فروزش 2
ایرانزمین، خانهی فرهنگی و ابدی ایرانیان
- فروزش 2
- نمایش از چهارشنبه, 23 شهریور 1390 09:15
- بازدید: 5619
برگرفته از فصلنامهٔ فروزش شماره دوم، بهار 1388، رویه 14 تا 18
متن ویراستهی سخنرانی دکتر ناصر تکمیل همایون در همایش «ایران ورجاوند» (بزرگداشت شادروان دکتر پرویز ورجاوند) که دوم امردادماه 1386، به کوشش «پایگاه اطلاعرسانی برای نجات یادمانهای باستانی» در تالار پورسینای دانشگاه علوم پزشکی تهران برگزار شد، در پی تقدیم می شود.
دکتر تکمیلهمایون در آغاز سخن، از شادروان دکتر پرویز ورجاوند و ایراندوستی و فضیلت و اخلاق وی سخن گفت و از آثار علمی دکتر ورجاوند، بهویژه مطالعات ایشان دربارهی قزوین یاد کرد و از سخنرانی آن استاد گرانقدر در هفتهای پیش از درگذشت بر مزار حمداله مستوفی قزوینی، تاریخنویس و جغرافیدان بزرگ سدهی هشتم هجری، به نیکی یاد کرد.
نویسندهی کتاب «گسترهی فرهنگی و مرزهای تاریخی ایرانزمین» در پایان سخنرانی خود در حالی که مجلس به عظمت ایران و پایداری آن میاندیشید از زبان پیر خردمند و نماد آزادگی و استقلال ایران، دکتر محمد مصدق، اندرزگونه بیان کرد: «امروز یکبار دیگر دنیا چشم به درایت و کاردانی و موقعشناسی و انضباط شما دوخته است. فرد فردِ شما نباید مسؤولیتی را که در پیشگاه خدای بزرگ و وجدان پاک خود و دِینی را که به پرچم و تاریخ پرافتخار خویش دارید لحظهای از یاد ببرید. حساسیّت زمان و عظمت مبارزه و آشفتگی جهان و خرابی اوضاع، هُشیاری شما را در همه حال ایجاب میکند. فرزندانِ عزیزِ وطن، با چشمان باز و بیدار، مراقب سرنوشت خانهی کهنسال خود باشید، مبادا تاریخ فردا از نسل امروز به زشتی یاد کند و ما را مستحق نفرین و لعنت بشناسد».
دکتر ناصر تکمیل همایون (1315 – قزوین) در دو رشتهی تاریخ و جامعهشناسی در سالهای 1351 و 1356 موفق به گرفتن درجهی دکترا از دانشگاه پاریس (سوربن) شد. ایشان، استاد و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و سرپرست بخش «فرهنگ و تاریخ» در موسسهی تحقیقی - انتشاراتی «دفتر پژوهشهای فرهنگی» (ناشر مجموعهکتابهای «از ایران چه میدانم؟») است. استاد تکمیلهمایون تاکنون بیش از بیست کتاب و نزدیک به 150 مقاله نوشتهاند. میهندوستی در ایران، تاریخ تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران، تاریخ اجتماعی و فرهنگی تهران (در 3 جلد)، نظام و نهادهای آموزشی در ایران باستان، مشروطهخواهی ایرانیان (در 2 جلد)، مکتبخانه (آموزش کودکان و نوجوانان)، عنوان برخی از کتابهای ایشان است.
دکتر ناصر تکمیلهمایون
استاد جامعهشناسی و تاریخ معاصر ایران
سرزمین گستردهای را که در تاریخ جهان، «ایران» (پهلوی ERAN) یا ایرانشهر (پهلوی ERAN SATR) نامیدهاند از دورترین و دیرترین روزگار، محل سکونت قومها و تیرههای گوناگونی بوده که فضاهای جغرافیایی و موقعیتهای طبیعی، آنان را در همجوشیای متنوع قرار داده است.
در هزارههای سوم و دوم پیش از میلاد، مهاجران جدید که وارد خطّههای قدیم شدند و در منطقهی خوارزم، جایگاه نخستین آنان که در کتاب مقدّس اوستا به عنوان «آرینهوئجه» (Airyana Vajah) به معنای جایگاه ویژهی آریاها (ایرانویج) نامیده شده، به گونهای کانون مقدس حیات ایرانیان گردیده، بهمرور با سکونت مهاجران یا جابهجایی جمعیتی، ادغامهای نژادی – اجتماعی چشمگیرتری پدید آمد و پس از فیصله یافتن پارهای معضلات فرهنگی، بومیان کهن که گاه از آنها به عنوان تیرههای مدیترانهای و گاه «زاگرو- کاسپین» یاد میشود با نیروهای جدید مهاجران، «ایرانزمین» تاریخی شکل گرفت و در مسیر تاریخی کموبیش سه هزار ساله، اکنون بخشی از آن سرزمین گسترده به نام «ایران» (در مساحت 000/654/1 کیلومتر مربع) در لوای حکومتهای معاصر قرار دارد.
1- ربع مسکون و هفت اقلیم
برجستهترین باورهای کهنِ جغرافیایی شکلگرفته در فرهنگ ایران، تقسیم جهان بر چهار بخش است که یکچهارم آن با عنوان «ربع مسکون» و خشکیها، و سهچهارم دیگر دریاها را تشکیل میداد و به زبان امین احمدرازی، «از چهار بخش زمین یک بخش عمارت دارد و جمله کوهها و بیابانها در این جمله است». همو افزوده است: «اگر از روی حقیقت درو نگرند دانگی (یکششم) معمور نیست اما عادت چنین رفته که این قطعه را ربع مسکون مینامند»1.
عالمان جغرافیای قدیم، «ربع مسکون» را به هفت بهر کردهاند. پارهای از آنان هفت بهر را «هفت کشور» دانستهاند و برخی از دانشمندان، «هفت اقلیم»، چنانکه در اشعار شاعران ایران هم آمده است:
شیراز و آب رکنی و آن باد خوشنسیم / عیبش مکن که خال رخ «هفت کشور» است
مقبول احمد از نویسندگان دایرتالمعارف اسلامی نوشته است: «نفوذ یونان عملاً بر تمام جنبههای جغرافیایی مسلمانان سایه افکند حتا در مواردی که بین آرا و روشهای ایرانی با یونانی رقابتی وجود داشت، مانند نظام کشورها (Kisvar) و نظام اقالیم (Klima) یونانی، نوع یونانی آن مقبولتر و رایجتر بود»2.
این واقعیت به آن معنا نیست که جغرافیدانان و تاریخنویسان مسلمان ایرانی، «هپتوکَرشوَر»ِ (HAPTOKARSVAR) ایران و سِپتَهبومی (SEPTABOUMI) هند را بهکلی فراموش کرده باشند. این اندیشه و باورمندی در ایران استمرار داشت و کتابهای مسالک و ممالک و شهرنامهها و بُلداننگاریهای متعدد تا دوران معاصر از «هفت کشور» و «هفت بهر» و «هفت اقلیم» (اقالیم) همواره سخن به میان آوردهاند و دو مکتب جغرافیایی «بلخی» و «بغدادی» سدههای میانهی اسلامی را رها نکردهاند.
در مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری آمده است: «در هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان، از کران تا کران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یک کشور خواندند... هفتم را که میان جهان است «خنرسبامی» این است که ما بدو اندریم و شاهان او را ایرانشهر خواندندی»3.
نویسندهی ناشناختهی «مجمل التواریخ و القصص» در اینباره آورده است: «تقسیم زمین و اقالیم بر وجهی دیگر هفت کشور نهادهاند»4.
بسیاری دیگر از دانشمندان و جغرافیدانان و تاریخنویسان اسلامی در اینباره صحبت کردهاند، از جمله ابن حوقل در صورهالارض، عوفی در جوامعالحکایات و قاضی صاعد اندلسی در طبقاتالامم و جر آنها که جوینده به آسانی میتواند به منابعی از اینگونه رجوع نماید. حمدالله مستوفی قزوینی، یکی از جغرافیدانان و تاریخنویسان سدهی هشتم هجری، این تقسیمبندی را به هرمس نسبت داده و آورده است: «زمین را به هفت بخش کرده است و هفت دایره یکی در میان و شش در حوالی»5. این بینش تا قرن سیزدهم هجری هم رواج داشت. اما با تحوّلات علمی و فرهنگی که در جهان اسلام پدید آمد بینش جغرافیایی ایرانی – هندی و بینش یونانی (بطلمیوسی و هرودتی)، در هم آمیخته شد و بینش مرکب و کاملتری به وجود آمد که از زبان مسعودی، جغرافیدان و تاریخنویس سدهی چهارم هجری به شرح زیر ارایه شد:
اقلیم اول: هند (آسیا)
اقلیم دوم: حجاز (آسیا) و حبشه (آفریقا)
اقلیم سوم: مصر و آفریقیه (آفریقا)
اقلیم چهارم: بابل و عراق (آسیا) و ایران
اقلیم پنجم: روم (اروپا)
اقلیم ششم: ترک و یاجوج (آسیا)
اقلیم هفتم: یوماریس و چین (آسیا)6
ابوریحان بیرونی که بر مکاتب جغرافیایی جهان اسلام و عصر طلایی یونان آشنایی داشت، نظریات خود را چنین ارایه کرده است: «یونانیان را قسمتی است سهگانه به خلاف ]نظر سامیان[ و آنچنان که بر زمین ]مصر[ او را دو پاره کردند و آنچ سوی شرق بود به اطلاق ایسیا (ISSIA) ]یعنی آسیا[ نام کردند و آنچ سوی مغرب بود دریای شام او را به دو پاره کرده یکی سوی جنوب نامش لوبیا (LOBIA) ]یعنی آفریقا[ که در او سیاهان و گندمگوناناند و دیگر شمال نامش اوربی (ORBI) ]یعنی اروپا[ و اندر او سپیدان و سرخاناند و چون ایسیا در دو پاره شرقی است بسیار بار و چند دو پاره مغربی بود. عراق را و پارس و خراسان از آن جدا کردند و ایسیاء خرد (آسیای صغیر) نام کردند و آنچ بماند ایسیاء بزرگ (چین و جایگاه ترکان)»7.
اقلیمهای زمینی در جهانشناسی ایرانی، جنبههای مابعدالطبیعی پیدا کرده و گویی زمین با ستارگان آسمان پیوند یافته است. میرزا حسن فسایی نوشته است: «هر اقلیمی را ستارهای از سبعه سیاره تربیت کند، آن اقلیم را به آن ستاره نسبت دهند. چنانکه گفتهاند، اقلیم اول منسوب به زحل، دویم به مشتری و سیم به مریخ و چهارم به آفتاب و پنجم به زهره و ششم به عطارد و هفتم به ماه»8.
پیشتر در سدهی هشتم هجری، حمدالله مستوفی قزوینی این پیوند را چنین تعریف کرده است: «بر اطباق آسمان ستارگان آفرید از آن هفت سیارگاناند و از ایشان آفتاب و ماه به مرتبه بیشتر آفتاب را روشنی داد که از پرتو آن زمین روشن گشت و جرم ماه از آن مقتبس شد. سیارگان سبعه هر یک بر فلکی از اول تا هفتم و ثوابت را به هشتم جای داد»9.
2- حدّ و رسم ایرانزمین
خانهی بزرگ فرهنگی ایرانیان در اقالیم سبعه به گونهای بیان شده که گاه «همه جهان» به ذهن متبادر میشود و گاه یکی از اقلیمهای چهارم و هفتم و گاه هر دو اقلیم با هم. اقلیم چهارم به آفتاب منسوب است و اقلیم هفتم به ماه و هر دو از سیارگان دیگر ممتازند. نویسندهی کتاب مجمل التواریخ و القصص، حدود ایران را چنین بیان کرده است: «ایرانزمین در میان و دیگرها (شش اقلیم یا شش کشور) پیرامون آن و حد ایران که میان جهان است در میان رود بلخ است از کنار جیحون (= ماوراء النهر) تا آذربادگان و ارمنیه (= قفقاز) تا به قادسیه و فرات (= بینالنهرین یا میانرودان) و بحر یمن و دریای فارس و مکران (= سند) تا به کابل و طخارستان»10. اما حمدالله مستوفی در وصف اقلیم چهارم نوشته است که «در وسط است کشور ایرانزمین»11. بیجهت نیست که این بینش جغرافیایی در شعر و ادب فارسی انعکاس تام یافته و نظامی گنجوی سروده است:
همه عالم تن است و ایران دل / نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد / دل ز تن به بود یقین باشد
تاریخنویسان گاه در ذکر ممالک اسلام، ایرانشهر را مجموعه سرزمین غیرمسلماننشین نوشتهاند و گاه چون اصطخری عقیده داشتهاند «هیچ مُلک آبادانتر و تمامتر و خوشتر از ممالک ایرانشهر نیست».12
نویسندهی هفت اقلیم نوشته است: «ایرانزمین در وسط اقالیم سبعه افتاده، شرقیاش ولایات سند و کابل و ماوراءالنهر و خوارزم ... غربیاش ولایات روم... و شمالیاش ولایات آس و روس... و جنوبیاش بیابان نجد است که بر راه مکه واقع شده» است.13
بر پایهی اسطورههای ایرانی، فریدون، کشور بزرگ خود (= جهان) را «بر سه پسر خود بخش میکرد و بر پهنا سه قسم کرد، قسم شرقی تور را داد و قسم غربی به سلم را و قسم میانه که بهترین بود و مقام او بود به پسر کهتر، ایرج داد و بدو بازخواندند و «ایران» گفتند»14.
در شاهنامهی حکیم ابوالقاسم فردوسی، این داستان تاریخی چنین آمده است:
نهفته چون برون کشید از نهان / به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور، دگر ترک و چین / سوم دشت گردان و ایرانزمین
نخستین به سلم اندرون بنگرید / همه روم و خاور مر او را گزید
بفرمود تا لشگری برکشید / گرازان سوی خاور اندر کشید
به تختِ کیان اندر آورد پای / همی خواندندیش خاورخُدای
دگر تور را داد، تورانزمین / ورا کرد سالار ترکان و چین
یکی لشگری نامزد کرد شاه / کشید انگهی تور لشگر بهراه
بیامد به تخت مهی برنشست / کمر بر میان بست و بگشاد دست
بزرگان مر او گوهر افشاندند / جهانپاکِ تورانشهش خواندند
وزان پس چو نوبت به ایرج رسید / سر او پدر شهر ایران گزید
هم ایران و هم دشت نیزهوران / همان تخت شاهی و تاج سران
بدو داد کو را سزا دید گاه / همان تیغ و مهر و نگین و کلاه
سران را که بُد هوش و فرهنگ و رای / بر او را چه خواندند ایرانخُدای 14
سرزمین ایرانیانی از همان آغاز منزلت اهورایی و تقدس پیدا کرد و به همانسان که نزد اقوام دیگر اماکن ویژهای تقدس یافتهاند، ایرانیان هم از این موهبت برخوردار بودند و اقلیمهای آنان با اختران آسمان در پیوند بوده، چنان که مسعود سعد سلمان آورده است:
برسد حکم تو به هفت اقلیم / که چنین است حکم هفت اختر
در مورد «ائیرنهوئجه» در وندیداد آمده است:
«نخستین و بهترین زمینی است که من اهورامزدا هستم، آفریدهام»15. واژهی آریا در کتیبههای داریوش ظاهراً فقط یکبار در ارتباط با ساکنان ایران به کار رفته است. هندیان نیز خود را آریایی و میهنشان را آریاورته (ARIA VARTE) مینامیدند. نام آنان بر رود سرحدی سند (SINDHU) نهاده شد و چون «س» هندی مطابق «ه» ایرانی تلفظ میشود در زبان فارسی هند همانند سند به شمار آمد و برای هندیان نیز نوعی تقدّس مکانی پدیدار شد.16
3- نظام کشورداری
همواره از ایرانزمین به عنوان یک واحد جغرافیایی مشخص با مردمی برخوردار از فرهنگ و پارهفرهنگها و تمدنی یکپارچه و منسجم یاد شده است. در این بخش از جهان «فرهنگ – ملت» گستردهتر از مفهوم «حکومت – ملت» بوده است. |
با تحولات تاریخی، موقعیت جامعهها و نظام مدیریت آنها نیز دگرگونی میباید. محمد بن جریر طبری، امامالمورخین جهان اسلام، نوشته است: «پیش از پادشاهی کسری، اسپهبدی مملکت که سالاری سپاه بود از آن یکی بود و کسری ]انوشیروان[ کار این منصب را میان چهار اسپهبد پراکنده کرد که یکی اسپهبدی مشرق بود که خراسان را توابع بود و اسپهبدی مغرب و اسپهبدی نیمروز که ولایت یمن بود و اسپهبد آذربایجان و توابع که ولایت خود بود که این را مایه نظم مملکت دانست»17.
همین وضع را ابوحنیفهی دینوری بیان کرده است: «انوشیروان شاهنشاهی ایران را به چهار اقلیم بزرگ تقسیم کرد و حکومت هر اقلیمی را به یکی از معتمدان خویش سپرد. یکی از اقلیمها شامل خراسان و سیستان و کرمان، دیگری شامل اصفهان و قم و بلاد جبل و آذربایجان و ارمنستان، سومی شامل فارس و اهواز تا بحرین و اقلیم چهارم عبارت از سرزمین عراق تا مرزهای روم بود. فرمانداران اقلیمهای نامبرده به منتهای درجه شکوه رفعت رسیدند»18.
زمانی که ایران مسخر اعراب گردید و به مرور ایرانیان اسلام را پذیرفتند، منطقههای متعدد جغرافیایی و قومی ایران یعنی ایالات و ولایات و گاه ساتراپهای کهن با تغییراتی نه چندان چشمگیر، جنبههای حکومتی پیدا کردند و پس از مدتی، از سوی بغداد، حاکمی بر هر یک از منطقه گماشته میشد و به مرور قدرت حاکمان محلی، گاه نوعی خودمختاری پدید میآورد. در فرآیند وحدت، کشمکشهایی را بر پای داشت و گاه سیطره ترکان نوعی وحدت ایجاد میکرد و در آن زمانها جامعه در فرآیند آزادی و استقلال تلاشهای خود نمایان میساخت.
در سراسر تاریخ ایران، بیآن که نهادهای حکومتی و سیاسی (پادشاهی ایرانیان یا سلطنتهای غیر ایرانی) و قلمرو و حاکمیتهای آنان مطرح باشد، همواره از ایرانزمین به عنوان یک واحد جغرافیایی مشخص با مردمی برخوردار از فرهنگ و پارهفرهنگها و تمدنی یکپارچه و منسجم یاد شده است. به عبارت دیگر در این بخش از جهان «فرهنگ – ملت» (Nation - Culture) گستردهتر از مفهوم «حکومت – ملت» (Nation- State) بوده است.
این امر حتا در سالهای پیش از مشروطیت در آثار تاریخی و جغرافیایی ایران دیده شده است. به عنوان نمونه به نوشته زینالعابدین شیروانی به نقل از بُستانالسیاحه اشاره میشود. زینالعابدین شیروانی، ایرانزمین را یک واحد منسجم به شمار آورده که در آن حکومتهای متعدد وجود دارد. گوید: «چندین طایفه در آن کشور حکومت گذارند و طریق استبداد و استکبار سپارند، اول دولت قاجاریه». وی از هیجده حکومت کوچک و بزرگ یاد کرده که در گوشه و کنار «ایرانزمین فرهنگی»، «خاطر متردّدین و مسافرین را به تیشه ظلم و جور تراشند»19.
ولادیمیر بارتولد نیز در تذکرهی جغرافیای تاریخی ایران نوشته است: «در موقع تألیف تاریخ ایران باید این حقیقت را در نظر داشت که ایران از لحاظ مفهوم جغرافیایی نه منطبق با سرزمین است که ایرانیان مثل یک واحد نژادی سکونت داشتند و نه با خطهای که نفوذ تمدن ایران بسط داشته و نه با صفحهای که زبان فارسی یعنی زبان ادبی ایران رواج یافته بود»20.
به عبارت دیگر ایرانزمین یک واحد اجتماعی و فرهنگی است که با تنوع و ویژگیهای پارهفرهنگی، همواره در تاریخ انسجام ملی را به معنای فرهنگی داشته و سلسلههای گوناگون در آن واحد بزرگ، فقط حکمران بودهاند و یگانگی و همآهنگیهای کارساز و مبتنی بر آن همواره پایدار مانده است.
بدین سان مفهوم Nation-State که از دورهی مشروطیت به اینسو اندیشه برخی از متفکّران سیاسی ایران را معطوف به خود کرد، در یک معنای سیاسی میتواند مورد توجه قرار گیرد، اما به لحاظ فرهنگ و تمدن و رویدادهای گوناگون تاریخی، ایرانیان فقط در چارچوب ایران حکومتی قرار نمیگیرند. بسیاری از همسایگان امروز، همخانههای ایرانیان در مسیر زمان بودهاند و هنوز هم پس از بالکانیزاسیون ملی – اجتماعی و پدید آمدن مرزهای استعماری، پویایی و دینامیسم وحدت و همآهنگی همه آنان برای ساختن ایران آینده – ایران مستقل، ایران مبتنی بر فرهنگ و دموکراسی، پایدار و توانبخش باقی مانده است.
4- تعلقات به زمین و مفهوم وطن (= میهن)
طبیعیترین احساس تعلقات زمین به انسان یا تعلق انسان به زمین، در پیوند با تولد و رشد و نمای انسان و کوششهای وی برای «خوراکیابی» و «خوراکسازی» خود و بستگان نزدیک است، یعنی امر تولید و بهرهبرداری از زمین. اما زمین خود به مرور ایام متعلق به انسانی میشود که روی آن کار میکند و از این طریق زندگی و بالندگی خود را استمرار میدهد.
خلقوخوی اجتماعی انسان، موجب همکاری و تعاون بیشتر آنان میشود و این خود خصیصه دیگری است که برای انسانهای نخستین نه تنها امکان کار بهتر و منافع بیشتر را فراهم میسازد بلکه در دفاع همگانی به آنان توانمندی میدهد و به دلیل زیست در گروههای تولیدگر و به وجود آمدن روابط خانوادگی و بستگیهای گوناگون و همآهنگیهای تولیدی بیشتر و الفتهای اجتماعی، واحدهای تباری، قبیلهای و قومی شکل میگیرد و بر پایه عاملها و خصیصههای اجتماعی و فرهنگ، مجموعههای متعدد آماده یگانگیهای گستردهتری میشود و «ملت» که به گونهای ماحصل هزاران سال تحول و تطور و ادغامهای اجتماعی و فرهنگی جامعه است، در گسترهی تاریخ پدیدار میشود. در روند تحولات یادشده، زمین، تعلق ویژه خود را پیدا میکند و به عبارت دیگر «ملت»ها زمین خود را پیدا میکنند و به آن نام و نشان میدهند و گاه آن را «مقدس» میدانند و با جهان برین و مابعدالطبیعه مربوط میسازند.
با ریشه دوانیدن در سرزمین نیاکان، وطن یا میهن به عنوان خانه بزرگ «ملت» در همین اعصار شکلگیری میشود. در جامعههایی که زندگی سیاسی و اجتماعی مردم از معرکههای جنگی به دور است، حد و رسم مفهوم «میهن» چشمگیری زیاد ندارد در حالی که میان ملتهای در حال نبرد و ستیز و جامعههایی که محل تردد و عبور و مرور اقوام هستند، به هر علت جغرافیایی و فرهنگی، واژه و مفهوم «میهن» روشنایی و بار اجتماعی فزونتری را به دست آورده است و سرزمین ایران یکی از بخشهای مهم جهان است و گذرگاه بسیاری از اقوام و نبردگاه بسیاری از مهاجمان، و معبر اندیشهها و دیانتها و تفکرات گوناگون بستر ساماندهیهای سیاسی و اجتماعی بوده است و به تحقیق مفهوم «میهن» جایگاه والاتری داشته است.
فریدون آدمیت، از زبان یکی از مبارزان سیاسی عصر قاجاریه آورده است: «وطن چیست؟ آیا خاکی است که روی آن زندگی میکنیم؟ نه- وطن میراث ارزشهای معنوی است که از نیاکان به ما رسیده، یعنی هم دین، هم زبان، هم ادبیات، هم هنر و خلاصه منظومهی ارزشهایی است که سیمای حقیقی ملت و شخصیت معنویاش را میسازد»21.
سخن پایانی
زندگی بر دوام تاریخی و سیطرهی عمومی طبیعت و جغرافیا بر انسان و جماعتهای انسانی استحکام خلقوخو و خصلتهای بشری در پیوند با محیط و همنوعان و همزادگان و ایجاد ارتباطهای ارزشی میان آنان و برقراری همبستگی و اُلفت، به افراد انسان در جغرافیای زیست شخصی و حیات مادی و پدیدارهای فرهنگی آنان. نوعی هماهنگی و همسویی داده و «تقدّس اجتماعی» یا عشق و دوست داشتن طبیعی را در آنان پدید آورده است. از این رو جغرافیای مرز و بوم میهن، انواع افسانهها و اسطورههای باستانی و تاریخساختهای را عرضه کرده که نزد ملتهای جهان متفاوت است.
برای ایرانیان، «ایرانزمین» فزون بر معنای جغرافیایی و جهانشناسی سنتی، مفهوم میهن و آرمانی دارد و این امر از آغاز تجلّی تمدنهای بزرگ جهانی شناخته شده و بیآنکه ساکنان آن جنبههای نژادگرایانه داشته باشند یا بیحرمتی به سرزمینهای دیگران را ارزش بدانند از سرزمین خود، مفهومی انسانی و حدّ و رسم یافته «نیاکانی» داشته و از آن پاسداری کردهاند.
اکنون نیز که معضلات زیادی در کشور وجود دارد و همسایگان ما در شرق و غرب و شمال و جنوب دستخوش فتنهانگیزیهای ابرقدرتان سلطهگر قرار گرفتهاند، خاموش ماندن صاحبان اصلی این خانههای تاریخی به ویژه نسل جوان و چارهساز ایرانی به هیچوجه شایستهی فرهنگ، فضیلت و اخلاق مردمی نیست که مشعلدار راستی عدالت و آزادی و آزادگی بودهاند. دریغ است ایران که ویران شود.
کتاب نامه:
1- امین احمدرازی. هفت اقلیم به اهتمام جواد فاضل (تهران – علمی بیتا)، ص 4 و 5
2- مقبول احمد. تاریخچهی جغرافیا در تمدّن اسلامی، ترجمهی دکتر محمدحسن گنجی (تهران- بنیاد دایرهالمعارف اسلامی، 1368)، ص 8-7
3- مقدمهی قدیم شاهنامه، خطابهی میرزا محمدخان قزوینی در هزارهی فردوسی (تهران- دنیای کتاب، 1362)، ص 67-166
4- مجمل التواریخ و القصص، به اهتمام ملکالشعرای بهار (تهران – رمضانی، 1318)، ص 276
5- مستوفی قزوینی، حمدالله. نزههالقلوب، به کوشش محمد دبیرسیاقی (تهران- طهوری، 1336)، ص 19
6- مسعودی، ابوالحسن علیبن حسین. التنبیه و الاشراف، ترجمهی ابوالقاسم پاینده (تهران- انتشارات علمی و فرهنگی، 1365)، ص 32-31
7- بیرونی، ابوریحان. التفهیم لاوایل صناعه التنجیم، به اهتمام جلالالدین همایی (تهران – انجمن آثار ملی، 1352)، ص 97-194
8- فسایی، میرزاحسن. فارسنامه ناصری (تهران – بی نا، 1340)، گفتار دویم، ص 12 و 13
9- مستوفی قزوینی حمدالله. تاریخ گزیده، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی (تهران- امیرکبیر، 1339)، ص 15
10- مجمل التواریخ و القصص، ص 278
11- نزهه القلوب، ص 20
12- اصطخری، ابراهیم. مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار (تهران – انتشارات علمی و فرهنگی، 1368 )، ص 5
13- هفت اقلیم، ص 2-101
14- فردوسی، حکیم ابوالقاسم. شاهنامه، به اهتمام ژول مول (تهران- سازمان کتابهای جیبی، 1345)، جلد اول، ص 77
15- وندیداد، 51
16 – بارتولد، ولادیمر. تذکره جغرافیای تاریخی ایران، اهتمام حمزه سردادور (تهران – توس، 1358)، ص 8-7
17- طبری، محمدبن جریر. تاریخ الرسل و الملوک، ترجمهی ابوالقاسم پانیزه (تهران- بنیاد فرهنگ ایران 1352)، جلد دوم ،ص 646
18- دینوری، ابوحنیفه. اخبار الطوال، ترجمهی صادق نشات (تهران- بنیاد فرهنگ ایران، 1346)، ص 72
19- شیروانی، زینالعابدین. بستانالسیاحه (تهران- بینا، 1315 ق)، ص 154-156
20- آدمیت، فریدون. فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران (تهران – پیام، 1355)، ص 228