فروزش 2
جنوب خلیج فارس؛ شورِ کیستی و چیستی
- فروزش 2
- نمایش از یکشنبه, 27 شهریور 1390 08:11
- بازدید: 14528
برگرفته از فصلنامهٔ فروزش شماره دوم، بهار 1388، رویه 42 تا 52
«از شگفتیهای دریای پارس چیزی است که مردمان به شبهنگام بینند، در آنگاه چون موجها بر هم خورند و بر یکدیگر شکسته شوند از آنها آتش برجهد و آن که بر کشتی سوار است پندارد که بر دریایی از آتش روان باشد»
بزرگ پورِ شهریار، ناوخدای رامهرمزی
دکتر حمدالله آصفی
استاد پیشین حقوق بینالملل دانشگاه شیراز
سردبیر روزنامهی عصر مردم (استان فارس)
برخی دولتهای عربی و «پانعربیستها» [العروبه، العروبیه]، به ویژه از 1962م./ 1341 خ.، سخت جبههگیرانه و گزافهگرایانه، ویژهواژهی «خلیج ع ر ب ی» را به جای ویژهواژهی «خلیج فارس» به کار میگیرند؛ نوشتهی زیرین، در پیوند با همین فرایند، فراپیش نهاده میشود.
پُر روشن است که نام و نامگذاری، نیاز انسان و جامعهی انسانی میبوده است. این پویه در آغاز، تنها کارکردگرایانه، و برای بخشبندی و ردهبندی از یکسوی، و از دگر سوی برای پاسداری از پیوندهای خانوادگی و گروهی، به کار گرفته میشده است ولی گام به گام، جایگاهی ارزشی، فراگیتیایی و تابویی هم یافته است. سپستر، سازه و ابزاری از برای تاریخنگری و تاریخنگاری هم گشت. دربارهی این جُستار واپسین، هرآینه توجیهی تاریخی در میان نمیبود، نام «دریای پارس» - بحر فارس، خلیج فارس، بحر العجم - دستکم پیرامون سه هزاره، پایا و ماندگار نمیماند.
* * *
در واکنش به کاربرد «خلیج ع ر ب ی» به جای «خلیچ پارس» از جمله، پرسشهای زیرین نیز، اندر میان میآیند:
- آیا در سراسر سههزارهی گذشته، نشیمنان کرانهی جنوبی، هماره و یکسره تازی (عرب) بودهاند، یا تازیان از واپسین کوچندگان به این سامان به شمار میآمدهاند؟
- آیا در سراسر سه هزارهی گذشته، و پیش از آن، تازیان، یا دیگران، تمدّنی درخشانتر از تمدن بخش شمالی خلیج پارس (دریای پارس) به ارمغان آوردهاند؟
- آیا از زمان ایلامیان تا دوران مادها و هخامنشیان، تا روزگار قاجاران که سستترین فرمانروایی در ایرانزمین تا آغاز سدهی بیستم میلادی به شمار میآمده، در جنوب خلیج پارس (دریای پارس)، دولت- کشوری بومی که گستردهتر یا چیرهتر و دارای حاکمیتی فراگیرتر از فرمانرواییهای شمال خلیج پارس باشد، سر برآورده است؟
جایگاه ایرانیان در خلیج پارس و دریای پارس
الف- در باستان
تا پیش از فراز آمدن مادها، حوزهی خلیج پارس (دریای پارس)، گسترهی آمدوشد و دادوستد ایلامیان و سومریان و دیگر فرمانرواییهای میانرودانی و دراویدیهای هند باستان بوده است. یافتههای تاریخی تا زمانهی ما نشان از آن دارند که نخست ایلامیان و سپس سومریان به کرانههای خلیج پارس (دریای پارس) آمدهاند و باز، برابرِ یافتههای تاریخی تاکنون، هر دوی این مردمان از آسیای میانه و کرانهی دریای مازندران (دریای کاسپیان) به خوزستان و میانرودان کوچیدهاند. چیرگی ایلام، دستکم بر همهی کرانههای شمال خلیج پارس، پارهای روشنگشته از فرایندهای تاریخی است. هخامنشیان در اُوال – بحرین امروزی- جایگاه و پایگاه ساخته و نیروی دریایی توانمند آنها تا دریای اریتره (سرخ) را به زیر فرمان داشتهاند. ساختن آبراه داریوش [بزرگ] در گسترهای که در سدهی نوزدهم میلادی آبراه سوئز را ساختهاند، خود گُواه بر این فرایند تاریخی است.
اشکانیان دنبالهی برنامهی هخامنشیان را گرفتند و بر کرانههای جنوبی دریای پارس تا یمن فرمانروایی مینمودند، و از کوچهای یورشگرانهی سیاهان (حبشیها) و تازیان به کرانههای جنوبی خلیج پارس جلوگیری میکردند. اگر گزارشهای تاریخی به دست آمده تاکنون را پذیرا باشیم در کرانههای جنوبی خلیج پارس، تازیان (عربها) از سدهی دوم میلادی- در پایان روزگار اشکانی و آغاز روزگار ساسانی- یگان و عنصری اندر شمار میشوند. به سخن دیگر، سدهی دوم میلادی، آغاز کوچهای چشمگیر و یورشگرانهی تازیان به کرانههای جنوبی خلیج پارس است. اردشیر بابکان سردودمان ساسانی، در هَگَر [بحرین کنونی] راه بر این یورشها بست. شاپور یکم نیز، با این کوچهای یورشواره و تاراجگرانه روبهرو بود. وی در جایی که اینک قطیف نامیده میشود - و زمانی پارهای از هَگَر باستان بوده و اکنون تکهای از عربستان شده - «دِژ- شهر» َپتَناردشیر را بنیاد نهاد. هرمز دوم، شهریار نامور، به آبادگری و دادگری، در پیکار با یورش تازیان بر کرانههای جنوبی خلیج پارس کشته آمد، فرزند و جانشین پرشکوهش- شاپور دوم – در 325 میلادی، شکستی هولناک بر یورشآورندگان بار نمود؛ گرچه زان پس، تازش و یورش قبیلهها کاهش یافت ولی کوچِ آرام و پناه آوردن، به گونهای گسستناپذیر دنباله یافت و پذیرفته هم میآمد. اینگونه آمدگان، چه در کرانههای جنوبی و چه در کرانههای شمالی، شهروند [اهل البلاد] ایرانزمین به شمار میآمدند.
به زمان پیامبر اسلام که ابوعلاء الحضرمی، به هَگَر [بحرین] آمد تا مردم را به دین تازه فرا بخواند، بیشینهی هَگَریان و ماسونیان [عمانیان] از پیروان زرتشت بودند. کوچ انبوه تازیان به کرانههای جنوبی خلیج پارس، پس از فراز آمدن دین اسلام – و در پناه دین اسلام- انجام پذیرفت. ابن مُقرّب، سرایندهی احسایی [الاحسایی، لحسایی]، همروزگار اتابک ابوبکر سعد بن زنگی [سالمرگ 658 ه. ق.] به مردمش – مردم احساء و قطیف- یادآور میگردد که نژادشان چیست و کیست. برابرِ شرحی که بر دیوان نامبرده نوشته آمده، شهریاران ساسانی «دژ- شهر»های صفا و مُشقّر را به دست مِهرازان (معماران) و کارگران ایرانی ساختند و چون ماندگاری این کارورزان به درازا کشید و افسرده و بیآرام گشتند، به فرمان بلندپایهگان ساسانی، زنانی بدانجا گسیل یافتند تا آن کارورزان همسر گزینند و برای خویش خانومانی بنیان نهند. یاقوت حموی نیز گزارشی همانند میدهد.
دومین سرزمین نامدار کرانههای جنوب خلیج پارس در باستان و سدههای میانه، آن جایی است که اینک مسقط و عمان نام دارند. به روزگار باستان، تا پیش از ساسانیان، این سامان کرانهای، «اومانو» نامیده میشد و «عمان» تازیگشتهی همین نام است. صیحان بن سعید، سرایندهی عمّانی، در ستایش ماسون یا مازون – نام ایرانی زمان ساسانیان - در سرودهای، میسراید که کسری [خسرو] انوشیروان، «عمان» را «ماذون» نامیده بود و «ماذون، ای دوست، نیکوسرزمینی است». واژهی ماسون، هنوز هم، در ساخت مَسَندَم (ماسون + دم) [ درگاه یا دروازهی ماسون] کاربری دارد.
