دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان

ایران پژوهی

فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان

برگرفته از بنیاد پرفسور حسابی

گریزی به ‏سابقه، و چگونگی ارائه اولیه رساله فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان:

یافته‏ های فیزیک جدید، در سی‏سال اخیر،تاثیر ژرفی بر عقاید فلسفی مربوط به مسائل طبیعی، داشته است.
کشف پاریزه‏های (ذرات) اصلی‏تشکیل‏دهنده اتم، و هسته‏آن، و قوانین مربوط به حرکات آن‏ها، مسائل جدیدی را، به میان می‏آورد.
و نسبت به پنداری که، از جهان داریم، نظرات نوینی را، وارد می‏کند.
اندیشیدن به این مطالب، مرا، که طی سالیان متمادی، به طور ناخودآگاه، به مبانی دانشی دیرینه کشورم، ایران، تعلقی خاص داشتم را، متوجه شباهت میان عقاید فلسفی ایران باستان، و نظریه‏های فیزیک جدید نمود.


شایسته یادآوریست، براساس همان دقت و توجه، دریافتم:
بعضی از عقاید فلسفی ایران باستان، وارد روش زندگی و عادات ملل خاور و باختر، شده است.


از زمانی‏که، مکانیک نیوتون، ونگره کاهنربایی (تئوری الکترومانیتیک) ماکسول، ظاهرا، یک دستگاه کامل و قاطع را، تشکیل می‏دادند، و این فرضیه ‏های اساسی، هیچ مورد شک نبود، بیش از سی سال، نمی‏گذرد.


به نظر می‏آید، این دستگاه، پایه مطمئن و استوار یک فلسفه علمی را، تشکیل می‏دهد.


از طرفی، عده زیادی از اشخاص فرهیخته، آن را، اساس عقاید فلسفی و اخلاقی خود، قرار می‏دادند. شاید، بهتر است بگوییم : هنوز هم، عده‏یی از متفکرین، بر این عقیده، استوار هستند.


این دستگاه، به مرزی از کمال رسیده بود، که ریاضی‏دانی مانند لا پلاس، توانست، ادعا کند :
که هرگاه، مشخصات جهان را، در یک آن، به یک ریاضی‏دان بدهند، او می‏تواند، حالت جهان را، در هر زمانی، در آینده، حساب کند.

 


آیا، این قطعیت در پیش‏بینی، همان قبول اصل جبر، و انکار اصل اختیار نیست؟


اگر بشود، پیش‏آمدهای آینده را، به دقت، محاسبه کرد؛
و هرگاه، یک ریاضی‏دان، به شرط داشتن استعداد، و حوصله کافی، بتواند، سلسله اتفاقات را، پیش‏بینی کند؛
آیا این اثبات قطعی و علمی عقیده جبر، نخواهد بود؟


و چنانچه، بخواهیم، در جریان امور، موثر واقع شویم؛
و بکوشیم، که اثر فکر و آرزوی خود را، در تحول جهان، باقی بگذاریم؛
آیا، یک خیال واهی نخواهد بود؟


بنابراین، این نتیجه، قابل بیان است، که :
وقتی‏، از روز اول، همه چیز، پیش‏بینی، محاسبه، و به طور قطع، تعیین شده است؛ پس :
این حس اختیاری که داریم، توهمی بیش نیست.


و چون، ما خود، جزیی از جهان مادی هستیم؛
که مقهور قوانین مکانیک و الکترومانیتیسم است؛
یعنی ما، ندانسته، به سوی حرکات و رفتارهایی که قبلا، به موجب حالت جهان، در لحظه خلقت تعیین شده، سوق داده می‏شویم.


پس، برای عده‏یی از اشخاص تحصیل‏کرده، کنجکاو و علاقمند، این سوالات اساسی و قابل تعمق، پیش می‏آید، که :
در جایی‏ (جهانی) که، همه چیز، قبلا حساب شده، و دقیقا، معین شده است، چه سود، از فکر، تصمیم، و عمل؟
اختیار کجاست؟ ! و خوب و بد چیست؟ !
آیا، وجدان هم، توهمی بیش نیست؟ !
آیا، گناه، در واقع، معنایی دارد؟

 

این است، معمایی که، عده زیادی از متعهدان، آرزومند ‏گشایش آن هستند.
در اوایل قرن بیستم، مشاهداتی علمی، به وقوع پیوست، که با وجود کوشش فیزیک‏دان‏ها، تفسیر آن‏ها، به وسیله قواعد مکانیک و الکترومانیتیسم کلاسیک، میسر نشد.

مثلا، مشاهده شد، که تغییرات تابش گرما، به وسیله جسم گداخته، تابع قوانینی‏که، از نظریه الکترومانیتیسم کلاسیک، به دست می‏آیند، نیست.
در هر دمایی، این تابش، دارای حداکثری است، که برای یک طول موج به خصوص، به دست می‏آید.
هر چه دما، بالاتر باشد، این طول موج کوتاه‏تر است.
به طوری‏که، می‏توان، دمای جسم گداخته را، از رنگ جسم، تشخیص داد.


برای تفسیر این خاصیت، فیزیک‏دان بزرگ، پروفسور پلانک، در سال 1901 م، پیشنهاد جدیدی را، مطرح کرد :
" انرژی‏که، مانند جریان یک مایع، طبیعتا، پدیده‏یی پیوسته، به نظر می‏آید؛ در واقع، به شکل دانه‏یی منفصل از منبع، فرستاده می‏شود. "
این جدایی از عقیده قدیمی بشر، که انرژی، پدیده‏ییست پیوسته؛ در اوایل، آنقدر عجیب به نظر می‏رسید، که خود پلانک، حاضر نبود، آن را، به جز درباره نظریه تابش گرما، در جای دیگری، دخالت دهد.

ولی، در اوایل طرح این فرضیه، اهمیت واقعی آن، خیلی به نظر نمی‏آمد.
تا این‏که، در فاصله کوتاهی، پروفسور اینشتین، فرضیه کوانتای نور را، پیشنهاد کرد.
درباره آنچه که، بعدها، آن را، فوتون نامیدند.
به موجب این فرضیه : نور، به شکل ذرات منفصل، فرستاده می‏شود، که هرکدام از آن ذرات، دارای یک انرژی متناسب با تعداد شیوش‏های (ارتعاشات) موج نورانی، در واحد زمان است.
چندی بعد، پروفسور بوهر، فیزیک‏دان معروف، فرضیه‏یی پیشنهاد کرد :
به موجب این فرضیه، اتم، نور را، به شکل دانه‏های منفصل می‏فرستد، و جذب می‏کند.
و الکترون‏ها، در داخل اتم، می‏توانند، فقط، روی مدارهایی حرکت کنند، که دارای انرژی معینی هستند.


از زمان قدیم، معمول بود، که ماده را، مرکب از ذرات بدانند :
دموکریت یونانی، آن‏ها را، اتم نامید.
ولی هیچ‏گاه، انرژی را، متشکل از ذرات مجزا، نمی‏دانستند.
چند سال بعد، اشکالات دیگری، مربوط به تفسیر بیناب‏های (طیف‏های) نوری، پیش آمد؛ که نظریه بوهر، قادر به رفع آن‏ها نبود.
در آن موقع، فکر جدیدی، برای پروفسور لویی دوبروی، فیزیک‏دان بزرگ، پیدا شد.
او فرضیه‏یی پیشنهاد کرد، که در اینجا، شایسته بررسی است !
او می‏گفت :
همان‏طوری‏که، معلوم شده بود، نور، در عین حال، که دارای خواص ذره‏یی می‏باشد، دارای خواص موجی نیز، هست.

پس، می‏توانیم، ماده را نیز، به همین شکل، تصور کنیم.
یعنی، بپذیریم؛ هر ذره مادی، دارای خاصیت موجی نیز، می‏باشد.


اکنون، در این قرن، با بروز نگره‏های جدید، از فرضیه‏های ماده و نور، مربوط به عقاید کلاسیک، خیلی دور شده‏ایم.


عقاید دوبروی نیز، نتایج پیش‏بینی نشده‏یی داشت :
به این معنا، که اگر، الکترون، یک موج است، پس چطور ممکن است، جای آن را، معین کرد؟


برای بیان بیشتر چگونگی این کنکاش، فرض کنید :
از یک دستگاه مخصوصی که، دارای دو روزنه، در امتداد یک خط مستقیم، می‏باشد، الکترون‏ها را، عبور دهیم.
انتظار داریم، که الکترون‏ها، در امتداد آن خط، از روزنه آخر، خارج شوند.
و در نقطه‏یی، به پرده‏یی‏که، بعد از این روزنه، و در امتداد آن خط مستقیم، قرار دارد، برخورد کنند.
با کمال تعجب، مشاهده می‏کنیم، که الکترون‏ها، مانند موج نورانی، رفتار می‏کنند.
یعنی، روی پرده، به جای ملاحظه نقاط متعدد، عده‏یی حلقه‏های پراش می‏بینیم.
در این صورت، از خود می‏پرسیم :
اگر پرتو الکترون‏ها، مستقیم، به سوی هدف نمی‏رود، پس راهی‏که، یکی از الکترون‏ها، می‏پیماید، کدام است؟


برای حل این اشکال، پروفسور بورن، فیزیک‏دان مشهور، فرض جدیدی را، مطرح کرد :
او گفت : میزان برخورد هرکدام از الکترون‏ها (هنگام خروج از روزنه دوم)، به یکی از نقاط پرده، تابع احتمالی معین بوده، و متناسب است، با شدت موجی‏که، همراه الکترون است.

بنابراین، در آن نقطه معین پرده، می‏توانیم، این احتمال را، محاسبه کنیم.
ولی نمی‏توانیم، قبلا، مسیر الکترون را، معلوم کنیم.


تقریبا، در همان اوان، پروفسور هایزنبرگ، فیزیک‏دان معروف، رابطه بین خطاهایی‏که، در اندازه‏گیری مکان و سرعت یک ذره، در یک آنِ معین، رخ می‏دهد را، کشف کرد.
برحسب این رابطه؛هرچه بیشتر، در اندازه‏گیری یکی از این دو مقدار، دقت کنیم؛ کم‏تر می‏توانیم، در اندازه‏گیری مقدار دوم، دقت به کار بریم.

یعنی، یک حداقلی، برای حاصل ضرب دو مقدار خطا، در اندازه‏گیری مکان و سرعت، وجود دارد.
در نتیجه، نمی‏شود، انتظار داشت، که بتوانیم : اطلاع کاملا دقیقی، از شرایط اولیه حرکت یک ذره را، پیدا کنیم.
این اصل، به نام " اصل عدم قطعیت " معروف است.


پس، به این نتیجه می‏رسیم، که در فیزیک جدید : برخلاف عقیده مسلم فیزیک کلاسیک، نمی‏توانیم قبلا، مسیر یک ذره، حتی، به سادگی الکترون را، معین کنیم.
بنابراین : اگر، فیزیک، قادر نباشد، رفتار حتی یک الکترون را، پیش‏بینی نماید : چگونه می‏توان انتظار داشت، که بتواند، رفتار دستگاه‏های وسیع و پیچیده را، پیش‏بینی کند؟


حال، دوباره، به فیزیک کلاسیک، برگردیم :
تجربیات بی‏شمار، و محاسبات نظری دقیق، به بیان یکی از اصول اساسی فیزیک، موسوم، به اصل دوم ترمودینامیک، یا اصل حداکثر آنتروپی، منتهی شده‏اند.

آنتروپی، مقداری است، که تغییرآن، مساوی نسبت تغییر مقدار گرمای موجود، در یک دستگاه، به دمای مطلق است.
آن دما، موسوم به دمای کلوین است.
که می‏دانیم، دمای مطلق، همان دمای سانتی‏گراد است، به علاوه عدد 273.


این تغییر، در یک دستگاه بسته، همیشه مثبت است.
مثلا، اگر یک کیلوگرم آب صد درجه را، با یک کیلوگرم آب صفر درجه، مخلوط کنیم، دو کیلوگرم، آب پنجاه درجه، به دست می‏آید.
در اینجا، با این‏که، مقدار گرما، تغییر نکرده است، ولی، مشاهده می‏کنیم، که آنتروپی دستگاه، زیاد شده است.
یعنی، دیگر تنظیمی در دستگاه، وجود ندارد.


اکنون، آزمایش زیر را، در نظر می‏گیریم :
دو ظرف در اختیار داریم، که یکی، پر از گاز گرم، و دیگری، پر از گاز سرد است؛
این دو ظرف، به وسیله یک لوله، به هم مربوط هستند؛
در وسط لوله، یک شیر قرار دارد.


هرگاه، یک ماشین گرمایی، مثلا، یک توربین را، سر راه لوله، قرار دهیم، می‏دانیم‏که، چنانچه، شیر را، باز کنیم :
1- گاز گرم، به طرف ظرف سرد، می‏شتابد.
2- در این شرایط، بر روی پره‏های توربین، فشاری وارد می‏شود.
3- این عمل، باعث می‏شود که توربین، به حرکت درآید.
در این شرایط، ما می‏توانیم، از حرکت توربین، کار مفید، به دست آوریم.


این امکانِ به دست آوردن کار مفید، از دستگاه، مربوط است، به وجود اختلاف دما، میان گازها، در دو ظرف.
میزان این کار مفید، بستگی به تنظیم میزان دماها، در این دو ظرف دارد.


اگر، گازها، در دو ظرف، در یک دما بودند، هیچ جریان گازی، از یک ظرف، به ظرف دیگر، پیدا نمی‏شد.
یعنی، توربین به حرکت، در نمی‏آمد.
یعنی، کار مفیدی، در دسترس نمی‏بود.


حال، وضع دیگری را، در نظر می‏گیریم :
شیر لوله را، در شرایطی باز می‏کنیم، که دیگر، ماشین گرمایی، در سر راه لوله، موجود نیست؛
گاز گرم یکی از ظرف‏ها، به سوی ظرف سرد، می‏شتابد.
به تدریج، محتویات دو ظرف، مخلوط می‏شود.
و بعد از مدتی، تفاوت محتویات دو ظرف، تشخیص داده نمی‏شود.
زیرا، هر دو ظرف‏، در یک دمای متوسط، قرار خواهند داشت.
در این مرحله، مشاهده می‏کنیم که، آنتروپی دستگاه، زیاد شده است.
یعنی، دیگر، تنظیمی در قسمت‏های مختلف دستگاه، وجود ندارد.
به این معنا، که دیگر، کار مفیدی از انرژی دستگاه، نمی‏توان به دست آورد.
این حالت نهایی دستگاه، حالت بیشترین احتمال است.


هرگاه، وقت کافی بدهیم، بالاخره دستگاه، به این حالت (حالت بیشترین احتمال)، خواهد رسید.


از طرفی، می‏دانیم، که :
میزان دمای یک گاز، نشانه‏یی، از سرعت متوسط مولکول‏های آن است،
یعنی، سرعت، با دما، زیاد می‏شود.


لذا، در آغاز آزمایش، مولکول‏های گاز، در ظرف گرم، سریع،
و مولکول‏های گاز، در ظرف سرد، کند، حرکت می‏کنند.
یعنی : مولکول‏ها، در دو ظرف، بر حسب سرعتشان، تنظیم شده‏اند.
بنابراین، در پایان آزمایش : دو ظرف، دارای یک میزان دما، خواهند بود.
و دیگر، تنظیمی برحسب سرعت، وجود ندارد.
یعنی دیگر، دو قسمت، از هم مشخص نیستند.
این حالت، دارای بیشترین احتمال است.
در این حالت، مولکول‏ها، در شرایط بزرگ‏ترین بی‏نظمی هستند.


این نتیجه پایانی : حلقه ارتباط میان فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان است.

در فلسفه ایران باستان، در جهانی‏که، اهورامزدا (خداوند خرد)، آن را، خلق کرده است، دو اصل، موجود است :

 

اصل نیکی و اصل بدی.


اصل نیکی : اصل سازندگی.

اصل بدی : اصل مرگ.

اصل نیکی : اصل نظم.

اصل بدی : اصل بی‏نظمی.

اصل اول : تابع سپنتامانیو، یا روح‏القدس.
اصل دوم : تابع انگرامانیو، یا روح بدی، نامیده شده‏اند.

در نبرد میان این دو، تمام ماده جهان، درگیر است.
چه ماده زنده باشد، چه بی‏جان.

اصل خوبی، در کار است، که نظم را، برقرار سازد !
و اصل بدی، در کار است، که هر نظمی را، در جهان معدوم کند !

با این اصل مهم، توجه داشته باشیم که : نظم؛ به معنی وجود، و امکان تشخیص است.

حال، برحسب قانون دوم ترمودینامیک، حالت نهایی یک دستگاه، در طبیعت، همان حالت بیشترین احتمال است.
یعنی : حالت بزرگ‏ترین آنتروپی، و بیشترین بی‏نظمی.


در نتیجه، این قانون طبیعت، جهان را، به سوی عاقبت خود، می‏راند، که عبارت است از :
بی‏نظمی کامل، یک‏نواختی تشخیص‏ناپذیر، و نهایتا، مرگ.


این عاقبتِ جهان را، فیزیک‏دانان "مرگ گرمایی جهان"، نام نهاده‏اند.

حتی، امروزه، افراد زیادی، عقیده دارند، که عاقبت جهانی که، در آن زندگی می‏کنیم، همین است !
یعنی، مرگ و نابودی جهان.
در اینجا، عقیده اساسی فلسفه ایران باستان، روزنه‏یی از امید را، می‏گشاید :
عقیده نبرد دائم، میان خوب و بد !
جنگ همیشگی، میان مرگ و زندگی !
یعنی، تضاد پیوسته، بین نظم و بی‏نظمی !

اصل حداکثر آنتروپی و بی‏نظمی، در خدمت اصل تخریب است.
قوانین جهان مادی، طوری است : که به تدریج، جهان را، به سوی مرگ می‏راند.

ولی، در این جهان، اصل نیکی، و نظم هم، وجود دارد.

اصل نیکی و سازندگی، در نبرد دایمی، با بی‏نظمی و مرگ است.

فرصت مغتنمی است، که به یک اصل معنوی برجسته، توجهی ژرف را، معطوف بداریم :

اصل نظم، به روح سپنتا، سپرده شده است.

این، روح نه تنها، تابع قوانین مادی نیست، بلکه، می‏خواهد، آن را، سازمان دهد، و از نابودی نجات بخشد.

حال، می‏خواهیم، از روی یک مثال فیزیکی، نشان دهیم، چگونه، ممکن است، این اصل، اثربخش باشد :
لذا، دوباره، آزمایش ماکسول را، در نظر می‏گیریم :


به خاطر می‏آوریم، که دو ظرف داشتیم :
1- یکی، پر از گاز گرم.
2- دیگری، پر از گاز سرد.
این دو ظرف، به وسیله یک لوله، به هم متصل می‏شوند.
در وسط این لوله، یک دریچه جداکننده، قرار گرفته است.
وقتی‏که، دریچه را، باز می‏کنیم : گازهای دو ظرف، بعد از مدتی، کاملا، مخلوط می‏شوند.
یعنی، هر دو ظرف، به حالت تعادل می‏رسند.
و دما، در هر دو ظرف، یکسان می‏شود.
بعد از این‏که، این حالت یک‏نواختی، حاصل شد، دیگر، هیچ جریان طبیعی، وجود ندارد.
جریانی‏که، به‏وسیله آن، مولکول‏های تندتر، از مولکول‏های کندتر، جدا ‏شوند.


در چنین شرایطی، یک موجود هشیار را، در نظر بگیرید :
موجودی هوشمند، که در کنار دریچه، نشسته، و مراقب حرکت مولکول‏ها است.

می‏دانیم‏که، این موجود هشیار، به شیطان ماکسول، موسوم است.


حال، با این تصور، که این شیطان، هر زمانی‏که، یک " مولکول تند " را می‏بیند، که از راست به چپ می‏رود، دریچه را باز می‏کند، تا آن مولکول، به ظرف دست چپ، داخل شود؛
و هر زمان، که این شیطان ببیند، یک "مولکول کند"، از ظرف طرف چپ، به ظرف طرف راست، می‏رود، دوباره، دریچه را، باز می‏کند، تا آن مولکول، داخل ظرف دست راست شود.
به این طریق، بعد از مدتی، موفق می‏شود، که مولکول‏های تند را، از مولکول‏های کند، جدا کند.
یعنی دستگاه را، دوباره، به حالت اولیه خود، برگرداند.
و مقدار انرژی قابل استفاده، برای به دست آوردن گاز را، زیاد کند.
یعنی، موفق می‏شود، که آنتروپی دستگاه را، کم کرده، و به نظم آن، بیفزاید.


این، همان عملی است، که طبیعت، قادر نیست، انجام دهد.
او نظم را، دوباره وارد بی‏نظمی کرده است.
و اکنون، می‏تواند، از دستگاه، کار مفید، به دست آورد.


در این عمل، شیطان ماکسول، خود، کار مکانیکی انجام نداده است.
زیرا، دریچه را، بدون اصطکاک فرض کردیم.


به معنای دیگر :
این روح است، ‏که دارای قدرت تمیز و گزینش می‏باشد.
یعنی : روح قدرت آن را دارد، که بی‏نظمی را، به نظم، تبدیل کند.
پس، می‏بینیم، که خاصیت اصلی روح، قدرت تمیز دادن و برگزیدن است.
از طرفی، می‏دانیم که : ماده، فاقد این قدرت است.


روح می‏تواند : برگزیند !
ولی، ماده، قدرت انتخاب ندارد.


روح، می‏تواند : میان نظم و بی‏نظمی، یعنی، میان خوب و بد، یکی را، انتخاب کند.


اگر، روح، بد را، برگزیند : بی‏نظمی، انهدام، و مرگ، به بار می‏آورد.
چنانچه، روح، خوب را، برگزیند : نظم و زندگی ایجاد می‏کند.

 

در اینجا، باید تغییر کوچکی، در لفظی که، ماکسول، به کار برده است، بدهیم :
یعنی، به جای کلمه شیطان، از کلمه فرشته، استفاده نماییم.

اکنون، با فرض بالا، نظریات کیهان‏شناسی را، در نظر می‏گیریم :
کیهان شناسان، امروزه، دو نظریه عمده را، مد نظر دارند :
اول : نظریه خلقت آنی.

دوم : نظریه خلقت دائمی.

در نظریه اول، فرض می‏شود :
نخست، تمام ماده جهان، در حجم بسیار کوچکی، متراکم بوده است.
به طوری‏که، غلظت این ماده، بسیار زیاد بوده، که در یک آن، منفجر شده است.
حالت انبساطی شروع شده است، که هم اکنون، نیز، ادامه دارد.


در نظریه دوم، یعنی نظریه خلقت دایمی، فرض می‏شود :
ماده میان ستاره‏ها، همواره، خلق می‏گردد.
یعنی، پیاپی، ستاره‏های جدیدی، در حال تشکیل هستند.
به طوری که، غلظت ماده، در یک جهانِ در حال انبساط، همواره، ثابت است.
و ما، خود، جزیی از این تحول مداوم هستیم.


در اینجا، یک سوال عمده، پیش می‏آید :
که، آیا، در نقشه عظیم ایجاد نظم و زندگی، ما هم، سهمی داریم؟
و چنانچه، دارای سهمی هستیم، نباید در این تحول، با اخلاص کامل، بکوشیم؟

اگر، از یک سو بگوییم : روح، از ماده، متفاوت است، و تابع قوانین آن نیست،
و از طرف دیگر، بگوییم : روح، از راه حیات بخشیدن، دارای قدرت سازماندهی به ماده می‏باشد،

با چنین فرض‏هایی، این سوال، مطرح می‏شود :
چگونه، ارتباط میان روح و ماده، به وجود می‏آید؟


این مطلبی است، که همواره، فلاسفه را، به خود مشغول کرده است.
این مهم، امروز نیز، یکی از مسائل بزرگی است، که توجه بیوفیزیک‏دان‏ها و بیوشیمی‏دان‏ها را، به خود، جلب می‏کند.


بسیاری از علما، عقیده دارند :
شیمیِ ماده زنده، با شیمیِ ماده بی‏جان، فرق دارد !

امروزه، می‏دانیم‏که، در ساختن مولکول‏های آلی ماده زنده، روش‏های بسیار لطیف‏تری، از روش‏های خشن، به‏کارمی‏رود.


یک کارخانه شیمیایی : اتم‏ها و ذرات را، با لطافت و نرمی بی‏نهایت، به اشکال مختلف، درآورده، و می‏آراید.
در یک موجود زنده : ایجاد این لطافت، نظم پذیری و آرامش، برعهده روح است.

بنابراین، در هر موجود زنده، گوهری است، که روح نام دارد.
گوهری، که با جسم مادی، متفاوت است.
گوهر روح : دارای قدرت تمیز دادن، دوست داشتن، و برگزیدن است.


روح : قادر است، خواصی را، ترکیب کند، که فقط، خود او، می‏تواند بشناسد.

مثلا، روح : قدرت آن را دارد، که رنگ را، از یک عدد، که عبارت از، طول موج نور است، به وجود آورد.
زیبایی رنگ آبی دریا را، دوست داشته باشد.


روح، قدرت پدید آوردن نغمه، از طول موج صوتی، در هوا را، دارد.
روح، می‏تواند : موسیقی را، دوست داشته باشد.

روح، می‏تواند : زیبایی را، تشخیص دهد.

روح، می‏تواند : زیبایی را، دوست داشته باشد.

روح، می‏تواند : ماده را، سازمان دهد.

روح، می‏تواند : ماده را، از قوانین بیهوده احتمالات، رهایی بخشد.


این است، درسی بزرگ ‏، از عقاید ایران باستان :

ما موجوداتی ذی‏روح هستیم.
دارای قدرت دوست داشتن و برگزیدن.
قدرتِ گزیدن خوبی یا بدی.


قدرت انتخاب نظم و زندگی.
یا، رفتن به طرف بی‏نظمی و مرگ.

گفته شده است :
- سرانجام، نیروی خوبی، پیروز خواهد شد.

- جهان ساخته می‏شود.

- مردم دنیا به آزادی، بهروزی، نظم و عدالت، نایل می‏گردند.

 

 

 

 


دانشگاه پاریس
کاخ اکتشافات
خیابان فرانکلین د. روزولت
پاریس هشتم

پاریس، 12 نوامبر 1956

ریاست محترم،

توسط آقای واسی، از ورود جنابعالی به پاریس، مطلع شدم. امیدوارم، سفرتان، به خوبی، گذشته باشد.
بدین وسیله، خواهشمند است،که برای ایراد سخنرانی در کاخ اکتشافات، در روز 17 نوامبر 1956، ساعت 15، در این مکان، حضور یابید.
موضوع کنفرانس، طبق پیشنهاد حضرتعالی"فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان" است، و مشتاقانه، 25 کارت دعوت را، خدمت شما، تقدیم می‏دارم.
البته، اگر کارت دعوت‏های بیشتری بخواهید، بنده با کمال میل، این کار را، انجام خواهم داد.

با تقدیم احترامات
آ. لو وِی

آقای حسابی
ریاست دانشکده علوم دانشگاه تهران
هتل رویال مونسو
شماره 35، خیابان اُش
پاریس

" فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان"

پروفسور محمود حسابی


سخنرانی که، استاد، در سال 1342 ش، در "انجمن فرهنگ ایران باستان " بیان نمودند.
به واسطه استقبال زیاد، از این مقاله و نظریه نوین، به ویژه، از سوی فلاسفه و فیزیک‏دانان، مطالب این سخنرانی، به شکل یک مقاله، تدوین گردید، و به احترام انجمن فرهنگ ایران باستان، در سال 1343 ش، در نشریه آن انجمن، به چاپ رسید.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه