گزارش
چین در سه آهنگ
- گزارش
- نمایش از چهارشنبه, 15 آذر 1391 22:55
- بازدید: 4381
برگرفته از روزنامه اطلاعات شماره 25470، دوشنبه 13 آذر 1391
دكتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آهنگ نخست
سی و هفت سال پیش که من و همسرم سفری به چین كردیم،1 در خیابانهای پکن و شانگهای بیش از صد اتومبیل دیده نمیشد که در رفت و آمد باشند. در مقابل، سیل دوچرخه سواران دیده میشد که نفسزنان، پا میزدند و نظامیوار در مقابل چراغ راهنمایی میخکوب میشدند.
زنها و مردها در جامه خاکستری یا سرمهای ارمک، یقه بسته، با کفشهای کتانی بیپاشنه، خاموشوار راه میسپردند؛ چنان که گویی مراقب هستند که کسی را از خواب بیدار نکنند. از بالای پنجره هتل پکن (که همان یک هتل بزرگ هم بیشتر نبود) وقتی به بیرون نگاه میکردید، سیل جمعیّت را میدیدید که با انضباطی قابلتحسین به سوی کارگاه خود رواناند. هیچ فرد قدم زن یا بیکارهای در خیابان دیده نمیشد. اواخر عمر مائوتسه تونگ بود و اواخر انقلاب فرهنگی. ادّعای چین این بود که میخواهد انسان نمونه به بشریّت عرضه کند.
آهنگ دوم
هجده سال بعد که من بازدید دیگری از چین داشتم،2 با دگرگونی شگفتانگیزی روبرو شدم. چشمم باور نمیکرد که این همان چین باشد. در کنار شانگهای در کار ساختن شهری بودند که میخواستند از هر حیث نمونه باشد، خیابانها پر از برو بیا و نشاط بود. و در هر چند قدم کسانی داد میزدند: «دلار میخریم». کمترین نشانهای از آن ارمک پوشان پیشین دیده نمیشد. دختر چینی3 (که توصیف نظامیرا به یاد میآورد) هفت قلم آرایش کرده، شلوارک داغ بر پا، یک وجب بالاتر از زانو، در پیادهرو مانند کبک میخرامید. این دخترِ همان مادری بود که در آن دوره اگر مادرش او را با این هیبت در خواب میدید، آرزو میکرد که از خواب بیدار نشود.
تعداد اتومبیل به گونهای بود که راهبندان خیابانهای تهران را به یاد میآورد، و در میان آنها تک و توک کادیلاک و مرسدس هم دیده میشد. ویترینها پر از جنس خارجی، در کنار جنس چینی، که به همان صورت ساخته شده بود، منتها چند بار ارزانتر.
آهنگ سوم
همین دیروز در روزنامه «گلوب اندمیل»، چاپ کانادا (شماره 18 اکتبر 2012) گزارشی بود راجع به چین امروز. نخست از مردی حرف به میان میآورد به نام بوگریلای4 که از سران حزب کمونیست و از مقامهای مهم مملکتی بوده و اکنون پروندهای پیدا کرده، به اتّهام فساد، سوءاستفاده از قدرت و کوشش در پوشش یک «قتل»؛ ولی همه اینها به کنار، مورد دیگری که بهتازگی کشف گردید، رابطه جنسی متعدّد اوست با گروهی از زنها. وی از برجستگان حزب کمونیست بود، وابسته به جناح «مائوئیست نو» در «جبهه چپ نو» که از جناحهای مترقّی حزب است.
روزنامه مزبور در ضمن این گزارش میپردازد به شرح «مترس بارگی» سران حزب که یاد حرمساری دوران فغفوری را زنده میکند. مینویسد: «مردان بلندپایه، فراوانی مترسهای خود را نشانهای از موفّقیّت خود در زندگی میگیرند، و آن را به رخ دیگران میکشند؛ یعنی هر کس بیشتر داشت، موفّقتر بوده است.» آنگاه از فردی نام میبرد که زمانی وزیر راه آهن بوده و اکنون از کار برکنار شده. شمردهاند که «وی 18 رفیقه داشته! دولتمرد دیگری 22 رفیقه، و آنها را در ابراز نوازش نسبت به خود به مسابقه وامیداشته.»
همین آقای بو که حرف بر سر اوست، به روایت یک روزنامهنویس زمانی که شهردار شهر دالیان5 بود، کمتر از 100 مترس نداشت. همان زمان در شهر مذکور یک جشنوارة مُد برگزار میکند. در این جشنواره تعدادی خواننده و هنرپیشه و ستارگان ورزش شرکت میجویند. آقای بو از همه آنان خیلی خوب پذیرایی میکند. هدیههایی از نوع زمین، پول و متاع دیگر به پای آنها میریزد. روزنامهنویس مزبور میافزاید این تنها منحصر به آقای بو نیست. این طرز کار نزد سران حزب کمونیست عمومیّت دارد.
گزارشی که در سال 2007 به دادستان کلّ کشور داده شد، حاکی از آن بود که نزدیک به 90 درصد کارمندان دولت که طیّ پنج سال اخیر به اتّهام فساد از کار برکنار شدهاند، مترس داشتهاند، بعضی از آنها چند تا.6
خبرگزاری هنگکنگ نوشته: یک ستاره سینما به نام خانم ژانگ زی وی7 یک میلیون دلار از آقای بو گرفته که یک شب كنار او بخوابد. ژانگ این خبر را تکذیب کرد و به دادگستری شکایت برد، وکیلش گفت که وی هرگز با آقای بو سروسرّ نداشته؛ ولی به علّت شیوع این رسوائی، 750هزار دلار زیان دیده است. در ذهن مردم چین جا گرفته که ثروتمندان چون به مهمانی به خانه یکی از دوستان میروند، معمولاً مترسشان را با خود میبرند، نه همسرشان را.
با بالا گرفتن تعداد طلاق، بعضی از زنان به این فکر افتادهاند که با این پدیده، که در زبان عوامانه به ERNAI (آغوش دوم) معروف است، به مقابله برخیزند. به این حساب بود که یک خانم طلاق گرفته چهل ساله به نام گزین یا Kinya ، جمعیّتی به نام «انجمن ضدّ مترس» پایهگذاری کرد. در همان هفته اوّل دهها هزار زن داوطلب عضویّت آن گردیدند. آنها میگفتند: «ما میخواهیم همه نیروهای جامعه را بر ضدّ مترس بازی تجهیز کنیم، همچنین بر ضدّ خشونت نسبت به همسر، به این امید که اعضای خود را در احقاق حق همسری خود کمک نماییم.»
این «انجمن ضدّ مترس» به سرعت مخالفان نیرومندی در برابر خود یافت و ناگزیر درصدد تعدیل موضوع موجود برآمد و نام خود را به «جامعه دفاع از ازدواج» تغییر داد. آقای وو روانشناس که به این جمع پیوسته بود، گفت: «عدّه زیادی از آن خشمگین شدند و به شکوه پرداختند. دفتر کار ما مورد تهدید قرار گرفت. اتومبیل من نیز از آن صدمه دید.»
یک کانال تلویزیون میخواست برنامهای درباره آنچه «پدیده مترسبازی» خوانده شده است، پخش کند؛ ولی یک ثروتمند کلان که زنش را دست به سر کرده بود، جلو پخش آن را گرفت؛ زیرا زنش میخواست بیاید و در این برنامه افشاگری کند.
در دو سال گذشته گروه دیگری به نام «مجمع چینی مترس بارگی»8 ایجاد گردیده تا از موضوع پشتیبانی کند، این جامعه روز سوم ماه سوم (یعنی سوم مارس) را به نام روز مترس نامگذاری کرده است. گزارشگر روزنامه در پایان یک سؤال پیش میآورد و آن اینکه: «آیا زنها هم میتوانند مرد دوم اختیار کنند؟» خانم لی جواب میدهد: «عرف مردم چین میتواند تحمّل کند که مردان ثروتمند مترس بگیرند؛ امّا زن چینی بهتر است صبر کند تا وقتی از قید ازدواج آزاد شد این کار را بکند؛ زیرا جامعه چین یک جامعه مردسالار است. مردها حق دارند تنوّعطلب باشند، ولی زنان، نه.»
این بود گزارشی که در روزنامه کانادائی «گلوب اندمیل» درج شده بود و ما ترجمه اش را آوردیم.
سه دوره در کمتر از چهل سال، در کنار هم نهاده شدند: دوره انقلاب فرهنگی، هجده سال بعد، و دوره کنونی. در دوره نخست، چین میخواست یک جامعه عسرتپسند پایهگذاری کند که جز کار و خدمت به خلق، هدف دیگری نداشته باشد و من تفصیل آن را در کتاب «کارنامه سفر چین» آوردهام. در مرحله دوم دو سه سالی پس از مرگ مائو، چین آرام آرام به سوی گشایش میرود، که این گشایش بوی سرمایهمآبی از آن میآید و نشانهاش نخست در طرز لباس پوشیدن (کراوات زدن مردان، کم پوششی زنان) روی مینماید. نیز اینکه دختر پشت موتور جوان بنشیند و عشقورزانه حرکت کنند.
البتّه در آغاز مقاومتهایی ابراز میشود. قضیّه میدان «مین آن مِن» پیش میآید و شورش جوانان بر ضدّ استبداد، که تا آستانه سقوط نظام جلو میرود و بیرحمانه سرکوب میشود. از آن پس توصیه به جوانان این است: آرام باشید، پول درآورید و کاری به کار دولت نداشته باشید. حزب واحد تحت نام کمونیست بر سر کار میماند و باطن سرمایهداری راه خود را به جلو میگشاید، بدان گونه که اکنون هیچ دکّهای، هیچ فروشگاهی، هیچ کلبهای در جهان از جنس چینی خالی نیست.
در این مقایسه سهگانه خواستیم بنمائیم که چین، بزرگترین کشور آسیا، دارای تمدّن چندهزار ساله، در طیّ سی و چند سال از کجا به کجا آمده. این، درجه انعطاف بشری را میرساند که هدف اصلی او آن است که زندگی بکند و هرچه بیشتر و بهتر زندگی بکند. به هر قیمت که شد، شده. نخست رو به قدرت متمرکز دارد، هر کس که بر سرِ کار بود، باشد. فغفور، پادشاه یا رئیس حزب، فرق نمیکند. قدرت قبلهگاهی میشود که برای گذران زندگی باید به آن روی داشت؛ ولی روی بُرد به قدرت نیز تابع فطرت است. نیازهای بنیادی بشر باید برآورده بمانند. این حکم آفرینش است. از این، رو آدمیاعتقادها و باورها و پایبندیهای خود را برحسب خواست فطرت خود جهت میدهد. حتّی تا آن حدّ جلو میرود که چیزی را که میپسندد و میطلبد، نام مقدّس برآن بگذارد. امّا قدرت بر سر کار هم تا زمانی مرجع اطاعت است که در پاسخ دادن به نیاز فطری مردم خود به بیراهه نیفتد. اگر افتاد از تخت فرودش میآورند.
از این توضیح میخواهیم به این نتیجه برسیم که مردم چین همان مردماند که چهل سال پیش بودند. آن زمان به قدرت گردن نهاده بودند، این زمان به غریزه که گشایشطلب است. گشایش، سر به عیش خوش زیستن میزند. کسی که صاحب مقام شد، مزایای آن را از پس مرگش نمیخواهد، در همین دنیا میخواهد از آن بهره بگیرد. از این رو برحسب غریزه، میتوان پذیرفت که یک فرد، هم عضو حزب کمونیست باشد، یعنی حزب معروف به برابری و کارگری و حزب مردم زحمتکش (پرولتاریا) ، و هم به سبک عشرت سرای فغفوری زندگی کند و توانایی آن را داشته باشد که پول و مِلک و جواهر در پای مترسهای طاق و جفت خود بریزد.
من سالها پیش در سفر اوّل چین (1354) در بحبوحه انقلاب فرهنگی در جلسهای به استادان و سرجنبانان حکومتی چین گفتم که این وضع عسرت و ریاضت کنونی نمیپاید و مردم از آن بیرون خواهند آمد.9 چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند!
هیچ چیز نیرومندتر از فطرت و ذات نیست که آب زیرکاه حرکت میکند، و هر جریانی را به جانب خود میکشد. مانند حربا، به هر سو که قرارش دهند، روی خود را به جانب خورشید میگرداند.
در همین قرن بیستم، نازیسم آلمان و فاشیسم ایتالیا را دیدیم که نپایید، سوسیالیسم استالین نیز نپایید، انقلاب فرهنگی چین نیز نپایید. سفر اوّلی که من و همسرم در چین بودیم، گویی میخواستند یک میلیارد جمعیّت چین را در یک محفظه قالبگیری کنند. نام «صدر مائو» از زبانها نمیافتاد، هیچ حکیمی، هیچ پیشوایی، هیچ پیامبری به قدرت و نفوذ او نیامده بود. هم پیشوا، هم پیامآور و هم نجاتبخش شناخته میشد. کافی بود کلمهای بگوید و سراسر چین به جنبش آید.
در دوران مائو، امریکا از جانب چین «ببر کاغذی» خوانده میشد. روسیّه شوروی نیز نسبت به اصول مارکسیستی مرتّد و منحرف شناخته میگشت. کنفسیوس ـ پیشوا و پیامبر باستانی چین ـ ملعون و مطرود، لقب میگرفت؛ امّا پس از مرگ مائو، همه چیز به روال عادی باز گشت. نیکسون، رئیس جمهور امریکا به چین دعوت شد و عکسی نشان داده شد که چوئن لای نخست وزیر چین، در حال گرفتن پالتو اوست که آن را بپوشد. روسیّه از ردیف دشمن شماره یک خارج شد، و کنفسیوس هم به کرسی اقتدار خود بازگشت. به روایت روزنامهها، اکنون زنهای تنفروش در پیادهروها و هتلهای مخصوص در گشت و گذاراند، در حالی که در دوران گذشته یک تن از آنها دیده نمیشد.
چه دلیلی روشنتر از نمونه چین، و نیز روسیّه شوروی، بر انعطاف بشر که در این چهل سال اخیر نموده شده است. بشر قبل از هر چیز میخواهد زندگی بکند و همه اینها، یعنی عقیده، مرام و آیین را در خدمت زندگی مینهد. میتوان پنداشت که آدمیدر سراسر عمر در جستجوی آن نیمه گمشده زندگی است که سعادت سرمدی را نوید میدهد. این گمشدگی هم به سبب تناقض میان جسم و جان است. این تناقض در زبان سعدی چنین بیان شده است:
طیران مرغ دیدی؟ تو ز پای بند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیّت
این شهوت همان «عطش زندگی» است که انسان در سیراب کردن آن خود را به هر آب و آتشی میزند، و بیش از هر چیز به این دو اصل میآویزد: یکی قدرت و دیگری فطرت. فطرت را نمیتوان از خود جدا کرد؛ ولی قدرت اگر به بیراهه افتاد، میتوان آن را به زیرافکند. بشر حربا صفت است و روی خود را به خورشید زندگی میگرداند. (مهر 1391)
روزنامه لوموند چاپ پاریس (شماره 26 اکتبر 2012) درباره پنجاه سال اخیر چین ارزیابیی دارد: «در انتهای سالهای 1970، مائو درهای چین را به روی دنیای بیرون میبندد. کشور در حال انزواست، و دستخوش قحطی وحشتناکی، و طبقه روشنفکر از هم پاشیده شدهاند. پس از مرگ مائو، که دنگ شیائو پینگ بر سر کار میآید، درهای کشور گشوده میشوند. بر اثر آن، در فاصله یک نسل، یعنی سی سال، انقلاب صنعتی به کار میافتد و در طیّ این فاصله، کشور به پیشرفتی دست مییابد که اروپا و امریکا در زمانی نزدیک به صدوپنجاه سال پیموده بودند. انتقال کشور از کشاورزی به صنعتی، از روستا به شهر، و شکل گیری طبقه متوسّط، بسیار سریعتر از اروپا و امریکا صورت گرفت. رشد تولید در سال به طور متوسّط 10درصد بود که نظیرش هیچ گاه در تاریخ اقتصاد سابقه نداشته است. رشدی بدین درجه در زمانی بدین کوتاهی.
مع ذلک به رغم میلیاردرهایش و شهرهایی که قارچوار سر برمیآورند، و اشتهایی که برای تجمّل غربی دهان باز کرده، چین در آغاز قرن بیست و یک، کشوری ثروتمند با مردمیفقیر است. کشوری جوان، ولی با جمعیّتی در حال پیر شدن، بی آنکه به ثروتی دست یافته باشند. چین بعد از امریکا، دومین کشور از حیث تولید خالص داخلی است؛ امّا اگر تولید خالص داخلی را برحسب افراد در نظر آوریم، در پایینترین مرتبه قرار میگیرد، و این نشانهای از چگونگی سطح زندگی مردم است.
پی نوشتها:
1- این سفر در تاریخ بهار 1354 به مدّت یک ماه به دعوت دانشگاه پکن صورت گرفت. شرح آن در کتاب «کارنامه سفر چین» (شرکت سهامیانتشار) آمده است.
2- باز به دعوت دانشگاه پکن. (در شهریور 1372).
3- Gloh and Mail 4- Boxilai 5- Dalian
6- ثروت خانواده جیاباگو، نخستوزیر 7/2 میلیارد دلار برآورد شده است.
7- Zhan Ghivi 8- Chiro Mirtress Asrouiaton
9- کتاب «کارنامه سفر چین»، فصل با دانایان چین. آخرین چاپ انتشارات «شرکت سهامیانشار».