پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جهان ایرانی آذربایجان قفقاز

جهان ایرانی

آذربایجان قفقاز

برگرفته از آذرپادگان

مهندس امیر یاوری افشار

سیاست شوروی دربارهٔ ایران که بوسیله عمال خود، رهبران حزب توده و فرقه تعقیب می‎گردید تجزیهٔ آذربایجان از ایران بود. بعد از فروپاشی شوروی این سیاست را گردانندگان آذربایجان قفقاز و ایادی آنان در خارج دنبال می‎کنند.

در این مورد قبلا جادارد یادآوری شود که مساله اساسی در ایران امروزی رهایی از بند‎ها و ظلمت عقب ماندگی و قرون وسطایی است. در جهان سوم چیزی که کم و نارساست نه وسعت خاک است، نه تعداد جمعیت و نه ثروت‎های طبیعی و غیره، چیزی که اکنون در جهان سوم واقعا کم و نارساست و خلق‌های در حال رشد، احتیاج حیاتی به آن دارند همان رشد لازمست. خلق‌ها بدون رشد لازم، مانند بچه‎های خرد‎سالی هستند که قادر به حل مسائل خود نمی‎باشند. علت العلل تمام دشواری‎ها در جهان سوم یک چیز بیشتر نیست. آن هم عدم رشد کافی است. باین دلیل هم قبل از آن که مردم ما سرنوشت خود را به دست خود بگیرد و در کشور مردم سالاری پایدار و پی‎گیری بوجود بیاورد، اصولا طرح مسائل ایالتی و قومی در ایران عملی خواهد بود ضد ملی که غیر از ایجاد تفرقه و جلوگیری رشد ملت و کشور ثمر دیگری نمی‎تواند داشته باشد.

 ملت فرانسه سال‏‎های سال، رشد یافته‎تر از مردم ایران است. در فرانسه مسایل قومی، تنها در سال‎های اخیر شروع به مطرح شدن نموده است. ما ایرانیها در شرایط امروزی ایران تنها به طرح مسائل و اقداماتی در وطن خود نیازمند هستیم که منحصرا در راستای رسیدن به مردم سالاری و منافع و ملاحظات ملی ما بوده باشد. حالا طرح مسئله قومی و ایالتی در ایران چیزی است که دشمنان ملت و میهن ما در آرزوی آن هستند. بعد از نجات از اسارت بیماری عقب‏ماندگی، بدون «کمک» باکو و مهاجرین قفقازی مقیم ایران هم ما قادر به حل مسائل داخلی میهن خود خواهیم بود. همان گونه که ملل رشد یافته بدون دخالت از خارج قادر شده‎اند.

ایران از نظر تاریخ و سنن ملی و ویژگی‎های اهالی ایالات مختلف خود قابل مقایسه با هیچ‎یک از کشورهای دیگر جهان نیست. بدین جهت نیز هیچ کدام از راه‎ حل‎های مسئله قومی در کشورهای دیگر، در مورد ملت و میهن ما نمی‎تواند صادق باشد. دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران از هر کشوری و بهر نحوی از انحاء که بوده باشد، از سویی هدف دیگری غیر از  برآورده‎ ساختن منافع خود آن‌ها نخواهد داشت. و از سوی دیگر اصولا هیچ بیگانه‎ای قادر نیست با تاریخ و روحیات و سنن ملی و خصوصیات وطن ما بهتر از خود ما ایرانی‎ها آشنا باشد و در مورد مسایل ایران و از جمله مسئله قومی برای ما راه حل نشان بدهد.

در هر حال، به عقیدهٔ برخی، اهالی آذربایجان قفقاز خلق جداگانه‎ای می‎باشد. شهادت عینی من در این مورد به شرح زیر است:

اگر صحبت بر سر رنگ پوست و قیافه و زبان باشد، اهالی آذربایجان قفقاز با ما ایرانیان ساکن ایالت آذربایجان فرق زیادی ندارند و یا تقریبا. ولی اگر صحبت بر سر تاریخ و روحیات و سنن ملی و مانتالیته و نظایر آن باشد، اهالی آذربایجان قفقاز ایرانیت خود را از دست داده و با ما بیگانه شده‎اند.

ما ایرانیان ساکن آذربایجان موقعی که مثلا به تهران یا مشهد و اصفهان و شیراز و جاهای دیگر می‎رویم همیشه خود را در خانهٔ خود حس می‎کنیم. به آسانی می‎توانیم دوست و آشنا و رفیق و آمد و رفت و معاشرت و پیوند فامیلی با هموطنان ایالات دیگر ایران پیدا کنیم و عینا مثل آنست که از آذربایجان خارج نشده‎ایم. در حالی که در باکو و یا ترکیه خود را بیگانه می‎یابیم. دوستی و آمد و رفت و زبان مشترک و غیره با آن‌ها یا اصلا نداریم و یا خیلی محدود است.

کلمهٔ «آذربایجانی» برای قفقازی‎ها به معنی ملیت است. در حالی که برای ما نماینده بخشی از مردم ایران است که در قسمتی از خاک ایران به نام آذربایجان بسر می‎برند.

ما را در باکو «همشهری» می‎نامند که به سهمی جنبهٔ تمسخر و تحقیر دارد. و اما صرفنظر از جنبهٔ تمسخر، گویای آنست که پیش از انقلاب اکتبر یعنی موقعی که سرحد در بین ایران و روسیه باز بود آذربایجانی‏های ایران در باکو به هم دیگر همشهری خطاب می‎کردند و خود را از محلی‎ها جدا می‎دانستند. این جدایی و عدم یگانگی در بین ما و اهالی آذربایجان قفقاز واقعیتی است که برای مشاهدهٔ آن کافی است یک نفر از آذربایجان ایران سری به باکو بزند.

ساکنین آذربایجان قفقاز در مدت دو قرن جدایی از ایران نه تنها ایران، نه تنها ایرانیت خود را از دست داده‎اند بلکه تاریخ خود را نیز در اثر تبلیغات تحریف‎آمیز روس‏ها فراموش کرده‎اند. معمولا نمی‎دانند که آن‎ها را روسیهٔ تزاری در تعقیب سیاست اشغال زمین‏های دیگران در حدود دویست سال قبل از ایران جدا کرده است.

در جزوه‎ای در سال 1969 میلادی من تصریح کرده‎ام که «مهاجرین قفقازی مقیم ایران غیر از زبان ترکی با لهجهٔ قفقازی وجه مشترک دیگری با ما ندارند.» این واقعیت‎ طبیعتا با عمق بیش‎تری در مورد اهالی آذربایجان قفقاز هم صادق می‎باشد.

در باکو دانشجویان بارها از من می‏‎پرسیدند « ما چه ملیتی داریم.» برای آن که در تاریخ خلقی به نام ملت آذربایجان و یا کشور آذربایجان پیدا نمی‎کردند.

در ضمن واژهٔ ملت مفهوم مشخصی ندارد. یوسف جوگاشویلی معروف به استالین که خود را متخصص مسئله قومی در روسیه می‎دانست زبان مادری واحد را یکی از شرایط ملت واحد بودن ذکر کرده است.

 این نظر با واقعیت مطابقت ندارد. مثلا در سوئیس وجود سه زبان مادری مختلف مانع آن نیست که ملت سوئیس از لحاظ یگانگی و یکپارچگی ملت نمونه‎ای در دنیا بوده باشد. نژاد و مذهب متفاوت نیز مغایرتی با ملت واحد بودن ندارد. در ایالات متحده آمریکا، سیاه و سفید و زرد و کاتولیک و پرتستان و مسلمان و یهودی و غیره، ملت واحد و یک‎پارچه‎ای را تشکیل داده‎اند.

در هر صورت تئوری باقی دربارهٔ زبان مادری و ملیت و وابستگی یکی بدیگری، چنان که قبلا نیز اشاره شده است، تشبیه مغرضانه و بی‎اساس است. موقعی که یک‏نفر روستایی سادهٔ آذربایجانی که فارسی آمیخته با ترکی حرف می‎زند می‎رود مثلابه مشهد و یا شهرهای دیگر کشور، هیچ وقت حس نمی‎کند که از خانهٔ خودش خارج شده است، و یا هیچ گونه فرقی در بین خود و هموطنان فارسی زبانش مشاهده نمی‎کند، هیچ نوع تبعیضی نمی‎بیند، چهارشنبه سوری و نوروز و سیزده بدرش یکی است، کسی از ترکی حرف زدن او نه ناراحت می‎شود و نه ایرادی دارد و نظایر آن یعنی این که این روستایی سادهٔ آذربایجانی با اهالی مثلا اصفهان یا تهران ملت واحدی را تشکیل می‎دهد و زبان فارسی را زبان فرهنگی و ملی خود می‎داند.

این گونه مثل‎ها فراوان هستند. مثلا در شمال شرق فرانسه اهالی آلزاس و لرن در خانه به آلمانی صحبت می‎کنند ولی با آلمانی‎ها ملت واحدی را تشکیل نمی‎دهند. پیش از جنگ در اثر تبلیغات آلمان نازی در استان‎های نامبرده، جنبش‎های تجزیه طلبی و پیوستن به آلمان به وجود آمده بود. بعد از اشغال فرانسه دولت آلمان آلزاس و لرن را به خود ملحق نمود. پس از این الحاق اهالی آلزاس و لرن، به زودی دریافتند که به رغم زبان مادری مشترک، آلمانی نبوده و بلکه فرانسوی هستند.

و یا هم‎چنین در اتریش که بعد از پیوستن به آلمان بلا فاصله برایشان روشن شد که با وجود زبان و نژاد و مذهب واحد، ملت تماما جداگانه‎ای می‎باشند. تا جایی که بعد از جنگ جهانی دوم عدم اعتماد فراوانی نسبت به آلمانی‎ها پیدا کرده‎اند.

بدین ترتیب زبان مادری واحد را نمی‎توان مانند قالب و یا فرمول ریاضیات به طور چشم بسته در هر جامعه‎ای بکار برد و برای خلق‎ها، ملت سازی نمود. عامل تعیین کننده برای آن که شماری از انسان‎ها بتوانند در یک واحد جغرافیایی با هم زندگی کنند و ملت واحدی را تشکیل بدهند، تاریخ و روحیات و سنن و مانتالیته و امثال آنست.

ما ایرانیان مقیم آذربایجان با اهالی استان‎های دیگر ایران، مانند دو برادر تنی هستیم که در خانه مشترکی به نام ایران با برادری و برابری مطلق زندگی می‎کنیم. مطابق شهادت تاریخ چه در گذشته دور و چه در قرن اخیر در هیچ زمانی و در هیچ موردی در بین آذربایجان و ایالات دیگر ایران کوچک‏ترین اختلاف و تضاد و تبغیض و دوگانگی و سوء تفاهم و غیره دیده نشده است. واقعیتی که موید وجود ملت واحد در ایران است.

تاریخ هم‎چنین گواه آنست که زبان فارسی و نوروز و سیزده بدر و غیره را دیگران وارد آذربایجان نکرده‎اند. ایرانیت و زبان فارسی و سنن ملی ما، پیش از آمدن تر‎ک‏ها در آذربایجان وجود داشت. زبان ترکی را حکمرانان ترک وارد آذربایجان ساخته‎اند بدون آن که بتوانند ایرانیت و زبان فارسی را از آذربایجان بیرون کنند.

در واقع بر عکس، بعلت برتری فرهنگ و تمدن ایرانی، حاکمان ترک زبان مجبور شده‎اند، زبان فارسی و سنن ملی ما را بپذیرند و در داخل ایرانیان ساکن آذربایجان به تحلیل بروند. از آن‌ها غیر از ترکیِ مخلوط به فارسی، چیز دیگری در آذربایجان باقی نمانده است.

در آذربایجان نژاد ترک وجود ندارد. برای تایید و یا تکذیب آن ابدا لازم نیست که یک نفر نژاد شناس باشد. از همان سرحد ایران به طرف ترکستان قیافه‎ها شروع می‎کنند به عوض شدن. چشم‏ها باریک می‎شوند و استخوان‎های صورت برجسته می‎گردند. ترکمن‎ها بیش از ترک‎های دیگر با به ایران نزدیک هستند و کم‏تر قیافهٔ مغولی و چینی دارند. معهذا تشخیص آن‌ها از آذربایجانی‎ها، اشکالی ندارد. در حالی که تشخیص آذربایجانی‎ها از اهالی استان‎های دیگر ایران محال است.

در ضمن در خود ترکیه نیز قیافهٔ ترکستانی به چشم نمی‎خورد. اهالی ترکیه شباهتی به ساکنین ترکستان ندارند. علاوه بر آن که با محلی‎ها مخلوط شده‎اند، طی صد‎ها سال هم بچه‎ها را از کشور‎های مفتوح به ترکیه آورده و سرباز بزرگ می‎کردند. یعنی هر چه بیش‏تر خود را به تحلیل می‎بردند. به طوری که اگر گفته شود در ترکیه نژاد ترک وجود ندارد، چیزی که هست زبان ترکیِ مخلوط به عربی و فارسی است، اشتباه بزرگی نخواهد بود.

وقتی که آتش تجزیه‎ طلبی در همه جا شعله‎ور بود، در ایران کوچک‏ترین اثری از آن دیده نشده است، حالا این آتش در حال خاموشی است. عللی که در پیدایش سرمایه‎داری، خلق‌ها و زبان‎ها را از هم جدا می‎کرد اکنون از بین رفته است. دیگر کسی نفاق و دشمنی را در بین خلق‌ها دامن نمی‎زند. تا جایی که ملل اروپا که طی قرون متمادی سرگرم برادر‎کشی بودند، حالا در صدد یگانگی برآمده‎اند.

در ایران که در هیچ تاریخی جنبش‎های جدایی طلبی وجود نداشت، طبیعتا بعد از این در بین استان‎های مختلف کشور وحدت و یگانگی ملی بیش از پیش، آهنین‎تر خواهد شد.

چیزی هم که مربوط به زبان محلی ما ترکی باشد، به گونه‎ای که بر کسی پوشیده نیست، آذربایجانی‎ها  در استعمال و نوشتن آن آزادی کامل دارند. اشخاص فراوانی در آذربایجان هستند که به ترکی شعر می‎گویند و آن را با آزادی تمام چاپ و پخش می‎کنند. در آینده نیز اهالی آذربایجان، در جوار زبان رسمی و فرهنگی، هر محل و جایی که برای به کار بردن زبان ترکی در ایران لازم بدانند، نه کسی مخالف آن خواهد بود و نه امکان مخالفت خواهد داشت. در هر حال این موضوعی است که فقط مربوط به خود ما ایرانیان ساکن آذربایجان می‎باشد. در این مورد نه نیازی به درس گرفتن از همسایه‎های خود داریم و نه از مهاجرین قفقازی مقیم ایران.

در ضمن پدران ما نه تنها ایران را برای ما به جا گذاشته‎اند، راه حل مساله قومی را نیز به ما نشان داده‎اند. آن هم مطابق شهادت تاریخ، این است که وجود زبان محلی در آذربایجان، نه کوچک‎ترین مغایرتی با ایرانیت ما دارد و نه با زبان ملی و رسمی و فرهنگی ما فارسی.

بعد از فروپاشی رژیم شوروی در روسیه، طبیعتا صحبت تجزیهٔ آذربایجان از ایران می‎بایستی کنار گذاشته‎ شود. و اما هنوز هم در باکو اشخاصی هستند که حاضر نیستند مقاصد تجاوز و توسعه طلبی شوونیست‎های روسی را از سر خود بیرون بریزند. آن‌ها به خواب «‏آذربایجان بزرگ» و جدایی آذربایجان را از ایران، ادامه می‎دهند.

روزی در باکو در جشن سالگرد تشکیل فرقه‏]ی‎ دموکرات[، من هم جزء مدعوین بودم. میرزا ابراهیم‏ اوف، به اصطلاح رییس جمهور آذربایجان شوروی در توجیه تجزیهٔ آذربایجان از ایران با لهجهٔ قفقازی فریاد می‎زد:

اگر سوسیالیسم یک ده را هم آزاد کند: می‎برد یا می‎بازد؟

 حاضرین نیز جواب می‎دادند: می‎برد در حالی که از خود استالین گرفته تا امثال ابراهیم اوف‎ها و دمداران آنان، به طوری‌که تجربه نشان داد، در جهل و نادانی و بی‎خبری عمیقی فرو رفته بودند. گردانندگان شوروی و کسانی که سرنوشت مردم در دست آن‌ها قرار داشت، از چیزی که کوچک‏ترین‎ آگاهی نداشتند، مساله قومی و شرایط تحقق و برد و باخت سوسیالیسم بود. برای آن‌ها، غصب و اشغال سرزمین‎های ایران، به معنی آزادی و بردِ سوسیالیسم بود.

اولیای امور در باکو در مدت هفتاد سال، به گوش ساکنین آذربایجان قفقاز فرو برده‎اند که گویا آذربایجان ایران مستعمرهٔ فارس‎ها است، لذا هر چه زودتر باید «آزاد» شده و به باکو به پیوندند.

اهالی آذربایجان قفقاز در اکثریت قریب به اتفاق خود، نه اطلاعی از تاریخ و گذشته خود دارند و نه از روابط ایرانیان مقیم آذربایجان با ساکنین استان‎های دیگر ایران.

اگر رژیم شوروی وجود نداشت، یقینا اهالی آذربایجان قفقاز، ایرانیت خود و زبان فارسی را فراموش نمی‎کردند. صابر که از شعرای متاخر آذربایجان قفقاز است به فارسی هم شعر گفته است. رژیم شوروی در چهارچوب گرفتن و آنکادره]قالبی[ کردن جامعه، قاطعیت ویژه‎ای داشت. طی ده‎ها سال، تلاش شده است که زبان فارسی، زبان تماما بیگانه‎ای معرفی شده و به کلی فراموش گردد.

به هر صورت، عنوان کردن « آذربایجان بزرگ» به وسیلهٔ ملت سازان باکو، علل مختلف دارد. یکی همان شوونیسم معروف است که هدفش توطئه و تئوری بافی به منظور گمراه ساختن ساده لوحان و زود باوران در راستای تجزیهٔ کشور‎های دیگر می‎باشد. دیگری رهایی از خردی و ضعف است. باکو به علت خردی و ضعف خود در تلاش یافتن قدرت و وسعت است. وسیلهٔ یافتن قدرت و وسعت یا پیوستن آذربایجان قفقاز به مادر وطن یعنی ایران است و یا الحاق بخشی از خاک ایران به باکو.

ما نه دلیلی برای تجزیهٔ وطن خود داریم، نه ترک تاریخ و سنن ملی و زبان فرهنگی خویش، فارسی و نه تعویض تصنعی نژاد و ملیت خود به منظور همبستگی و یگانگی با ترکان آسیای میانه، چیزی که گردانندگان باکو در صدد آن هستند. لذا تنها راه حل ممکن برای نجات از حقارت و ضعف، رجعت آذربایجان قفقاز به اصل خود و پیوستن به ایران می‎باشد. برای چیزی‎که آغوش ما ایرانی‎ها همیشه باز خواهد بود.

دست اندرکاران آذربایجان قفقاز، از سویی افتخارات فراوانی به شاهان صفوی دارند و از سوی دیگر با فراموش کردن تاریخ و نژاد و گذشتهٔ خود، نبرد‎های شاهان صفوی را بر علیه ترک‎ها برای حفظ ونگهداری ایران و ایرانیت و زبان فارسی و سنن ملی ما نادیده گرفته و با دنباله‎ روی از ترکیه، در فکر پان‎ترکیسم و وحدت مردم ترک زبان می‎باشند. در حالی که خون‎های ریخته‎ شدهٔ پدران ما در آن نبرد‎ها، هنوز خشک نشده است.

بالاخره صرف‎نظر از همه چیز، پدران ما خود را ایرانیان ساکن آذربایجان می‎دانستند. حالا چه اتفاقی افتاده است و به چه دلیلی ما باید هویت خود را عوض کنیم و بر خلاف اسلاف خود، به طور مصنوعی تبدیل شویم به ترک‎های مقیم ایران و یا ترک‎های آذری، آن گونه که ملت سازان در ترکیه و باکو می‎گویند. در صورتی که در حقیقت امر، ترک نبوده و بلکه ایرانیانی هستیم که به علت حوادث تاریخ در خانه به ترکی مخلوط به فارسی صحبت می‎کنیم.

ما از پدر و مادر خود، ایرانی‎ به دنیا آمده‎ایم و اکنون چگونه می‎توانیم ملیت ذاتی و طبیعی خود را تغییر داده و با تئوری بافی همسایگان خود، مبدل به ترک بشویم.

در ضمن ایرانی بودن ما، کوچک‏ترین مغایرتی با افتخار ما به زاد‎گاه خود آذربایجان به عنوان بخشی از خاک لاینفک ایران و تاریخ و اهالی دلیر و میهن پرست آن نمی‎تواند داشته باشد.

در این جا، عبارت «ملیت ایرانی» در معنای داشتن نژاد و تاریخ و سنن ملی و زبان فرهنگی واحد و غیره با اهالی ایالات دیگر ایران به کار رفته است و نه مثلا داشتن شناسنامه ایرانی و یا تبعیت ایرانی. ما آذربایجانی‎‏ها در واقع، بخشی و یا عضوی از ملت ایران هستیم و نه این که ترک‎هایی می‎باشیم که در ایران زندگی می‎کنیم و تبعهٔ ایران شده‎ایم.

 

 

 
نگارنده: مهندس امیر یاوری افشار
 
سروان سابق توپخانه، عضو سابق حزب توده ایران، در سال‎های جنگ دوم جهانی جزء کسانی بودم که خیال می‎کردند بشریت برای رهایی نهایی خود از فقر و محرومیت و بی‎کاری و بی‎مسکنی و جنگ و دیکتاتوری و غیره، راه حل دیگری غیر از سوسیالیسم از نوع شوروی را ندارد.

بعد از کشف سازمان نظامی حزب توده، به عنوان مهاجر سیاسی پنج سال در دانشگاه‎های باکو و رستو و حدود هفت سال در میان کادر فنی و کارگران شوروی، در روسیه و اوکراین و عشق‏‎آباد، کار ‎کردم.

پس از ورود به شوروی به زودی برایم روشن شد که اگر اکثر قریب به اتفاق تبلیغات شوروی و حزب توده درباره نارسایی‎های سرمایه‎داری صحت داشته باشد، در عوض اکثر قریب به اتفاق آن تبلیغات درباره سوسیالیسم شوروی خالی از هر گونه واقعیت است.

برخلاف انتظار و باور خود دیدم که هیچ یک از مسایل جامعه راه حل واقعی خود را پیدا نکرده است. دیکتاتوری، عدم هر گونه آزادی، امتیازات ، استثمار فرد از فرد، فساد و رشوه و دزدی، کاغذ بازی و بوروکراسی گسترده، سطح نازل زندگی، بی‎تفاوتی همگانی و نظایر آن، در جامعه حکم‏فرماست.

فضای شوروی و هم‎قطاری با رهبران حزب توده و فرقه و پیروان آن‌ها برای من یک نوع شکنجه روحی بود. وطن وخانواده و ثروت و مقام و جوانی خود را در راه چیزی از دست داده بودم که از آن نفرت داشتم.

در هر حال، تصمیم گرفتم به هر قیمتی که شده باشد از شوروی خارج شوم. بعد از چهار سال تلاش و چانه زدن و بعضا ویزیت] احضار به[ زیرزمین‎های ک.گ.ب، بالاخره موفق شدم در سال 1966 میلادی از شوروی خارج و به عنوان مهندس ساختمان به الجزایر بروم. حدود بیست سال قبل از فروپاشی اتحاد شوروی، به علت انتشار جزوه‎ای از حزب توده اخراج گردیدم. رهبران حزب توده اخراج مرا از حزب، با عبارات پایین توجیه کرده‎اند:

 

اخراج از حزب

امیر یاوری به مناسبت انتشار جزوه‎ای که محتوای آن عبارت است از، تحریف آگاهانه واقعیات و تاریخ حزب، تحریف سیاست ملی و خط مشی انترناسیونالیستی حزب، نشر اکاذیب و معجولات درباره روابط حزب ما با احزاب برادر، تحطئه خط مشی عمومی از جمله نفی مواد مرامنامه‎ حزبی که نقض فاحش و آشکار موارد زیرین اساسنامهٔ حزب، از حزب توده ایران اخراج می‎شود.

فصل 2ـ بند الف از شرایط عضویت، قبول برنامه و مبارزه در راه تحقق بخشیدن به آن و تبعیت از اساسنامه حزب

 فصل 4 بند هـ از وظایف عضو حزب که باید مبلغ مرام و سیاست و خط مشی حزب باشد وبرای تحقق آن بکوشد.

 فصل 4ـ بند ز ـ که باید از هر عللی که مخالف حیثیت و اعتبار حزب و ارگان‎های آن باشد بپرهیزد.

هیات اجرائیه کمیته مرکزی حزب توده ایران
 
روزنامهٔ مردم ارگان کمیتهٔ مرکزی حزب توده، سال 1969 میلادی ـ دورهٔ ششم شماره 60)

من در آن جزوه گفته بودم:

سوسیالیسم شوروی و کشورهای دیگر سوسیالیستی به چیزی که نخواهد رسید، سوسیالیسم واقعی است.

سوسیالیسم رهبران حزب توده و فرقه برای ما غیر از انحطاط و بدبختی ثمر دیگری نخواهد داشت.

جدایی آذربایجان از ایران، یک فاجعه ملی برای ما آذربایجانی‎ها خواهد بود.

 

من نه در طلب پول و مقام به حزب توده پیوسته بودم و نه به علت تعلق به طبقات محروم جامعه. در ارومیه مالک بودم و در تهران و ارومیه خانه داشتم. از نظر طبقاتی نیز پدران بزرگ من، افسران ارتش قدیم ایران بودند.

پیوستن من به حزب توده، از یک سو به علت فقر و محرومیت تحمل ناپذیر مردم ایران بود. و از سوی دیگر، تبلیغات شوروی و حزب توده که راه حل تمام مسایل بشریت را به جهانیان وعده می‎دادند.

تا جایی که اطلاع دارم، من تنها عضو حزب توده هستم که نه به علل دیگر و بلکه فقط به علت پرده برداری از چهرهٔ شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی و هم‎چنین رهبران حزب توده، بیست سال قبل از سقوط دیوار برلین از حزب توده، یعنی از کمونیسم بین‎المللی اخراج گردیده‎ام.

دیدگاه‌ها   

0 #1 Guest 1390-08-09 09:40
مردم آن سوی ارس هم به زبان پهلوی سخن می‌گفتند که شاید اندکی با پهلوی این سوی تفاوت داشته و جغرافی‌نویسان آن را ارانی می‌نامیدند. استخری و ابن حقول و مقدسی در سده چهارم هجری، همگی زبان عمومی مردم این سرزمین را ارانی می‌نویسند و هیچ یادی از ترکی در این نواحی نمی‌نمایند
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید