دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی کژتابی‌های ذهن و زبان ـ 54

زبان پژوهی

کژتابی‌های ذهن و زبان ـ 54

برگرفته از روزنامه اطلاعات

استاد بهاءالدّین خرمشاهی


یک بار یک دوره «حافظ‌نامه» به دوستی اهدا کردم ولی از عناد با خود ناخودآگاه که دارم، ناگهان نام او یادم رفت. لهذا «بفرمایید را تکرار کردم» (به قول ایرج میرزا) و صدها وصف‌اندر کار کردم. تاریخ هم یادم نبود. مگر نام ماه، لذا نوشتم:‌ «چندم شهریور ماه سیصد و شصتاد و چند»!

***

به همت فرزند وسطی‌ام «عارف» از هر کتاب تصحیح، تألیف، با ترجمة خود یک نسخة خانوادگی نگه می‌داریم و چه مشقتی دارد؛ زیرا همان یکی را که رویش نسخة خانوادگی و شرحی کوتاه دربارة آن کتاب نوشته‌ام، باز به امانت بی‌بازگشت می‌گیرند. با آن‌که این رباعی را هم نوشته‌ام:

این نکتة نغز بی‌نقاب آمده است

معشوقة عارفان کتاب آمده است

هر فرد کتاب‌باز دستش چسب است

این نکته برای آن جناب آمده است

و اشاره به آن قطعة زیبای معروف دارد: «ای آن‌که کتاب خواهی از من/ گرمن ندهم تو را بد آید + معشوقة عارفان کتاب است/ معشوقه به عاریت نشاید». اما به قول سعدی، درویشی مطهره (آفتابه) برداشت که به طهارت می‌روم و به غارت می‌رفت. آناتول فرانس می‌گوید: «هرگز کتاب‌هایتان را به کسی امانت ندهید، زیرا من یک کتابخانه از کتاب‌های امانتی ساخته‌ام.»

***

«دور هرگه با کتاب افتد تسلسل بایدش»؛ یک مورد دیگر این است که در بساط هنزر ـ پنزرفروشی یک کتابفروشی، یعنی همانجا که به قول نیما یوشیج می‌توان گفت: «بر بساطی که بساطی نیست»؛ کتابی از آثار خودم را پیدا کردم که در صفحة اهدائیه‌اش، آن را به دوستی تقدیم کرده بودم و او به قیمت نان خشکه و شیشه شکسته آن را به پیرمرد هنزر ـ‌ پنزری فروخته بود. این هم سیلی تأدیب دیگر بر زیر گوش نفس اماره‌ام. و از این سیلی‌تر، داستان یا ریزافسان زیر است:

اغلب سالها بارها به نمایشگاه قرآن می‌روم. در اینجا مثل محافل دیگر گاهی دانشجویان یا دانش‌آموزان سالهای بالاتر احاطه‌ام می‌کنند، سئوال‌پیچم می‌کنند، مصاحبه و مصاحبت می‌کنند. در یکی از نمایشگاه‌های قرآنی که این سالها همزمان با ماه رمضان به سرمای پاییزی بر می‌خورد، یک بار یک نیمچه صفی از جوانانی که از من امضاء می‌خواستند، تشکیل شد. در جنب سبکی عقل، قدری سنگینی گوش دارم که هم از سن و سال است و هم آلودگی صوتی (گو این‌که بنده به بعضی موسیقی‌های رعد و برقی هم می‌گویم آلودگی صوتی).

باری، از این جهت از دوستداران این کار که می‌گفتند آیه‌ای، حدیثی، شعری و سخنی هم بنویس، می‌خواستم که برای رفع اشتباه نام و نام خانوادگیشان را، گاه با ذکر رشتة تحصیلی یا شغل و تخصص برایم روی تکه کاغذی بنویسند و به من بدهند که از آن استفاده کنم. خلاصه هر چه کتاب (کتاب‌های خریداری کردة خود آنان) را امضا می‌کردم، تمامی نداشت.

یکی از دوستان که خرِ خودش از پل گذشته بود، به من یاری رساند و یک تاکسی صدا کرد. ولی من به تاکسی گفتم: کرایه هر قدر بشود مهم نیست. اگر معطل شد بی‌اجر مادی نخواهد بود. و شش هفت نفر هنوز کتاب در دست منتظرالامضاء بودند و بعضی وقت دربارة این‌که کسی از دیگری در صف جلو زده است، مناقشاتی در می‌گرفت و بعد آرامش بود و فقط آلودگی صوتی خیابان گوشنواز بود. به اواخر که رسیدم، شنیدم که نفر آخری که جوانی 17ـ16 ساله بود، با آرنج زد به پهلوی دوستش و پرسید: این آقا (اشاره به من) کیه؟! سعدی فرماید:

که ای نفس من در خور آتشم
به خاکستری روی در هم کشم؟

دو تا مقاله دارم از میان بیش از یک هزار مقاله، که اگر نخوانده باشیدشان مغبونید: «هنر کتاب نخواندن» (سرشار از بدآموزی‌های فرهنگی) و دیگری «بازخوانی بهتر از بسیارخوانی».

بعضی از رهنمودهای سلوکانة آنها را در اینجا نقل می‌کنم:

1)خواندن چند کتاب به صورت هم‌زمان و موازی (یا همان تعدد زوجات) بی‌اشکال است.

2)برخلاف رأی متین بیهقی بزرگ، این حرفش که می‌گوید: «هیچ کتاب نیست که به یک بار خواندن نیرزد» گفته بودم که بسیار کم کتاب می‌توان یافت که به یک بار خواندن در این عمر بی‌بازگشت بیرزد.

3)گفته بودم اگر کتابی گلوگیر و فطیر و ناخوشخوان از آب در آمد، هیچ احساس گناه نکنید و سریعاً کنارش بگذارید. زیرا به اندازة چند برابر فرصت و عمر ما کتاب خوشخوان وجود دارد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه