گردشگری
از بازار در تهران قدیم چه میدانید؟
- گردشگری
- نمایش از یکشنبه, 22 خرداد 1390 12:56
- پیرایه یغمایی
- بازدید: 8711
پیرایه یغمایی
واژهٔ «بازار» که اصل آن در پهلوی (واچار) است و هنوز هم در گیلان و نطنز به صورت واچار به کار می رود، اصلا ً فارسی است و کلمهٔ بازارگان (بازرگان) هم از آن به دست میآید. این واژه به دلیل تجارت ایرانیان با پرتغالیها وارد زبان پرتغالی شده و از آنجا به فرانسه و انگلیس راه یافته، چنانکه آنان هم مرکز خرید و فروش خود را بازار میگویند.
امروزه هرگاه بازار تهران را به یاد می آوریم، بی درنگ راهروی سر پوشیده ای در نظرمان مجسم می شود با دو ردیف دکان که روبروی هم زیر آن سقف مشترک قرار دارند. اما این تجسم با هویت اصلی بازار در تهران قدیم بسیار متفاوت است، چرا که در آن زمان چون ارتباط مردم با هم بسیار محدود و سنتی بود، بازار نه فقط یک مرکز داد و ستد، بلکه یکی از مراکز عمدهٔ رابطه های اجتماعی و سیاسی میان مردم - از هر طبقه و دسته ای - به شمار میرفت و جایگاه وسیعی در قلب تهران قدیم، نزدیک به کاخ های سلطنتی (ارگ) و دیگر مراکز حکومتی داشت و همچنین نزدیک به مسجد جامع بود. زیرا که هر یک از این دو مکان عمومی (بازار و مسجد) باعث تقویت یکدیگر میشدند. البته امروز هم بازار تهران تا حدودی موقعیت خود را حفظ کرده است.
فکر ساختن بازار ابتدا در ذهن آقا محمد خان قاجار افتاد و در زمان فتحعلیشاه قاجار، در مرکز تهران قدیم، میان دو محله ی «سنگلج» در غرب و «عودلاجان» در شرق، شکل گرفت و در دورهٔ ناصر الدین شاه به رونق رسید.
بنای بازارکه هنوز هم معماری ویژهٔ خود را با راهرو های پیچ در پیچ، طاق های ضربی و هواکش های سنتی حفظ کرده است، در آغاز کار زیاد هم پیچیده نبود اما به مرور زمان گسترش یافت چنانکه درآن سراها و چارسوق های تو در تو و پیچیده و مرتبط بوجود آمد. مکان های عمومی چون قهوه خانه و زور خانه و حمام و حسینیه و سقّاخانه ساخته شد. راستهها ایجاد گردید و هر راستهای که خود در حکم بازار کوچکتری بود، به صنف خاصی تعلق گرفت و بطور جداگانه صاحب تکیه و مسجد و حمّام و غیره و برنامههای خاص خود شد و در برگزاری جشنها و سوگواریهای مذهبی، برای جلب بیشتر مردم با راستههای دیگر به رقابت پرداخت. بنابراین بازار بزرگ که از اجتماع این راستهها فراهم آمده بود، در مسیر جنب و جوش بیشتری قرار گرفت و مردم بیشتری را به سوی خود کشید.
از طرف دیگر چون معماری بازار بگونه ای بود که زمستانها گرما و تابستانها خنکا را حفظ میکرد، کم کم به صورت پایگاه مطبوعی برای مردم در آمد و مرکز ملاقات آنان گردید. مردم در بازار یکدیگر را می دیدند، از حال و وضع هم با خبر میشدند، اخبار اجتماعی و سیاسی را به گوش هم میرساندند و گاهی از صبح تا غروب یعنی تا زمان بسته شدن دکانها در بازار وقت میگذراندند و بدینگونه بود که بازار چونان شهری پر شور در دل شهر تهران قرار گرفت و قلب تپندهٔ آن شد.
