چهارشنبه, 28ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی ادّعای خدایی

داستان ایرانی

ادّعای خدایی

برگرفته از تارنمای شورای گسترش زبان و ادب فارسی به نقل از رساله دلگشای - عبید زاکانی

ادّعای خدایی
شخصی دعوی خدایی می کرد. او را پیش خلیفه بردند. او را گفت: «پارسال این جا یکی دعوی پیغمبری می کرد، او را بکشتند» گفت: «نیک کردند، که من او را نفرستادم.»

باقی تو دانی
«جحی» در کودکی چند روز مزدور خیاطی بود. روزی استادش کاسه ی عسل به دکان برد. خواست به کاری رود. جحی را گفت: در این کاسه زهر است، زنهار تا نخوری که هلاک شوی.» گفت: «مرا با آن چه کار است؟» چون استاد برفت، جحی وصله ی جامه ای به طرف داد و پاره ای فزونی بستد و با آن عسل تمام بخورد. استاد باز آمد، وصله طلبید. جحی گفت: «مرا مزن تا راست گویم، حال آن که من غافل شدم، طرار وصله ربود، ترسیدم که تو بیایی و مرا بزنی، گفتم زهر بخورم تا تو بازآیی من مرده باشم. آن زهر که در کاسه بود تمام بخوردم و هنوز زنده ام، باقی تو دانی.»

درد چشم
شخصی با دوستی گفت: «مرا چشم درد می کند، تدبیر چه باشد؟»‌گفت: «مرا پارسال دندان درد می کرد، برکندم.»

خواجوی بد شکل
خواجه یی بد شکل، نایبی بد شکل تر از خود داشت، روزی آینه داری، آینه به دست نایب داد. آن جا نگاه کرد، گفت: «سبحان الله! بسی تقدیر در آفرینش ما رفته است.» خواجه گفت: «لفظ جمع مگوی. بگوی در آفرینش من رفته است.» نایب آینه پیش داشت و گفت: «خواجه اگر باور نمی کنی تو نیز در آینه نگاه کن.»

مسکین جولاه!
«حجی» به دهی رسید گرسنه بود. از خانه ای آواز تعزیتی شنید. آن جا رفت، گفت: «شکرانه بدهید تا من این مرده را زنده سازم» کسان مرده او را خدمت به جای آوردند. چون سیر شد، گفت: «مرابه سر این مرده ببرید» آن جا برفت. مرده را بدید. گفت «این چه کاره بود؟» گفتند:«جولاه» انگشت در دندان گرفت و گفت «آه» دریغ! هر کس دیگر بود در حال زنده شایستی اما مسکین جولاه، چون مرد مرد.»

دزد ناشی
دزدی در شب خانه ی فقیری می جست. فقیر از خواب بیدار شد. گفت: «ای مردک! آن چه تو در تاریکی می جویی، ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم.»

هر که را عقل بود از این خانه رفت.
صاحب دیوان پهلوان عوض را گفت: «یکی را که عقلی داشته باشد بطلب که به جایی فرستادن می خواهم .» گفت: «ای خواجه! هر که را عقل بود از این خانه رفت.»

 

عبید زاکانی(فوت 772) از شاعران منتقد قرن هشتم است. او شاعر و نویسنده ای بذله گو و طنز آور بود که فساد زمانه را با زبان طنز و سخن شیرین انتقاد گوش زد می کند. آثار انتقادی عبید عبارت است از: رساله ی دلگشا، اخلاق الاشرف، ریش نامه، رساله تعریفات، موش و گربه، صد پند و ..... چند حکایت از رساله ی دلگشای عبید را می خوانیم.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید