گزارش
سفر به مصر - 2
- گزارش
- نمایش از چهارشنبه, 23 فروردين 1391 14:21
- بازدید: 4956
برگرفته از کتاب صَفیر سیمرغ، صفحه 364-374
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
موزۀ اسلامی قاهره
در این موزه آثار دوره فاطمی از همه درخشانتر است، شبیه به هنر ایران. در دوره فاطمی نقشهای قدیم مصر زنده شده است. فاطمیها به نقش و رنگ خیلی اهمیت میدادند. قشریگری ضد هنر نداشتند.
چند قطعه از قالیهای ایرانی، از قرن 16 تا 19 بر دیوار آویخته بود. چند کتاب خطی از ایران نیز بود، از نظامی و غیره.
احساس بهجت خاطر بود که به هر جا پا مینهادیم ـ از چین تا اسپانیا ـ تاثیر ایرانی و هنر ایرانی را میدیدیم، بخصوص تذهیب و نگارش خط.
تاثیرگذاری ایران از دریابه دریا ـ از اقیانوس آرام تا اقیانوس اطلس ـ بوضوح محسوس است، و این احساس نیز برای ما بود که در مقایسه با دیگران، چقدر همه چیز در ایران تلطیف شده بوده است.
بعد رفتیم به موزه قبطی. تاثیر روم و بیزانس. بر سر هم هرچه بود بیلطف بود. یک تابلو طنز آمیز و چشمگیر دیده میشد و آن نقشی بود از آدم و حوا که از روی «کتاب مقدس» کشیده بودند.
داستان تصویر این است:حوا سیب (میوه منهی) به دست آدم میدهد، او آن را میگیرد و با قیافه بیم زده و مردد به دهان میبرد. حوا با نگاههای منتظر بغل دستش ایستاده. بیدرنگ، با خوردن این سیب آدم و حوا از بهشت رانده میشوند، در حالی که برگهای انجیر شرمهایشان را پوشانده.آدم دو دست را بالا آورده، به علامت سرزنش، یعنی: دیدی چه بلائی به سرمان آوردی؟ حوا نیز دستها را بالا آورده، چنانکه گوئی میگوید: عشق را داشته باش. ولش کن. مهم نیست، خودمان که با هم هستیم، از بهشت ارزشش بیشتر است!
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
حوا در نقش، قیافه از خود راضی دارد. با همه دسته گلی که به آب داده گوئی دست پیش گرفته و خود را طلبکار هم میداند.تاریخ تابلو، متعلق به قرن دهم است، آدم و حوا قیافه سامی و یهودی دارند. ساختمان کلیسای قبطی که در قرن پانزدهم صورت گرفته، غمناک بود و معماری کدر و گرفتهای داشت.
محلۀ فاطمیها
عصر، دکتر ابراهیم شتا، استاد زبان فارسی در دانشگاه قاهره آمد و ما را به تماشای محله قدیمی فاطمیها برد. محلهای بود پر جمعیت و پرکار و کس: حلبی سازی، آهنگری، ابزار فروشی و غیره... نظیر خیابان چراغ برق یا ری تهران، البته قدیمی تر و کهنهتر.
خانههای مندرس مربوط به 150 سال پیش یا بیشتر، هنوز برپا بود. پنجرههای ظریف. به سبک مملوک و یا دوره محمدعلی، به سبک عثمانی. بالای سردرها شعر و عبارت ترکی با خط نستعلیق نوشته شده بود. کوچهها، بدبو و کثیف، ولی قلب قاهره در آن میزد.
آنچه مزاحم بود، رفت و آمد پرسروصدا و بینظم موتورسیکلتها، تاکسیها و سواریها بود،و گرنه ساعتها میشد در آن قدم زد و تماشا کرد.
در دیوار بعضی از خانهها سوراخهائی بود، مانند سوراخ برج که «شتا» گفت برای آن بوده است که زنها پشت آنها بنشینند و رفت و آمد را تماشا کنند. زیرا مجاز نبودند که بیرون بیایند و خود را در معرض دید نامحرم بگذارند.
دکتر شتا گفت که طی ده سال اخیر 500 مسجد در قاهره ساخته شده است، با پول پولدارها و مردم عادی، زیرا شکست از اسرائیل روحیه مردم را به جانب مذهب گرایش داده، و نیز ترس از کمونیسم. رقابت و اختلاف پنهانی ای میان مسیحیان (قبطیها) و مسلمانان وجود دارد.
آنچه به ما گفتند و معروف است مردم عادی مصر مذهبی هستند. جوانها نیز همه مناسک را با دقت انجام میدهند. مخلوطی هستند از تیرههای مختلف سنی و اسماعیلی، ولی دوستدار اهل بیت. در ادای فـــریضه وقت شناساند. بارها دیدیم که در هنگام اذان ظهر دکانها خالی میشد و رو به مسجد میبردند.
نرمی و ادب در همه جا دیده میشد، و نوعی حالت لاابالی و بلغمی نیز، که شاید عدم جذب خوراک کافی یکی از علتهای آن باشد.تقریباً هیچ قول قطعی از آنها نمیشد گرفت، برای هر امر بدیهی میگفتند: «انشاءالله»
در محلههای فقیرنشین قاهره، فقر بیش از حد دیده میشود. بچههای ولگرد جلو راه شما را میبندند و پشت هر تکرار میکنند «بخشش». معلوم نیست چرا این کلمه فارسی را به کار میبرند.
انسان بیکار و سرگردان زیاد است. توی قهوه خانهها یا تخته بازی میکنند، یا چای میخورند و حرف میزنند، و یا در کوچهها میلولند. با لباس لبادهای یا پیراهن بلند، با حالت باز و خالی از هیجان. اینگونه روزی را به شب میرسانند.
مردم متوسط و بالاتر از متوسط معمولاً به چاقی دم میزنند، لاغرها در میان فقیران و فلاحان دیده میشوند.
دکتر شتا به ما گفت که کمبود ارزاق هیچگاه در مصر دیده نمیشود (البته موضوع مربوط به بیست سال پیش است که جمعیت کمتر بود). میوه فراوان است و سایر مواد نیز. فقط گوشت هفتهای دو روز میبایست صرف شود.
چند نقطه دیدنی
باغ وحش قاهره:
خیلی بینظم، با درختهای پژمرده ولی تناور. وسعت آن 10 کیلومتر مربع است و در سال 1890 ایجاد شده است. یک شیر به نام «ناصر» که 34 ساله بود. یک لاک پشت عظیم که گفتند 210 سال عمر کرده است. میمونهای 35 ساله. حیوانات همانگونه بودند که در اکثر باغ وحشهای شرق هستند. حرارت وجودی و سرزندگی خود را از دست میدهند. با نگاههای بیتفاوت و بیرمق به تماشاکنندگان خود نگاه میکنند. حالت عاطل و تسلیم. خرسهای عظیمی از روسیّه بودند، به رنگ حنائی. معلوم بود که خوب تغذیه نمیشوند. لاشخورها به طرز رقّتآوری نشسته بودند. همه چرت میزدند، ولی گرسنه هم نمینمودند، چون احساس خطری نمیکردند، تحرّکی نداشتند.
حیوانات باغ وحش کمی یادآور انسانهای شهرنشین میشوند، که روح طبیعی را در خود محبوس داشته و آن را سرکوب کردهاند. میخواهند بروند و بدرند، ولی نمیتوانند. قالبی باقی است و غریزه هایی و جنبش محدودی، از این سوی قفس به آن سو.
برج قاهره:
برج قاهره 186 متر ارتفاع دارد و به تدریج ساخته شده است. به زحمت با آسانسور کوچک کندی، خود را به بالای آن رساندیم. شهر زیر پا بسیار عظیم مینمود، غبارآلود و دودگرفته که در عین حال از کهنگی و اصالت حکایت داشت. نیل مانند اژدهائی نگهبان گنج، گرداگردش میپیچید. تعداد درختهای آن نسبتاً زیاد مینمود، وقتی ما آن را ازفراز برج دیدیم، غروب بود و هوا کمی تاریک.
مسجد ابن طولون:
یکی از بناهای بسیار دیدنی شهر است. به تماشای موزة مجاور آن نیز رفتیم. اشیاء جمع شده در آن از ترکیّه و سوریّه و ایران و خود مصر بود. واقعیت آن بود که در میان آنها از همه زیباتر مال ایران بود.
قالیچهها، گلیمها، پردهها، دو تابلو از زمان زندیّه، بسیار نفیس و چند مرقّع نستعلیق.
خود خانه که از قرن شانزده و بخشی از قرن هفده به جای مانده، جالب توجّه است. تنگ و کوچک و کمنور، با سنگ ساخته شده است. پنجرههائی رو به کوچه دارد که روزنههائی برای چشمانداز زنان داشته باشد، برای آن که ببینند، بی آن که خود دیده شوند. غرفههائی در بالا، که زنها، و گاهی زن و مرد با هم در آنها مینشستند و رقص دخترها را از پائین تماشا میکردند.
در پائین، شاهنشین، حوضچه و فوّاره. معماری بنا، اشیاء و تزئینات از ترکیّه عثمانی گرفته شده است، نقشهای آن به سبک عربی است که هیچ کدام ظرافت ندارند.
***
بر سر هم مصر چون یک کشور رها شده به حال خود مینمود. نوعی کمتوجّهی. فقط مراکز توریستی قدری تمیز نگاه داشته میشوند. انسان متأسّف میشود. زیرا ریشة این کمسامانی، در فراوانی جمعیّت و فقر است.
قاهره خوب مینماید که روزی شهر با رونقی بوده، ولی اکنون غبار گرفته و مندرس است. با این حال زنده. مردم بیآزار و آرام در خیابانها میروند. «سلیمان پاشا» مرکز شهر است. طبقة متوسط در فشار و زحمت است. فقر، بخصوص در دنیای امروز ـ که همة نعمتها جلو چشم اندو دیده میشوند ـ فرو کشنده است، شخصیت را شکننده میکند.
سه روزنامة مهم کشور الاهرام، الاخبار و الجمهوریه است. هر سه با آن که استخواندار هستند، مطالب شبیه به هم منتشر میکنند، که این خاصّ نظامهای بسته و نیمهبسته است. تملّق و پردهپوشی و مجیز کمیاب نیست.«بخشش» کلمهای است که باید آرزو کرد که روزی از قاموس مردم مصر حذف شود، زیرا کودکان فقیر آن را در کوچه و خیابان زیاد بر زبان میآورند.
دانشگاه الازهر:
به دانشگاه الازهر رفتم که میبایست دیداری با «دکتر زیات»، معاون دانشگاه داشته باشم. گفتند که 50 هزار دانشجو دارد، در رشتههای مختلف. با آن که نام دینی بر خود دارد به رشتههای علوم نیز میپردازد. عدة زیادی دانشجوی خارجی در آن هستند، آن زمان گفتند حدود 4000 از کشورهای اسلامی آمدهاند. شعبة دخترانه هم دارد(طلبات)، به نام «کلیّه البنات».
پیش از این صاحب موقوفه بوده که آن را از او گرفتهاند، با این همه دانشگاه ثروتمندی است، که کشورهای نفتخیز نظیر عربستان سعودی به آن کمک میکنند.
شبانروزیای داشت که دانشجو برای آن هر ماه پنج لیره میپرداخت. دولت برای هر دانشجو 25 لیره در ماه هزینه میکند. (هر لیره در آن زمان معادل دو دلار بود (یعنی 13 تومان آن روز). مرا به بازدید قسمتهای مختلف دانشگاه بردند. دخترها بعضی محجّب بودند، ولی عدۀ زیادی هم بیحجاب یا کمحجاب در میان آنان دیده میشدند. راهروها حالت کهنه و بدبو و گرد گرفته داشت.
شبگاه، دکتر شتا مرا به خانهای برد که عدهای جوان در آن جمع بودند. جمع آنها کمی حالت سیاسی معترضانه نسبت به دولت داشت. ولی از این بابت به من چیزی نگفتند. جوان صاحبخانه سخنرانی مؤثری کرد. بعد آواز خواند و عود نواخت. موسیقی اصیل عربی. جوانان مصری نمیشد گفت که یکسره مذهبی بودند، ولی در جستجوی راهی بودند، راه میانه، از آن مقدار آزادی سیاسی که در اختیارشان بود استفاده میکردند. به نظرم نیامد که«سازمان امنیت» مصر خیلی سختگیر باشد. یک جریان چپی تند در جریان بود که بعد با مذهب آمیخته گشت.از سفر کوتاه خود در مصر، دو استنباط یا استشمام داشتم، که بعدها بروز کرد و به واقعیت پیوست:
* یکی آن که روزی ـ و نه چندان دور ـ مصر با اسرائیل کنار خواهد آمد. هنوز در مصر کسی چنین تفوّهی نکرده بود، ولی احساس میشد که کشور از این بار سنگین جنگی و اشغال قسمتی از خاکش خسته شده است، و در صدد چارهای ـ ولو دردناک ـ برخواهد آمد. چند سال بعد، سادات به اسرائیل رفت که اقدامی فوقالعاده جسارتآمیز بود.
* دوم آن که حکومت مصر پشت خود را به سرمایهداران داده، و پس از مرگ ناصر چرخشی بزرگ در سیاست این کشور پدیده آمده بود.
مقاطعهکاران، دولت نواز شده بودند و این مینمود که تکانی به جامعۀ مصر خواهد داد. سرانجام همان شد. نهضت اسلامگرائی با حدّت روی کرد، بدانگونه که دیگر کابارهها جرأت عرض اندام نداشته باشند، و جهانگردان، در یکی از مهمترین کشور توریستی جهان، احساس امنیت نکنند.
در سیاست خارجی مصر نیز، بعد از ناصر، تغییر شگرفی روی داد. سادات که در کنفرانس اسلامی مراکش با شاه ایران این شعر سعدی را خواند:
هر که نان از عمل خویش خورد
منّت از حاتم طائی نبرد
یعنی ما اعتنا به پول نفت ایران نداریم، چند سال بعد، یک میلیارد دلار از ایران کمک گرفت، و دوست نزدیک و پناهدهندۀ شاه ایران گشت.
دنیای عجیبی است. سادات، انقلابی سابق، جان بر سر مجموع این احوال نهاد، و همسرش، به جای بانوی اول بودن، در دانشگاههای آمریکا ادامۀ تحصیل میدهد، و ملّت مصر که در میان عربان، از همه مسالمت جوتر شناخته میشد، کشور خود را به یک سرزمین ناآرام تبدیل کرده است. تا سرنوشت، این کشور نازنین، صاحب یکی از کهنترین تمدّنها، با مردمی نجیب ولی عصیانزده، چه آیندهای را رقم بزند، باید دید.
به:
ایران
با کویرها، کوهسارها و خرابههایش
جهان بگشتم و آفاق سربسر دیدم
بجان تو اگر از تو عزیزتر دیدم