به روزگار ساسانی، مسقط و عمان، در زیر فرمان دودمانی ایرانی «کوادیان» به سر میبرد. پارسها در سرزمین کرانهای بودند. بر بنیاد گزارش یاقوت حموی در معجم البلدان، بَنو عِجل، تیرهای از بنوبکر بن وائل در بحرین با پارسیان این آبخوست (جزیره) آمیخته شده و ایرانی گشتند. مقدسی هم در احسنالتقاسیم میآورد که هنوز، در سدهی چهارم هجری نیز، زبان مردم صُحار- کانون عمان- و کرانههای این سرزمین، پارسی بود. او میافزاید نشیمنان عَدَن و جده ایرانیاند ولی زبانشان عربی شده است. اتحادیهی تیرههای تازی اَزْد، به دور از دریا، در کرانههای بیابان و یا در کوهپایهها روزگار میگذراندند. ماسونِ آن دوران که خاک «امارات» کنونی را هم در برمیگرفت، پارهای از استان نیمروز به شمار میرفت و مَسندَم (ماسوندم) بندرگاه یا سرپُلی بود که ایرانیان از آنجا نیز، فرایندها و پویههای دریایی و دریانوردی تا سرندیب (سیلان) و دورترها را به فرمان داشتند.
به زمان خلیفهی یکم – ابوبکر- که یورش فراگیر به ایرانِ گسیختهسامانِ پایانِ فرمانروایی ساسانی آغاز گشت، نخستین پارهای از ایران که به آن تاخته شد، قطیف امروزین – شهرک بحرین باستان- بود؛ مُثنّی و خالد بن ولید، از همین سرزمین گشودهشده – هَگَر [سپس بحرین] - رو به سوی اروند تازاندند.
به هر آیین، فرایندها و یادمانهای تاریخی، گزارشگرِ این واقعیت تاریخیاند که ایرانیان، پیرامون یک هزاره پیش از تازیان، در کرانههای جنوبی خلیج پارس جای گرفته بودند و در آن کرانهها سامان و سازمان آفریدند و فرمانروایی نمودند.
نقشهٔ کشور ایران و خلیج فارسِ توماس هربرت – 1628 م.
Thomas Herbert / Herberts Karte von Persien (1628/29)
الخلیج الفارسی فی خریطه العراق السیاسیه، نقلت عن کتاب «لغهالمنجد»، الطبعه الخامسه عشر، المکتبه الکاثولیکیه، بیروت – 1965 م.
ب- در سدههای میانه
در پی پیروزی اسلام است که کوچ تازیان یا عربان به کرانههای خلیج پارس شتاب میگیرد و گسترش مییابد؛ و هم از این دوران است که هَگَر (بحرین) «مستعرب» میگردد؛ با این همه، زان پس هم، در بیشترین سدهها، مالکیت و حاکمیت در کرانههای جنوبی این دریا از آنِ ایرانیان بوده است.
بحرین در سراسر دوران خلیفگان اموی، و در بخشی بزرگ از دوران خلیفگان عباسی، یکی از بزرگترین کانونهای ستیز در برابر فرمانروایان دمشق و بغداد گشت. واکنشهای خونبار خلیفگانی از گونهی هشام بن عبدالملک و خشکاندن چشمهها و چاههای آب شیرین آبخوست بحرین [اُوال] با سنگ و ساروج، فرایند رستاخیز بحرینیان را نبرید. نمونهوار، خیزش زنگیان یا بردگان سیاه، به فرماندهی باسعید حسن پورِ بهرام گناوهای، دولتی
تودهگرای – رهای از شکافهای پایگانی و طبقاتی- و آزاد از چنگالهای خلافت پدید آورد. گزارش ناصرخسرو قبادیانی دربارهی ساختار سیاسی – اجتماعی باسعیدیان خواندنی است. پس از رستاخیز زنگیان، رستاخیزهای دگر هم سازمان داده شد که خلافت عباسی، نامِ اتهامآمیز «قرمطی» (دینستیز و بددین) بر آنها مینهاد؛ اینگونه شورشها از سدهی یکم تا سدهی چهارم ه. ق. پایا ماند.
پس از ساسانیان، نخستین دودمان ایرانی که بر سراسر خلیج پارس فرمانروایی یافت، دیلمیان (447-320 ه. ق.) بودند. این دودمان، سیراف افسانهای- نزدیک طاهری کنونی- را تختگاه خلیج پارس ساخت، و از این تختگاه پرشکوه و به یاری ناوگانی سامانیافته و نیرومند، سراسر کرانهها و آبخوستهای (جزیرهای) این دریا و همه پویههای دریانوردی آن را اداره میکردند و چنین است که ابن حوقل نصیبی البغدادی در سدهی چهارم ه. ق. مینویسد:
«چنان که بارها گفته شد، دریای پارس خلیجی است که از اقیانوس کناری گیتی [هند] در نزدیکی چین و سرزمین واق جدا میشود و آن دریایی است که از کرانهای سند و کرمان و پارس پیش میآید و از میان همهی سرزمینها، به نام پارس خوانده میشود چرا که هیچ دیاری بر گرد این دریا نیست که از پارس پیشرفتهتر باشد، همانا که شاهان پارس، از روزگاران باستان، نیرومندترین فرمانروایی را داشتهاند و هماکنون نیز نیرومندترین فرمانروایی را بر سرزمینهای دور و نزدیک این دریا دارند».
مقدسی البشاری نیز در سدهی چهارم گزارش میکند: «بیشتر مردم، این دریا را تا کرانهای یمن، دریای فارس میخوانند و به راستی که بیشتر ناوسازان و ناوخدایان آن از فارس هستند... بیشتر مردم در عدن و جده از فارساند... در صُحار مردم یکدیگر را به نامهای فارسی میخوانند و به فارسی سخن میگویند. صُحار، مرکز عمان است... و بیشتر مردم آن ایرانیاند».
برابر گزارشها، در 366 یا 367 ه. ق. زمینلرزهای هفت روزه سیراف را ویران ساخت. در همان سال 366، سبکتکین، غزنه را از ایستارِ یک حکومتنشین به جایگاه یک فرمانروایی درآورد و با مرگ فخرالدولهی دیلمی در 387، چراغِ هستی دیلمیان روی به کمسویی و خاموشی نهاد؛ گرچه غزنویان هم به فرایندهای حوزهی خلیج پارس و دریای پارس نگرش و پردازش داشتند، ولی سلجوقیان بسی بیشتر درگیرِ پرسمانهای آبهای جنوبی ایرانزمین گشتند. به زمانهی آنها ادارهی خلیج پارس به دست سلجوقیان کرمان سپرده شد. در این برشگاه تاریخی، بحرین بزرگ از روندِ شهریاران کیش اداره میگشت ولی عمان از روند تختگاه هرمزِ کرانهای در کنار ریزشگاهِ رود میناب - و نه هرمز آبخوستی (جزیره هرمز)- سازماندهی میشد.
در روزگار اتابکان فارس (686-544 ه. ق.) نیز، کیش، نمایانترین جایگاه را در پاسداری از خلیج پارس داشت. با یورش مغولان و با همهی ویرانیها و آسیبهایی که به سرزمین ما رسید، در دورهی ایلخانیان، مظفریان- امیر مبارزالدین محمد و شاهشجاع- و تیموریان، چیرگی فرمانروایان ایران بر حوزهی خلیج پارس بیهماورد ماند. هنوز تا آغاز شهریاری شاه اسماعیل صفوی، بحرین و عمان سر به فرمان ایران بودند.
در 696 یا 699 ه. ق. همین که پای ترکان چغتایی برای یغما به نزدیکیهای دریا رسید خاندان فرمانروا در هرمزِ کرانهای و بخشهایی از مردم این «شهر– بندر» از بیم یغماگران، به آبخوست جرون (جزیرهی هرمز) کوچیدند و بنیاد یک دولتشهر یا یک شهریاری را نهادند که سراسر کرانههای خلیج پارس یا دریای پارس تا عمان و زنگبار را به زیر نگین آورد. بلندآوازگی این تختگاه و فرمانروایی آن- خواه واقعگرایانه و خواه گزافهگرایانه- چنان زبانزد شد که لویز دوکاموئنس (988/1580-931ه./1525م.) سرایندهی ملی و نامدار پرتغال [هومر و فردوسی پرتغال] که زمانی را در چین و هند گذرانده، میسراید: «این کشور بزرگ و پرافتخارِ ایران است که مردان جنگآزموده و نستوه آن بر نغمهی رود به چشم حقارت مینگرند و به زور بازوی آهنآسای شمشیرزن خود، میبالند. «جزیره جرون» [آبخوست هرمز] را که هوسرانی روزگار اکنون در جا و نام جاینشین شهر کهن [هرمز کرانهای] ساخته است، از خاطر دور مدار».
و میلتون (1085/1674-1017ه.ق./1608م.)، سرایندهی نامدار انگلیسی در «بهشت گمشده» چنین ساز میکند: «بر فراز تختی نشسته بود که در قدر و بها بر ثروت و مال هرموز و هند، و جواهر و مروارید بیحسابی که دست سخاوتمند شرق بر پای پادشاهان خود میریزد، برتری داشت».
شهریاران هرمزِ آبخوستی نیز ،چه آنان که هماره به فرمانروایان خود در ایران خشکادی یا کرانهای، به پیمان میماندند و چه آنانی که گه گاه هوس جداسری میکردند، همیشه به عنوان شهریارانی از ایران و در پیوند با ایران بر دریای پارس فرمان میراندند و از ریزشگاهِ اروند تا موزامبیک و تا آبخوستهای هند باختری را زیر نگین داشتند.
این دورانِ درخشان از سدهی هشتم ه.ق. تا سررسیدن استعمارگران پرتغالی در 913ه.ق/1507م – بیش از دو سده- پایا ماند. به سخن دیگر، فراز و نشیبهای سیاسی– نظامی در ایرانِ سدههای میانه تا پیدا شدن سروکلهی استعمارگران در دریای پارس، به زدودن حاکمیت تاریخی ایران بر آبخوستهای دریای پارس و کرانههای جنوبی
نمیانجامید. نمونهوار آن که اجود بن زامل (از خاندان بنی جبر)، والی بحرین از روند شهریار- تورانشاهیِ- هرمز، همچنان به دربار شاه اسماعیل وفاداری نشان میداد.
پ- در زمان استعمار
آمدن پرتغالیها و سپس عثمانیها، هندیها، انگلیسیها، فرانسویها، آلمانیها و روسها به خلیج پارس یا دریای پارس، ترازمندی قدرت در این سامان را به زیان ایران برهم زد؛ پویه و فرایندی که هنوز نیز، به گونهای، دنباله دارد. ولی همین استعمارگران، چه در قراردادهای میان خود و چه در قراردادهایی که با بومیان کرانه جنوبی و آبخوستهای خلیج پارس میبستند نام دریا را «خلیج فارس» مینوشتند.
مقدسی البشاری سدهی چهارم: بیشتر مردم، این دریا را تا کرانهای یمن، دریای فارس میخوانند و به راستی که بیشتر ناوسازان و ناوخدایان آن از فارس هستند... بیشتر مردم در عدن و جده از فارساند... در صُحار مردم یکدیگر را به نامهای فارسی میخوانند و به فارسی سخن میگویند. صُحار، مرکز عمان است... و بیشتر مردم آن ایرانیاند |
از 1507م/913 ه.ق که کشتیهای توپدار آلبوکرک، نیروهای بیبهره از فنآوری نوین جنگی هرمز را در هم کوبیدند، تا آغاز سدهی هفدهم میلادی، شهریاران صفوی نتوانستند – و دیر هم کردند – که در برابر
یورشآورندگان باختری به واکنش بایستند. از یک سوی، ایران، نیروی دریایی هماورد با نیروی دریایی نوین استعمارگران نداشت و سازمان هم نداد، و از دگر سوی، پیکارهای اوزبکان و ترکمانان در شمال خاوری، و جنگهای خونبار و پایاننیافتنی با عثمانیها در باختر میهن، زمان و مجال پرداختن به فرایندهای دریای پارس را نمیداد.
گرچه دربارِ شاه عباس یکم (بزرگ)، چکاد و نقطهی اوج نمایهی دودمان صفوی، در کار پرداختن به دریای پارس شد و به فرمان این شهریار، نیروهای ایران به سپاهسالاری اللهوردیخان و دریاسالاری فرزندش، امامقلیخان، در 1602 م. بحرین را از پرتغالیان پاک ساختند و در 1615 گمبرون [بندرعباس کنونی]، و در 1619 رأسالخیمه را از نیروهای پرتغالی باز پس گرفتند و در 1622 م./ 1001 خ. به یاری نیروی دریایی انگلیس، پرتغالیها را در آبخوست هرمز به زانو درآوردند، ولی تا کار بدینجا رسید 115 سال از یورش و ماندگاری استعمار پرتغال در خلیج پارس (دریای پارس) گذشته بود.
در این زمان به درازا کشیده، بسیاری از فرایندها به زیان ایستار ایران رقم خورده و ساختارِ درونی جامعههای کرانهی جنوبی این دریا به زیان ایران سمتوسو یافته بود. این جامعهها زمینه یافتند که، گاه و بیگاه، در زیر قبای استعمارگران پنهان شوند، و هر چند جایگاه استعماری پرتغال در جنوب ایران سست شد، ولی استعمارگری نیرومندتر- انگلیس- آسان و کمهزینه جایگاه راهبردی خود را، چه از دیدگاه نظامی و چه از دیدگاه بازرگانی، استوارتر میساخت، به گونهای که دربار شاه سلطانحسین در برابر این خطر، به رهچارهی «سیاست موازنه مثبت» دست آویخت و به بستن قرارداد 1715 م. با دربار لویی چهاردهم دست یازید!
فروپاشی دودمان صفوی در 1722 م./ 1135 ه.ق. و افتادن سرنوشت کشور به دست محمود و اشرف افغان، افزون بر ویرانیهای بسیار، ایستارِ منطقهای کشور را هم بسی سست نمود. گردنکشان سر برآوردند و کرانههای جنوبی خلیج پارس آهنگ خودسری نمودند. انگلیسیها بی آن که با سدّ و بندی روبهرو گردند زمینه فراهم میآوردند که این خلیج را به سود خویش به گونهی دریایی بسته درآورند. روسها به شمال ایران درون شدند و عثمانیها تا تبریز و همدان را جولانگهِ خویش ساختند. پس از آن که شاه سلطانحسین پادشاهی را به محمود داد، هفت سال به درازا کشید تا سردار بیباک و نابغهی سپاهیگری، نادر افشار، اشرف را فرو کوبد، دیگر گردنکشان را درهم شکند و عثمانیها و روسها را بتاراند و دریاسالار او، لطیفخان، در 1736 م. بحرین را آرام سازد و تا 1738 رأسالخیمه و مسقط و عمان را به فرمانبری وادارد. «پهلوان– شهریار» خردورز، کریمخان زند هم توانست دستآوردهای نادر در خلیج پارس را پاسداری کند.
ولی استعمار انگلیس نیز کار خویش مینمود و در پیوند با ایران و خلیج پارس، داستان دیگری رقم میزد:
در سدهی هژدهم میلادی، افزون بر فروپاشی دودمان صفوی، کشته آمدن نادر و مرگ کریمخان، گسیختهگی سامان کشور را شتاب و گسترش داد. در پایان کشمکشهای بر سر قدرت در درون کشور، قاجاران به فرمانروایی رسیدند؛ دودمانی که نتوانست دستاوردی درخشان برای میهن به ارمغان آورد.
همراستای با این فرایندها، انگلیسیان که در 1601 میلادی- روزگار الیزابت یکم - «کمپانی هند شرقی» را بنیاد نهاده بودند، در جنگ پلاسی- 1757م.- توان سپاهی و سیاسی خود را در بنگال به هندیان نشان دادند. 50 سال دیرتر، یکسوم شبهقاره را به چنگ آوردند. انقلاب صنعتی در انگلیس در 1791 م. به بهره نشست. در رستاخیز 1858-1857م [جنگ سیپای – جنگ سپاهی] که فرمانرواییهای مُراتا (پونا) و مغول هند (دهلی) آن را سازماندهی کردند، انگلیس (کمپانی) برندهی کارزار گشت. ولی در پی همین پیروزی، کمپانی برچیده شد و امپراتوری انگلیس که نماد شکوهش هندوستان بود، بنیاد یافت. از این زمان، شبهقاره را پارلمان و کابینهی انگلیس اداره میکردند. در جنگ دوم میان افغانستان و انگلیس در 1879 م./ 1296 ه.ق، انگلیسیها نیروهای امیر شیرعلی را به زانو در آوردند و برابرِ پیمانِ گندمک – 26 مه 1879/ 4 رجب 1296 – افغانستان تحتالحمایهی لندن گردید. بدینسان انگلیسیها در خاور ایران همسایه ما گشتند.
در خلیج پارس هم انگلیسیها در 1820م./1236ه.ق با بستن «قرارداد فراگیر با قبیلههای عرب خلیج فارس» در رأسالخیمه، با شیخهای ابوظبی، دبی، امالقوین، رأسالخیمه، شارجه، عجمان و بحرین، شیخها با انگلیس پیمان کردند که از ستیزه با یکدیگر، راهزنی در خشکی و دزدی دریایی بپرهیزند. زان پس «ساحل دزدان» (ساحل القراصنه - Pirate Coast - یعنی همان جایی که امروزه نام امارت عربی متحده دارد)، به «ساحل صلح» (ساحل الهدنه – Trucial Coast) دگرگون گشت. بیدرنگ، پس از این قرارداد، هر یک از شیخهای یادشده، جداگانه با انگلیسیان پیمان بستند و لندن را به عنوان قیّم و صاحب اختیار (پایشگر) پذیرفتند. داستان «تحتالحمایه» نمودن کرانههای جنوبی خلیج پارس از کویت تا عمان، تا 1896 یکسره گشت و در این دریا هم، انگلیس همسایه و مدعی ایران گردید.
ایران که تا زمان آغامحمدخان به مثابهی یک قدرت و خطر در برابر انگلیس به شمار میآمد، از زمان فتحعلیشاه تنها به عنوان یک گذرگاه خطرناک – برای رخنهی روسها و فرانسویها به سوی هند و خلیج پارس- در نگر آورده میشد. هماهنگ با این فرایندها و ایستارها، انگلیس، در پیوند با سرزمین ما، به دو گونه، گزینه برمیگزید:
- هر آن کجا که ستیزی میان ایران و همسایگانش فراپیش میآمد کفه را به زیان کشور ما سنگین مینمود؛
- در جنوب خلیج پارس، همراه با شمشیر و چماق، شاخهی زیتون و هویج را به کار میگرفت: بخششهای مادی، باز گذاشتن دست این و یا آن شیخ در این و یا آن سرزمین، دگرگونی نام جایها و خلیجها و دریاها به سود شیخها، از جمله شگردها در فراپیش نهادن «شاخهی زیتون و هویج» بود.
در جنگ نخست جهانی مردمان سرزمینهای گسترهی «جزیره العرب» رستاخیز ننمودند، ولی انگلستان، دوراندیشانه و هماهنگ با شرایطِ پیشآمده و در راستای سود و سودای خویش در کار آن شد که در کرانههای جنوبی خلیج پارس هم به دولت – کشورسازی دست یازد |
با این همه، آنجا که انگلیسیان نیزه در میدان نمیکوبیدند و یا سودشان در آن بود که خود را نشان ندهند، حتا نیرومندترین فرمانروای «جزیره العرب» یارای ایستادن و سرکشی در برابر ایران را نداشت. نمونهوار: یورشِ فرمانروایان «سعودی- وهابی» نجد به بحرین، و سپس تازش آنها به مسقط، انگیزه گشت تا سیدسعیدخان، امام مسقط در 1226 ه.ق. از فرمانفرمای ایالت پارس- حسینعلی میرزا- یاری بخواهد. فرمانفرما، سردار صادقخان دَوَلّوی قاجار را به مسقط گسیل داشت. صادقخان، نجدیان را از مسقط بیرون راند و آنها را تا دُرعیه، تختگاه نخست سعودیها- در نزدیکیهای ریاض- دنبال نمود. در ناسخالتواریخِ مورخالدولهی سپهر، این رخداد، با آرایهها و پردازشهای ادبی، چنین گزارش شده است:
«... امام مسقط نهفته، خاطر ایشان را به شاهزاده حسینعلیمیرزا که فرمانگزار فارس بود باز نمود و به موجب فرمان او، صادقخان دَوَلّوی قاجار، که هم از این پیش چنانکه ذکر شد کارزار آن گروه عرب را مجرّب داشت با فوجی از دلیران عجم تا به مسقط تاختن کرد و از آنجا با مردم خود پیوسته کرده تا حوالی درعیه، عنان باز نکشید. سعود که سید آن سلسله بود برای مدافعت و منازعت، سیف بن مالک و محمد بن سیف را با گروهی از عرب که عددِ رمل و عدّت نمل [شمار شنها و سپاه مورچگان] داشتند، بیرون فرستاد. هر دو لشگر در برابر یکدیگر درآمده، بازار ستیز و آویز گرم کردند. بعد از کشش و کوشش، محمدبن سیف و سیف بن مالک با زخمهای مهلک به صعوبت و زحمت طریقِ هزیمت گرفتند و مردم ایشان طعمهی تیغهای سرافشان شدند. امام مسقط به شکرانه، پیشکِشی شایان به درگاه شاهزاده حسینعلیمیرزا فرستاده و مژدهی این فتح روز دوشنبه بیستم ربیع الاول در حضرت شهریار [فتحعلیشاه] معروض افتاد».
حتا به زمان ناصرالدین شاه – زمان اوجیابی پُرشتاب قدرت انگلیس در خاور ایران و در خلیج پارس - امام مسقط (سعید بن احمد) اجارهدار بندر عباس و پیرامون آن، در اجارهنامهی 20 شعبان 1272/26 آوریل 1856 این چنین به پادشاه و دولت ایران کُرنش میکند: «بندهی درگاه آسمانجاه، سلطان سعیدبن احمد، خود را از تبعه و چاکران و بستگان دولت ایران صانها الله تعالی عن الحدثان میدانم...».
آنچه نوشته آمد، دربارهی گذشته و یادمان تاریخ است. ولی «شیوخ جنوب خلیج پارس» و «پانعربیستها» - اینک که چتر پشتیبانی آمریکا/ انگلیس را بر فراز سر دارند- نه «گذشته» را میخوانند و نه میخواهند «اکنون» را ببینند.
در ایستار کنونی، ایران، به تنهایی، همهی کرانه شمالی خلیج پارس و دریای پارس تا آبهای پاکستان را در حاکمیت دارد و با در شمار آوردن آبخوستهای (جزیرههای) ایرانی و آبهای «داخلی و ساحلی»اش، بر پیرامون دو سوم آبهای خلیج پارس حاکمیت دارد؛ با این همه، میبینیم که همسایگان جنوبی(!) ما، بس نابهجا، شرزه گشته و خلیج پارس را «خلیج ع ر ب ی» میخوانند.
گسترهی خلیج پارس/ دریای پارس
شاید نادرست نباشد که گفته آید، گزافهخواهی و گرایش به سَرَک کشیدن در کار و دارایی دیگران، اگر نه در همه، ولی در بیشینهی مردمان و جامعهها هست و هرگاه که در برابر اینگونه گزافهخواهیها و گزافهگوییها خموشی گزیده شود، گزافهخواه شرزه میگردد. این شرزگی را ما در پیوند با نام «خلیج فارس» و «دریای پارس» هم میدیدهایم.
بر سنگنبشتهای که در کنار آبراه سوئز، در حجرالرشید، پیدا گردیده، داریوش بزرگ، دریای سرخ را دنبالهی دریای پارس میداند: درایه تیه هچا پارسا آئی تی [دریایی که از پارس سر میگیرد]. در نقشهی بتلمیوس گیتاشناس، در 150 میلادی، همزمان با اشکانیان، «خلیج فارس» دنبالهی اقیانوس هند است و نامی چون «بحر عمان» و یا «دریای عرب» در آن دیده نمیشود. به زبان دگر، آنچه امروزه زیر نام خلیج فارس، دریای عمان و دریای عرب در نقشهها میآید همگی به نام «دریای پارس» شناخته و شناسانده میشدند. به روزگار اشکانیان و ساسانیان، عمان و مسقط که «امارات» کنونی هم پارهای از آن دو بود، بخشی از نیمروز ایرانزمین به شمار میرفتند و واژهی «عمان» یا «مسقط» تازی اندر میان نبود.
به روزگار پیروزی اسلام هم، سدههای بسیار تا سده هژدهم میلادی، نام «دریای عمان» یا «بحر عمان»، نه تنها به جای «دریای پارس» کاربرد نداشتند که به عنوان نامهایی فرابومگاهی (فرامنطقهای) نیز کاربرد نمییافتند. در این برشگاه تاریخی، این نامها بسان «دریای خوزستان»، «دریای بصره»، «دریای بحرین»، «دریای بوشهر»، «دریای افرنگ»،... نامهایی بومگاهی (محلی) بودند. گواه آن که:
- ابراهیم همدانی (ابن فقیه) در مختصر کتاب البلدان (نوشتهآمده در 279 ه.ق)، مینویسد: «بدان که دریای پارس و اقیانوس هند به هم پیوستهاند و یک دریایند».
- ابن رُسته در «الاعلاق النفیسه» (سپاهان، 290 ه.ق.) میآورد: «اما دریای هند [اقیانوس هند]، از آن خلیجی به سوی سامانِ پارس بیرون میآید که خلیج پارس نام دارد و میان این دو خلیج، یعنی خلیج [دریای] سرخ و خلیج پارس، سرزمین حجاز و یمن و دیگر سامانهای عرب جای دارند».
- استخری در «مسالک الممالک» و بر بنیاد آنچه در صورهالارضِ ابوزید بلخی آمده، گسترهی دریای پارس را چنین میشناساند: «دریای پارس. ما دریای پارس را پس از عربستان یاد میکنیم زیرا این دریا بیشترین مرزهای عربستان را در بر گرفته است... اینک از «قُلزُم» [دریای سرخ] که در کنارهی دریای پارس است از سوی خاور آغاز میکنیم که به اَبله پیوسته است... دریای پارس... بر مرزهای عربستان میرود تا عبادان [آبادان]. آنگاه پهنای دجله را میبرد و به کنارهی «مهروبان» میرسد. و پس از آن به گناوه [جنابه]. پس دریای پارس بر کنارهی استان پارس گذرد تا برسد به «سیراف». پس، از کنارهی هرمز که فرزه کرمان است گذرد تا برسد به «دَیبل» [دَبیل] و کنارهی تبت و به کنارهی چینستان پایان پذیرد... پس، دریای پارس کنارهی حبشه را پیموده که روبهروی مکه و مدینه است تا برابر «عدن»، آن گاه حبشه را پشت سر گذارد به سرزمین زنگیان...».
استخری برابر گیتاشناسی زمانهی خویش، با گزارشی درست، بخش شمالی و میانی آنچه را ما امروزه «اقیانوس هند» مینامیم و میدانیم، «دریای پارس» میشناساند.
بر همین بنیاد به هنگام یادکرد از شبهقارهی هند میآورد: «پهنای آن [هند] در کناره دریای پارس سه ماهه راه است در سرزمین قنوج».
- مسعودی (درگذشته به سال 345 ه.ق) در مروج الذهب و معادن الجوهر (جلد یکم) نیز خلیج فارس یا دریای پارس را شاخهای از دریای حبشی میخواند و مینویسد: «در مشرق آن... سپس کنارهی کرمان که دیار هرمز است و هرمز روبهروی شهر سُنجار عمان است و در کنار کنارهی کرمان بر کرانهی این دریا، دیار مُکران است... آن گاه کرانهی سند است».
امروزه ما به جای «مکران» واژهی «بلوچستان» را به کار میبریم. خاوریترین بندر جنوبی ایران، در این روزگار، بندر گواتر (گوادر) است که در جنوب خاوری بلوچستان جای دارد، ولی تاریخ میداند و میگوید که مُکرانِ کهن، بسی بزرگتر از بلوچستان کنونی بوده و بلوچستان، پارهای از آن به شمار میرفته است.
مسعودی از دریای عمان نام میبرد ولی نه به عنوان دریایی که نامی فرابومگاهی دارد، بل به عنوان نام دریایی که در درون دریای پارس و پارهای از آن است. گواه آن که میافزاید: «این دریای چین و هند و فارس و عمان و بصره و بحرین و یمن و حبشه و حجاز و قلزم و زنگ و سند است و...» (همان، 108).
- محمدبن حوقل در صورت الارض (نوشتهآمده در 367 ه.ق.) نیز همان گزارش استخری را، با اندکی دگرگونی، بازگو میکند: «... دریای پارس خلیجی است که از اقیانوس (کناری گیتی) در نزدیکی چین و سرزمین واق جدا میشود...».
- الشریف الادریسی، از تازیان آبخوستِ (جزیرهی) سیسیل (درگذشته به سال 560 ه.ق.) در «نزهه المشتاق فی اختراق الافاق» مینویسد: «از این دریای چین، خلیج سبز که دریای پارس و اُبُلّه [اُپلا در روزگار ساسانی] در کنار بصرهی کنونی است، شاخه میگیرد... چنانکه از باختر سامانهای سند و مکران و کرمان و پارس بگذرد تا به اُبُلّه جایی که عبادان [آبادان] است میرسد، و آنجا پایان دریاست».
بدین سان میبینیم که شریف ادریسی نیز دریای پارس را خلیج سبز مینامد و گسترهی این دریا را از سند تا آبادان میشناساند. به دیگر سخن او هم از خلیج (دریای) عمان یادی نمینماید و خلیج فارس کنونی و خلیج کنونی عمان را یکجا پارهای از دریای پارس برمیشمرد و دریای پارس یا خلیج فارس را از سند تا آبادان و نه از تنگهی هرمز تا آبادان میداند.
- یاقوت حموی رومی(درگذشته به سال 626 ه.ق) در معجم البلدان مینویسد: «دریای پارس شاخهای از دریای بزرگ [اقیانوس] هند است، و همانگونه که حمزهی اصفهانی [و تازیتبار] گفته، نام آن به پارسی زراه کامسیر، [دریای کاماردشیر؟] است و کران آن از تیّز از سامان [تختگاه و بندر] مُکران بر کرانهی پارس تا آبادان است و آن دهانهی دجله است و آن رود بدانجا ریزد. کرانهی این دریا از جنوب تا به قطر و عمان و شِحِر [در جنوب خاوری جزیرهالعرب] و مِرباط [میان عمان و حضرموت- بندرگاه کهن ظفار] تا حضرموت تا عدن و بر کرانههای دریای پارس از سوی آبادان، از شهرهای نامدار، همانا مهروبان است. حمزه [اصفهانی] میگوید که در اینجا این دریا به پارسی زراهافرنگ [دریای کبود یا نیلی] نامیده میشود و آن خلیجی شاخه گرفته از دریای پارس است که از سوی جنوب به سوی شمال بالا رود تا از کنار اُبُلّه بگذرد».
- حمداله مستوفی(درگذشته به سال 740 ه.ق.) در نزهه القلوب یاد میکند که: «آبخوستهایی (جزیره هایی) که از کران سند تا عمان در دریای پارساند در شمار سرزمینهای فارس شمردهاند».
- ابوحفص زینالدین عمربن مظفر، شناس به ابن الوردی، (درگذشته به سال 749)، در «خریده العجائب و فریده الغرائب» دربارهی دریای پارس میگوید: «... و آن دریای سبز [بحرالاخضر] نامیده میشود و شاخهای از دریای بزرگ [اقیانوس ] هند است...».
- ابن بطوطه (درگذشته به سال 777 ه.ق) در «تحفه النظار فی غرائب الامصار و عجائب الاسفار» مینویسد: «پس در خلیج بیرون از دریای پارس [شمال تنگه هرمز] کشتی نشسته و به عبادان [آبادان] درآمدیم».
الخلیج الفارسی فی خریطه جزیرهالعرب، نقلت عن کتاب «تاریخ العرب»، تألیف الدکتور فیلیب حتی، الجزء الاول، بیروت – 1958 م.
خریطه بحر فارس، نقلت عن کتاب «صوره الارض»، لابن حوقل، دارمکتبهالحیاه، بیروت - ؟
آنان که «خلیج فارس» یا «خلیج پارس» میگفتهاند
در اینجا، به سبب تنگی جا، تنها و به کوتاهی، از کسان و نوشتههای باستان – بیشتر یونان و روم باستان- و جهان اسلامی و عربی یاد میگردد، از گواه آوردن نوشتههای باختری و آسیایی درمیگذریم:
الف- به روزگار باستان
یکم- در نگارهها و نوشتهها
1- داریوش بزرگ در سنگنبشتهای که ازو در کنارهی آبراه سوئز [حجرالرشید] به دست آمده، دربارهی دریای سرخ میگوید: «درایه، تیه هچا پارسا آئی تی» (Draya tya hacha parsa aity) [دریایی که از دریای پارس سر میگیرد] - و روشن آن که اشکانیان و ساسانیان مگر از دریای «پارس» نمیگفتند.
2- هرودوت (سالمرگ 425 پیش از میلاد) دریای اریتره (سرخ) را «خلیج عرب» مینامد. پس شیخهای امارات – و پانعربیسم – با «عربی» خواندن «خلیج فارس» باید در پی آن باشند که «خلیج ع ر ب ی 1» و «خلیج ع ر ب ی 2» ببافند و بلافند!
3- استرابون یونانیتبار آسیای کوچک (63 پیش از میلاد تا 29 پس از میلاد).
4- کوینتوس کورسیوس روفوس، تاریخنویس رومی (سدهی یکم میلادی) از آکواریوم پرسیکو [آبگیر پارس] یاد میکند.
5- فلاویوس آریانوس تاریخنویس یونانی (سدهی دوم میلادی) در آنامازیس [تاریخ سفرهای جنگی اسکندر] خلیج فارس را پرسیکون کاآی تاس (Persikon kaitas) میخواند:
6- بتلمیوس (پتوله مااوس)، دانشمند یونانیتبار مصری (سدهی دوم میلادی) از «پرسیکوس سینوس» میگوید.
7- در نوشتههای روم باستان، از مارهپرسیکوم [دریای پارس] و «سینوس پرسیکوس» یاد گردیده است. همین
ویژهواژهی «سینوس پرسیکوس» به زبانهای عربی، فرانسه، انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، روسی، ژاپنی، فارسی دری و... – و هماهنگ با ساختار هر زبان – آمده است.
یادکردنی است که برای هر ایرانی که از دید تاریخ به آبهای جنوبی میهن میاندیشد، این دریا، دریای پارس است از ریزشگاه اروندرود تا اقیانوس هند و در دو سوی تنگهی هرمز یک نامِ خلیج بیش نیست و آن همانا «خلیج پارس» است.
دوم- در نقشهپردازیها
نمونهوار:
1- تالس میلتی/ ملطی (624 تا 548 پیش از میلاد)، در نقشهی جغرافیایی خویش.
2- اناکسیماندر یونانی (610 تا 547 پیش از میلاد)، در نقشه گیتاشناسی خود.
3- هکاتوس (549 تا 437 پیش از میلاد)، در نقشهی جهانیاش.
4- دیسئارک/ دی سرکوس (325 تا 285 پیش از میلاد)، گیتاشناس نامدار. او از شاگردان ارستو است. وی در نقشهی جهاننمای خود، از «خلیج پارس» [دریای پارس] و «خلیج عرب» [دریای سرخ] یاد مینماید.
5- اِراتوستن (پیرامون 275 تا 194 پیش از میلاد)، دانشمند نامدار. از «خلیج پارس» [دریای پارس] و خلیج عرب [دریای سرخ] یاد مینماید.
6- هیپارکوس/ اِبرخُس (سده دوم پیش از میلاد)، دانشمند رودِس باستان. در نقشههایی پرداختهتر از کارهای اراتوستن، جهانِ شناختهشدهی آن روزگاران را نگاریده و از «خلیج پارس» [دریای پارس]، جدای از «خلیج عرب» [دریای سرخ] نام میبرد.
7- کراتوس مالوس (145 پیش از میلاد) بر کرهای جهاننما، «خلیج پارس» و «دریای سرخ» را نقشهپردازی کرده است.
8- پوزیدونیوس در سوریهی باستان (135 تا 50 پیش از میلاد) و نویسندهی اسئانوس. دربارهی خشکیها و آبها، در نقشهای که از او بر جای مانده، «خلیج پارس» و «خلیج عرب» [دریای سرخ] را نگاریده است.
9- پومپونی مِلّا (43 م.)، گیتاشناس رومی. در نقشههای خود «خلیج پارس» [دریای پارس] را به روشنی نشان میدهد.
10- در جهاننماهای روم باستان – به جایمانده از سده یکم پیش از میلاد – نام و نشان «خلیج پارس» جدای از «خلیج عرب» (Sinus Arabicus) روشن و رسا آورده شده است.
11- با در نگر آوردن گسترش و بالندگی دریانوردی در ایران باستان، بیگمان، دانشوران و گیتاشناسان آن روزگار، نقشههای جهاننما فراهم میآوردند. ولی از آنجا اینگونه نقشهها بیشتر در بایگانیهای ارتش نگهداری میشدند و این گونه بایگانیها از نخستین هدفهای دشمن برای ویرانی و تاراج بودند، دور نیست که در یورش تازیان بسیاری از این دست یادمانها از میان رفته باشند. گواه آن که ابوالفدا، در تقویم البلدان، طول و عرضهای جغرافیایی را از کتاب قانون ابوریحان بیرونی و از کتاب الاطوال به وام گرفته است. الاطوال برگردان تازیک یک کتاب پهلویک بود و القلقشندی، در صبح الاعشی میآورد: «بدان که طول و عرض شهرها در کتابهایی که در این زمینه نوشته شده [آمده] است، مانند کتاب الاطوال منسوب به ایرانیان». الاطوال هنوز تا سدهی هشتم ه.ق. در دسترس بود.
ب- در نوشتههای روزگار اسلامی (سدههای میانه)
1- دینوری (سالمرگ 282 ه.ق.) در اخبارالطوال
2- ابن فقیه (سالمرگ پس از 279) در البلدان
3- ابن رُسته (آغاز سدهی چهارم ه.ق.) در الاعلاق النفسیه
4- ابن خردادبه (سالمرگ 300 ه.ق.) در المسالک والممالک
5- قدامه بن جعفر (337-275 ه.ق.) در الخراج
6- بزرگ پور شهریار رامهرمزی در عجایب الهند، برّه و بحره و جزایره، نوشته شده در 342 ه.ق.
7- استخری (سالمرگ 346 ه.ق.) در مسالک الممالک
8- مسعودی (346-285 ه.ق.) در التنبیه والاشراف
9- مطهربن طاهر مقدسی (سالمرگ پس از 355 ه.ق.) در البدء و التاریخ
10- ابن حوقل (سالمرگ 367 ه.ق.) در صورت الارض
11- شمسالدین المقدسی البشاری (380-336ه.ق.) در احسن التقاسیم
12- بیرونی (440-362 ه.ق.) در تحقیق ماللهند
13- یاقوت حموی (626-574 ه.ق.) در معجم البلدان
14- ابن اثیر (630-555 ه.ق.) در الکامل فی التاریخ
15- خواجه نصیر توسی (672-597 ه.ق.) در تذکره نصیریه
16- زکریا قزوینی (682-605 ه.ق.) در آثارالبلاد و اخبارالعباد
17- شمسالدین دمشقی الصوفی (727-654ه.ق.) در نخبه الدهر
18- ابوالفد (732-672 ه.ق.) در تقویم البلدان
19-شهابالدین النویری، 733-677 ه.ق.) در نهایت الارب
20- سراج الدین ابن الوردی (749-691 ه.ق.) در خریده العجائب
21- ابن خلدون (807-732 ه.ق.) در العبر
22- شهابالدین القلقشندی (821-756 ه.ق.) در صبح الاعشی
23- تقیالدین المقریزی (749-691 ه.ق.) در الخطط المقریزیه
ج- در نوشتههای نزدیک به زمانهی ما
نمونهوار:
1- رافع الطهطاوی، در التعربیات الشافیه، قاهره 1254 ه.ق.
2- جرجی زیدان، در تاریخ التمدن الاسلامی، قاهره
3- علی ظریف الاعظمی، در تاریخ البصره، بغداد 1927 م.
4- عمر رضا کحاله، در جغرافیه شبهجزیره العرب، دمشق 1944 م.
5- عباس العزاوی، در العراق بین الاحتلالین، بغداد 1955-1935 م.
6- فیلیب [فیلیپ] حُتی، در تاریخ العرب، بیروت 1958م.
7- محمود بهجت سنان، در کتاب الشارقه، بغداد 1967م.
8- ج. ج. لوریمر، در دلیل الخلیج (القسم التاریخی)، دوحه، 1968 م.
نام خلیج پارس و چالشها در روزگار ما
(ریشهها و پیامدها)
در سدهی هفدهم میلادی، در نقشهپردازیهای در گسترهی دریای پارس و پیرامون آن، هنوز تلاش در کنار نهادن نامهای ایرانی، اندر میان نیامده بود. نمونهوار، در نقشهی توماس هربرت (Thomas Herbert، 1629-1628م.) آبهای تنگه هرمز را خلیج پارس مینامد و «خلیج پارس» دنبالهی اقیانوس هند شناخته میشود. ولی از سدهی هژدهم میلادی تا پس از جنگ نخست جهانی، در نقشهها، گام به گام، نامهای بومگاهی (محلی) جای نامهای فرابومگاهی را میگیرند و از دریای پارس یادی نمیگردد و به جای آن «دریای عرب»، «دریای عمان»، «بحر عمان» و یا «خلیج عمان» آورده میشود. بیگمان ناتوانیها، و ندانمکاریهای فرمانروایان آن روزگار ما نیز، به دستبردها زمینه میداده است. با این همه، در همهی نقشهها، سه گوشِ بخشِ شمالی دریای پارس، همچنان با نام «خلیج پارس» جایگه نمایانی میداشته است.
از دههی سوم سده بیستم میلادی، فرایند دشمنیها با ایران، و تلاش در راستای کیستی و چیستیآفرینی برای کرانهنشینهای جنوب خلیج پارس، به گامهی دیگری میرسد. کارگزار انگلیسی، پروندهای برای کنار نهادن نام «خلیج پارس» گشود و برای نخستین بار در مجلهی «صوت البحرین» ویژهواژه «خلیج ع ر ب ی» را به جای «خلیج پارس» به کار گرفت |
استعمارگران یورشآورده به دریای پارس، با همهی برتریهای فناورانهی جنگی و فرودآوردن کوبههایی بزرگ بر جایگاه و پایگاه ایران، نمیتوانستند، ایران را به عنوان یک قدرت در این دریا نادیده بگیرند. در 1622م./ 1001خ.، نیروهای دریاسالار امامقلیخان، نیروهای پرتغالی در آبخوست هرمز را به زانو در آوردند. آنگاه که لطیفخان، دریاسالارِ نادر دوران، گردنکشان در خلیج پارس و پیرامون را میتاراند، هیچ نیروی استعمارگری، خود را در برابر او نشان نداد. و آن زمان که صادقخان، سردارکریمخان، بصره را از عثمانیان بازپس گرفت، کمک انگلیسیان به عثمانیها کارساز نیامد، و کارگزاران انگلیسی در بصره، آرام و سربهزیر به بندرِ بس کوچکِ کویت پناه بردند.
به سخن دیگر روشن بود که ایران، برای استعمارگران، در دریای پارس دردسر و سدوبندی به شمار میآید:
از این روی کارگزاران استعماری - به ویژه کارگزاران انگلیسی و پس از آنها کارگزاران فرانسوی که در مسقط جای پایی یافته بودند- به هر شیوه و شگردی برای در تنگنا نهادن و ناتوان ساختن ایران روی میآوردند. در هر کشمکش مرزی، در چهارسوی سرزمینمان، هماره، کفهی داوری را به سود همسایگان ما سنگین میکردند. در هر برخورد میان و هممرزهای ما، بیشرمانه، میکوشیدند از سرزمین ما، به سود همسایگان ما، بتراشند.
پژوهشگران، نیمهی دوم سدهی نوزدهم را آغاز جانشین گشتن «امپریالیسم» به جای «کولونیالیسم» میانگارند یا میدانند. در پایان همین سده، بهرهگیری روسیهی تزاری از نفت قفقاز، خبر از آن میداد که تمدنِ بر بنیاد نفت به شتاب فراپیش میآید، خاورمیانه هم دریاهای زیرزمینی نفت داشته و دارد؛ پس، از این روی، برای انگلیسِ استعمارگر سودمند بود و یا هرآینگی داشت که بازنگریهایی را در ساختار استعماری خود بنماید. جنگ نخست جهانی به این بازنگری شتاب بسیار داد. در جنگ نخست جهانی، انگلستان یکی از پیروزییافتگان بود، ولی همین جنگ:
- به ابرکشوری یا ابرقدرتی انگلستان پایان داد؛
- زمینهی رستاخیزهای ملی را فراهم آورد؛
- آغاز پایان استعمار (کولونیالیسم) را گریزناپذیر ساخت؛
- و بنیاد جامعهی ملل- بنیادیافته در 1920م- را اندر میان آورد.
مردمان سرزمینهای گسترهی «جزیره العرب» رستاخیز ننمودند، ولی انگلستان، دوراندیشانه و هماهنگ با شرایطِ پیشآمده و در راستای سود و سودای خویش، در کار آن شد که در کرانههای جنوبی خلیج پارس هم، به دولت – کشورسازی دست یازد. اینک زمان آن رسیده که در جنوب خلیج پارس، در «سیاست چماق و هویج»، اندازهی هویج را بیشتر سازد. از همین روی، و برای نمونه، حاکمیت میهن ما بر بحرین را نفی میکرد و نامهای عربی در دریای پارس را جای میانداخت.
از همان پایان سدهی نوزدهم، شماری از کارگزاران انگلیسی و- در مقیاسی کوچکتر فرانسوی، همچون سرفرانسیس ارسکین لاخ (Sir Francis Erskine Lach)، و ر. وادالای فرانسوی که پس از 1889 نایب کنسول کشورش در بوشهر بود- داستان «خلیج ع ر ب ی» را آغاز نمودند. ر. وادالا گستاخانه و نادانانه نوشت: «میگویند در قدیم خلیج فارس یک دریای متعلق به تازیان به شمار میآمد و بعدها به اشغال ایرانیان درآمد(!)».
لرد کرزون، زمانی نایبالسلطنهی هند و زمانی وزیر خارجهی انگلیس، که خود در کتاب «ایران و پرسمان ایران» همهجا از «خلیج پارس» میگوید، در 1903 در دیدار از کرانههای «متصالح»- امارات کنونی- در یک سخنرانی در رأسالخیمه پیرامون «اهمیت خلیج فارس برای انگلستان»، تنها از واژهی «خلیج» بهره گرفت.
از دههی سوم سده بیستم میلادی، فرایند دشمنیها با ایران، و تلاش در راستای کیستی و چیستیآفرینی برای کرانهنشینهای جنوب خلیج پارس، به گامهی دیگری میرسد. کارگزار انگلیسی، سرچارلز بلگریو
(Sir Charles Belgrave)، که از 1926 تا 1957 میلادی در کرانههای جنوبی سِمَت کارگزاری میداشت و زمانی هم نمایندهی سیاسی انگلستان در بحرین گشته بود، پروندهای برای کنار نهادن نام «خلیج پارس» گشود. در این زمینه، میان وزارت خارجهی انگلیس و این کارگزار، همنویسیها و گفتوگوهایی انجام پذیرفت. بلگریو که کینهای شخصی هم با ایران داشت، برای نخستین بار در مجلهی «صوت البحرین» ویژهواژه «خلیج ع ر ب ی» را به جای «خلیج پارس» به کار گرفت. وی سازمانهای اداری بحرین را برمیانگیخت تا نام «خلیج ع ر ب ی» را به کار برند.
دههی سوم سده بیستم، از یک سوی فراز آمدن حزب نازی و رسیدن هیتلر به کرسی صدراعظمی آلمان، و از دوم سوی، تنش روزافزون دولت ایران با انگلیس، دربارهی حاکمیت بر بحرین و مالکیت جزیرههای سهگانه، و از سوم سوی، گرایش ایران به آلمان هم بر پیچیدگی پیوندهای میان تهران- لندن میافزود. از این روی انگلیس کارگزارانش را در بحرین فرمان داد تا داستان «خلیج ع ر ب ی» را داغ ننمایند. به هر آیین، در حالی که لرد جیمز اچ. دی. بلگریو (Jame H .D. Belgrave) در کتاب «به بحرین خوش آمدید» همهجا از «خلیج پارس» نام میبرد، کتاب سر چارلز بلگریو در 1966 م. به چاپ رسید که در آن، فتنهانگیزانه، آموزش و سمتوسو میداد: «... خلیج فارس که تازیان آن را خلیج ع ر ب ی میگویند...».
همسایگان جنوبی ما، ای بسا میپندارند همان باختریان زورمندند، در حالی که این همسایگان ما دلارهای نفتی نه یکشبه هویت میآفرینند و نه یکشبه فنآوری به ارمغان میآورند. دیگر آن که نه چالشهای ایران با باختریان جاودان میماند و نه چتر پشتیبانی آمریکا هماره برای آنان باز. در هر دگرگونی در ایستار کنونی، ما میمانیم و آن همسایگان جنوبی |
سرهنگ عبدالکریم قاسم که با کودتایی، خاندان پادشاهی هاشمی عراق را سرنگون ساخت برای دستوپا کردن یک کیستی قهرمانانه برای خویش و نیز برای هماوردی با جمال عبدالناصر، کوشید «خلیج پارس» و «خوزستان» را با نامهایی عربی بر زبان آورد؛ خود عبدالناصر که بارها از «خلیج پارس» میگفت، به آشوبِ جایگزینی نام
«خلیج ع ر ب ی» به جای «خلیج پارس» پیوست. در جلد نهم دانشنامهی بریتانیکا، به هنگام یاد کردن از Persian Gulf آمده است «خلیج پارس» را «خلیج ع ر ب ی» هم میگویند. در چاپ 1979م./ 1358خ. همین دانشنامه نیز میآورد که عربها این خلیج را «خلیج ع ر ب ی» مینامند!
اوجگیری داستان کاربرد «خلیج ع ر ب ی» که از 1962 م./ 1341خ. آغاز گردید در پی پدید آمدن امارات و «شورای همکاری خلیج [پارس]» به گامهای دیگر درآمد: امارات که هنوز بیش از 38 سال از پیدایش و بنیادش نمیگذرد در راستای دستیابی به یک کیستی و چیستی (هویت)، و با پناهبردن به زیر چتر یا قبای آمریکا، و زیر تأثیر سیاستهای عربستان سعودی، در شیپور «خلیج ع ر ب ی» میدمد و گزافهخواهانه این فرایند را با داستان سه جزیرهی تنبها و ابوموسی گره میزند- و چه شگفتانگیز که عربستان با هر آشوبی و جنگی که در خلیج پارس رخ مینهد پارهای از گسترهی هر یک از شیخنشینها را پیوست خاک خویش میکند. بدینسان، عربستان که تا 1208 ه.ق. هیچ کرانهای از خلیج پارس را در حاکمیت و مالکیت نداشت اینک گسترهای بزرگ از کرانههای جنوب خلیج پارس را آنِ خویش ساخته است!
گفتنی است که همهی عربها یا نهادهای عربی بر این ساز ناساز نمیدمند. نمونهوار:
- دانشنامهی البستانی (بیروت، 1883) «خلیجپارس» را «خلیجالفارسی» و «خلیج العربی» را همان «بحر احمر» یا «دریای سرخ» میشناساند.
- جرجی زیدان در «تاریخ التمدن الاسلامی» مینویسد که جغرافیانویسان سدههای نخستین اسلام، بیشتر آبهای خاور گیتی را دریای پارس میخواندند و در نزد پیشینیان، «دریای پارس»... همهی دریایی بوده که سرزمینهای عرب، از جایگاه پیوستن آب دجله در عراق تا اَیله [در شمال خلیج عقبه] را دربرمیگرفت و آنچه را امروزه خلیج پارس، دریای عرب، خلیج عدن، دریای سرخ و خلیج عقبه میشناسیم در خود جای میداده است».
- در سالنامهی رسمی عراق (1936م./1315خورشیدی) از «خلیجپارس» یاد میگردد.
- محمد نوفل، اندیشهور و نویسندهی برجستهی مصری، تلاش برای دگرگونسازی نام «خلیج پارس» را نکوهش کرده و گفته است که در کتاب خود (1952 م.)، «کرانههای متصالح (امارات کنونی) را نیمهعرب – نیمهایرانی خوانده است.
-در 6 محرم 1381ه.ق/19 ژوئن 1961م. که کویت در راه رسیدن به استقلال - از انگلیس- بود، در یادداشت میان شیخعبدالله السالم الصباح امیر کویت، و نمایندهی سیاسی انگلستان چنین آمده است: «جناب نمایندهی سیاسی محترم علیاحضرت ملکه انگلستان مقیم خلیج پارس...». این یادداشت، به عنوان سند استقلال کویت در دبیرخانهی سازمان ملل به ثبت رسیده است. ولی همین دولت کویت، در شورای همکاری و یا در همنویسی با کشورهای عربی، نام «خلیج ع ر ب ی» را به کار میبرد!
- در دانشنامهی «المنجد» (چاپ نوزدهم، بیروت، 1966م.) برای آبهای جنوب ایران، ویژهواژهی «خلیچ پارس» را به کار میبرد.
- قدری قلعجی، اندیشهور و نویسندهی عرب، در مقالهی «ملاقات السلام فی مهد الاسلام» (دیدار صلح در گهوارهی اسلام) که در نوامبر 1968 در روزنامهی الراصد بیروت به چاپ رسیده، کاربرد «خلیج ع ر ب ی» به جای «خلیج پارس» را نادرست دانسته است.
- نذیر فنضه، در مقالهای در روزنامه الاخأ، دیدگاه قلعجی را پیروی کرده و مینویسد: «... شما را به خدا بگویید نام خلیج از چه تاریخی در کنار واژهی «عربی» قرار گرفت؟ این بدعتی است از زبان سیاستمداری معروف و در راه یک هدف معین».
- علی حُمیدان در کتاب «سلاطین طلای سیاه» - پاریس- همهجا از «خلیج پارس» نام برده است و روزنامهی تایمز لندن، در شماره 16 دسامبر 1968 م. یادآور شد که امیدوار است دیگر نویسندگان نیز از حُمیدان پیروی کنند.
- در پاسخ به یادداشت 23 فوریه 1971 دولت ایران، دبیرخانهی سازمان ملل متحد برابر یادداشت AD311/IGEN ، 5 مارس 1971، یادآور شده است: «... عرف جاری در دبیرخانهی سازمان متحد بر این است که در اسناد و نقشههای جغرافیایی، منطقهی آبی بین ایران از سمت شمال و شرق و تعدادی از کشورهای عربی از سمت جنوب و غرب به نام خلیج فارس نامیده شود... و این عمل دبیرخانهی سازمان ملل متحد موافق و مطابق با یک عُرف قدیمی انتشار اطلسها و فرهنگهای جغرافیایی است...».
- نیز در برابر یادآوری نمایندگی دایمی ایران به دبیرخانهی سازمان ملل متحد، دبیرخانهی یاد شده در یادداشت شمارهی LA45.8.21(c) ، 10 اوت 1984 م.، به نمایندگی جمهوری اسلامی ایران چنین پاسخ داد: «دبیرخانه مایل به تکرار و تأیید این موضوع است که... باید اصطلاح خلیج فارس در اسناد، نقشهها و... که توسط این دبیرخانه و با مسئولیت آن تهیه میشود به کار رود و به این ترتیب از مقبولترین کاربرد تاریخی آن استفاده کند».
فرجام سخن
یادمانهای تاریخی ما، از قوم و قبیلههای جنوب و جنوب باختری ایرانزمین، آن است که هماره کمین مینمودهاند چه هنگام سرزمین ما دست و گریبان آشفتگی و یا دچار تنش است تا بر آن یورش آورند - و همیشه شبروانه به دستبرد میآمدهاند.
امروزه هم امارات، پانعربیست ها، شورای همکاری خلیج [پارس]- گاه هم از روند اتحادیهی عرب و پارلمان عربی- و با بهرهگیری از چالشهای میان ایران و قدرتهای باختری، و در زیر چتر آمریکا، شاخ و شانه میکشند. و شگفتا که بیشتر چالشهای یادشده زادهی پشتیبانی ایران از عربها و پرسمانهای خاورمیانهی عربی است، و اگر چالشها هزینهی بسیار دارند – که دارند - این بسیار هزینهها، بر دوش ملت ایران میافتاده است، و لابد از برای قدردانی (!) است که همسایگان جنوبی، و پانعربیستها، بر آنچه حقوق تاریخی ماست و بر آنچه برای ما در چارچوب آزرم و «نام و ننگ» میگنجد یورش میآورند.
در جهان پیچیدهی کنونی، نه تنها جنگ که چالشها نیز زیانهای بسیار بر ملتها بار مینمایند. از روزگاران دور هم آموزگاران ما آموزانیدهاند:
به هر کار چربی بباید نخست
نباید کز آغاز پیکار جست
(شاهنامه)
ولی آنجا که گزافهخواه گزافهخای نداند و یا نخواهد بداند که بردباری در برابر گزافهخواهی، بیمرز و بیپیمانه نیست، چه باید کرد؟ روزگاری، قبیلههای بیابانگرد، در پی سرریز جمعیت و سرریز گرسنگی روی به کرانههای خلیج پارس نهادند. در آن روزگاران، آنان در پیکار، چیزی برای از دست دادن نداشتند و فرجاماندیشی همانا «هر چه بادا باد» بود. باژگونهی این فرایند، باختریان استعمارگر و سلطهگر که به سامانهای ما یورش آورده و میآورند، داستانشان همانا اقتصاد و فرهنگ قبیله نیست. استعمارگران، نخست در پی سرریزِ فنآوری، سرریزِ فرآوری (تولید)، و جستوجوی بازارهای فروش و سرزمینهای دستنخورده برای بهرهبرداری، آمدند و سپس در پی صدور سرمایه، که آراسته به زورمندی نوین است. همسایگان جنوبی ما، ای بسا میپندارند همان باختریان زورمندند، در حالی که این همسایگان ما دلارهای نفتی دارند. ولی این دلارهای نفتی نه یکشبه هویت میآفرینند و نه یکشبه فنآوری به ارمغان میآورند. به دیگر سخن آنچه این همسایگان ما دارند، نفتآورد است و نه اندیشهآورد و دستآورد، و همان به که بیش تند نروند.
دو دیگر آن که نه چالشهای ایران با باختریان جاودان میماند و نه چتر پشتیبانی آمریکا هماره برای آنان باز. در هر دگرگونی در ایستار کنونی، ما میمانیم و آن همسایگان جنوبی. و هر آینه این همسایگان نخواهند حتا پذیرای دیدگاه و سفارشهای چندینبارهی دبیرخانهی سازمان ملل متحد دربارهی نام خلیج پارس و حقوق تاریخی ما در این دریا گردند، پیآمدش را حقوق بینالملل و تاریخ داوری خواهد کرد.
بُننوشتها:
کمبود جا نگذاشت که ریز بُننوشتها یاد گردد: از کتابها، تنها نام شماری از آنها یاد میشود و دربارهی مقالهها نیز، مگر در یک مورد، تنها به یاد نمودن مجموعهها بسنده شده است. برای گزینش این شیوه- که از ره ناچاری هم بوده- پوزش میخواهم و درخواست بخشش دارم.
الف-
1- مجموعهمقالات خلیج فارس، وزارت امور خارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران، در سالهای 1368، 1369، 1372، 1375،
2- گزیدهی اسناد خلیج فارس، وزارت امور خارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران، 1368
ب- کتابها، و یک مقاله:
1- پانیکار، کاوالام مادهاوا، آسیا و استیلای باختر، برگردان از محمدعلی مهمید، انتشارات روز، 1347
2- تقیزاده، سیدحسن، از پرویز تا چنگیز، انتشارات فروغی، 1349
3- مدنی، سیداحمد، محاکمهی «خلیج فارس»نویسان، انتشارات توس، 1357
4- میرزامحمد، علیرضا [مؤلف]، الخلیج الفارسی، عبرالقرون والاعصار، منشورات مجمع الادب و الفن الایرانی، طهران، 1396 ه.ق.
5- [مقاله] مجتهدزاده، پیروز: نام خلیج فارس، ماهنامهی اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شماره 106-105، 1375