پیش از زمان تـاریخ رخ داده و نوشتهای از آن زمان در دست نیست لیکن رهنمونهایی که از اوستا و از دیگر جاها در این باره در دست است و جستوجوهایی که از راه دانش انجام گرفته، آن را بسیار روشن گردانیده.
ما امروز نیک میدانیم که آریان یا ایـران پیش از کوچ در سرزمینهای یخبندان شمالی میزیستهاند که اوستا آن را «آئریاویجو» می نامد و چنین میگوید که ده ماه در آنجا زمستان بود و تنها دو ماه تابستان میشد.
اینها در تـاریخ روشن است و جای گفتوگو نیست که ایـران یا مـردم « ایر» چون به پشته ایـران آمدند دستهی بزرگی از ایشان که ماد نامیده میشدند، شمال غربی ایـران را که اکنون آذربایجان و شهرهای همدان و کرمانشاهان و قزوین اسپهان و تهـران در آنجاست، فرا گرفتند و این زمینها به نام ایشان سرزمین ماد خوانده میشد که آذربایجان «ماد خرد» و آن بخش دیگر «ماد بزرگ» بوده. مادان بـا آن کارهای تاریخی بزرگی که انجام دادهاند (از برانداختن پادشاهی بزرگ آشوری و پیشرفتن تـا سوریا و آسیای کوچک) نه کسانیند که فراموش گردند.
پس چنان که میبینید آذربایجان از آغاز تـاریخ از رهگذر مـردم و زبان، حال بس روشنی میدارد و جای کشاکش و گفتوگو دربارهی آن نیست. آری ما این را نیز میدانیم که پیش از ایـران بومیان دیگری در آذربایجان مینشستهاند و ایـران ]ایرها[چون به آنجا درآمده و بر آن بومیان چیره شدهاند، دو تیره به هم درآمیختهاند. ولی این در همهجا بوده است و ما در پی آن نیستیم که بگوییم مـردم آذربایجان یا مـردم ایـران تنها از ریشه ایر بودهاند و هیچ آمیختکی بـا دیگران نمیداشتهاند. این خود چیز بیهودهای است و جدایی میانه این ریشه و آن ریشه گذاردن، دور از خرد میباشد.
ما بیش از همه در پی راستی هستیم و میخواهیم آنچه را که بوده به دست آوریم. میخواهیم بگوییم در آغاز تـاریخ که سه هزار سال پیش بوده، مادان در آذربایجان و این پیرامونها نشیمن داشتهاند و اگر کسی به تـاریخ آشناست این میداند که تـا دو هزار سال پیش، ترکان از این نزدیکیها بسیار دور بودهاند و در میانههای اسیا میزیستهاند، و این خود پندار بسیار عامیانه است که کسانی گویند آذربایجان از نخست سرزمین ترکان بوده و هیچ سودی از چنین گفتهای در دست نخواهد بود.
پیش از این درباره ریشه و نژاد مردمان هر کسی آنچه میپنداشتی مینوشتی. در توریت ایرانیان را بـا تازیان از یک ریشه شمارده. مسعودی و دیگران کردان را از «بنیعامر» نگاشتهاند، لیکن اینها عامیانه است و ارجی به آنها نتوان نهاد. ما امروز بهترین راه برای شناختن نژاد یک توده زبان ایشان را میشناسیم. دربارهی آذربایجان نیز گذشته از چیزهای دیگر یک نمونه بسیار نیکی از زبان آنجا در آغاز تـاریخ آنجا در دست است و آن اوستا میباشد. زیرا شت زردشت را چنان که نوشتهاند برخاسته از آذربایجان بوده و از سوی دیگر، زبان اوستا خود میرساند که در شمال سروده گردیده است.
اینها در آغاز تـاریخ و در زمان مادان است. پس از آن چون به زمانهای هخامنشیان، اسکندر، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان بیابیم یکایک را از دیده گذرانیم، در هیچ یکی پیشآمدی در آذربایجان که دیگر شدن مـردم آنجا را در بردارد رخ نداده است.
در زمان اسکندر پیشآمدی در آذربایجان بوده که نشان نیکی از زبان آنجا به دست داده، و آن خود نام «آذربایجان» است. چنان که گفتیم اینجا را «ماد خرد» نامیدندی. ولی چون اسکندر به ایـران درآمد و به همه جا دست یافت در آذربایجان «آتورپات» نامی از بومیان برخاسته، آنجا را نگه داشت، و چون او تـا میزیست فرمانروا میبود، از اینجا سرزمین به نام او «آتورپاتکان» نامیده شد و همان کلمه است که کم کم «آذربایجان» گردیده و ما میدانیم که خاندان آتورپات تـا چند صد سال آن فرمانروایی را نگه میداشتند و در زمان سلوکیان و اشکانیان برپا میبودند.
اگر چه به این نام ]آذربایجان[ نیز دست بردهاند و در برهان قاطع و دیگر کتابها، سخنانی دربارهی معنی آن توان پیدا کرد لیکن اینها همه عامیانه است و در بازار دانش ارجی به آنها نتوان نهاد. بیکمان «آذربایجان» نام ایرانی است و ما معنی آن را بارها باز نمودهایم.
در زمان اشکانیان ترکان رو به سوی غرب آورده و به مرز ایـران نزدیک شدند. ولی بـا آن نیرویی که پادشاهان اشکانی را میبود باور نکردنی است که دستههایی از آنان به درون ایـران آمده باشند و ما در تـاریخ نشانی از چنان چیزی نمییابیم. در زمان ساسانیان ترکان دیگر نزدیکتر بودند و از شمال و از راه دربند قفقاز نیز به ایران همسایگی داشتند لیکن بـا این همه گمانی به درآمدن آنان به آذربایجان نیست. شاید در تـاریخ دستههای کوچکی را از ایشان پیدا کنیم که شاهان ساسانی در جنگ دستگیر کرده و در اینجا و آنجا نشیمن دادهاند. ولی اینگونه دستهها، زود بـا مـردم درآمیخته از میان رفتند و نشانی از خود بازنگذاردند.
نامهای رودها و کوهها و شهرها در آذربایجان
یکی از چیزهایی که مـردم یک سرزمین و زبان آنان را نشان دهد، نام رودها و کوهها و دیهها و شهرها و کویهاست. زیرا هر مردمی که این نامها را از زبان خود پدید آورند و به روی آن چیزها گذارند، اگر چه بیشتر این گونه نامها که ما امروز میداریم معنایی از آنها فهمیده نمیشود. ولی بیگمان اینها همه معنا داشتهاند و ما چون از راه دانش جستوجود میکنیم معنی بسیاری از آنها را پیدا میکنیم. باید بیگفتوگو پذیرفت که نامهایی که به روی رودها و کوهها و آبادیها و مانند اینها گذارده شده از زبان مردمی است که آن نامها را گذاردهاند و اینها هر کدام معنایی در آن زبان داشته و همانا از روی آن معنی است که نامش گردانیدهاند.
اگر در آذربایجان هم به نام رودها و کوهها و آبادیها پردازیم، یک رشته از آنها، نامهایی است که معنای روشنی ندارد: همچون تبریز و خوی و سلماس و ارومی و ویجویه و لیلاوا و الوار و آستارا و اوجان و ارس و ازناب و بسیاری مانند اینها. رشته دیگری نامهایی است که ما از راه زبانشناسی پی به معنای آنها برده، یا به گمانی دربارهی آنها رسیدهایم: همچون مرند و آرونق و مارالان و مایان و گهرامدز (گرمادوز) مراغه و گیلاندوز و دیلمگان و گارارود و قارقابازار مانند اینها. رشته سومی نامهایی است که خود معنای روشنی دارد: همچون سردرود و گرمرود، زرین رود و گریوه و روییندز و هشتادسر و باکو و بسیار مانند اینها.
دربارهی این نامها به سخن بس درازی نیاز است که ما در اینجا میدان آن را نمیداریم و تنها این اندازه مینگاریم که رشته نخست گویا بسیاری از آنها از زمانهای بس دوری باز مانده و برخی شاید یادگار زبانهایی است که پیش از رسیدن ایـران به اینجا رواج داشته است و این است ما هیچ مانندگی میانه آنها بـا زبانهای آریان نمییابیم: همچون خوی و سلماس و ارومی و مانند اینها. ولی بسیاری نیز اگر چه ما معنای آنها را نمیدانیم، این میدانیم که از زبان آریان بیرون نیست: همچون از ناب و اهراب و لیلاوار و نخچوان و بردوا و مانند اینها. اما دو رشته دیگر چون معنای آنها را میدانیم آشکار میبینیم از زبان آریان است و این رهنمون دیگر میباشد که مـردم باستان آذربایجان جز از نژاد ایـران یا آریان نبودهاند و پارهای از این نامها، یاد مادان را دربرمیدارد.
آذری یا زبان آذربایجان
پس از اسلام تـاریخ آذربایجان از دیدهی مـردم و زبان، دیگر روشنتر است و ما نوشتههایی از تـاریخنگاران و جغرافینویسان عرب در دست میداریم.
باید دانست جنبش اسلامی راه بس پهناوری برای کوچ عرب باز کرد و اینان که صدها سال و هزارها سال در ریگستان خشک و بیبار عربستان به سختی زیسته و همیشه چشم به سوی سرزمینهای سبز و پربار عراق و ایـران و سوریا دوخته بودند، به یک بار راه آرزو را بازدیده.
رو به سوی کوچ آوردند و در همان زمان دستههای بس انبوهی از ایشان در این گوشه و آن گوشه ایـران جا گرفتند. و آذربایجان را در سایهی چمنهای سبز و چراگاههای پهناور و آبهای فراوان بیشتر پسندیدند و در اینجا بیشتر نشیمن گرفتند و رشته کارها تـا دویست و سیصد سال در دست ایشان میبود. بـا این همه آذربایجانیان، زبان و نژاد خود را از دست ندادند و کمکم تازیان به آنان در آمیخته نابود گردیدند.
جغرافینویسان عرب که از آذربایجان در آن زمان سخنراندهاند، زبان آنجا را جداگانه یاد کرده و آن را «آذری» نامیدهاند. ما اینک نگارشهای آنان را در اینجا میآوریم.
1ـ پسر حوقل که در نیمه یکم صده چهارم، کتاب «المسالک و الممالک» را نوشته، در سخن راندن از آذربایجان و آران و ارمنستان چنین میگوید: «زبان مـردم آذربایجان و زبان بیشتری از مـردم ارمنستان فارسی و عربی است لیکن کمتر کسی به عربی سخن گوید و آنان که به فارسی سخن گویند، به عربی نفهمند. تنها بازرگانان و زمینداران (ارباب الضیاع)اند که گفتوگو بـا این زبان نیک توانند. برخی تیرهها نیز در اینجا و آنجا زبانهای دیگری میدارند چنان که مـردم ارمنستان به ارمنی و مـردم بردعه به آرانی سخن گویند و در آنجا کوه مشهوری است که «قبق» نامیده شود و زبانهای گوناگون فراوان از آن کافران آن کوه را فرا گرفته است.»
2ـ مسعودی تـاریخنگار به نام نیمههای صدهی چهارم هجری در کتاب «التنبیه و الاشراف» چون استانهای ایـران را از آذربایجان و ری و تبرستان و خراسان و سیستان و کرمان و فارس و خوزستان و دیگر جاها میشمارد چنین میگوید:
«همهی این شهرها و استانها یک کشور بود و یک پادشاه داشت، و زبانشان هم یکی بود، اگر چه به نیم زبانهای گوناگون ـ از پهلوی و دری و آذری و دیگر مانند اینها ـ بخشیده میشد.»
3ـ جهانگرد و دانشمند به نام ابوعبدالله بشاری مقدسی در کتاب «احسن التقاسیم» که در نیمهی دوم صدهی چهارم پرداخته، کشور ایـران را به هشت بخش کرده میگوید:
«زبان مـردم این هشت اقلیم عجمی است. جز این که برخی از آنها دری و برخی باز بسته (منغلقه) است و همگی را فارسی نامند.» سپس چون از آذربایجان سخن میراند چنین میگوید:
«زبانشان خوب نیست و در ارمنستان به ارمنی و در آران به آرانی سخن گویند. فارسیشان را توان فهمید. در پارهی حرفها به زبان خراسانی ماننده و نزدیک است.»
4ـ یاقوت حموی جغرافینگار دانشمند صدهی هفتم دربارهی آذربایجان مینویسد: « نیمزبانی دارند که آذریه نامیده شود و کسی جز از خودشان نفهمد.»
از این نوشتهها که از دانشمندان شناخته جغرافی و تـاریخ صدههای پیشین تـاریخ هجری آوردیم،نیکروشن است که در آن زمانها، زبان یا نیمزبانی که در آذربایجان سخن گفته میشده شاخهای از فارسی بوده و آن را «آذری» مینامیدهاند. (چنان که نیم زبانی را که در آران روان بوده آرانی میخواندهاند) و در آن زمانها، نشانی از زبان ترکی در آذربایگان (همچنان در آران) پدیدار نبوده است.
در این باره ما گواه دیگری از سرگذشت ابوالعلای معری و شاگرد او ابوزکریا خطیب تبریزی در دست میداریم. بدینسان که ازکریا از هوش و زیرکی استاد خود ابوالعلاء سخن رانده، چنین میگوید که روزی در مسجد معره پیش او نشسته بودم و یکی از کتابهایش را بر وی میخواندم. ناگهان یکی از همشهریان خود را دیدم که از در مسجد درآمد و میخواست به نماز ایستد. من دو سال بود که در معره زیسته و کسی را از مـردم شهر خود ندیده بودم. از این رو از دیدن او حالم دیگرگون شد. ابوالعلاء حال مرا دریافته پرسید: تو را چه روی داد؟ گفتم: پس از آن که سالها کسی را از مـردم شهر خود ندیده بودم اکنون یکی از همسایگان خویش را در اینجا میبینم.
گفت: پس برخیز و بـا وی گفتوگو کن. گفتم: تـا درس به انجام رسد. گفت: برخیز، من چشم به راه تو میدارم. من برخاسته نزد آن مرد همسایه رفتم و به آذری گفتوگوی فراوان کردیم و هر چه میخواستم از وی پرسیدم. و چون پیش استاد برگشته نشستم، پرسید: این چه زبانی بود که گفتوگو داشتید؟ گفتم: این زبان مـردم آذربایجان است. گفت: من آن را نمیشناختم و آنچه به هم گفتید، نفهمیدم. ولی کلمههای شما را به یاد خود سپردم. میگوید: همهی کلمهها را که به هم گفته بودیم باز گفت و من از هوش او بس در شگفت شدم.
از شگفتیهاست که در کتابنامه دانشوران که در زمان ناصرالدینشاه چند تنی آن را پرداختهاند، ترجمه این سرگذشت را آورده و «الاذریه» [را]«زبانان ترکان» ترجمه کردهاند و این خود رهنمونست که نویسندگان آن کتاب زبان دیگری برای آذربایگان در هیچ زبانی سراغ نمیداشتهاند. از سوی دیگر این لغزشی از ایشان است که در ترجمه به پندار خود کار بسته و بیآنکه چگونگی را باز نمایند به جای آذری، زبان ترکان گذاردهاند. و این دستاویز دیگری در دست کسانی شده که آذربایجان را از نخست میهن ترکان میپندارند.