دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت فروزش فروزش 2 سفر به اشکور؛ گزارشی از مراسم آفتاب خواهی مردم گیلان

فروزش 2

سفر به اشکور؛ گزارشی از مراسم آفتاب خواهی مردم گیلان

برگرفته از فصل‌نامۀ فروزش شماره دوم، بهار 1388، رويه 104 تا 105

آرش نورآقایی

آرش نورآقاييدومین مرتبه بود که جشنواره‌ی «الاهی خور دِتاوه» (الاهی خورشید بتابد) در بلندی‌های غرب مازندران و شرق گیلان برگزار می‌شد. این بار محل اجرای مراسم، روستای «شَوَک» بود. ما می‌خواستیم شاهد این مراسم باشیم.
چهار نفر بودیم که با یک خودروی سواری، نیمه‌شب از تهران به سوی جاده‌ی چالوس حرکت کردیم. به ما گفته بودند که مراسم ساعت ۹ صبح پنج‌شنبه یازدهم مهر [۱۳۸۷] در روستای شَوَک از توابع اِشکوَر سُفلا (شهرستان رودسر، بخش رحیم‌آباد) برگزار می‌شود.

حدود ۴ صبح بود که به تنکابن رسیدیم و چون وقت داشتیم، در میانه‌ی راه تنکابن به رامسر، به طرف چپ جاده پیچیدیم و در تاریکی خود را به جنگل شعف‌برانگیز «دالخانی» رساندیم. به‌خاطر تاریکی هوا، همراهان من هیچ تصوری از زیبایی مکانی که به سمتش می‌رفتیم، نداشتند. اما در هنگام سپیده‌دم، اتومبیل را از حرکت نگه داشتیم تا از بلندی‌های رو به دریا، شاهد یکی از زیبا‌ترین طلوع‌هایی باشیم که هر کسی به ندرت ممکن است در زندگی خود شاهدش باشد.
حدود یک ساعت شاهد طلوع آفتاب بودیم و با هیجان از تلألو و انعکاس نور بر روی شبنم گیاهانِ کنار جاده و درختان سر به فلک‌کشیده‌ی محو در مه صبح‌گاهی، عکس می‌گرفتیم.

 

سپس با شگفتی و حسرت از سپری نکردن زمانی بیش‌تر در این مکان زیبا، به سمت جاده‌ی اصلی و به رامسر رفتیم. ساعت ۷ صبح بود که در رامسر صبحانه خوردیم. پس از آن به سوی رودسر و از آن‌جا به سوی رحیم‌آباد و در نهایت در جاده‌ای فوق‌العاده زیبا به سوی روستای شوک، ادامه‌ی مسیر دادیم.

۹:۳۰ بود که به شوک رسیدیم. در مسیر، پارچه‌های زردرنگ، مهمانان جشنواره را به محل برگزاری جشن هدایت می‌کرد و به‌اشان خوش‌‌آمد می‌گفت.

هنوز جشن شروع نشده بود و ما وقت داشتیم که شاهد آماده شدن مردم برای مراسم باشیم. این بود که در روستا گردش کوتاهی انجام دادیم و اطلاعاتی به دست آوردیم:
- روستای «هلو بن دره» و «رزی گردن» با روستای «شوک»، مجموعه‌ای واحد را تشکیل می‌دهند. شوک از روستا‌های اشکور سفلا (جیر ولایت) است که باغ‌های فندق، گردو، به و سیب محلی، آن را در برگرفته‌اند. «به»ِ نرم و شیرین این روستا شهرت خوبی دارد. از محصولات دیگر روستا، گندم و گُل‌گاوزبان است. به قول محلی‌ها، واژه «شوک» تغییر یافته شَه‌وَک و شاه‌وَک، به معنی «محل شاه» است.

اشكور


اشکور نیز منطقه‌ای کوهستانی است که تاریخ کهنی دارد و در کتاب‌های اوستا، حدود العالم، تاریخ گیلان و دیلمستان و... از آن یاد شده و این سرزمین را محل اقامت برخی از طایفه‌های اشکانیان می‌دانند.
از تفرج‌گاه‌های این منطقه می‌توان به جنگل لولمان (لولمان دامان)، قلعه شهبازی، ‌تپه شاه‌کوه، چند غار که سکونت‌گاه انسان‌های اولیه بودند و همچنین جنگل‌های ذربین اشاره کرد.

در منطقه‌ی اشکور، مراسم و آیین‌هایی برگزار می‌شود که برخی از آنان عبارتند از «الاهی خور دتاوه»، رابچره، عروس گُله (عروس گُلی)، تبری‌خوانی، شیلان‌کِشی، مراسم شیردوشان و کت زدن شیر، رسم یشماق (رو گرفتن، مچه گرفته) نوعروسان و هم‌چنین اجرای بازی‌های قیش‌بازی، لاخن‌بازی، گوله‌بله‌بازی، گودره‌بازی، اَچان اَچان و...
جمعیت روستای شوک ۶۰۰ نفر است که ۹۰ درصد آن‌ها باسوادند. بیش از ۶۰ نفر در این روستا تحصیلات دانشگاهی دارند که ۱۴ نفرشان از خانم‌ها هستند. ارتفاع روستا ۲۰۰۰ متر از سطح دریاست.

خانه‌های روستا بر اساس معماری بومی ساخته شده‌اند و ایوان‌هایی با نرده‌های چوبی دارند که گل‌های رنگارنگ از آن‌ها آویزان است. غازها و اردک‌ها در حیاط خانه‌ها سرگرم کار خود بودند و زنی بر سر چشمه، لباس می‌شست و پیرزنی بر روی پله‌های خانه‌اش نشسته بود و به ما که غریب بودیم، نگاه می‌کرد.

پس از گردش در روستا و چیدن چند «به» بزرگ آبدار شیرین، به محل اجرای مراسم رفتیم. محل برگزاری در باغ فندق و در حدّ فاصل میان دو درخت چنار قدیمی بود. درختان فندق چنان به هم نزدیک بودند که با شاخ و برگ‌های‌شان سقفی را بر روی سر تماشاگران و حاضران در جشن، گسترده بودند.

در گوشه‌ای از باغ، بساط چای به راه بود و تازه‌ واردان را به سوی خود می‌کشاند. در طرف دیگر، نمایشگاه کوچکی از هنرهای سنتی منطقه به نمایش درآمده بود. در حیاط خانه‌ای هم که به باغ نزدیک بود، دیگ‌های بزرگ غذا بر روی آتش قرار داشتند و بوی نهار لذیذی به مشام می‌رسید. کمی دورتر از همه‌ی این وقایع، جوانان محل برای شرکت در کشتی «گیله‌مردی» حاضر می‌شدند و خودشان را گرم می‌کردند.

یکی از مجریان مراسم به ما گفت که در سال قبل حدود ۱۵۰۰ نفر از روستاها و شهرهای گیلان برای شرکت در جشنواره «الاهی خور دتاوه» به محل برگزاری جشن آمده بودند. امسال هم هم‌چون سال قبل، این جشنواره با حمایت سازمان «میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان گیلان» و با همّت خود مردم منطقه اشکور اجرا می‌شد.
پیرمردها اعتقاد داشتند که قدمت برگزاری این جشنواره بیش از ۲۰۰ سال است. برای این‌که مراسم به آرامی و با امنیت برگزار شود، مسؤولانی از سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و کارکنانی از سازمان هلال احمر و نیروهای پلیس در محل حضور داشتند و آماده به خدمت بودند.

پیش از شروع مراسم، یکی از برگزارکنندگان ما را به سمت نمایش‌گاهِ کوچک صنایع دستی هدایت کرد و برای‌مان توضیح داد که: «گالش‌»‌ها یا همان چوپان‌ها برای در امان ماندن از سرما از بالاپوشی به نام «چوخا» استفاده می‌کنند و شلواری می‌پوشند که آن‌ها را در برابر تیغ و خار و مارگَزیده‌گی ایمن می‌کند و وسیله‌ای دارند به نام «دستوره» که ساک دستی‌اشان محسوب می‌شود و زنان‌شان حصیری می‌بافند که در خانه و بر روی زمین به عنوان موکت، پهن می‌کنند و بر رویش می‌نشینند.
در ساعت ۱۱، باغ پر از جمعیت شده بود و وقت شروع مراسم بود. هر کسی که به محل برگزاری مراسم آمده بود از آن دیرک‌های عَلَم‌شده در دو سوی میدان و طنابی که آن‌ها را به هم وصل می‌کرد، متوجه می‌شد که شاهد بندبازی یا به زبان محلی‌ها «لاخن‌بازی» خواهد بود.

پس از خوانش قرآن و صحبت‌های مجری، پهلوان جوان و دلقک پیر در میدان حاضر شدند و به اجرای نمایش پرداختند. نمایش این دو نفر بسیار نمادین و منطبق با استوره‌های ایرانی بود: لباس دلقک صورتی (قرمز) و ناآراسته بود و لباس پهلوان، سفید و آراسته؛ دلقک پابرهنه بود و پهلوان کفش به پا داشت؛ هیکل دلقک، نامتناسب بود و چهره‌اش را با زغال سیاه و زشت کرده بودند و در عوض پهلوان جوان و خوش‌سیما و خوش‌هیکل بود؛ حرکات دلقک، گستاخانه و مضحک بود و حرکات پهلوان همراه با ادب و احترام؛ دلقک برای اغراق بر مسخره‌گی، پستانکی را از گردنش آویزان کرده بود و برای تماشاگران زبان درمی‌آورد، اما پهلوان پیشانی‌بندی با نام امام حسین بر پیشانی داشت و با مردم احوال‌پرسی می‌کرد.

هنگامی که پهلوان به بالای دیرک‌ها رفت و بر روی طناب با چوب بلندی در دست، راه می‌رفت، دلقک در زیر و بر روی زمین با چوبی در دست، ادای او را درمی‌آورد، گاهی نیز سوار بر چوبی که در دست داشت می‌شد و از آن به عنوان مرکبش استفاده می‌کرد... جالب این‌که دیرک‌های چوبی هم به صورتی و سفید رنگ شده بودند.

خلاصه این‌که پهلوانِ جوانِ سفیدپوش، نماد نیروهای اهورایی بود و پهلوانِ پیرِ سیه‌چرده، نماد نیروهای اهریمنی. نیروی اهورایی در آسمان بود و نیروی اهریمنی بر روی زمین و در زیرِ نیروی اهورایی. پهلوان بر بالای طناب به هنرنمایی و بندبازی ماهرانه می‌پرداخت و دلقک به کارهای دلقکانه‌ی خویش ادامه می‌داد. آن‌ها در انتهای برنامه‌شان با هم کشتی گرفتند و آن که مغلوب شد، البته دلقک یا همان پهلوان سیاه بود.
سپس جوانان محلی چوب به دست و کلاه نمدی به سر، به میدان آمدند و به اجرای رقص پرداختند که به نظر می‌رسید بیشتر به منظور خنداندن مردم اجرا می‌شود. اما خودِ نمایش «الاهی خور دتاوه» با اجرای کودکان برگزار شد. گروهی از کودکان به میدان آمدند و دایره‌‌وار چرخیدند و دست به دعا برداشتند و خواندند:
«الاهی خور دتاوه (الاهی آفتاب بتابد)، فردا آفتاو دتاوه (فردا آفتاب بتابد)، سنگ بتاوه ماه بتاوه (سنگ بتابد ماه بتابد)، فردا آفتاو دتاوه (فردا آفتاب بتابد)،...».

در بیش‌ترِ نقاط کشورمان، مراسمِ باران‌خواهی دیده می‌شود، اما در برخی از مکان‌ها، هنگامی که باران زیاد می‌بارد، مراسم آفتاب‌خواهی اجرا می‌شود که مراسم «الاهی خور دتاوه» به همین منظور است.
پس از اجرای دعای کودکان، مراسم نی‌نوازی و آوازخوانی توسط هنرمندان گیلانی اجرا شد و بعد، نمایشِ «عروس گله» برگزار شد که شخصیت‌هایش، عروس، داماد، غول، پیر بابو، پیرغلام و گروهی به عنوان شرکت‌کنندگان در عروسی بودند. قصه از این قرار است که غول نمی‌گذارد داماد با عروس ازدواج کند و برای‌شان مزاحمت ایجاد می‌کند. او ادعا می‌کند که عروس متعلق به اوست. اما پیر بابو و پیر غلام با هم‌کاری داماد و دیگر مردم در برابرِ او ایستادگی می‌کنند تا عروس به خواهانش برسد. تمام گفت‌وگوهای نمایش به صورت شعر و با آواز اجرا می‌شد. در این نمایش، غول، هیکل بزرگ‌تری نسبت به دیگران دارد و صورتش پر از مو و ریش است.
با این‌که مراسم نمادینِ طلب آفتاب بود، اما باران نم‌نمک می‌بارید و برخی از بخش‌های مراسم به علت هوای سرد و بارشِ باران، اجرا نشد.
در آخر، مهمانان برای صرف نهار، مهمانِ مردم ده و سازمان میراث فرهنگی بودند و به دور هم غذا خوردند و این‌گونه مراسم به پایان رسید.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه