فروزش 1
فرزانگی و شیدایی
- فروزش 1
- نمایش از یکشنبه, 05 تیر 1390 06:19
- بازدید: 5560
برگرفته از فصلنامه فروزش شماره یکم (زمستان 1387) - رویه 79 تا 82
جستاری دربارهی ادبیات و روشنفکری در دوره مشروطه
محمد صادقی
شناخت و درک منصفانهی تاریخ ایران بهویژه دورهی مشروطه میتواند کمکی جهت بُرونرفت از دور باطل ناکامیهای بیپایان و بازتولید تجربههای تلخ گذشته بهشمار آید.
جنبش مشروطهی ایران، به مثابهی نهضتی فراتر از یک هیجان رهاشده و با انگیزهها و زمینههایی عمیقتر و وسیعتر از بسیاری انقلابها، اثری ژرف در ساختهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور ما داشته است؛ چنانچه پس از گذشت نزدیک به صد سال از وقوع آن، هنوز محل بحث، فحص و چالشهای فراوانی است. این حادثه مهم آغاز یک روند پرتلاطم اجتماعی و سیاسی ساختارشکنانه جامعهی ایران بود و بستر لازم را برای پیدایی مؤلفههای سیاسی و گفتمانهای نو و بنیادینی فراهم آورد که سراسر قرن گذشته در همهی عرصههای مهم زندگی اجتماعی ما حضوری تعیینکننده و پیوسته داشته و تا حدودی هم سرنوشت تاریخ معاصر ما را رقم زدهاند. تعیین و تغییر جایگاه و منزلت جدید انسان، خودمختاری و آزادی و رابطهی قانونمندشدهی او با نهادهای رسمی و جامعهی مدنی و طرح پارادایم هویتی نوینی که با انسان سنتی و جایگاه او در جامعه و رابطهی او با خود و با جهان پیرامون دارای تفاوتهای اساسی بود. در این فرآیند رعایت بی حق و منزلت قرون وسطایی، جای خود را به فرد نوین «خودمختار» کنشگر و واجد ابعاد هویتی پیچیدهتری داد.
علاوه برآن، رابطهی جدید سنت و دین با نهادهای نوبنیاد جامعه دچار تحول شد. مشروطیت به عنوان جنبش مدرن، نهادهای پرقدرت سنتی و ریشهدار جامعهی ایران را به چالش کشید. دگرگون کردن نهادهای قدرت و رابطهی آنها با جامعهی مدنی از دیگر برگوبارهای آن بود. نهاد سلطنت و کارکرد سنتی آن میبایست جای خود را به اشکال نوین و دموکراتیزهشدهی روابط قدرت میداد. مفاهیمی از قبیل قانونگرایی، گردش دموکراتیک قدرت از طریق انتخابات آزاد، استقلال قوا، نظارت مدنی و قانونی بر نهادهای قدرت، آزادی بیان، کثرتگرایی در سالهای انقلاب مشروطیت برای نخستین بار در فرهنگ سیاسی ایران وارد شد و قانون اساسی مشروطیت هر چند بهطور ناقص، شماری از آنها را اعتباری رسمی بخشید.
الگوی نوین توسعهی اقتصادی و اجتماعی جامعه و بحثهای جدّی پیرامون چند و چون الگوی توسعهی ایرانی و ویژگیهای بومی آن در سالهای پس از انقلاب مشروطیت، نظر روشنفکران و نخبگان سیاسی را بهخود جلب کرده بود. جامعهی ایران برخاسته از خواب طولانی قرون وسطایی، سراسیمه در جستوجوی راههایی برای کم کردن فاصلهی خود با کشورهای صنعتی بود. در همین چهارچوب هم آنها از همان ابتدای انقلابِ مشروطیت به سراغ بحثهای پیرامون توسعه و آیندهی ایران مانند رابطه میان رشد اقتصادی، عدالت اجتماعی و دمکراسی رفتند.
رابطهی جدید ایران با جهان پیرامون از دیگر حوزههای دگرگونی در این عرصه به شمار میرفت. ایران با وجود برخوداری از پیشینهی تمدنی درخشان، سه قرن دشوار و پر از سرخوردگی، ناکامی و شکست را پر سر گذاشته بود. ایرانِ دوران مشروطیت در مرکز رقابت انگلیس، روسیه و فرانسه قرار داشت و استقلال سیاسی بهنوعی آرزوی ملی تبدیل شده بود.
در حوزهی ادبیات نیز، انقلاب مشروطیت به ایجاد دگرگونیهای جدی و اساسی منجر شد. رکود و انحطاط ادبیات دورهی بازگشت به شکلگیری ادبیات مشروطه انجامید. آشنایی شاعران و اهل قلم با جهان بیرون و تحولات سیاسی، فرهنگی و سیاسی جامعهی آن روز ایران، و نیز دلزدگی نسل شاعر و نویسنده از رکود و انحطاطی که در دورهی بازگشت روی داده بود، از جمله عوامل شکلگیری زبان و ادب مشروطه بود انعکاس تأثیر تحولات جامعه در بینش سیاسی و اجتماعی مردم را میتوان مهمترین درونمایهی شعر مشروطه دانست. ضعف شعر مشروطه را میتوان مقطعی بودن آن به شمار آورد. شعر مشروطه به لحاظ محتوا، شعری کمعمق، اما پرمخاطب است و سطح وسیعی از خواستهای مردمی را در بر میگیرد. سرزندگی شعر مشروطه حاصل همگونی آن با شرایط جامعه است.
بازتاب تحولات جامعه در بینش سیاسی و اجتماعی مردم را میتوان مهمترین درونمایهٔ شعر مشروطه دانست. سرزندگی شعر مشروطه حاصل همگونی آن با شرایط جامعه است. |
میرزاده عشقی
ملک الشعرای بهار
در شعر مشروطه به مسایل مختلف جامعه که مردم به آنها نیاز آنی و جدی داشتند، پرداخته شده است. شعر مشروطه تا حدودی زبان حال مردم ستمدیده است. در میان شاعران مشروطه، شعرهای فرخی یزدی، ملکالشعرای بهار و نسیم شمال (سیداشرفالدین گیلانی) تا حدودی زبان حال مردم ستمدیده و بیانگر خواستهای واقعی مردم است. شاعران مشروطه را به سه گروه میتوان تقسیم کرد:
دستهی نخست، شاعرانی هستند که بیشتر شعرهایشان احساسی و افراطی بوده و دارای لحنی تند و تیز هستند، مانند میرزاده عشقی، عارف قزوینی و فرخی یزدی؛ دستهی دوم گروهی بسیار محافظهکار و سنتی هستند، که شاعرانی چون ادیب نیشابوری و ادیب پیشاوری را شامل میشود؛ و دستهی سوم از شاعرانی تشکیل شده است که شعری معتدل دارند؛ مانند ایرجمیرزا، و ملکالشعرای بهار و پروین اعتصامی. در میان شاعران مشروطه، بهنظر میرسد آندسته که اعتدالگرا بودند، شعرشان نیز متناسب با مسایل روز، پایدار و ماندگار ماند، اما آن دسته از شاعرانی که بهطور سنتی شعر میسرودند، شعرشان به اصطلاح خاموش شد.
در عرصه داستان نویسی نیز وضعیتی دیگرگون پدید آمد. نخستین داستان به سبک امروزینِ ایرانی در سال 1236 ه. ش. با نام ستارگان فریبخورده منتشر شد. فتحعلی آخوندزاده در این داستان به رذالت حاکمان ایرانی و بیفرهنگی آنان میپردازد. داستان به این شکل است که در زمان پادشاهی شاهعباس ستارهی دنبالهداری در آسمان پیدا میشود. ستارهشناسان (منجمان) این رویداد را نشانهی مرگ پادشاهی از پادشاهان تعبیر مینمایند و به شاهعباس پیشنهاد میدهند در این چند روز شخصی دیگر بر تخت شاه بنشیند تا اگر هم اتفاقی افتاد برای او بیفتد و گزندی به جان شاه نرسد. قرعه به نام شخصی میافتد که به خاطر پیروی از فرقهای گمراه منتظر حکم اعدام است، لباس شاهی را بر تناش میکنند، تاج بر سرش میگذارند و همگان به خدمت او درمیآیند، چند روز میگذرد، هیچ اتفاقی نمیافتد و سرانجام وی را اعدام میکنند.
نکتهی ظریفی که در این داستان دیده میشود این است که آن شخص در همان چند روزه حکومتاش، به جای عیاشی و خوشگذرانی اقدام به کارهای اصلاحی مینماید، همچون اینکه کسی نباید بدون محاکمه کشته شود، مالیاتهای اجباری نباید به مردم تحمیل شود و...، یعنی همان اصلاحاتی که مردم در جریان نهضت مشروطیت خواستار آن بودند.
در دوران قاجار، پدیدههای مدرن مانند: صنعت چاپ، روزنامه، تلگراف، مدرسه، راهآهن و... وارد ایران شده بود و مقاومتی در برابر آن صورت نگرفته بود. آشنایی با غرب و دنیای پیشرفته گسترش مییافت و مطالعه و ترجمهی آثار خارجی (رمان، نمایشنامه، شعر و...) تأثیر خود را در ذهن نواندیشان و تجددخواهان ایرانی نهاد.
رمان و نمایشنامهنویسی در ایران سابقهای نداشت و به این خاطر مقاومتی نشان داده نشد اما در رابطه با شعر اینگونه نبود و چنانکه پیش از این گفتیم شعر مشروطه حاصل همگونی آن با شرایط جامعه بوده است. شاید نیازی به یادآوری نباشد که شعر، یگانه هنر این سرزمین در طول قرنهاست که از سابقهای طولانی برخوردار بوده و مردم ایران با شعر ریشهدار و کهن سرزمینشان خو گرفته و در ذهنشان برایاش تقدس ویژهای قائل بودند.
از سویی نیز تغییرات و تحولات اجتماعی شتاب گرفته و شعر سنتی پاسخگوی نیازهای تازهی جامعهی ایران و دگرگونیهای آن دوران نبود وضرورت یک بازنگری و بازاندیشی در شعر فارسی در اذهان شاعران و نوگرایان شکل گرفت.
قبل از مشروطه، بیشتر شاعران جدا از مردم بودند ودر کنار حاکمان و پادشاهان از الطاف معنوی و مادی بهره مند میگشتند، در رفاه میزیستند و از درد و رنج مردم غافل بودند... اغلب توصیف پیچوخم گیسوی یار، قد سرو، غم هجران، بیوفایی معشوق، شراب و شکار و فتح و مدح شاه، موضوع شعرشان بود و گاه در ستایش حاکمان با یکدیگر در رقابت بودند.
تجدید نظر در قالب و درونمایهی شعر سنتی و تلاش برای یافتن زبانی نو بهوسیلهی شاعران نوپرداز پیگیری شد و این اقدام بسیار مناقشهبرانگیز ظاهر گردید تا آنجا که به رویارویی شاعران با یکدیگر انجامید. عدهای این نوآوری را برنمیتابیدند و مقاومت نشان میدادند و اگر منصفانه به این جریان بنگریم میبینیم که گاهی آثار نوپردازان ادبی کمتر از ظرایف شعر فارسی بهره برده است و به همین دلیل بود که ملکالشعرا بهار در یکی از سرودههایش عبارت «عارف و عشقی عوام» را به کار میبرد یا ایرجمیرزا میگوید:
درِ تجدید و تجدد وا شد
ادبیات شلمشوربا شد
این جوانان که تجددطلباند
راستی دشمن علم و ادباند
شعر مشروطه جنبهی ابزاری دارد. شعری است در خدمت مردم و جامعه و درونمایهای سیاسی-اجتماعی دارد و موضوع آن ترویج اندیشهی آزادیخواهی، تجددخواهی، وطندوستی، مبارزه با عقبماندگی فرهنگی و... است.
در شعر مشروطه به مسایل مختلف جامعه که مردم به آنها نیاز آنی و جدی داشتند، پرداخته شده است. شعر مشروطه تا حدودی زبان حال مردم ستمدیده است. |
عارف قزوینی
فرخی یزدی
شاعر در این دوره برای انتقال این مفاهیم از تعابیر قابل فهم و کلام عامیانه استفاده میکند زیرا تلاش اصلی او نزدیک شدن به مردم و تودههاست و بر خلاف شاعران قدیم، در میان مردم زندگی میکند و شاید به این خاطر است که شعرش گاهی از زبان فاخر ادبی و ظرایف هنری فاصله میگیرد چون تلاش او در جهت پیوند خوردن با مردم عادی و کوچه وبازار است و در این مسیر از موفقیت بالایی برخوردار است.
شعر مشروطه، ستایشگر آزادی است و واژهی آزادی در مفهوم غربی آن و نیز استبدادستیزی موضوع مهمی در شعر این دوره است و از نمونههای درخشان آن میتوان به شعر بهار اشاره کرد:
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
کار ایران با خداست
هر دم از دریای استبداد آید بر فراز
موجهای جانگداز...
و این سرودهها و گفتههای آتشین، همواره سلب آسایش و آزار سرایندگان را در پی داشت. اما عشق و علاقه به آزادی، حکایت شورانگیز شاعرانی بود که زیستن با مردم را برگزیده بودند، همچنانکه فرخی یزدی میگوید:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر بدست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی
البته تلاش برای آزادی تنها به موضوع آزادی قلم و آزادی بیان ختم نمیشود و موضوع آزادی زنان از مسایل مهمی است که بهآن توجه میشود. شاعران تجددطلب، زنان را به حضور در اجتماع تشویق میکنند و دربارهی حق برخورداری از امکان تحصیل و آموزش برای زنان - مانند مردان - سخن میگویند و به موانع حضور زنان در فعالیتهای اجتماعی اشاره میکنند و بر این نکته سخت پای میفشارند.
چه زن، چه مرد، کسی شد بزرگ و کامروا
که داشت میوهای از باغ علم در دامان
به رستهی هنر و کارخانهی دانش
متاعهاست بیا تا شویم بازرگان
(پروین اعتصامی)
از دیگر موضوعهای مهم و برجسته در شعر دوره مشروطه، ملیگرایی و وطندوستی است. در جریان نهضت مشروطه توجه و تأمل پیرامون وطن به طور چشمگیری افزایش یافت. وطنخواهی و افتخار به گذشتهی تاریخی و پاسداری و شناساندن میراث گذشتگان در شعر این دوره درخشش خاصی دارد. هم چنین نوعی شیفتگی به ایران باستان نیز وجود داشت و عدهای گمشدهی خود را در روزگاران کهن جستوجو مینمودند. میرزاده عشقی در یکی از سرودههایش که در ستایش ایران باستان و در اشاره به ذلت و خواری ایران زمان خویش است، جایی از خواب برخاسته و با تعجب میگوید:
آنچه من دیدم در این قصر خراب
بُد به بیداری خدایا! یا به خواب؟
پادشاهان را همه اندوهگین
دیدم اندر ماتم ایرانزمین
ننگمان دانندمان اجدادمان
ای خدا دیگر برس بر دادمان
وعدهی زرتشت را تقدیر کن
دید عشقی خواب و تو تعبیر کن
اما انگار خیلی زود از خواب بیدار میشود! در جایی دیگر سرودهی تأملبرانگیزی دارد که آنجا پاسخ خود را میدهد:
کم گو که کاوه کیست، تو خود فکر خود نما
با نامِ مرده، مملکت احیا نمیشود
نکتهی دیگر اینکه، در این دوره تصنیفهای ملی و میهنی رشد بسیار خوبی مییابد و چهرهی شاخص این جریان عارف قزوینی است. هر چند ایرجمیرزا وی را به شاعری قبول نداشت و یک تصنیفساز میپنداشت ولی بیتردید عارف از خدمتگزاران موسیقی و شعر این دیار بهشمار میرود.
در دورهی مشروطه شاعران و اندیشمندان نسبت به ترقی و توسعهی کشور تأکید و اهتمام فراوان داشتند و از اینرو با انتقاد سیاسی- اجتماعی سعی در بهبود وضعیت نابهسامان ایران داشتند و گاهی این انتقادها و اعتراضها با زبان طنز بیان میشد:
نسیم شمال ز شعر تو تمام تعریف میکنن
از زن و مرد مملکت ز ذوق توصیف میکنن
خیلی حرارت منما نسیم رو توقیف میکنن
بهر حرارتت بخور آب انار و هندونه
آهسته بیا آهسته برو که گربه شاخت نزنه
گدای لات و لوت باش، قال و مقالشو ببین
تحفه ز رشت آمده نسیم شمالشو را ببین
حامی دختران شده، فکر و خیالشو ببین
مژدهی علم میدهد بر ورقات موقنه
آهسته بیا آهسته برو که گربه شاخت نزنه
سید اشرفالدین حسینی گیلانی، شاعر خوشذوق و طنازی است که با استفاده از طنز و روزنامهی خود (نسیم شمال) برای بیان رنج و درد مردم و آگاهی دادن به آنها میکوشید و شعرش چنان تأثیر و محبوبیتی داشت که خودش را نیز به اسم روزنامهاش (نسیم شمال) میشناختند...
کوششهای روشنگرانهی تجددخواهان و شاعران آزادیخواه اثر خود را در جامعه گذاشت و نخستین گامها به سوی دنیای نو برداشته شد و تلاش در جهت نوسازی فرهنگی آغاز شد هر چند با دورهی رضاشاه و شرایط حاکم بر آن، وقفهای در [بخشی از] این راه ایجاد شد. در دورهی رضاشاه توسعه و پیشرفت در زمینههای مختلف صنعتی، مالی، اجتماعی و... صورت گرفت ولی استبداد، سدی شد در برابر آزادی قلم، آزادی بیان، نشریات آزاد و... که نتیجهی آن هم، ارایهی مدلی ناقص از نوسازی بود که خود جای بسی اندیشیدن دارد.
سرانجامِ شاعران عصر مشروطه بسیار تلخ است... یکی را لب و دهان دوختند و سپس به دستان پزشک احمدی سپردند، یکی را در اتاقش به قتل رساندند، یکی از بس آزار دید راهی کوه و دشت شد، یکی در انزوا روزگار گذراند و درگذشت و...! آنچه امروز بهجا مانده، خاطرهی پر شکوه روشنگریها و فداکاریهای کسانی است که در آرزوی روزهای شیرین و شاد برای ایران و ایرانی، تلخی هر زهری را چشیدند.
اما یکی از پرسشهایی که از آن روزگار تا به امروز، ذهن برخی از اهالی فکر و اندیشه را به خود مشغول داشته این است که نیک میدانیم زبان شعر و زبان ادبی، زبان عاطفه است و زبان روشنفکری، زبان عقل و منطق که باید بهدور از ابهام و ایهام باشد. آیا ایهامها و ابهامهای شاعرانه و ادیبانهی نویسندگان و شاعران عصر مشروطه، راه روشنفکری را دورتر، دشوارتر و پیچیدهتر نکرده است؟ در این صورت شاید بهتر باشد که نخست این پرسش را طرح و ارزیابی کنیم که چه نسبتی بین ادبیات و روشنفکری وجود دارد؟