دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان داریوش بزرگ - دکتر عبدالحسین زرین کوب

نام‌آوران ایرانی

داریوش بزرگ - دکتر عبدالحسین زرین کوب

برگرفته از روزنامه اطلاعات

دکتر عبدالحسین زرین کوب


هخامنشیان در اوج

فرمانروایی داریوش، آن‌گونه که از یک روایت بالنسبه قابل اعتماد هرودوت برمی‌آید، در دنبال پاره‌ای مذاکرات که بین او و متحدانش در باب بهترین نوع فرمانروایی برای ایران آن عصر انجام شد، به صورت یک سلطنت فردی ـ سلطنت مطلقه ـ به همان‌گونه که کوروش به وجود آورده بود و در واقع به عنوان ادامۀ آن، آغاز شد. آنچه هرودوت ـ که روایت او در این موضوع نباید بی‌مأخذ بوده باشد ـ در باب محتوای این مذاکرات نقل می‌کند انعکاس واقعیتهای عصر به نظر می‌رسد و همین معنی صحت احتمالی آن را تضمین می‌کند. اینکه بعضی از هموطنان هرودوت در صحت و نوع این مذاکرات تردید می‌کرده‌اند، از آن روست که دوست داشته‌اند کسانی را که «بربر» (بیگانه) می‌خوانده‌اند از آشنایی با مباحث مربوط به دموکراسی و الیگارشی و مونارشی که نزد خود آنها موضوع بحث فیلسوفان قوم بوده است بی‌بهره نشان دهند و از این راه نیز، به گونه‌ای پارسیان را که دشمن خویش می‌خوانده‌اند درخور تحقیر فرا نمایند. این هم که در کتیبۀ داریوش، آنجا که از واقعۀ گئوماته و از همدستان خویش یاد می‌کند نیز به جریان این گونه مذاکرات اشاره‌ای نیست، از آن روست که نقل مذاکرات نزد وی متضمن مصلحت‌عامه و شامل فایده‌ای برای عوام به نظر نمی‌آمده است اما محیط پرآشوبی که در آغاز سلطنت وی و در واقع در دنبال قیام گئوماته به وجود آمده بود و در کتیبه بدان اشارت هست معلوم می‌دارد که هم وقوع این مذاکرات عادی و هم تفوق نظر داریوش در ایجاد یک حکومت ثابت و مطلق، تنها راه منطقی برای حفظ وحدت امپراطوری و اجتناب از جنگهای مستمر و مجدد بوده است. مع‌هذا خود داریوش، در ضمن کتیبۀ خویش این سلطنت مطلقه را به مثابۀ عطیه‌ای از جانب خداوند (اهورا مزدا) تلقی می‌کرد و پسرش خشایارشا هم بعد از او به فرماندهی خویش به همین نظر می‌نگریست.

به هرحال در طی این مذاکرات نظر داریوش به ترجیح سلطنت مطلقه بود، و متحدانش با توجه به اوضاع عصر، خواه‌ناخواه به همین نظر تسلیم شدند. داریوش در کتیبۀ خود این عده از نجبای پارسی را که در توقیف و اعدام مغ و یارانش به او کمک رسانیدند و بعدها اعقاب آنها در سلطنت وی و اعقابش صاحب مزایا و معافیتهای بسیار و به حقیقت اولین دسته از آنچه در تاریخ ایران به عنوان «اهل بیوتات» خوانده می‌شدند، تلقی گردیدند، «دوستان خویش» خواند و سلطنت خود را در مفهوم بازگشت فرمانروایی از دست رفتۀ خاندان هخامنشی تلقی نمود. با استرداد این سلطنت از دست رفته، داریوش پادشاه کشورها، پادشاه پارس، پادشاه هخامنشی، به اصلاح و ترمیم خرابیهایی که در مدت شورش گئوماتۀ مغ‌رخ داده بود پرداخت. آنچه را در آن مدت از مردم به مصادره و الزام اخذ شده بود به آنها پس داد، ویرانیها را بازسازی کرد حتی معابد اقوام تابع ـ ایلامی، بابلی، آشوری و یهودی ـ را که در عهد کوروش به اقتضای تسامح دینی وی در سرزمین پارس و ماد ساخته شده بود و به اشارت مغ خراب شده بود، تعمیر کرد و با رفع آثار سلطنت بدفرجام غاصب، سرزمین خود و حیثیت قوم پارس را به مرتبه‌ای که قبل از دستبرد مغ‌دارا بود رسانید.

خود او ماجرای این وقایع و داستان شورشهایی را که وی بعد از دفع غائلۀ مغ با آنها درگیری داشت در کتیبۀ معروف خویش ـ کتیبۀ بیستون ـ نقل کرد. البته بعضی محققان عصر ما گه‌گاه در صحت اقوال وی در این کتیبه اظهار تردید کرده‌اند و حتی آن کس را که وی به عنوان گئوماتۀ مغ از میان برد همان بردیای واقعی و فرزند کوروش پنداشته‌اند، اما تردید آنها بیشتر ناشی از سوءظن و مبنی بر قیاس با روند احوال عصرماست؛ در کلام داریوش بیشتر نشانۀ صدق صمیمانه پیداست. به علاوه در آنچه محققان در صحت قول وی در ماجرای بردیا و گئوماته اظهار تردید کرده‌اند، ظاهراً مجرد این معنی که وی کتیبۀ خویش را در سرزمین ماد ـ نزدیک کرمانشاه و بین راه همدان تا بابل ـ در معرض ملاحظۀ عام گذاشته است احتمال کذب را از مندرجات آن نفی می‌کند و چگونه ممکن است فرمانروای یک امپراطوری عظیم پارسی، در معبر رعایای خویش و مخصوصاً در منظر کسانی که دروغ را هرگز در شأن یک پادشاه آریایی تلقی نمی‌کنند و آن را امری اهریمنی و مربوط به دیو می‌شمرند در نقل ماجرایی که اکثر این مردم از جزئیات آن آگهی درست داشته‌اند، صریحاً برخلاف واقع سخن بگوید و بی‌آنکه تحریر و نصب چنین کتیبه‌ای برایش ضرورت داشته باشد با اقدام به تحریر و نصب آن اعتماد رعایا را به صحت اقوال خویش متزلزل سازد؟

باری موافق این کتیبه که عدم توافق پاره‌ای روایاتش با جزئیات افسانه مانندی که در روایات هرودوت و کتزیاس هست به هیچ وجه نمی‌تواند صحت آن را محل تردید سازد، داریوش از آغاز سلطنت خویش با شورشهای متعدد مخالفان، و ادعاهای خلاف واقع ماجراجویان در سراسر کشور مواجه گشت. این اغتشاشات که ناظر به تجزیۀ امپراطوری و ایجاد دولتهای مستقل محلی بود، دامنۀ وسیع یافت و وحدت کشور را بشدت تهدید می‌کرد. از بخت داریوش، تمام آنها با هم مقارن نبود و داریوش برای فرو نشاندن شورشها فرصت داشت. طی یک سال (521 – 522) با این اغتشاشها درگیری داشت و با رهبران آنها که مدعی سلطنت بودند جنگید. اینکه پادشاه هخامنشی ذکر نام این شورشگران و تصریح به دفع غایله آنها را در کتیبۀ خویش ـ کتیبه‌ای که در بیستون کرمانشاه (بغستان) کنده است ـ لازم دید، اهمیت این شورشها را نشان می‌دهد. این شورشها در شوش ایلام، در پارس، در ماد، در ارمنستان، در رخج، و در مرو روی داد اما از همه سخت‌تر شورش بابل و پارت بود. در پارت پدرش ویشتاسپ با نیروی محلی نتوانست شورش را فرو نشاند، و داریوش ناچار شد لشکر پارس را به یاری وی گسیل دارد. در طغیان بابل، که یک مدعی محلی با انتساب خویش به شاهان گذشتۀ قوم ولایت را بر داریوش شورانده بود، فداکاری افسانه‌آمیز یک سردار پارسی که داستان او در روایت هرودوت یادآور داستان «وزیر جهود» در مثنوی مولانا به نظر می‌آید، هرچند احتمال وقوعش بعید به نظر می‌رسد، باری از اهمیت غائله در نظر پارسیان حاکی است.

در دفع این آشوبها، داریوش گه گاه خشونت را تا حد قساوت رسانید و با این همه در بعضی موارد ولایات شورش زده بیش از یک بار سر به طغیان برداشتند و گاه خود او را به لشکرکشی به آن ولایت کشاندند. در رفع این شورشها نوزده جنگ کرد، و نُه پادشاه را که با وی به منازعه برخاستند تنبیه نمود. بعد از اعادۀ امنیت در تمام این ولایات شورش زده توجه به سرزمینهای دوردست غربی را ـ که در این مدت آرام مانده بودند ـ ضروری یافت. و دو ولایت لیدیه و مصر از این جمله بود، اما والیها (ساتراپها)ی آنها مورد سوءظن شاه بودند. ساتراپ لیدیه، اروئی‌تس نام، اقدامات خودسرانه‌ای در دفع مخالفان خویش در نواحی مجاور کرده بود که حاکی از بی‌اعتنایی به پادشاه جدید به نظر می‌رسید، حتی یک عامل و معتمد داریوش را که به گمان وی ممکن بود نارواییهای او را گزارش کند در خفیه هلاک کرده بود. داریوش قبل از آنکه او از سوءظن وی بویی ببرد او را در همان ساردیس به دست محافظان خودش هلاک کرد. آریاندس والی مصر هم که داعیۀ خودسری داشت و اقدام وی به ضرب کردن سکۀ تمام عیار ـ که از حد اختیار ساتراپهای محلی خارج بود ـ وی را مورد سوءظن شاه می‌ساخت، نارضایتی‌هایی در بین مصریها هم به وجود آورده بود و داریوش برای رفع این نارضاییها که ممکن بود به شورش تمام اهل مصر برضد پارسیها منجر گردد با سپاه خویش عازم درۀ نیل شد. در ورود به مصر با برکنارکردن آریاندس، درصدد استمالت کاهنان برآمد، در عزای گاوآپیس که تازه مرده بود شرکت کرد و چنان خود را در دل مصریها جا داد که وی را به عنوان زادۀ خدایان نیایش کردند. در مصر هم، برخلاف کمبوجیه مدت زیادی نماند. خبر توطئه‌ای که یک تن از یاران شش گانه‌اش، به نام ویدا فرنه، برضد وی راه انداخته بود یک عامل عجلۀ او در بازگشت بود، اما غائله مدعی پیش از آنکه پادشاه به ایران بازآید خاتمه یافت و داریوش ناچار نشد با این دوست و متحد هم سوگند سابق خویش به اعمال خشونت دست بزند.

 

از لیبی تا سند

قلمرو داریوش در این هنگام از لیبی و مصر تا درۀ سند و فرغانه و از خوارزم و دریای سیاه تا بحر احمر و اقیانوس هند امتداد داشت و از جمله غیر از پارس و ماد و رخج و عیلام و آشور و بابل، سوریه و فنیقیه و فلسطین و مصر و حبشه و آسیای صغیر و ایونیه و بلخ و هرات و خوارزم و سغد و ماوراء سیحون و نواحی غربی هند و پیشاور تا حوالی دانوب و مقدونیه و قبرس را هم شامل می‌شد؛ و در واقع وسعتی داشت که تا آن زمان و مدتها بعد هیچ امپراطوری به آن اندازه گسترش نیافته بود. بعد از سفر مصر تأمین وحدت و ایجاد امنیت در سراسر این امپراطوری، داریوش را یک چند از هرگونه جنگ تازه و حتی هرگونه اقدام جدید برای توسعۀ امپراطوری خویش مانع آمد. احساس وی آن بود که برای پارسیها دوران جنگ به سررسیده است و اکنون حفظ وحدت و تمامیت کشور به نظم و قانون نیاز دارد. در واقع شورشها و ناآرامیهایی که سالهای نخست و مخصوصا سال نخست فرمانروایی وی را بشدت در آشفتگی غرق کرد تا حدی ناشی از این معنی بود که پادشاهان قبل از او، فرصت ایجاد یک سازمان اداری مرتب و اجرای یک قانون واحد برای تمام این امپراطوری نوبنیاد را پیدا نکرده بودند. اما وی برای ایجاد یک دستگاه منسجم اداری هم فرصت مناسب داشت و هم آمادگی ذهنی. تجربۀ اقداماتش در رفع شورشها، و رشتۀ اتحادی که او و پدرانش را با نجبا و سرکردگان پارس مربوط می‌کرد با حسن تدبیر شخصی و قدرت اراده‌ای که در وی بود نیز وی را در ایجاد چنین دستگاه منظم و مرتبی یاری می‌کرد. اولین اقدام وی در این زمینه ایجاد یک مرکز ثابت برای امپراطوری بود و او شهر شوش را در ولایت انشان (ایلام سابق) که از مدتها پیش تمام آن ولایت در حیطۀ فرمان پدرانش بود، برای این مقصود مناسب یافت. در آنجا، و بعد از آن در پرسپولیس (استخر، تخت‌جمشید) که مرکز رفت و آمد طوایف پارس و سرکردگان آنها بود، کاخها و ابنیه‌ای که وی بنا کرد با چنان تجمل و جلالی همراه بود که مجرد دیدار آنها در بیننده احساس خشوع و انقیاد القا می‌کرد. در بنای هر دو کاخ عظیم نه فقط بهترین مصالح از تمام قلمرو امپراطوری فراهم آمده بود، بلکه صنعت و مهارت و زحمت تمام اقوام تابع هم به نشانۀ علاقه به وحدت امپراطوری در بنای آنها دست به هم داده بود. چنانکه از اشارت خود او در یک کتیبه‌اش برمی‌آید در بنای آپادانۀ شوش ریگ‌ریزی بنا و قالب‌گیری آجرها به وسیلۀ بابلیها انجام شد؛ ستونهای سنگی از حوالی انشان آورده شد؛ چوبهای آن از لبنان و نیز از حدود پیشاور حمل گشت؛ طلایی که در تزیین آن به کار رفت از ساردیس و باختر(بلخ) آمد؛ سنگ لاجورد و عقیق که در آن مصرف شد از حدود خوارزم، نقره و مس و عاج آن از حبشه و از رخج و هند حمل گشت. سنگتراشانش ایونی‌ها، زرگرانش مادیها و مصریها، و کسانی که آجرهای تصویردارش را ساختند بابلی و آنها که دیوارها را تزیین کردند مادی و مصری بودند.

ایجاد این تختگاه با عظمت در شوش، با باروهای محکم و بناهای عظیم و رفیع آن، قدرت و صلابت امپراطوری وی را به طور رمزی در اذهان عام و مخصوصاً در خاطر فرستادگان و شاهزادگان ولایات که برای ادای احترام یا تقدیم هدایا به بارگاه پادشاه می‌آمدند، القا می‌کرد و امنیت محکم و بی‌تزلزلی که بعد از رفع تمام شورشها و مخاطرات در سراسر کشور حکمفرما گشت به داریوش فرصت داد تا در طرح و تنظیم اصولی که تمام امپراطوری وی را تحت نظام واحد درآورد و اجازه ندهد که در قلمرو وی، به قول خودش «قوی ضعیف را بزند و نابود کند» توفیق بیابد. خود وی در کتیبۀ بیستون از این قانون واحد به عنوان «داد» خویش یاد می‌کند و، هرچند چیزی از محتوای آن نمی‌گوید، پیداست که اساس آن را باید از فحوای آنچه وی در همان کتیبه به اخلاف خویش توصیه می‌کند، دریافت: مردی را که دروغ می‌گوید و آن را که زورگو باشد دوست مدار و از آنها بازخواست کن. از اخلاف وی پسرش خشیارشا که همین قانون را همچنان تنفیذ کرد، در یک کتیبۀ خویش آن را نه «داد» خود بلکه «داد»ی که اهورامزدا مقرر ساخته است خواند، و این نشان می‌دهد که قانون داریوش، در نزد اخلاف، قانون ایزدی تلقی می‌شد و لایتغیر بود. اینکه در اشارت تورات هم قانون ماد و پارس تغییرناپذیر خوانده می‌شود و افلاطون و سقراط نیز از مطاوی آن با تحسین و اعجاب یاد کرده‌اند، از قوت و نفوذ آن حاکی می‌نماید، ولاجرم از این نکته که صورت مدون آن، برخلاف قانون‌نامۀ حموربی، پادشاه قدیم بابل، باقی نمانده است در باب وجود آن تردیدی در ذهن مورخ پیش نمی‌آید. این قانون ـ که قسمتی از آن شامل احکام کتبی شاه و به صورت فرمان صادر می‌شد ـ هم التزام عدالت و تسامح را که پیوند عناصر و اقوام مختلف امپراطوری بدون آن حاصل نمی‌شد ممکن می‌ساخت، هم تمرکز اداری کشور را که در هر بخش آن سنتها و رسمهای خاص جاری بود تضمین می‌کرد. این قانون، که شخص پادشاه و کسانی که چشم و گوش او خوانده می‌شدند در اجرای دقیق آن نظارت داشتند، هرگونه انحراف و کژی را که در قاضی و مجری مشاهده می‌کرد با خشونت سزا می‌داد، و هرچه را موجب اختلال نظم یا مانع اجرای عدالت بود از جانب هرکس و هر طبقه که بود با شدت عمل از سر راه برمی‌داشت. تعلل و فرار از خدمات جنگی هم با نهایت خشونت مجازات می‌یافت.

شوش که بین ماد و پارس واقع بود و با این حال جز فاصله از مرزهای ولایات دور عیبی نداشت، برای شاه پارس یک تختگاه امن و دور از دسترس دشمن محسوب می‌شد. با آنکه تختگاه خانوادگی در واقع در پاسارگاد بود، پادشاه هنگام اقامت در پارس غالباً در پرسپولیس (تخت جمشید) سکونت می‌کرد. پایتخت تابستانیش هم در اکباتان در ولایت ماد بود، اما داریوش بیشتر اوقات، مخصوصاً در زمستانها، در شوش، تختگاه باستانی انشان، به سر می‌برد. قلمرو وسیعی که به وسیلۀ وی از تختگاه شوش یا پرسپولیس اداره می‌شد به ایالات مجزا اما متحد تقسیم می‌شد که هر یک شهربان یا والی مستقلی داشت با عنوان خشثرپان ـ خشثرپ. این والی در ولایت تحت حکم خویش نایب‌السلطنه محسوب می‌شد و در اجرای عدالت و نظارت بر امور، اختیاراتش وسیع و منبعث از قدرت مطلقۀ شاه بود. مع هذا برای آنکه تمرکز قدرت در دست این خشثرپها (ساتراپها) موجب تجری یا انگیزۀ استقلال‌طلبی در آنها نگردد، یک ارگبد که قلعۀ شهر و محافظان آن را تحت فرمان داشت، و یک مسئول امور مالی که ناظر بر دخل و خرج و اسناد و دفاتر مالیاتی ولایت محسوب می‌شد نیز به طور مستقل در کنار ساتراپ مسئولیت‌های خاص خود را داشتند، و شاه بدین وسیله اعمال ساتراپها و احوال هر یک از این صاحبان مناصب و مقامات را از طریق نظارت همکاران آنها تحت مراقبت خویش داشت، و برای آنها مخصوصاً ساتراپها که اختیارات وسیع داشتند، فرصت آنکه داعیۀ استقلال یا اندیشۀ تجاوز از «قانون» را در سر بپرورند پیدا نمی‌شد. خاصه که هرچند گاه یک بار بازرسهایی دقیق و کارآزموده و صاحب اختیار که «چشم» و «گوش» شاه خوانده می‌شدند ناگهان و غالباً سرزده به قلمرو این ساتراپها می‌آمدند، دفاتر و خزاین ولایت را بررسی می‌کردند، و در باب نحوۀ اجرای عدالت و جمع‌آوری مالیات از طبقات مختلف بازجویی می‌نمودند.

ساتراپها غالباً از امرای محلی، و گاه شاهزادگان هخامنشی یا سرکردگان طوایف پارس و ماد انتخاب می‌شدند، و پادشاه با نهایت دقت بر همۀ اعمال و حرکات آنها نظارت مستقیم داشت. نظارت در جمع و خرج مالیاتهای نقدی و جنسی که از ولایات تابع به خزانۀ امپراطوری و شخص شاه پرداخت می‌شد با چنان دقتی از جانب وی انجام می‌گرفت که ساتراپهایش گه‌گاه از روی طعن و به لحن طنز وی را سوداگر و بازرگانان پیشه می‌خواندند. اما این کار، که حفظ قدرت امپراطوری بدون آن ممکن نمی‌شد، در نظر وی هم عامۀ رعایا را از استثمار غیرمجاز و تعدی خودسرانۀ صاحب منصبان ولایات در امان می‌داشت، هم ساتراپها و سرکردگان سپاهیان محلی را از جمع‌آوری نامشروع اموالی که ممکن بود محرک حادثه‌جویی آنها گردد و بروز اغتشاشات را سبب شود مانع می‌آمد.


جاده شاهی

اعمال این نظارت هم که در همۀ امور از اداری و نظامی تا قضایی و بازرگانی جاری بود، غیر از «قانون» واحد و بی‌تزلزل و علاوه بر قاضیهای ناظر و مخصوصاً گذشته از چشم و گوش شاه، به جاده‌های امن و مرتب و چاپارهای مسئول و سریع‌السیر حاجت داشت. و داریوش با توسعه و ایجاد شبکه‌های اصلی و فرعی شوارع و طرق و با ابداع و ترتیب دستگاه‌های پیک و خبررسانی مرتب توانست نظارت خود را بر تمام احوال کشور اعمال کند، و در اسرع وقت از وقوع هرگونه اختلال محتمل در ولایات دوردست جلوگیری نماید. از جمله جاده‌های اصلی که شریانهای حیاتی پیکر امپراطوری محسوب می‌شدند جاده‌ای منظم و آسان‌گذر بود که بابل را با مصر مربوط می‌داشت. جادۀ دیگر که «جادۀ شاهی» خوانده می‌شد شوش را با ساردیس در لیدیه مربوط می‌کرد، و جاده‌های فرعی غالباً به این دو جادۀ اصلی به نحوی اتصال می‌یافت. بعلاوه، برای تسهیل در نقل و انتقال سپاه و خواربار و کالاهای مورد حاجت، ایجاد و توسعۀ راههای دریایی را هم داریوش مورد توجه قرار داد. از یک سو هیأتهایی برای تحقیق در راه‌های دریایی به اقیانوس هند و بحراحمر فرستاد، و از سوی دیگر با حفر ترعه‌ای که در مشرق مصب نیل، مدیترانه را از طریق این رود با دریای احمر و به قول خودش با دریای پارس متصل می‌ساخت، شبکۀ راههای دریایی را در سراسر امپراطوری تا حد ممکن توسعه داد. با قرطاجنه، که یک مستعمرۀ فنیقی‌نشین در جنوب غربی مدیترانه بود، ارتباط برقرار ساخت و در نواحی صقلیه (سیسیل) و سواحل ایتالیا هم کشتیهایی برای کشف راههای و جستجوی طرق بازرگانی گسیل داشت. ایجاد یک نظام واحد پولی که سکۀ طلایی وی به نام دریک (زریک) پشتوانۀ آن محسوب می‌شد، و نظارت در تعیین رابطۀ با مسکوکات نقره‌ای ساتراپها، موجب تسهیل در تسویۀ حساب مالیاتهای ولایات بود؛ در عین حال در نزد او عامل عمده‌ای در توسعه و تحکیم روابط بازرگانی بین ولایات امپراطوری و ولایات مرکزی نیز محسوب می‌شد. داریوش با نظارت در اجرای عدالت و با سعی در حفظ امنیت راههای زمینی و دریایی، در عین حال علاقۀ خود را به توسعۀ تجارت نشان می‌داد. طرفه آنکه حتی به امر فلاحت و سعی در کشت و حمل غلات و میوه‌ها هم توجه خاص داشت و ـ چنانکه از یک نامۀ او برمی‌آید ـ از تشویق کسانی هم که در نقل بذر و کشت بعضی محصولات بذل اهتمام می‌کردند غافل نمی‌ماند. برای توسعۀ بازرگانی، و مخصوصاً برای حفظ وحدت امپراطوری که توسعۀ بازرگانی هم یک عامل آن به شمار می‌آمد، داریوش سیاست تسامح کوروشی را هم نسبت به پیروان ادیان مختلف با همان بلندنظری سلف بزرگ خویش دنبال کرد؛ و این امر نیز که سرزمین‌های تابع را به وحدت و تمامیت امپراطوری علاقه‌مند می‌داشت موجب توسعۀ همکاری اقتصادی مستمر بین ولایات تابع و مایۀ توسعۀ قدرت مالی و اداری امپراطوری گشت. وی در اجرای این سیاست به یهود اجازه داد تا معبد خود را در اورشلیم بنا کنند، و هنگام سفر آخرش به مصر (517 ق.م) ضمن یک توقف کوتاه در فلسطین در رفع اختلافات قوم در این باب‌ها اهتمام کرد. در مصر بناهایی در ممفیس و ادفو و حتی در واحۀ آمون به وجود آورد که نام او بر آنها یادگار ماند و در نزد مصریها نشان علاقۀ وی به سرزمین ایشان تلقی شد. به اوجاهرسنه، کاهن و شاهزادۀ مصری ـ که متن هیروگلیف او در واتیکان خاطرۀ سفر وی را به مصر جاویدان کرده است، اجازه داد تا در معبد سائیس شفاخانه بنیاد نهد، حتی خود او را به شوش دعوت کرد و در اکرام وی اهتمام به جای آورد. این تسامح زیرکانه، که وی نسبت به معابد و کاهنان یونانی هم مراعات آن را بر خود لازم یافت، او را در نزد بسیاری از یونانیها نیز شایستۀ تکریم ساخت. در فرمانی که خطاب به گوداتاس، بازرس و فرستادۀ خویش در آسیای صغیر، نوشت اراضی متعلق به معبد آپولو را از پرداخت مالیات و کاهنان آن را از الزام به کار اجباری که معمول در ولایات تابع بود، معاف داشت و نسبت به خدای قوم اظهار تعلق کرد. به خاطر همین طرز تلقی از معابد قوم بود که در اواخر عهد وقتی درگیری با یونان برایش اجتناب‌ناپذیر شد، معابد یونانی در تمام آسیای صغیر و حتی معبد دلف هم از وی جانبداری کردند و یونانیان مخالف را به ترک مخاصمت با وی تشویق نمودند. این تسامح بخردانه که وی نیز تقریباً همه جا مثل کوروش در التزام آن ـ تا حد مقدور ـ ساعی بود، در بسیاری موارد هرگونه نقار و کدورت را که گه‌گاه در سرزمین‌های دوردست امپراطوری بین عمال وی با رعایای محلی پیش می‌آمد رفع می‌کرد یا از بالا گرفتن فتنه‌هایی که از این برخوردها پیش‌آمدنی بود، جلوگیری می‌کرد. فرمانروایی او حکومت مطلقۀ فردی بود، اما استبدادش خیرخواهانه و پدرانه به نظر می‌رسید. وی سلطنت خود را عطیۀ اهورامزدا تلقی می‌کرد و به اینکه خودش و خانواده‌اش هرگز به مردم ستم نکرده‌اند و به راه ناروا نرفته‌اند در کتیبۀ بیستون می‌بالید و آن را برای خود مزیتی می‌شمرد. انتظامات نظامی، اداری، و قضایی او برای طبقات عام موجب امنیت بود و از اینکه این امنیت را وسیلۀ ترویج تجارت و توسعۀ زراعت می‌یافت خرسند بود. ضرورت نظارت دقیقی که پادشاه به مراقبت در تمام شؤون امپراطوری الزام می‌کرد خود وی را از تسلیم به هرگونه ضعف اخلاقی و هرگونه انحراف از انضباط رفتاری بازمی‌داشت. این انضباط، به گونه‌ای بود که تا وی زمام کارها را در دست داشت امپراطوریش یک دستگاه فعال، سازنده و خالی از خلل به نظر می‌رسید. مع هذا چون نجبای ماد و پارس که غالباً تربیت سپاهی داشتند به کارهای مربوط به جنگ بیش از کارهای مربوط به حکومت علاقه نشان می‌دادند، امور مربوط به ادارۀ امپراطوری و حکومت که وسیلۀ تأمین تمرکز قضایی و رونق اقتصادی کشور بود بتدریج بعد از وی به دست اقوام تابع، خاصه دبیران و محاسبان بابلی و آرامی افتاد و نفوذ زنان در وجود اخلاف وی ـ خواجه سرایان مصری و یونانی ـ هرگونه انضباط اخلاقی را هم از میراث‌خواران وی سلب کرد، و بدین‌گونه فرهنگ اقوام ماد و پارس که مبنی بر اخلاق و اطوار مردانه و آمیخته با عفت و نجابت بود،‌ در نتیجۀ اختلاط با فرهنگ سست و غالباً منحط اقوام تابع از توسعه بازماند، و سرانجام استبداد داریوش، که پدرانه و مبنی بر نیکخواهی بود، نیز مثل استبداد جباران تابع وی نتایج نامطلوب خود را به بار آورد.

وسعت فوق‌العادۀ امپراطوری و ضرورت حفظ وحدت و تمامیت آن که نظارت دایم در تأمین راههای زمینی و دریایی اطراف را الزام می‌کرد، داریوش را تدریجاً به این دغدغه انداخت که بدون ایمنی از جانب اقوام مجاور و غیرتابع ـ از جمله سکاهای جنوب روسیه و یونانیهای حوزۀ داخل مدیترانه ـ حفظ آسیای صغیر و مصر و سوریه، دشواری بسیار دارد؛ و شاید یک لشکرکشی تنبیهی، که سکاهای وحشی‌گونۀ آن نواحی را مرعوب کند برای ایمنی از آنها و حتی برای تهدید یونانیهایی که به طور پنهانی ولایات یونانی‌نشین «ایونیه» را در آسیای صغیر به شورش و اعلام استقلال وسوسه می‌کردند، لازم و حتی کافی باشد. برای این لشکرکشی هم که در آن سوی بسفور و هلسپونت گذر از بیابانها و عبور از رودهای تراکیه و بسارابی و نواحی کریمه را اقتضا داشت، تجهیز سپاه بسیار ضرورت نداشت و ظاهراً روایات افسانه‌آمیز هرودوت در باب کثرت فوق‌العادۀ تجهیزات وی جز مبالغۀ مستعار نباشد.
 

داریوش در مقام سلطنت

و این هم که خود داریوش فرمانده این سپاه بود، برخلاف آنچه بعضی محققان ادعا کرده‌اند، به هیچ‌وجه نشانۀ کثرت همراهان و سپاهیان وی نمی‌تواند باشد. این طوایف که در اواخر عهد فره‌ورتیش (فراارتس) به تحریک آشوریها، در هجوم خویش از نواحی شرقی آسیای صغیر تمام قلمرو ماد و مانای را عرضۀ تهاجم و تعرض طولانی کرده بودند، در بازگشت به اوطان خویش غیر از نواحی آسیای مرکزی تعدادی از آنها نیز به نواحی جنوب روسیه بین حدودرود دن و جبال کارپات، پراکنده شدند و در آنجا با یونانیهایی که در سواحل دریای سیاه می‌زیستند روابط آشنایی برقرار کردند؛ از احوال آنها مثل احوال سکاهای شرقی اطراف جیحون، بعضی رسوم و آداب در افواه اهل عصر رایج بود که ظاهراً تا حد زیادی افسانه‌آمیز بود و روی هم رفته ایشان را مردمی دور از فرهنگ و وحشی گونه نشان می‌داد.

با این حال، تا آنجا که از بازماندۀ آثار مشکوف منسوب به آنها برمی‌آید، چنان می‌نماید که فاقد ظرافت هنری نبوده‌اند و در صنعت فلزکاری مهارت قابل توجه داشته‌اند. به هر صورت با آنکه معیشت شبانکارگی و زندگی چادرنشینی داشتند، در تیراندازی و سواری قدرت و مهارت جنگجویان حرفه‌ای را نشان می‌دادند. با این همه، در مقابله با حمله‌ای که داریوش برای تنبیه ایشان به سرزمین‌هاشان در مرزهای امپراطوری خویش کرد، آنها شیوۀ جنگی «برجا گذاشتن زمین سوخته» و طریقۀ جنگ و گریز بیابانی را بهتر از رویارویی با خصم و درگیری منظم با او یافتند.

در تمام مدت که داریوش آنها را در بیابانها دنبال می‌کرد بندرت با او روبرو می‌شدند. در رویارویی‌های نادر هم بلافاصله به دنبال حمله‌ای نامترقب به دامنه‌های بیابان می‌گریختند و هر چه را بین خود سپاه مهاجم باقی می‌گذاشتند به آتش و ویرانی می‌کشیدند. لاجرم داریوش که عجز آنها را از مقابله با خویش معاینه دید و نفوذ بیشتر در آن نواحی را در آن احوال موجب اتلاف وقت و نیروی خویش می‌یافت، تقریباً بدون اخذ نتیجۀ قابل ملاحظه‌ای دنبالۀ این لشکرکشی تنبیهی و اکتشافی را رها کرد و از راه تراکیه و لیدیه به ایران بازگشت (ح514ق.م)

بازگشت وی را بعضی مورخان، به بازگشت ناپلئون از حملۀ ناموفق وی به روسیه (1812) تشبیه کرده‌اند و ظاهراً وجه شباهت، قابل ملاحظه نیست.

از آنچه به دنبال این لشکرکشی پیش‌آمد چنان برمی‌آید که سکاها از مشاهدۀ سپاه پارس و قدرت و شجاعت آنها این درس را باید گرفته باشند که نباید به تحریک یونانیها یا ایونیها خود را در خارج از بیابان‌های مسکونی خویش بیهوده با سپاه عظیم امپراطوری پارس درگیر سازند. از این رو در بازگشت از این لشکرکشی، داریوش بی‌آنکه از جانب سکاهای غربی یا شرقی دغدغه‌ای در خاطر داشته باشد، لشکر به هند کشید(512ق.م) و با عبور از سند قسمتی از نواحی پنجاب را به تصرف درآورد. در همین اوقات بود که هیأتی از جانب او مأمور شد تا دربارۀ دریایی بین دریای پارس و دریای مصر (بحر احمر) به تحقیق و اکتشاف بپردازد. سفر این هیأت، بر وفق روایت هرودوت، تحت نظر یک دریانورد یونانی به نام اسکولاکس بود، که از نتیجۀ کارش چیزی درستی روشن نیست.

به هر حال، چند سال بعد و در مدت اشتغال داریوش به امور داخلی، در ولایات ساحلی ایونیه در آسیای صغیر، ناخرسندی‌هایی از طرز حکومت حکام دست نشاندۀ ایران در آن نواحی ظاهر شد. این حکام که از جانب ایران، اما از میان یونانیهای همان ولایت، انتخاب می‌شدند جز نسبت به پادشاه ایران، خود را نسبت به هیچ‌کس دیگر مسئول نمی‌دانستند؛ و به همین سبب به شیوه‌ای مستبدانه - و بکلی مخالف با رسم و سنت طوایف یونانی – حکومت فردی داشتند و اهل محل ایشان را جبار یا طاغی می‌خواندند و سلطۀ آنها را با ناخرسندی تحمل می‌کردند.

بالاخره حمایت هخامنشیها از این جباران که در مقابل پادشاه پارس اظهار انقیاد می‌کردند، و مقاومت آتنیها در قبول بازگشت هیپیاس، جبار تبعید شدۀ خویش که به قلمرو داریوش پناه جسته بود(ح510)، بعضی از ایونیها را هم که با آتن مربوط و هم‌پیمان بودند، از این طرز سیاست ایران رنجانید(506) و به فکر مقاومت در مقابل این مداخله‌ها – که در واقع هیپیاس و چند تن از ساتراپهای آسیای صغیر محرک آن بودند – انداخت. بالاخره در بین ایونیها اندیشۀ شورش پیدا شد و نواحی آسیای صغیر و مرزهای ماد و لیدیه معروض تهدید یک آشوب پردامنه گشت (ح 500ق.م). شورش از شهر ملطیه (میلتوس)، آغاز شد، و جبار یونانی آن آریستاگوراس که پدرزنش، هیستیه، در دربار شوش به عنوان مهمان یا گروگان می‌زیست، با این شورش که هیستیه در آن دست داشت در واقع قبل از هر چیز می‌خواست داریوش را متوجه سازد که بدون حضور هیستیه حفظ آرامش در بلاد ایونی ممکن نیست و باید به او اجازۀ بازگشت به وطن داد. اما شورشی که آریستاگوراس و هیستیه آن را به عنوان یک تمهید و توطئۀ منفعت‌جویانه به وجود آورده بودند، برخلاف پندار ایشان در سراسر بلاد ایونیه جدی شد و به شهرهای مختلف ایونی سرایت کرد. چون شهرهای ایونی با اعلام شورش، جباران خود را که حکام دست‌نشاندۀ ایران بودند از خود راندند، آریستاگوراس هم برخلاف میل باطنی در ملطیه حکومت عامه را اعلام کرد و با این اقدام خود را رهبر و محبوب شورشیان شهر ساخت. مقارن این احوال اتحادیه‌ای هم از ایونیها به وجود آمد و وی را به سرکردگی خویش برگزید. البته جزئیات روایات هرودوت در باب شورش ایونیها انسجام درستی ندارد و شاید این از آن موارد باشد که پدر تاریخ آنچه را «موذیگری هرودوت» می‌خوانند1، عمداً در بزرگ‌نشان دادن آن مرتکب شده باشد.

بروفق روایات، آریستاگوراس با سعی در تشویق و الزام آتنیها و اهل ارتریا به شرکت در این اتحادیه، ایونیها و تعدادی از بلاد یونان را برای اقدام قاطعی جهت رهایی از سلطۀ پارسیها به هیجان آورد. شورشیان ملطیه با کمک نیروهای آتن و ارتریا شهر ساردیس، تختگاه لیدیه، را غافلگیر کردند و آتش زدند (498)، اما بر ارگ آن که مقاومت سرسختانه‌ای در مقابل آنها ورزید دست نیافتند. سرانجام نیز پادگان‌های ایرانی توانستند جهازات آتنی و ارتریایی را مغلوب نمایند. در دنبال آن اتحادیۀ ایونی از هم گسیخت و ملطیه ناچار به تسلیم گشت (495ق.م). عاملان شورش هم مجازات شدند و عده‌ای از ماجراجویان به اسارت افتادند. شاه که چندی بعد مردونیوس، سردار و داماد خویش، را برای لشکرکشی به ولایت ایونی فرستاد، برای جلب قلوب قوم در مالیات آنها تخفیف داد، به تمام آنها حکومت ملی اعطا کرد و آنها را از سلطۀ جباران رهانید. بعد هم به شهرهای یونان – که صلح با آنها را برای تأمین نظم و امن در بلاد ایونی و تمام آسیای صغیر لازم می‌دانست – فرستادگانی گسیل کرد و آنها را به تقدیم آب و خاک و اظهار انقیاد و طاعت دعوت کرد. تعدادی از شهرهای یونان با قبول این دعوت خود را از مخاطرۀ درگیری‌ با سپاه پارسی رهانیدند. ارتریا نمی‌توانست این دعوت را بپذیرد. آتن و اسپارت هم که در آشوبی ناشی از خشم و پرخاش فرستادگان ایران را به قتل آوردند، برای مقابله با انتقام شاه بزرگ، و به رغم اختلافات دیرینه‌ای که بین آنها بود ناچار به اتحاد شدند.
 

سفر داریوش به نیل

لشکرکشی داریوش برای تنبیه قوم اجتناب ناپذیر شد و آتن که در ماجرای تسخیر و آتش زدن ساردیس هم متهم به دخالت بود، برای مقابله با لشکرکشی آمادگی فوری خود را ضروری یافت. لشکر داریوش که تحت فرمان برادرزاده‌اش، ارتافرنس، و یک سرکردۀ مادی به نام داتیس به یونان اعزام شد، ارتریا را بعد از چند روز محاصره تسخیر و منهدم کرد. بعد در دشت ماراتون در سرزمین آتیک و نزدیک ارتریا، با سپاه آتن، که برای اقدام به جنگ یا دفاع منتظر کمک اسپارت بود، برخورد کرد. دو لشکر چند روزی رودرروی هم بودند و هنوز سرکردگان آنها بین اقدام به جنگ یا اظهار انقیاد مردد بودند. بالاخره عزیمت جنگ غالب آمد و آتنیها، که رهایی از شکست را جز با اقدام به یک حملۀ تعرضی و ناگهانی غیرممکن می‌دیدند، بی‌محابا و تا حدی نومیدانه از بلندیها به سپاه ایران هجوم آوردند.

جزئیات حمله و هجوم بدان گونه که در روایات یونانیها هست البته از مبالغه و افسانه خالی نیست، این اندازه معلوم است که آتن به طور غیرمنتظره‌ای خود را بر سپاه مهاجم پیروز یافت(490). اینکه سپاه ایران ظاهراً به جهت اخباری که از وقوع یک شورش در مصر می‌رسید و بیم آن بود که اتحادی پنهانی بین مصریها و یونانیها جهازات و سپاه ایران را در اطراف مدیترانه و بحر احمر به خطر بیندازد، خود را ناچار به عقب‌نشینی سریع از یونان یافت، به آتنی‌ها فرصت داد تا دربارۀ پیروزی ماراتون – که ظاهراً جز یک تصادف و اتفاق نبود – به حماسه سرایی بپردازند و در باب اسباب و نتایج آن به نشر اخباری که به قول محققان به شعر و افسانه بیش از تاریخ شباهت دارد، لاف و گزاف بسیار سرهم کنند.

در واقع، مصر که داریوش را در سفری که به درۀ نیل کرد همچون یک «فرعون» و یک «زادۀ آلهه» تجلیل کرده بود، مقارن این ایام ظاهراً آمادۀ یک شورش برضد سلطۀ پارسیها می‌شد، و احتمال آنکه ناآرامیهای آن به تحریک یونانیها و ایونیها باشد می‌توانست برای داریوش مایۀ دل‌نگرانی شده باشد. چندی بعد، مصر به پشتیبانی از یک مدعی محلی – نامش خبیشه – برخاست. این مدعی که هر چند خودش ظاهراً عرب یا اهل لیبی بود، نژادش به خاندان فرعونان گذشته می‌رسید،‌ تدریجاً با توسعۀ توطئه پنهانی در ممفیس و سائیس و بعضی بلاد دیگر به عنوان فرعون شناخته شد و مصر با حمایت از ادعای او، برای رهایی از یوغ سلطۀ پارسیها، به تلاش پرداخت.

ضرورت سرکوبی این تلاش و تجهیز سپاه برای آن مقصود، عامل عمده در بازگشت سریع سپاه داریوش از میدان ماراتون بود. این سرکوبی البته برای حفظ وحدت و تمامیت امپراطوری ضرورت فوری داشت، اما داریوش در داخل کشور هم ظاهراً مواجه با دشواریهایی شد که اقدام فوری برای گرفتن انتقام از آتن و فرونشاندن طغیان مصر را نیز از جانب او به تأخیر‌ انداخت. شاید ضرورت مذاکرات سیاسی و تدارک اسباب یک لشکرکشی جدیتر، و همچنین احساس پیری و بیماری از موجبات این تأخیر بود. حل مسأله جانشینی هم که انتخاب ولیعهد را برای پادشاه پیر – و پر فرزند – مواجه با دسیسۀ زنان و منازعه‌ای رقابت‌آمیز بین فرزندان ارشد می‌ساخت، از اموری بود که داریوش را از اقدام سریع در لشکرکشی به مصر و یونان مانع آمد.

به هر تقدیر، در همین احوال بود، که شاه بزرگ ناگهان سخت بیمار شد و چندی بعد وفات یافت (486ق.م). با مرگ او سرکوبی شورشیان مصر و حتی سعی در تلافی واقعۀ ماراتون برعهدۀ پسر و جانشینش خشایارشا ماند. مقبرۀ او در نقش رستم، تا قرنها بعد از او خاطرۀ فرمانروایی باشکوه او را در اذهان زنده نگه داشت. فرانروایی او، تا آن زمان بعد از سلطنت کوروش، نمونۀ یک فرمانروایی قوی و خردمندانه در تمام دنیای باستان به شمار می‌آمد. با آن همه قدرت که پادشاهان عصر را خاضع می‌کرد، داریوش نسبت به اقوام تابع هرگز به نظر تحقیر و تکبر ننگریست. شخص او نمونۀ یک پهلوان و یک مرد عادل بود. چنانکه از قول خودش در یک کتیبۀ مفقود نقل کرده‌اند، وی در عصر خویش و در بین قوم خویش، بهترین سوارکار و ماهرترین تیرانداز بود. هر کاری را می‌دانست و هرکس را که با او از در دوستی درمی‌آمد به دوستی می‌پذیرفت. با آنکه خودش با عزم راسخ برای دفع دشمن اسلحه به دست می‌گرفت، برای مبارزه با قطحی، نظامات مربوط به مالیات و مقررات راجع به تجارت و امنیت و شوارع را با مراقبت اجرا می‌کرد، و برای رفع دروغ در اجرای عدالت و ایجاد امنیت که دروغ – در تمام صورتهای خویش – تا حدی ناشی از فقدان آن بود نظارت دقیق داشت، باز برای آنکه کشورش از دشمن، از قطحی، و از دروغ در پناه بماند به درگاه خدای خویش – اهورامزدا – دعا می‌کرد. وجدان دینی قوی که او را از دروغ و از بی‌عدالتی مانع می‌آمد تقریباً در همۀ کتیبه‌هایش هست و لحن کلام او را قابل اعتماد نشان می‌دهد. مع هذا این علاقه به دین اهورایی، او را به تضییق و ایذای پیروان ادیان دیگر وانمی‌داشت. نه فقط در مصر و در بابل به کاهنان معابد و پیروان ادیان دیگر با نظر احترام نگریست، بلکه معابدی را هم که در داخل کشور تعلق به پیروان ادیان داشت و گئوماتۀ مغ از روی تعصب یا به خاطر جلب پیروان دین ملی، آنها را ویران کرده بود دوباره بنا کرد. به اینکه در قلمرو او هر قوم سنت و آیین خود را دارد و آیین و سنت هیچ قوم را هرگز نباید لغو کرد یا لغو شمرد زیرکانه و آن‌گونه که درخور یک فرمانروای بزرگ است توجه داشت – امری که خشایارشا و اخلاف وی با عدم توجه بدان، در داخل و خارج امپراطوری برای خود دشواریهای بسیار به وجود آوردند و داریوش اگر خود این تسامح را نادیده گرفت، فی‌المثل برای آن بود که به قول ژوستن اهل قرطاجنه را از رسم و آیین قربانی کردن انسان منع کند – و این نیز در راستای تسامح واقعی بود.سلطنت خشایارشا (اخشورش، کزرسس) از جانب برادران با مخالفتی جدی مواجه نشد. از آنکه داریوش درسالهای آخر سلطنت خویش به ملاحظۀ آنکه مادر وی آتوسا دختر کوروش بود و ولادت خودش هم در عهد سلطنت داریوش روی داده بود، از بین هفت پسر خویش وی را به ولیعهدی برگزیده بود. لاجرم بعد از وفات پدر هم، اگر برادران از داعیه‌ای خالی نبودند، به اشارت و ارشاد عم خود ارتبان (اردوان) اراده و انتخاب پدر را محترم شمردند و در دنبال آن، دیگر هرگز بین آنها و خشایارشا کدورت و نقاری پیش نیامد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید