کتاب
وزیر مختار انگلیس در دربارمظفرالدین شاه
- كتاب
- نمایش از شنبه, 06 خرداد 1391 19:57
- بازدید: 5811
نقد و معرفی کتاب صفحه 47-53
ناصر ایرانی
خاطرات سیاسی سرآرتورهاردینگ. ترجمۀ دکتر جواد شیخ الاسلامی. تهران. مرکز نشر دانشگاهی. 175 صفحه. 250 ریال.
در سالهای اخیر یکی از چند گرایش عمده در بازار کتاب ایران روی آوری بهچاپ و انتشار کتابهای تاریخی، بهویژه تاریخ معاصر ایران در دوران پیش و پس از انقلاب مشروطیت، بوده است.
ولی باید توجه داشت که بیشتر کتابهایی که تا کنون در این زمینه منتشر شده اند عبارتند از سفرنامهها، خاطرات، زندگینامهها، روزنامهها، و خلاصه آثاری که منابع کتبی تاریخ اجتماعی به شمار میروند. بنابراین میشود گفت ما تازه قدم گذاشتهایم به مرحلۀ گردآوری و انتشار منابع کتبی تاریخ این دوران. و هنوز دوریم از مرحلۀ تحلیل تاریخ که وقتی ورود به آن ممکن میگردد که منابع موجود تماماً گردآوری و منتشر شده باشند و در اختیار پژوهندگان قرار گرفته باشند تا آنان بتوانند به هر رویدادی از زاویههای متفاوت بنگرند و از صحت هر گزارشی از طریق وارسی متقابل اسناد یقین حاصل کنند. فقط در این صورت است که پژوهندۀ حقیقتجو قادر خواهد بود تاریخ را بر اساس تمام واقعیتها، نه گلچینی از آنها، تحلیل کند و، به شرط آنکه در این کار از روشی علمی بهره گیرد و از تفسیر بهرای کاملا دوری جوید، درس تاریخ را استخراج نماید و، به عبارت دیگر، تاریخ را به تجربه تبدیل کند.
ناگفته واضح است که انتشار پراکندۀ منابع تاریخی که اطلاعات درست و نادرست پراکندهای را در دسترس خوانندگان قرار میدهد به نفسه مفید فایدۀ کلّی نیست چون شناخت کامل تاریخی، که درسگیری از تاریخ را ممکن میسازد، حاصل نمیکند. شناخت کامل تاریخی وقتی حاصل میشود که اسباب دستیابی به آن فراهم شده باشد که همانا گردآوری و انتشار حداکثر منابع ممکن است و تبعیت از روش علمی در استفاده از آن منابع و برخوردار بودن از روح حقیقتجو و مبرا بودن از پیشداوریهای گمراه کننده.
و متأسفانه با آنکه مردم ایران در سه مقطع مهم تاریخی جهان معاصر با دو انقلاب و یک جنبش (انقلاب مشروطیت، جنبش ملی کردن نفت، و انقلاب اسلامی ایران) پیشتاز ملل محروم جهان بودهاند، ما درست همین را کم داریم؛ تحلیل درس آموز تاریخ را. بشمارید صاحب نظران ایرانی تا به حال چند کتاب تحلیلی دربارۀ انقلاب اسلامی ایران نوشتهاند و مقایسه کنید که تعداد آنها را با چند صد کتابی که صاحب نظران و سیاستمداران و روزنامهنگاران خارجی در این زمینه نوشتهاند. یا بشمارید صاحب نظران ایرانی تا به حال چند کتاب تحلیلی دربارۀ جنبش ملی کردن نفت یا حتی انقلاب مشروطیت نوشتهاند. در هر حال غفلت نابخشودنی پژوهندگان ما ثابت خواهد شد. میگویم غفلت نابخشودنی زیرا اگر درسهای تاریخ پر خیزش و تلاطم معاصر ایران استخراج و تدوین شده بود و در اختیار نسل ما و نسل پدران و فرزندان ما قرار گرفته بود به یقین خطاهای سیاسی و اجتماعی موحشِِ یکسان یا مشابهی که در چندین دهۀ اخیر تکرار شد دست کم با این شدتِ یکسان یا مشابه تکرار نمیشد و این همه زیانهای جبران ناپذیر به بار نمیآمد.
آیا روی آوری به انتشار و مطالعۀ منابع کتبی تاریخ معاصر آغازِ پایان این غفلت است؟ آیا میتوان امیدوار بود که تاریخ پژوهان حقیقت جوی ما روزی مرحلۀ گردآوری و انتشار منابع تاریخی را پشت سر بگذارند و به مرحلۀ تحلیل تاریخ از دیدگاه خود مردم ایران وارد شوند؟ در صورتی که پاسخ این سؤالها مثبت باشد خوشا به حال نسلهای بعدی که با چشم بازتری خواهند زیست.
خاطرات سیاسی سر آرتورهاردینگ حاوی اطلاعات دست اوّل مهمی از سالهای نزدیک به انقلاب مشروطیت است و به همین جهت یکی از بهترین منابع تاریخی این دوره است که اخیراً انتشار یافته. سرآرتورهاردینگ (Sir Arthur Harding 1859-1933) پس از سالها خدمت دیپلماتیک در شرق و غرب عالم در سال 1901 میلادی به سمت وزیر مختار انگلستان در دربار مظفرالدین شاه قاجار منصوب شد و تا سال 1905 که گردانندگی سیاست انگلستان را در ایران به عهده داشت خدمات شایانی به کشور متبوع خود کرد.
در آن سالها کشور ما وضع فلاکت باری داشت. مترجم کتاب، دکتر جواد شیخ الاسلامی، ایرانِ آن سالها را چنین توصیف کرده است: «مأموریت سرآرتورهاردینگ در ایران درست به دورانی برخورد کرد که کوششها و کشمکشهای روسیه و انگلستان برای تصرف ثروتهای اقتصادی و زیرزمینی ایران به اوج شدت خود رسیده بود و نمایندگان سیاسی این دو دولت در تهران با تشبث به انواع دسیسهها و نیرنگها و تحبیبها و تهدیدها میکوشیدند تا آنجا که میتوانند از این «خوان یغما» سهمی هرچه بیشتر و مهمتر برای دولت متبوع خود تحصیل کنند. وضع ایران در این دوره را به وضع سالمندی متشخص و فرتوت و بیدفاع میتوان تشبیه کرد که دچار دو راهزن حرفهای گردن کلفت شده است و به او دستور دادهاند دستها را بلند کند. هرکدام از این دو راهزن حریص مشغول تخلیه و چاپیدن جیبهای یک طرف لباس اوست. پولی که از جیب راست مرد تیره بخت برداشته میشود، اگر معادل همان پول در جیب چپش نباشد، ساعت و زنجیر طلایی جیب جلیقهاش باید به دزدی تسلیم شود که «حصۀ عادلانۀ» خود را دریافت نکرده است! سرانجام هم راهزنان بی رحم تصمیم میگیرند موجود غارت شده را دو شقه کنند و به زندگی خراب و بی سر و سامانش خاتمه دهند.» (ص نه).
در چنین شرایطی سرآرتورهاردینگ به ایران میآید و گرداننده یا ناظر رویدادها، سیاستها، و کشمکشهایی میشود که بعضی شان از اهمیت تاریخی ویژهای برخوردارند و بسیاری شان عبرت آموزند. ضمناً، مقام و موقعیت خاص او به او اجازه میدهد که به پشت پردۀ جلالت مآبی اعلی حضرت مظفرالدین شاه و اولاد و درباریان او راه یابد و چهرۀ حقیر و طماع آنان را مشاهده کند و در خاطراتش منعکس سازد.
خاطرات سیاسی سرآرتورهاردینگ در اصل کتاب مستقلی نبوده است. هاردینگ کلّ خاطرات خود را در دو جلد منتشر کرده است. جلد اول خاطرات یک دیپلمات انگلیسی در کشورهای اروپایی (A Diplomatist in Europe) نام دارد و جلد دوم خاطرات یک دیپلمات انگلیسی در شرق (A Diplomatist in the East). آنچه به فارسی ترجمه شده است و خاطرات سیاسی سرآرتورهاردینگ نام گرفته در واقع فصل نهم از جلد دوم کتاب اوست که به خاطرات نویسنده از دوران مأموریتش در ایران اختصاص دارد. باید گفت کلّ کتاب دوجلدی سرآرتورهاردینگ حاوی مطالبی نیست که برای خوانندۀ فارسی زبان چندان کششی داشته باشد. بنابراین ترجمه و انتشار مستقل فصل نهم از جلد دوم را که مربوط به ایران است و منبع تاریخی ارزندهای از دوران نزدیک به انقلاب مشروطیت به شمار میرود باید انتخاب بجایی دانست. ترجمۀ کتاب بسیار روان و حاکی از کاردانی و تجربۀ مترجم فاضل است که بدون توسل به ترجمۀ واژه به واژه متنی دقیق و خواندنی بهدست داده است. ضمناً با افزودن پانوشتهای فراوان، چه در تصحیح اشتباههای نویسنده و چه در توضیح نکات مبهم و معرفی شخصیتهای مورد بحث، بر فایدۀ کتاب افزوده است. این ابتکار مترجم نیز شایان ذکر است که فصل ترجمه شده را به 33 بخش تقسیم کرده و به هر بخش عنوانی مناسب داده و بدین ترتیب ظاهرِ کتاب وار کاملی به جزء منتخب خود بخشیده است.
اینکه گفته شد خاطرات سیاسی سرآرتورهاردینگ «منبع تاریخی ارزندهای» است به این معنا نیست که کتاب مزبور از معایب تقریباً مشترک کتابهایی که صاحب نظران و سیاستمداران و روزنامه نگاران خارجی راجع به ایران نوشتهاند مبراست.
در این کتاب علاوه بر اشتباههای نسبتاً کوچکی که نویسنده سهواً، به دلیل کم اطلاعی یا اتکاء به گفتههای نادرست دیگران، مرتکب شده است، داوریهای ناحق و بی انصافیهایی نیز نسبت به بعضی گروهها و افراد صورت داده است که از چشمۀ جانبداریها و دشمن خوییهای سیاسی آب میخورد که او در نقش کارگزار و سخنگوی سیاستهای امپریالیستی انگلستان در ایران نمیتوانسته است از خود بروز ندهد. مترجم جا به جا نادرستی آن اشتباهها و داوریها را گوشزد کرده است.
از اشتباههای کوچک نویسنده بد نیست توجه کنید به این چند نمونه: او مدفن خلفای اوّل تا سوم را شهر مکه ذکر میکند (ص 29)، باور می کند که داستان منظوم شیر بی یال و دم و اشکم ماجرایی است جدید و مربوط به یکی از فرماندهان نظامی عهد قاجار (ص42)، شهربانو دختر یزدگرد ساسانی را همسر حضرت علی بن ابی طالب (ع) ذکر میکند(ص 80)، و فیروزان را قاتل آن حضرت (ص 82).
ولی جانبداریهای سیاسی او در علاقۀ آشکاری منعکس است که به فرقۀ بهایی ابراز میدارد (ص 65 به بعد)، و در داوریش نسبت به علاءالدولۀ خونریز و طماع و متجاوز که او را «حکمرانی عادل و آزادیخواه» میخواند (ص86). کم اطلاعی نویسنده از تاریخ اسلام در چندین جای کتاب دست به دست دشمنی او با مذهب و علمای شیعه داده و داوریهای سطحی دشمنانهای را موجب شده است (از جمله در ص84).
و اما از هنرِ خاطرات سیاسی سرآرتورهاردینگ: نویسنده در این کتاب (که گفتیم در اصل فصل نهم از جلد دوم کتاب اوست) ابتدا خطوط کلّی منظرۀ تاریخی ایران را از سلطنت نادرشاه افشار تا ترور ناصرالدین شاه قاجار و جلوس مظفرالدین شاه بر تخت سلطنت ترسیم میکند. سپس به شرح انتصاب خود به سمت وزیر مختار انگلستان در دربار مظفرالدین شاه و حرکتش به سوی ایران می پردازد.
او در این بخش حکایت جالبی تعریف میکند که چون نمونۀ بارزی است از فساد دستگاه سلطنت قاجاریه آن را نقل میکنم. نویسنده یادآوری میکند که دوران رسمی شدن روابط ایران و انگلستان به اوایل قرن نوزدهم بر می گردد. سپس می گوید:
«در آن تاریخ ناپلئون، که میخواست از راه زمینی به هند حمله کند، قبلاً رضایت فتحعلی شاه را جلب کرده بود تا او را برای عقد پیمان اتحادی میان ایران و فرانسه در تهران به حضور بپذیرد. برای جلوگیری از بسته شدن همین پیمان بود که هیئت مدیرۀ کمپانی هند شرقی، در همان تاریخ، یعنی در اوایل قرن نوزدهم، سر جان ملکم را به ایران گسیل داشت. ولی صدراعظم شاه به فرستادۀ مخصوص شرکت مهلت نداد که وارد پایتخت شود، بلکه او را در همان نیمه راه سفر میان بوشهر و تهران ملاقات کرد. گرچه سرجان ملکم تا آنجا که میتوانست با صدراعظم چانه زد، به حدّی که در نتیجۀ جرّوبحث طولانی هر دو خسته شدند و از دست هم به ستوه آمدند، ولی سرانجام حقیقت امر صریح و بی پرده به فرستادۀ مخصوص شرکت گوشزد شد. به او گفته شد که با توجه به روابط دوستانۀ ایران و فرانسه، که تازه آغاز شده است، پذیرفته شدنش در دربار ایران غیر ممکن است. ملکم تأسف خود را از استماع این خبر پنهان نکرد، ولی در ضمن گوشه ای به این مطلب زد که از طرف شرکت هند شرقی (قائم مقام دولت بریتانیا) مأموریت داشته است مقادیر کلانی مروارید گرانبها و جواهرات قیمتی، که از هند همراه آورده بوده است، نثار خاکپای شاهنشاه ایران کند. از آن گذشته، کاروان مفصل دیگری حامل جواهرات و زر و سیم فراوان برای رجال کشور و درباریان شاه، که وعدۀ کمک محرمانه به شرکت داده بودند، در راه بوده و میبایست در عرض همان چند روزه به تهران برسد و مقداری از این تحف و هدایا قرار بوده است به خود ایشان، یعنی صدراعظم، تقدیم شود. امّا پس از این قول و قرار رسمی میان ایران و فرانسه که به موجب آن دولت ایران سفیر فرانسه را با آغوش باز در تهران پذیرفته است و به فرستادۀ انگلستان حتی اجازه نمیدهد که قدم به پایتخت بگذارد، او (ملکم) دیگر حاضر نیست، سر این محمولات گرانبها را باز کند. سیاستمدار ایرانی که این خبر را شنید با لحنی تعجب آمیز استفسار کرد: - راست می گویید؟ در این صورت مطمئن باشید که ما پیش از آنکه شما از دروازۀ جنوب وارد شوید سفیر فرانسه را از دروازۀ شمال اخراج خواهیم کرد.
در نتیجۀ این قول و قرار دو جانبی که اثر همان اکسیر شهفریب – گوهرها و پیشکشها- بود تفاهمی دوستانه میان طرفین به سرعت برقرار و اشکالات اولیه برق آسا ذوب شد. هنگامی که دو طرف به مراد خود رسیدند و رشتۀ دوستی میانشان استحکام یافت، روزی صدراعظم ایلچی بریتانیا را برای یک مذاکرۀ مفصل به حضور پذیرفت و در ضمن صحبت پس از اینکه مدتی از لیاقت و کاردانی سفیر تمجید کرد از او پرسید: - تنها موضوعی که اسباب حیرتم شده است و به هیچ وجه از علتش سر در نمی آورم این است: شما که این همه جواهرات و زر و سیم، که حلال هر مشکلی است، در اختیار داشتید برای چه وقت گرانبهای خود و مرا ساعتها و روزهای متوالی بی جهت تباه کردید و در اطراف سیاست چانه زدید؟ »(ص 3و4).
این حکایت همانطور که گفتم، فقط نمونه ای است از فساد دستگاه سلطنت قاجاریه. سراسر کتاب کم حجم خاطرات سیاسی سرآرتورهایزنبرگ پر است از این قبیل حکایتها که از صدر تا ذیل دستگاه را در بر می گیرد. شاه و ولیعهد و صدر اعظم و پایینتر و پایینتر. این است که خواننده تعجب نمی کند وقتی از زبان سرآرتورهاردینگ میشنود که : «در تاریخ ورود من به ایران شاه و وزیرانش در یک وضع انقیاد و عبودیت کامل نسبت به روسیه قرار داشتند که ناشی از بی عقلی و ریخت و پاشهای بی ملاحظۀ خودشان بود. خسارتی که دولت ایرن قبول کرده بود در مقابل الغای امتیاز تنباکو به شرکت بدفرجام «توتون و تنباکوی ایران» بپردازد شاه و حکومت وی را مجبور به گرفتن وامی جدید کرده بود که میزانش خیلی بیشتر از وام سابق بود. در سال 1900 م.- سال پیش از ورود من به تهران – یک بنیاد مالی روسی به نام بانک استقراضی ایران، که چند سالی پیشتر در ایران تأسیس شده بود، مبلغی معادل دو میلیون و چهارصد هزار لیرۀ انگلیسی (با بهرۀ 5%) به دولت ایران وام داده و عایدات کلیۀ بنادر ایران غیر از بندرهای فارس و خلیجفارس را به عنوان محل استهلاک وام گرو برداشته بود. عایدات بنادر اخیر ایران آزاد نبود، بلکه در گرو وامی دیگر بود که ناصرالدین شاه در سال 1982 از بانک شاهی انگلیس... قرض کرده و عایدات بنادر جنوب را به عنوان وثیقۀ وام در گرو این بانک گذاشته بود. مدت بازپرداخت وام اخیر چهارده سال بود که در این تاریخ هنوز پنج سال به پایان آن مانده بود. امّا قرارداد وام جدید با روسیه، که اکنون به صحۀ مظفرالدین شاه رسیده بود، ماده ای به این مضمون داشت که دولت ایران در آتیه دیگر حق ندارد بدون موافقت و تصویب روسیه از دولتی وام بگیرد. به موجب این ماده، وزیر مختار روسیه در تهران همان حق مالکیت مطلق را که مجلس عوام ما در شئون مالی انگلستان اعمال می کند (یعنی حق منحصر اعطای پول و اعتبار به دولت را) به دست آورده و از پادشاه ایران سند رسمی گرفته بود که در آتیه هرگاه که دولتش نیازمند پول شد فقط به درگاه روسیه، و نه به سوی دیگران، روی بیاورد.
اعطای چنین حقی به روسیه- بالأخص در مواقعی که تاجدار مملکت مردی ضعیف، بی سواد، و کودک مآب مثل مظفرالدین شاه بود – فوق العاده به پیشرفت سیاست روسها کمک میکرد. مظفرادین شاه در دوران والیگریش در آذربایجان، در محیطی که به طور مطلق سر سپردۀ روسیه بود یا بهتر بگوییم در یک وضع انقیاد کامل به سر کنسول لایق آنها در تبریز مسیو پوخی تونوف. (Mons.Pokhitonoff) بار آمده و بزرگ شده بود.» (ص 21و22).
هاردینگ کشف میکند که تاجدار ایران فقط «مردی ضعیف، بی سواد، و کودک مآب» نیست بلکه او ضمناً «چیزی نیست جز ساقه ای شکسته که آماده است در مقابل هر بادی بلرزد. حتی به این نتیجه رسیدم که دستگاه سلطنت ایران خودش، به علت طول زمان و سوء ادارۀ کارها، کاملاً از حیز احترام افتاده است و همیشه حاضر است در مقابل هر دولت خارجی که رشوۀ بیشتری بدهد، یا اینکه زمامداران فاسد و بی دفاع کشور را با نعرهای مهیب تر بترساند، سر تسلیم فرود آورد.» (ص 38).
اینکه سرآرتورهاردینگ زمامداران کشور را بی دفاع میخواند پر بی راه نیست زیرا تنها نیروی نظامی مجهّز و کارآمدی که در آن ایام در ایران وجود داشت هنگ قزاق ایران بود که توسط روسها ایجاد شده بود و تحت اوامر یک فرماندۀ روسی به نام سرهنگ کاساکوفسکی (Col.Kasakovsky) قرار داشت و « برای اجرای مقاصد روسها در ایران وسیله ای بسیار مؤثر به شمار می رفت.»(ص 40). ارتش خود ایران وضع بسیار فلاکت باری داشت. هاردینگ می گوید:«به حقیقت در بسیاری از پادگانهای ایرانی، سربازانی که رسماً مأمور خدمت در آن پادگانها بودند هیچ گونه وظایف سربازی انجام نمیدادند، بلکه از طرف فرماندهان خود به عنوان باغبان، کارگر، و عمله به مالکان اجاره داده میشدند و مزد آنها را، که حاصل زحمتشان بود، خود فرماندهان با کمال مسرت به جیب می ریختند.» (ص40). وازیک رفیق ایرانیش نقل می کند:«ارتش امروزی ایران به شیر بی یال ودم و اشکم شبیه است و همچنان که آن شیر تنومند نه دم داشت و نه دندان و نه پنجه، قوای نظامی ما هم- افسوس- نه پیاده نظام دارد، نه سواره نظام و نه توپخانه!»(ص42).
وقتی تاجدار کودک مآب آماده است در برابر هر بادی بلرزد و دستگاه سلطنت حاضر است در مقابل هر دولت خارجی که رشوۀ بیشتری بدهد سر تسلیم فرود بیاورد و کشور فاقد هر گونه نیروی دفاعی کارامدی است، واضح است که دولت انگلستان و وزیر مختار هوشمند او دست روی دست نخواهند گذاشت و با آنکه اذعان دارند «برتری نفوذ روسها در ایران گرچه به ظاهر آن اندازه کامل و مرئی نبود که نفوذ و تفوق خود ما در مصر، ولی در عمل کمتر هم نبود»(ص 39)، سعی خواهند کرد «حصۀ عادلانۀ» خود را از این خوان یغما دریافت کنند. شیرین ترین بخش این حصه که گرانبهاترین منبع طبیعی ایران را دهها سال به تاراج داد و پیامدهای شوم آن گریبان نسلهای بعدی را گرفت و سالیان متمادی مبارزه و خون و حبس و وتبعید طلبید تا بالأخره از چنگ غارتگران بیرون آورده شد، گرفتن امتیاز نفت جنوب ایران برای شرکت ویلیام ناکس دارسی (William Knox DArcy) بود که بعدها نام شرکت نفت ایران و انگلیس به خود گرفت.
هاردینگ میگوید:«طریقهای که برای نیل به مقصود و گرفتن این امتیاز در نظر گرفته شده بود، و به نظرم استحقاق داشت از طرف سفارت پشتیبانی شود، این بود که اولیای شرکت مورد نظر با تخصیص مقداری از سهام همین شرکت به جمعی از اعضای متنفّذ حکومت ایران – از جمله به خود صدر اعظم، میرزاعلی اصغر خان امین اسلطان – نظر موافق کابینه را با پیشنهادی که قرار بود به اعضای آن تسلیم شود جلب کنند و امتیاز استخراج این مادۀ گرانبها را در ایالات نفت خیز ایران به دست آورند ». (ص 35). انگلیسیها، بنا بر یادداشت مترجم، از 500000 سهم یک لیره ای که سرمایۀ اولیۀ شرکت نفت دارسی را تشکیل می داد 30000 سهم را به مظفرالدین شاه پیشکش کردند و 20000 سهم را به رجال متنفذ ایران بخشیدند. آن گاه به کمک اعضای حکومت ایران که حالا سبیلشان حسابی چرب شده بود حقۀ جالب به روسها زدند و امتیاز استخراج نفت جنوب را گرفتند.
گریه خنده آور است که در گیر و دار این استعمار دوسویه همۀ فکر و ذکر اعلی حضرت مظفرالدین شاه جهانگردی است و مسافرت به اروپا برای مشاوره با پزشکان خارجی و استحمام در حمامهای آب معدنی کنترکسویل (Contrexeville). اولین باری که هاردینگ به حضور شاهانه شرفیاب می شود، مظفرالدین شاه او را جلوی یک کرۀ جغرافیایی مرصع به جواهر می برد و از او خواهش می کند تنگۀ بهرینگ (Behring) را به دقت نگاه کند. سپس – گفتۀ خود هاردینگ را بخوانید: «دنبالۀ کلام خود را گرفت و گفت سالها در این آرزو بوده است که روزی از آمریکا دیدن کند، ولی پس از تجربه ای که در سفر اخیرش به اروپا هنگام عبور از بحر خزر و کانال مانش پیدا کرده، از دچار شدن به مرض دریا و آن حال تهوع و استفراغ که به انسان دست میدهد به شدت هراسان است و دیگر نمی خواهد آن گونه سفرهای دشوار دریایی را به هیچ عنوان تکرار کند و به این ترتیب بعید نیست که این آرزو (دیدن اقلیم آمریکا) در دلش بماند و هیچ گاه جامۀ عمل نپوشد. اما به قراری که تحقیق کرده مطمئن شده است که عرض تنگۀ بهرینگ زیاد با پهنای کانال مانش فرق ندارد و در نتیجه این راه حل به نظرش رسیده که شاید بشود دوست تاجدارش تزار روسیه را وادار کند که متنی بر گردن وی (شاه ایران) بگذارد و با احداث پل آهنی روی این تنگۀ خاوری وسایل مسافرتش را با قطار (از راه سیبری و خاور دور) به آمریکا فراهم کند تا او دیگر مجبور نشود وحشت سفر دریایی از سیبری تا آلاسکا را تحمل کند. سپس عقیدۀ مرا نسبت به این فکر بکری که به نظرش رسیده بود جویا شد و سؤال کرد نظر انگلستان راجع به این نقشه چیست؟ حقیقت این است که از شنیدن پیشنهادی چنین عجیب و مسخره به شدت تکان خوردم، ولی پیش خود فکر کردم از آنجا که دولت روسیه عامل اصلی در اجرای این «طرح ملوکانه» است بگذار خود آنها مسخره اش کنند. بنابراین با کمال احترام خدمتشان عرض کردم که بهتر است با وزیر مختار روسیه در این باره صحبت کنند و نظر اورا جویا شوند.» (ص 68و69).
مسافرتهای مظفرالدین شاه به اروپا فرصتهای مغتنمی فراهم میآورد تا درباریان حریص او مهارتهای غارتگری خود را در کشورهای اروپایی نیز به کار ببرند و سنتی را پایه گذاری کنند که بعدها رواج بسیار یافت؛ یعنی مسافرت به خارج را تقریباً محدود به خرید یا «جیزگری» اجناس لوکس یا بنجل کردن و هیچ چیز دیگری را ندیدن. هاردینگ در صحات 121 تا 123 کتاب حاضر شرح غم انگیزی از حرص و آز این دله های چشم تنگ مینویسد. خود اعلی حضرت هم ابداً اهمیتی نمیدهد که خزانۀ دولت خالی است، و ابداً اهمیتی نمی دهد که هر وام جدیدی زنجیر محکم دیگری بر دست و پای مردم بی چارۀ این مملکت می بندد و منابع دیگری از ثروتهای اقتصادی کشور را در اختیار استعمار گران قرار می دهد. او مسافرت دوست است و مسافرت نیاز به پول دارد. پس باید وام تازه ای گرفت تا مسافرت ممکن گردد. از چه دولتی و با چه شرایطی؟ انگلیسیها با کمال میل آماده بودند بازهم به روسها حقه بزنند و علی رغم قرارداد مربوط به وامی که آنها در سال 1900 به ایران داده بودند وام جدیدی به دولت ایران بدهند و ، در عوض، درآمد گمرکات فارس و بنادر سرتاسر جنوب ایران را از دهانۀ اروندرود گرفته تا کرانههای بلوچستان به عنوان تضمین طلب خود در اختیار بگیرند (صفحات 110 تا 114 را بخوانید).
هاردینگ در مدّت پنج سال مأموریت خود در ایران با بهرهگیری استادانه از فساد و حماقت شاه و درباریان و ناتوانی و بیدفاعی کشور موفق شد امتیازات پرسودی به نفع کشور متبوع خود کسب کند که در این نوشته به مهمترین آنها اشارت رفته است. آن گاه به خاطر دلایل خانوادگی که ایجاب می کرده زیاد از انگلستان دور نباشد از خدمت دیپلماتیک در شرق معاف میشود و به سمت وزیر مختار انگلستان در بلژیک منصوب می گردد.
هاردینگ در پایان خاطرات سیاسی خود از دوران خدمتش در ایران حکایتی نقل میکند که حیفم آمد مقاله را بی ذکر آن ختم کنم زیرا عبرت آموز است اینکه بدانیم و همواره به یاد داشته باشیم که ارواح دله ای که روزی سرنوشت این ملت و ممملکت را در دست داشتند تا چه حد سافلی سقوط کرده بودند. او می نویسد:«اولین داستانی که دربارۀ خوی و خصلت جبلی والا حضرت (محمد علی میرزا ولیعهد ایران) پس از ورودشان به تهران شنیدم این بود که شاهزاده در حین استحمام در کاخ سلطنتی، موقعی که وارد خزانۀ حمام می شده پایش لغزیده و به زمین خورده بوده است. با اینکه عوارض ناشی از این تصادف خیلی جزئی بوده و از یک خراش مختصر تجاوز نمی کرده است، درباریان چاپلوس که فرصت را برای تقرب به این خورشید طالع سریر سلطنت مغتنم می دیده اند فوراً شروع به جمع آوری صدقه به شکرانۀ دفع بلا از وجود والا حضرت کرده بودند و وجوه گردآوری شده قرار بوده است بعداً میان مساجد، تکایا، و مستمندان پایتخت توزیع شود. به قراری که از راویان موثق شنیدم، هریک از اعضای دربار سلطنتی به فراخور امکان خود پولی به این صندوق اعانه پرداخت کرده بود، به طوری که مجموع پرداختیها سر به رقمی هنگفت می زده است. هنگامی که صدقۀ درباریان را در خرجینی بزرگ به حضور ایب السلطنه می آورند تا از ایشان کسب تکلیف کنند که وجوه جمع آوری شده به کدامیک از مساجد یا بقاع متبرک باید فرستاده شود، یا اینکه اگر نظر شاهزاده بر این تعلق گرفته که همۀ آن پولها میان فقرا و مستمندان تقسیم شود نام و محل گیرندگان را شخصاً تعیین فرمایند، والا حضرت به محض دیدن خرجین ضخیم پول، تکلیف همگان را در جمله ای کوتاه روشن و امر صادر می فرمایند که : «.... شما کاری نداشته باشید. همۀ این پولها را در اختیار من بگذارید تا خودم به نحو مقتضی ترتیبش را بدهم که در کجا باید مصرف شود و مطمئن باشید که همۀ آنها در محلی که بیشترین احتیاج را به این وجوه دارد خرج خواهد شد...» و لااقل این مضمون روایتی بود که من شنیدم.
بنا به شایعاتی که در تهران رواج داشت، پس از آنکه خرجین را تمام و کمال تسلیم ولیعهد کرده بودند، دیگر کسی چیزی درباره اش نشنیده بود. امّا اطرافیان والاحضرت متفق القول بودند که معظم له خودرا برای دریافت آن شکرانه مناسبتر و مستحق تر از همه تشخیص می داده، زیرا با آن حرص و ولع جبلی که خداوند در وجودش به ودیعه نهاده بود تقریباً امکان نداشت دیناری از آن پولها به «مصارف غیر لازم» برسد و مثلاً نصیب فقرا یا مستمندان تهران شود.»(ص 124و125).