اما امروزه بر اساس نیاز های اجتماعی، بسیاری از آن راسته ها از میان رفته است مثلا ً اکنون دیگر از بازار مسگرها، بازار مرغی ها و بازار توتون فروش ها اثری نیست و بعضی از آنها هم چون بازار زرگرها و بازار حلبی سازها کوچکتر شده. و حتا از بازار خندق هم که در گذشته، معروفترین شان بود، ردپایی وجود ندارد. (به بازار خندق؛ بازار شتر گلو و یا بازار مفت برها هم میگفتند.)
جهانگردان خارجی که به ایران آمده اند از قبیل «کنت دو گو بینو» و «اورُسل متولد 1858 میلادی» جهانگرد بلژیکی که در زمان ناصر الدین شاه به ایران آمده و در مورد بازار بزرگ تهران، گفته هایی شنیدنی دارند. مثلا ً «اورسل» در مورد موقعیت بازار می نویسد:
« از سبزه میدان به وسیلهٔ سه مدخل میتوان وارد بازار شد. بازار تهران خود به تنهایی به منزلهٔ یک شهر است که روزانه در حدود بیست تا بیست و پنج هزار نفر را در خود جای میدهد و کوچهها، مهمان خانهها و مساجد مرتبی دارد. راهروهای وسیع پیچ در پیچ سر پوشیدهاش زیر گنبدهای روزنهداری قرار گرفته است و این روزنهها طوری ساخته شده که نور و هوا به داخل بازار نفوذ میکند.
بازار گذشته از این که بزرگترین مرکز کسب و تجارت تهران است، برای بیکاره ها نیز گردشگاه مناسبی به حساب میآید و میعادگاه انواع و اقسام مردمی است که در آنجا یکدیگر را میبینند تا امور را ارزیابی کنند، اخبار روزانه را بشنوند و شایعات و دروغ هایی را که بلافاصله دهان به دهان می گردد و یک کلاغ چهل کلاغ می شود، پخش کنند .
بازار تهران دارای کاروان سراهای متعددی است که از نظر ساختمان همه شکل هم هستند: یک حیاط چهار گوشه که در میان آن یک حوض نسبتا ً وسیع و گِردی وجود دارد که آب از آن جاری است. دورتادور حوض را درختان انبوه گرفته و دور تا دورحیاط هم ساختمانهایی دوطبقه یا یک طبقه و در اطراف این حیاط هم بستههای کالاست که بر روی هم انباشته شده است.
در میان این کاروانسراها، کاروان سرای «حاجب الدوله» که در زمان ناصر الدین شاه بنا شده، از همه دیدنی تر است. جایی وسیع، پر از گونه گونه چلچراغ ها و انواع کالاهای بلور، و گردشگاه و محل تجمع صاحبان ذوق که حتا از میان اعیان و اشراف نیز کسانی بدشان نمی آمد که گاهی سری به آنجا بزنند.
در بازار مساجدی نیز وجود دارد و در تقاطع دالانهای آن چار سوقهای سر پوشیدهای که گنبد و دیوارههای آن با کاشیهای زیبا به طرزی چشمگیر تزیین شده است. چارسوق تیمچه یکی از آنهاست که حجرههای اطرافش اختصاص به کتاب فروشها دارد و لاجرم محل مراجعه و اجتماع روحانیون و میرزاها و روشنفکران است.
کسبه روی قالی هایی که در حجره های خود گستردهاند، دو زانو یا چهار زانو بر مخده ای مینشینند و کالاهای خود را با سلیقهٔ چشمگیری- که ما مغرب زمینان از آنان تقلید کرده ایم و آن را به کمال رسانده ایم – می چینند و مردم را به خرید دعوت میکنند.
