نامآوران ایرانی
سعدیگرایی، بازگشت به خرد
- بزرگان
- نمایش از جمعه, 21 مهر 1391 11:13
- بازدید: 5209
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب
یادداشت کوروش کمالیسروستانی، مدیر مرکز سعدیشناسی، در نشست جدال با سعدی در عصر تجدد.
کوروش کمالیسروستانی: سعدی شاعر بزرگ ایران با خلق آثار ماندگاری چون گلستان، بوستان، غزلیات، قصاید و مجالس در قرن هفتم هجری قمری توانست جایگاهی در ادب فارسی به دست آورد که به باور برخی تاریخ ادبیات فارسی را میتوان به پیش و پس از سعدی تقسیم کرد.
سعدی گلستان خویش را ۵۰ سال پیش از آثار پترارک و بوکاچو ـ که لقب پدر رنسانس اروپا را گرفتند ـ با نگاهی واقعبینانه و نوآورانه تدوین کرد. این کتاب به زودی در جهان ایرانی و نیز اروپای قرن هفدهم جایگاه ویژهای یافت و ترجمههای فراوانی از آن به زبانهای مختلف منتشر شد. گلستان به کتاب آموزشی مکتبخانههای ایران تبدیل شد و سالها در کنار قرآن کریم در مکتبخانهها تدریس میشد. تحولات اجتماعی دوران قاجار در ایران و شکلگیری انقلاب مشروطه و تحولات پس از آن به دلایل مختلفی سعدیستیزی را در آثار کسانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، احمد کسروی، علی دشتی، تقی رفعت و نیز شاعرانی چون نیما، احمد شاملو و جامعهشناسان همچون دکتر علی شریعتی و برخی از تئوری پردازان مارکسیست به ویژه با تأکید بر آموزههای گلستان رواج یافت.
کتاب «جدال با سعدی در عصر تجدد» نگاهی گسترده به همین موضوع دارد. از آن زمان که دیدگاه تجددگرایانه در پیش از مشروطه نطفه میبندد تا زمان انقلاب مشروطه و تا سقوط پهلوی، میرزا فتحعلی آخوندزاده معتقد است که «دور گلستان گذاشته است» میرزا آقاخان کرمانی از استیلای هفت صد ساله گلستان بر ادبیات فارسی و تقلید از آن ناخرسند است اگرچه خود نیز کتاب «رضوان» را به سیاق گلستان نگاشته است.
او در اثری دیگر، ضمن انتقاد از بخش گستردهای از ادبیات کلاسیک و نیز شعر زمانه خود تاکید میورزد که: «ابیات عاشقانه سعدی و همام و امثال ایشان بود که به کلی اخلاق جوانان ایران را فاسد ساخت». (میرزا آقاخان کرمانی، بیتا: ۱۲)
همچنین نگاه او به تجدد و فرنگستان آن روزگار به خوبی در این نوشته هویداست: «ادبیات فرنگستان یومناهذا به قسمی پیش رفته است که نسبت لیتراتور آنان با آثار نفیسه ادیبان ما نسبت تلگراف است به برج دودی و شعاع الکتریک است به چراغ موشی و کشتی بخار است به زورق بیمهار و چاه آرتیزان است به دولاب گاوگردان و فابریک حریرباف است به کارگاه نداف».
سالها بعد در چالش سیاسی و بینش علیاصغر طالقانی در روزنامه «زبان آزاد» کلیات سعدی را تنزل بخش میخواند و مینویسد که: «این کلیات چیست که بت مسجود ملل فارسی زبان شده است».
احمد کسروی او را همرایی میکند و بر جبرگری سعدی میتازد. علی دشتی گلستان سعدی را یکی از آثار مکتب ماکیاولی میداند. نیما یوشیج پدر شعر نو اشتباهات لغوی سعدی را مورد حمله قرار میدهد و بر معشوقه چادر پوشیده و به کنجی نشسته او، میتازد. به دنبالش احمد شاملو سعدی را ناظم میخواند و نه شاعر. نصرت رحمانی، اسماعیل خویی و به اشارههای کوتاه دکتر شریعتی و جلال آلاحمد هر یک به گونهای به سعدی میتازند. اگرچه بیشتر حملات متوجه گلستان است و از میان چند حکایت بر سعدی میتازند.
آنچه آمد، تنها بخشی از نگاه نسل اول و دوم تجددخواهان این سرزمین بود. نگاهی شتابزده، ذوقی و سطحی. اگرچه همهی این اندیشمندان و شاعران به گونهای نقشی مؤثر در تحولات اجتماعی و ادبی ایران داشتهاند و بیتردید از سرِ درد و به امید کمال به نقد سعدی پرداختهاند. آنان در جستوجو و تکامل اندیشهی سیاسی، داشتن قانون اساسی و مجلس قانونگذاری و نیز زبان ادبی نوین بودند و شاید سعدی را مانع تجدد ایرانی میدانستند. و به راستی چرا سعدی؟ چرا سعدی اینگونه مورد حمله و تحریم و تخطئه قرار میگیرد؟ شاید به این دلیل که به باوری «در آن زمان ـ حتی میتوان گفت تا دهة ۱۳۳۰ ـ قهرمان بلامنازع شعر فارسی، سعدی بود. حافظ عزیز بود و «خواجه» و «لسانالغیب»، مولوی هم «مولای روم» بود. فردوسی در زمان آخوندزاده مقام اینها را در میان ادبا نداشت و خیام را که تقریباً نمیشناختند، اما «شیخ اجل» مقام دیگری داشت». (همایون کاتوزیان، ۱۳۸۵: ۱۲۲) به گونهای که جیمز موریه در داستان «حاجی بابای اصفهانی» او را «شاعر ملی ایران» میخواند. از سوی دیگر سعدی تنها غزل و قصیدهسرا نبود. گلستان او جایگاه ویژهای در فرهنگ عمومی داشت. در کنار قرآن، در مکتبخانهها تدریس میشد. بیش از ۷۰ گلستانواره به تقلید از آن نگاشته شده است و به باور یوسفی ۴۰۰ ضربالمثل از عبارات و ابیات گلستان در بین مردم ایران رایج است و همة این نکات نشان دهندة آن است که تجدد خواهان ذوقزده که مقهور لعاب تمدن غرب شده بودند، برای «انقلاب ادبی» باید «استاد سخن» را نشانه میرفتند که در صورت پیروزی، تکلیف دیگران روشن بود.
برخی از تجدد خواهان نسل اول از جمله آخوندزاده «ستیزی آشتی ناپذیر با سنتهای پس از اسلام داشت و تقریباً بر این نظر بود که بدون اسلام و عرب، ایران در قرن نوزدهم به پای اروپا رسیده بود. کسروی این را اساساً به تشیع و تصوف نسبت میداد نه کل اسلام». (همایون کاتوزیان، ۱۳۸۵: ۱۲۶).
در واقع آنان سعدی را نماد سنتیِ مذهب میدیدند و چارهی تجدد را رهایی از اندیشههای او. علی دشتی بعدها به آنها پیوست و برخی دیگر که ذکر آنان رفت.
به باور دکتر همایون کاتوزیان «از اواخر دههی ۱۳۳۰ به این سو بود که سعدیکُشی در میان روشنفکران و عموم جوانان چپ شایع شد و همزمان با آن حافظپرستی رواج یافت. سعدی تحریم شد. البته آثارش را نمیخواندند و ـ شاید درست به همین دلیل ـ از داوریهای قرص و محکم و تام و تمام دربارهاش دریغ میکردند. وقتی که به ندرت نامی از او برده میشد، واکنشی جز نفی و انکار و تحقیر نداشت، از این دست که «سعدی شاعر نبود، ناظم بود»، «سعدی مزخرف گفته»، «سعدی مفت میخورده و نصایح ابلهانه میکرده» و اگر میخواستند با لحن عالمانهتری نظر داده باشند، میگفتند: «سعدی فرمالیست است». (همایون کاتوزیان، ۱۳۸۵: ۱۳۱)
نکتهی قابل تأمل در بررسی روند تاریخِ سعدی ستیزی و سعدیگریزی، نگاه مشترک ملیگرایان، چپگرایان و چپهای مذهبی بود که برخی از روشنفکران و اندیشمندان و شاعرانِ هر سه گروه به سعدی تاختند و یا از او گریزان شدند.
اگرچه در همة این دوران روشنفکران و اندیشمندانی بودند که از سعدی و آثار و تأثیر او سخن میگفتند و چاپ و تصحیح آثار سعدی ادامه داشت، اما روند سعدیستیزی و سعدیگریز ی نیز در میان برخی از روشنفکران و شاعران و ناقدان ادامه داشت.
انقلاب اسلامی ایران تأثیرهای قابل تأمل بر تاریخ و فرهنگ و ادب ایران زمین داشت.
دوران گذرا تا تثبیت و حوادث مختلف سیاسی به ویژه در دههی شصت، گفتمانهای تازهای را در ایران به وجود آورد. حقوق اساسی، حقوق شهروندی، جامعة مدنی، آزادی احزاب و مطبوعات، تفاهم جهانی، خردگرایی، مدرنیته، ملیگرایی و مذهب در میان اندیشمندان و فرهنگوران جایگاه ویژهای یافت. مهاجرتهای اجباری یا اختیاری برخی از اندیشمندان و هنرمندان و شاعران و نیز ایجاد هستههای تفکری در داخل ایران و آشنایی وسیعتر با اندیشههای فیلسوفان، مصلحان، جامعهشناسان، شاعران و نویسندگان غرب به مدد ترجمة آثار آنان و نیز توسعة فضاهای رسانهای ـ اطلاعاتی همچون اینترنت، ماهواره و... فرصت مغتنمی بود برای ایجاد پرسشهای بنیادین و نیز پاسخهای عمیق و علمی و نه سطحی و ذوقی و شتابزده...
مطالعات سعدیشناسی نشان میدهد که به ویژه از سال ۱۳۷۰ تاکنون سعدیشناسی دیگر تنها عرصة فعالیت ادیبان و مصححان و شارحان نیست، بلکه مورخان، جامعهشناسان، نویسندگان، مترجمان و اهل فلسفه نیز به سعدی میپردازند. در این دوران، سعدی و به ویژه گلستان او که آماج حملهی تجددخواهان نسل اول بود، نه تنها مانع تجدد نیست که به روایتی میتواند یکی از عوامل تجدد باشد.
عباس میلانی بر این باور است که: «زبان سعدی از بسیاری جهات همسو و همساز تجدد بود و در آن لحظة تاریخی، او به هیچ روی از آن دسته از اصل فکر و قلم اروپا که پیشتاز تجدد بودند، عقب نبود. برعکس، در بسیاری از موارد سعدی زودتر از نویسندگان غرب به اصول راهگشای تجدد دست یافت و آن اصول را در آثار خویش به کار برد». (میلانی، ۱۳۷۸: ۸۱)
در همین دوران هوشنگ گلشیری نویسندهی توانا و مدرن ایرانی، ویرایشی از گلستان را منتشر میکند و در پیشگفتار خود مینویسد: «گذشته از حدیث عشق، سعدی در مواعظ و حکم و سلوک اجتماعی سخنها دارد، تا آنجا که به جرأت میتوان گفت سلطهی او بر بینش ما با نفوذ هیچ اندیشمند یا نویسندهی ایرانی دیگری قیاس نمیتوان کرد، هر روز ما بیسخنی از او نمیگذرد و زبان ما انگار بیکلام او رنگ و رویی ندارد». (گلشیری، ۱۳۸۴: ۱۱).
ضیاء موحد که منطق و فلسفه عرصة کار اوست، در کتاب «سعدی» میگوید: «سعدی در شعر به گونهای معاصر ماست که بسیاری از شاعران امروز ایران نیستند... زبان فارسی پس از فردوسی به هیچ شاعری به اندازهی سعدی مدیون نیست... هیچ شاعری در زبان فارسی تنوع لحن سعدی را ندارد... گلستان پر از داستانهایی است که نمونه زیباترین داستانهای کوتاه دنیاست». (موحد، ۱۳۸۸: ۱۵، ۲۰، ۲۲).
عباس امانت که آثار او در زمینة تاریخ معاصر دارای جایگاه ویژهای است، بر این باور است که «سعدی دریافته بود که به مدد زبان شعر و مقامه نه تنها میتواند نفوذ عمیقی بر جامعه و مخصوصاً ارباب قدرت داشته باشد، بلکه این سبک سخن، زمینه و فرصت بیهمتایی برای ابراز بیپردة حقایق فراهم میآورد که سیاق اندرزگویی و حکمت عملی غالباً فاقد آن است. بهرهوری از این سبک سخن، سعدی را در دورهی جدید و سیطرهی عقل مدرن در مظان انتقاداتی قرار داده است که بیش از هر چیز ناشی از عدم مطالعه دقیق آثار اوست». (امانت، ۱۳۷۹: ۱۶۱).
علاقه محمدتقی جعفری نیز معتقد است: «مقام ادبی سعدی در ردیف اول ادبای اسلامی ایران، بلکه همة جوامع اسلامی است».
محمدعلی همایون کاتوزیان در همین دوران، مجموعه مقالاتی را در مجله ایرانشناسی در سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ منتشر میکرد و در سال ۱۳۸۵ در ایران، مجموعهای را با عنوان «سعدی شاعر عشق و زندگی» منتشر کرد و در آن به اندیشه و هنر سعدی پرداخت و نخواندن آثار سعدی را دلیل ستیز با او دانست. او در مقاله «سعدیکشی» این مجموعه مینویسد: «سعدیکُشی یکی از پدیدههای شگفتانگیز نیمه دوم قرن بیستم در ایران بود. اینک به نظر میرسد که دارد رفته رفته ـ اگرچه درست روشن نیست که بر اثر کدام معجزه ـ فروکش میکند و باید دعا کرد که سعدیپرستی و سعدیخدایی به سرعت جای آن را نگیرد». (همایون کاتوزیان، ۱۳۸۵: ۱۳۶).
در روند سعدیگرایی میتوان نام و نشان بسیاری دیگر را با نحلههای فکری گوناگون و در عرصههای مختلف علمی و فرهنگی افزود که از آن جملهاند: علیمحمد حقشناس، احمد کریمیحکاک، حسن میرعابدینی، کامیار عابدی، عزتالله فولادوند، آیتالله حائری، رضا داوریاردکانی، سعید حمیدیان، عمران صلاحی، محمود عبادیان، غلامحسین ابراهیمی دینانی، اصغر دادبه، نصرالله پورجوادی، محمد قراگوزلو، احمد مهدوی دامغانی و... که هر یک از منظری در روند سعدیگرایی امروز تأثیر داشتهاند.
اما به راستی دلیل سعدیگرایی امروز چیست؟ و این «معجزه» مورد پرسش کاتوزیان کدام است؟ بیتردید دو دههی گذشته برای ایرانیان فرصت مناسبی در بازخوانی هویت ملی، دینی و فرهنگی خود بوده است. بازخوانییی که ریشه در پرسشهای تازه و البته نگاه علمی و دقیق داشته است.
اگر نسل اولِ تجددخواه، مقهور و ذوقزدة غرب بود و نسل دوم مقهور نگاه چپ، برخی از روشنفکران امروز خردگرایانه و منصفانه، بدون غربزدگی و غرب ستیزی و با تکیه بر داشتههای گذشته و کنونی به تبیین جایگاه ایران و سعدی پرداختهاند که عباس میلانی به خوبی آن را جمعبندی کرده است و مینویسد: «به گمان من شکل و محتوای باب اول گلستان نشان میدهد بر خلاف قول بسیاری از متجددان ایرانی که خصم سعدی بودند و آثارش را بیمقدار میدانستند، سعدی را که به راستی و به قول ضیاء موحد «سنتشناس و سنتآفرین بود» باید از مهمترین منادیان جنبههای مهمی از تجربهی ناکام تجدد در ایران دانست. انگار روشنفکران تجددطلب غرب زودتر از ما میدانستند که سعدی همکیش و هممسلک آنان است. از هوگو گرفته تا دیدرو، همه نه تنها از او متأثر شدند، که هر کدام در ستایشش مقالهای نوشتند. در مقابل، بسیاری از متفکران نسل اول تجددخواهی ایرانی کهگاه مقهور لعاب غربی تجدد بودند، اغلب بر این گمان بودند که تجدد را تنها بر ویرانهی سنت ایرانی بنا میتوان کرد. سنتستیزی را شرط لازم تجددخواهی میدانند و مانند مجله تجدد در تبریز، شعار میدادند که: «نترسید، نوشتجات پیشینیان را با آب بیقدری و انتقاد بشویید» حال آنکه تجدد واقعی بیش از هر چیز نوعی خودشناسی نقاد است. اگر از تجدد، تکرار طوطیوار تجربة غرب را مراد نکنیم، آنگاه میبینیم که یکی از وجوه اصلی تجدد، نوزایاندن جنبههای بارور سنتی است که زیر بار تنگ نظری ما مکتوم و مسکوت مانده است. در یک کلام، تجدد ایران نیز در گرو بازخوانی دقیق و نقادانة متونی چون گلستان است». (میلانی، ۱۳۷۸: ۸۶، ۸۵).
اندیشمندان و فرهنگوران ایرانی امروز واقع بینانهتر و دقیقتر و مطمئنتر از گذشته با سنتها و ارزشها و آثار ادبی و هنری خود روبهرو میشوند. آنها با آشنایی با اندیشههای اصیل تحولات اجتماعی در غرب، و جهان و نیز تئوریهای نوین نقد ادبی و جامعهشناسی به سعدی و دیگر مفاخر ادبی و هنری میپردازند و به این دلیل سعدیگرایی در دوران ما یکی از نشانههای بازگشت خردگرایی است. بازگشتی که ریشه در نگاه عمیق به پدیدهها دارد، نگاهی که نتایج دقیقتری را برای فرهنگ و ادب و فردای ایران زمین به ارمغان خواهد آورد.