شعر
شعر وطنی 6 - آرمان عشقی از زبان زرتشت در « رستاخیر شهریاران ایران »
- شعر
- نمایش از جمعه, 05 آذر 1389 15:53
- بازدید: 18739
برگرفته از تارنگار ایراننامه - شاهین سپنتا
در فرهنگ ایران زمین، نوروز پیوندی دیرینه با نام زرتشت پیامآور آزادمنشی و خردگرایی دارد. از این روی همزمان با نوروز و فراسیدن بهار، در روز ششم فروردینماه زادروز اشوزرتشت از سوی پیروانش گرامی داشته میشود. زرتشت یکی از تاثیرگذارترین چهرههای تاریخ ایران است که نفوذ اندیشههایش را از دیرباز تاکنون در بیشتر جلوههای فرهنگ و ادب مردم این سرزمین کهنسال میتوان دید. یکی از هزاران اندیشمند و سراینده ایرانی که در آثارش از پیام اشوزرتشت الهام گرفته، میرزاده عشقی است. عشقی، شاعر آزادیخواه ایرانی پس از دیداری که از ویرانه های تیسفون داشت، در منظومه ای به نام «رستاخیز شهریاران ایران» که خود آن را «نخستین نمایشنامه منظوم یا اپرا» در زبان پارسی میداند، نگرانیها،آرمان ها و آرزوهای خود را درباره ایران از زبان شماری از شهریاران ایران زمین و اشو زرتشت بازگو می کند. این اپرا چند خواننده دارد که به ترتیب عبارتند از: میرزاده عشقی (با لباس سفر در ویرانههای مدائن)، خسرو دخت، سیروس ( کورش )، داریوش، انوشیروان به همراه خسرو و شیرین، و همچنین روان زرتشت. به مناسبت زادروز اشو زرتشت، در ادامه، متن بخشی از منظومه «رستاخیز شهریاران ایران» که از زبان زرتشت بیان می شود، همانگونه که در «کلیات مصور میرزادهعشقی، چ4، امیر کبیر، تهران، 1342 خورشیدی» آمده، تقدیم خوانندگان ایراننامه میشود. همچنین برای نخستینبار، ترانهسرود زیبایی را که بر اساس سروده عشقی از زبان زرتشت و با صدای گرم «سهند اطهری» اجرا شده، در اینجا میتوانید بشوید و با او همآواز شود.
رستاخیز شهریاران ایران
در ویرانه های مداین ( تیسفون )
این منظومه نخستین نمایشنامه منظوم ( اپرا ) است که در
زبان پارسی سروده شده و به نمایش درآمده است.
مبداء نگارش
این گوینده به سال 1334 کوچی ( هجری قمری ) در حین مسافرت از بغداد بهموصل، ویرانههای شهر بزرگ مدائن ( تیسفون ) را زیارت کردم. تماشای ویرانههای آن گهواره تمدن جهان مرا از خود بی خود ساخت. این اپرای رستاخیز نشانه دانه های اشکی است که بر روی کاغذ به عزای مخروبههای نیاکان بدبخت ریخته ام.
[...] چون شیون شیرین به پایان رسید همه پادشاهان دستها را پایین آورده با آداب قدیم ایران سوگواری را ختم کرده، شروع به خواندن این درود می نمایند:
( درود به روان شت زرتشت )
( آهنگ این سرود را میرزا حسین خان دیپلمه موزیک ساخته )
زرتشت ! ایران خراب است، حیف ای روان پاک زرتشت، این کشتی در گرداب است
حیف از این آب و خاک زرتشت
آب و خاکی که یک وجب ویرانی در آن نبوده هیچ عصر و زمانی
آب و خاکی که مهد عزت دنیاست پرورده دست و مزد شمشیر ماست
اکنون چنان روی به ویرانی نموده، به ویرانی نموده
که کس نگوید این ویرانه ایران بوده، نه ویرانه ایران بوده
ای پیمبر آسمانی، زرتشت تو بر ایران و ایرانی پیک نهانی
زرتشت دست به دامان پاک تو
حقیقت یزدان
سر به پوزش نهیم بر خاک تو
سعادت ایران، ایران، از ستوده روان تو ما خواهانیم.
***
تجلی روان شت زرتشت
چون درود به آخر رسید، کم کم یک دیواری که ذیل آن یک دهلیزی را نشان میداد و در تاق آن یک مجسمه ربالنوع پیداست محو گردیده، روح زرتشت با جامه و موی سفید و گیسوهای تا کمر ریخته با یک قیافه ملکوتی و حرکات پیمبری پیدا می شود و شروع به خواندن این ابیات می کند و آهسته آهسته همچون روح حرکت می نماید:
من روان پاک زرتشتم که بستودید هان
پیش آهنگ همه دستوریان و موبدان
من سخن آرای دستور مهابادم همی
آنچه باید داد، داد رهبری دادم همی
کار نیک و گفت نیکو ، دل پاک، این نداد
گوش ایرانی، به بدبختی امروز اوفتاد
ای جوانمردان عالمگیر خفته در مغاک
نامتان رخشنده در آفاق و خود در زیر خاک
جای دارد هرچه دلتنگید از ایران کنون
زین پسرهای درآورده پدر از خود برون
حیف نبود زادگان خسرو کشورگشای
دست بر شمشیر نابرده درآیندی ز پای
خیرگی بنگر که در مغرب زمین غوغا بپاست
این همی گوید که ایران از من ، آن گوید ز ماست
ای گروه پاک مشرق، هند و ایران، ترک و چین
بر سر مشرق زمین شد جنگ در مغرب زمین
در اروپا، آسیا را لقمه ای پنداشتند
هر یک اندر خوردنش چنگالها برداشتند
بی خبر کآخر نگنجد کوه در حلقوم کاه
گر که این لقمه فرو بردند روی من سیاه
یاد از آن عهدی که در مشرق تمدن باب بود
وز کران شرق نور معرفت پَرتاب بود
یادشان رفته، همان هنگام در مغرب زمین
مردمی بودند همچون جانور جنگل نشین
از همین رو ، گله گله می چریدندی گیاه
خیز ای مشرق زمینی روز مغرب کن سیاه
تا نخوابد شرق، کی مغرب برآید آفتاب
غرب را بیداری آنگه شد که شرقی شد به خواب
دارم امید آن که گر شرقی بیابد اقتدار
از پی آسایش خلق اقتدار آید به کار
نی چو غربی آدمی را رانده از هرجا کنند
آدمی و آدمیت را چنین رسوا کنند
بعد از این باید نماند هیچکس در بندگی
هرکسی از بهر خود زندهست و دارد زندگی
چون کلام به اینجا می رسد، شت زرتشت با دست اشاره به سقف و ستون کرده، گاهوارهای آراسته با بیرق ایران و مزین به چراغهای رنگارنگ از سقف پایین می آید؛ روان شت زرتشت با دست به آن اشاره کرده و به کلام خود ادامه می دهد:
در همین گهواره خفته نطفه ی آیندگان
نطفه این مردگانی را که بینی زندگان
از همین گهواره تا چند دگر، فرزند چند
سربرآرد سر به سر، ایران از ایشان سربلند
بعد از این اقبال ایران را دگر افسوس نیست
لکه ای در سرنوشت کشور سیروس نیست
من ابَر اهریمن ایرانیان غالب شدم
حافظ ایران بود یزدان و من غایب شدم
شت زرتشت در پشت همان دیوار که تجلی کرده بود غایب می شود. دوباره دیوار به جای خود بر می گردد، شاهان ایران باستان هم پس از یک مدت حیرت و شعف در دیوارهایی که محو گردیده بود و آنها پیدا شده بودند، رفته رفته به حالت اولیه خود بازگشته، ناپدید می شوند.
خسرو دخت هم آهسته آهسته در قبر خوی جای می گیرد و در این میان میرزاده عشقی از خواب برخاسته با یک وحشت آمیخته به تعجبی این ابیات را می خواند:
آنچه من دیدم دراین قصر خراب
بد به بیداری خدایا ! یا به خواب ؟
پادشاهان را همه اندوهگین
دیدم اندر ماتم ایران زمین
ننگ خود دانندمان اجدادمان
ای خدا دیگر برس بر دادمان
وعده زرتشت را تقدیر کن
دید « عشقی » خواب و تو تعبیر کن.