در جایی دیگر اورسل می نویسد: در بازار مسجدهایی نیز وجود دارد، به نظرم در حدود چهار باب. ولی در این مورد اطلاعات من نمیتواند دقیق و درست باشد زیرا روزی وسوسه شدم یکی از آنها را از نزدیک ببینم، بلافاصله از هر طرف فریاد «اجنبی، اجنبی!» بلند شد. در همان لحظه باربری گریبانم را سخت گرفت و مرا پیش مرد معممی برد. این معمم با تمام زوری که در بازو داشت، مرا به سوی کوچه پرت کرد. خوشبختانه افسری از آنجا می گذشت که توانستم کمرش را بگیرم و تعادل خود را حفظ کنم. این سرمشق خوبی بود که تا دیگر به فکر بازدید مسجدی نیافتم.
گاهی بعضی از اشخاص با دیدن یک خارجی خود را کنار می کشند تا لباس شان به علت تماس با لباس او آلوده نشود، یا بعضی از بازاریان جواب این نجس ها را نمیدادند و حتا حاضر نمیشدند، سکه یا نشانی را که روی آن آیهای از قرآن و یا فقط کلمهٔ الله نوشته شده بود، به آنان بفروشند. «سفرنامه ی اورسل»
«کنت دوگوبینو» در سفرنامهٔ خود دربارهٔ بازار تهران مینویسد:
«مردم گوناگونی در این بازارها در رفت و آمدند: لوطیها که کلاه را کج گذاشته، تکمهٔ پیراهن را گشوده و خودنمایانه دست بر قبضهٔ قمهٔ خود نهادهاند. فروشندگان میوه و کره و پنیر و آجیل که متاع خود را بر دراز گوشهای سفید بار کرده و تبلیغ کالای خود را به الحان گوناگون میخوانند، نابینایان و گدایان اشعار شاعران سلف را در مایهها و آهنگهای متنوع میسرایند و نقالان که هر یک در گوشهای معرکه گرفته، باد به گلو انداخته و از پهلوانیها افسانه می گویند. گاه میرزایی که قلمدان از پر شالش دیده می شود، شتابان برای خود راهی باز می کند. آن سو درویشی که تخته پوستی به پشت انداخته و تبرزینی بردوش نهاده، با خراطی که سخت مشغول تراشیدن تنهٔ قلیانی است، سرگرم گفتگوست و شاهزاده ای افغانی، که خود سوار است و نوکرانش پیاده او را در میان گرفته اند، با جلال و جبروت تمام می گذرد. بخش عمده ای هم زنان خانه دارند که بخصوص در بازار کفاشان و بّزازان بیشتر از جاهای دیگر اجتماع می کنند.
ناگهان قطار شتری که از اعماق دوردست کویرهای بی پایان رسیده با قافلهای از استران که کالای مازندران را به پایتخت آورده است، درهم گره می خورند و در میان های و هوی و فریاد ساربانان خسته و کاروانسالاران بیحوصله و آواز آشفتهٔ زنگ و زنگولهٔ شتر و قاطر پیشاهنگ که در شلوغی بازار و عدم حرکت آزادانه، نظم تفکرانگیز آهنگ خود را از دست داده است راه آمد و شد مسدود می شود ... من نمیدانم این قطار شتر و قاطر چگونه در این معبر تنگ توفیق مییابند که از کنار یکدیگر بگذرند. اما از آنجا که در این کشور باستانی هیچ کاری نیست که عملا ً امکان ناپذیر باشد، نه تنها قطار ها راه خود را ادامه می دهند بلکه مردم هم به راحتی از میان دست و پای شتر و قاطر برای عبور خود راهی مییابند.
در این میان سیاسیون ( = سیاسی ها) شهر و کسانی که خود را در هر مورد آگاه و صاحب اطلاع می دانند، در حجره هایی که پاتوق آنهاست در باب مسائل دولتی و پیچیدگی امور کشوری سخن می گویند و تصمِیمات تازه ی شاه و صدر اعظم را بررسی می کنند و از وقایع حرمسرای شاه که بیش از همه چیز شنونده دارد، گفتگو می نمایند.
مردم پول می دهند و پول می گیرند. قرض می کنند و اثاث خانهٔ خود را به گرو می گذارند. علاوه بر اینها قلیانچی های دوره گرد بی وقفه قلیان ها را در بازار می گردانند و قهو ه چیان استکان های شستی کوچک را که چون برج و بارویی عظیم بر یک دست بر هم چیدهاند، به کاسبان و مشتریان عرضه میکنند و شاگردان چلو پزیها که در برابر چلوپزخانه ها ایستادهاند، عابران را به صرف ناهار میخوانند.
گاهی هم یکی از جارچیان حکومتی در گوشهای می ایستد و آخرین احکام حکومت را به صوت بلند برای آگاهی عامه اعلام می کند، زیرا مردم به ندرت می توانند بنویسند یا بخوانند.»
(کنت دوگوبینو / سه سال در آسیا1858-1855/ص 62 تا 64)
اورسل در سفرنامهٔ خود در مورد اتفاقهایی که در بازار رخ می دهد اینگونه می نویسد:
«گاهی یک خبر عجیب که از کاخ سلطنتی سرچشمه می گیرد از ابتدا تا انتهای بازار دهان به دهان میگردد: اعلیحضرت به بازار می آیند! آنگاه شاهنشاه در حالی که درباریان و ملتزمین زیادی دور و برش را گرفتهاند به چپ و راست گشتی میزند و رای مبارکش به سوی مغازهای متمایل میشود و از صاحب مغازه میخواهد که با شاه شریک شود. صاحب مغازه با کمال اشتیاق می پذیرد. بعد اعلیحضرت دستور حراج میدهد. درباریان و اشخاص ثروتمندی که همراه شاه هستند برای اینکه نظر مبارک شاهانه را بیشتر به سوی خود جلب کنند با شور عجیبی در بالا بردن قیمت ها با هم رقابت می کنند و آن زمان است که یک کالای تجملی که سه یا چهار فرانک بیشتر قیمت ندارد، به مبلغ هزار یا دو هزار فرانک به فروش می رسد و خریدار هم حتما ً باید پول نقد بپردازد. وقتی تمام اجناس مغازه به فروش رسید، شاه با شریک یکروزهٔ خود تسویه حساب می کند، به این صورت که سه چهارم مبلغ عایدی را به جیب مبارک می گذارد و یک چهارم را به صاحب مغازه می دهد و آن وقت خوشحال و تر دماغ به کاخ مراجعه می کند.
از غروب آفتاب به بعد درهای حجره ها را تخته کرده و بر آنها قفلهای سنگین می زنند و تنها چند شمع روشن می کنند که در سایه روشن آنها به زحمت می شود تک و توک مردم را دید که با رداهای بلند و تیره، آرام آرام در دالان ها و چارسوق ها می لغزند. دست آخر گزمه ها سراسر بازار را که دیگر جنبنده ای در آن نیست تحت نظارت می گیرند.
از تجّار بعضی یکراست به خانه های خود می روند و بعض دیگر بر نیمکت هایی که کنار خیابان نقاره خانه گذاشته شده، می نشینند و شاگرد قهوه چی با سرعتی عجیب، با سینی های پر چای دور مشتری ها میچرخد و با مهارت قابل تحسینی جلوی هر شخص تازه وارد استکانی چای میگذارد. قلیانها دست به دست میگردد و در طرفی نوازندهها اشعار حافظ یا فردوسی را میخوانند و درویشها سرگذشت خود و ماجراهایی را که در سفرهای دور و دراز بر سرشان آمده با بیانی گرم تعریف میکنند و بازاریها همچنان که در ذهن خود به حساب سود و زیان خویش میرسند، به این آوازها و داستانها جسته و گریخته گوش میدهند و چای مینوشند و قلیان میکشند.»
سفر نامه ی اورسل/ ص 140 و 141
اکنون جا دارد به دو راستهٔ مهم که هر یک نام بازار را به خود گرفته است، سری بزنیم:
بازار بزّازها:
بازار بّزازها هم یکی دیگر از راستههای مهم در تهران قدیم بود که ادامهٔ آن به بازار امیر میرسید و علت اینکه در بعضی مراجع این سه بازار را یکی میدانند، همین است. بازار بزاز ها که قسمت اعظم آن هنوز هم باقی است، در گذشته از انتهای خیابان ناصر خسرو فعلی شروع میشد و تا میدان محمدیه (=اعدام) امتداد مییافت. طول آن را تا پنج کیلومتر نوشتهاند. در بازار بزازها انواع و اقسام پارچههای نخی و پشمی و ابریشمی، از قبیل پارچههای چیت (پارچهٔ پنبهای و نقش دار، مزین به نقش گلهای کوچک و بزرگ)، چلوار (پارچهٔ پنبه ای سفید و آهار دار و بسیار پر مصرفی که از آن پیراهن و زیرجامه و ملحفه و روبالشی تهیه میکردند)، کرباس (= کرپاس، پارچهٔ پنبهای سفید و درشت بافت که غالبا ً زنان و مردان روستایی از آن جامه میساختند و برای کفن نیز به کار میرفت)، متقال (پارچهٔ پنبهای سفید شبیه به کرباس اما از آن لطیف تر)، کتان (پارچه ای که از الیاف ساقهٔ کتان ساخته میشود. کتان گیاه علفی یکسالهای است دارای برگهای سبز مات و ساقهٔ متشکل از الیاف نرم و بلند. از این الیاف نخ کتانی هم به دست میآورند)، مخمل( پارچهای نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف و روی دیگر دارای پرزهای لطیف و نزدیک به هم و به یک سو خوابیدهاست.)،حریر (پارچهٔ ابریشمی نازک)، ململ، (نوعی پارچهٔ نخی لطیف و نازک و سفید)، ماهوت (پارچهای ضخیم تمام پشم، نرم، کمی براق، با سطح پرزدار)، کریشه (پارچهٔ سبک نخی دارای گلهای برجسته)، کلوکه (پارچهٔ نخی که بیشتر برای چادر مشکی بکار میرفت)، کرپدوشین (یا کربدوشین پارچهای از خانوادهٔ کرپ که از ابریشم خام بافته می شد)،آغبانو (=آقبانو ، پارچهای نازک و پنبهای که بیشتر برای چارقد و چادر به مصرف می رسید)، گاواردین (نوعی پارچهٔ معتبر و مرغوب انگلیسی که بیشتر به مصرف کت و شلوار مردانه میرسد.)، دبیت (پارچهای نخی که بیشتر آستر لباس و رویهٔ لحاف میشد و نوع علی اکبری آن از همه مرغوبتر بود. حاج علی اکبر شخصی بود که دبیت را به کارخانههای دبیت بافی لندن سفارش میداد)، مخمل های کاشان، زربفتهای یزد (= زربفت هایی که به دست زنان زردشتی یزد بافته میشد.)، بورسا (بروسا یکی از بنادر معروف ترکیه است که محصولات ابریشمی آن شهرت جهانی داشت.)، شالهای کشمیر (این شالها را به تقلید از شالهای کشمیر با پشم شتر در کرمان می بافتند.)، پارچههای زری دوزی شدهٔ اصفهان، قدک نخی قزوین، وال، تور، فاستونی، عبای لار و بسیاری از چیز هایی از این دست به معرض فروش گذاشته میشد. مشتریان این بازار بیشتر خانمها بودند که دسته دسته به مغازهها هجوم میآوردند، پارچهای را قیمت میکردند و بعد وارد مغازهٔ دیگری میشدند و دوباره قیمت میکردند و چانه میزدند و سرانجام هم ممکن بود آن را نخرند. از این رو مغازه داران سعی میکردند مشتریان واقعی (به قول خودشان مشتریان بخر) را بشناسند و با آنها با زبان چرب و نرم تری گفتگو کنند و چنانکه معمول شان بود جنس را به چند برابر قیمت آب نمایند.
روانشاد جعفر شهری در کتاب تهران قدیم میگوید: «به بازار بزاز ها، بازار «بدذات ها» هم میگفتند، زیرا بیایمانی با خون فروشندگان آن عجین شده و پایبند هیچ مذهب و آیینی نبودند. این بازار چرخ سیاست مملکت را میچرخانید و پولهای کلانی که از جانب ارباب و صاحب می رسید، اول در این بازار تقسیم میشد. بازار بزازها در وضع سیاسی آن زمان تأثیر کلی داشت و باز و بسته بودنش میتوانست شهر را به آشوب بکشد یا آرام کند. فروشندگان آن بسیار حقه باز بودند و در این بازار حتا اگر کسی جنسی را به ثلث قیمت هم می خرید، باز سرش کلاه رفته بود. » طهران قدیم /ج 3 / ص 233
بازار امیر یا بازار خیاطها:
بازار خیاط ها در قدیم، در ادامهٔ بازار بزازها قرار داشت و اصلا ً در بسیاری از کتاب ها، از جمله کتاب «تهران در گذشته و حال/ صفحه ی 147» آن دو بازار را یکی میدانند و میانشان تفاوتی نمیگذارند.
کتاب دارالخلافهٔ طهران، در شرح این بازار مینویسد:
بازار امیر یادگار امیر کبیر، صدر اعظم بزرگ ناصر الدین شاه است. هنگامی که امیر کبیر به دسیسهٔ اجانب مغضوب و به کاشان تبعید شد، چون احساس کرد که مرگش نزدیک است، وصیت نامهای نوشت و در آن ثلث اموال خود را به حاج شیخ العراقین که از مجتهدان معروف تهران بود واگذار کرد تا به مصرف امور خیریه برساند. پس از مرگ وی وصیتش اجرا گردید و شیخ عبدالحسین از محل یک سوم اموال او، مسجد و مدرسهای ساخت که هنوز هم در انتهای بازار ارسی دوزها باقی است و برای ادارهٔ مسجد و مدرسه نیز بازار امیر را وقف کرد. به این بازار، بازار خیاط ها نیز میگویند . سبب این نامگذاری از آن جهت است که در گذشته معروف ترین خیاط های پایتخت در آن راسته بودند و بدون استفاده از چرخ خیاطی که هنوز وارد نشده بود، با نخ و سوزن لباس و پوشاک میدوختند. بعدها مظفر الدین شاه که از سفر فرنگ بازگشت یک خیاط قفقازی را با خود به تهران آورد که ده دستگاه چرخ خیاطی به همراه داشت و لباس درباریان را با ماشین خیاطی میدوخت. این عمل، ابتدا با مخالفت عده ای از روحانیون رو به رو شد، ولی بعد با آن موافقت کردند و اندک اندک استفاده از چرخ خیاطی در بازار خیاط ها باب شد.
مراجع:
شرق ؛ از بازار کفاش ها تا سرای دلگشا ، سه شنبه 3 شهریور 1383
طهران قدیم ؛ جعفر شهری ، جلد اول و سوم ، انتشارات معین ، تهران، 1376
فرهنگ فارسی امروز (ویرایش سوم )؛ غلامحسین صدری افشار
کتاب کوچه؛ احمد شاملو، حرف ب ، تحت واژهٔ " بازار "، انتشارات مازیار ، تهران 1378
لغت نامهٔ دهخدا
همشهری؛ تیمچهٔ حاجب الدوله و اینهمه حرفه ، یکشنبه 26 مهر 1383
دیدگاهها
پاینده باشید
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا