گردشگری
به زیارت ِ دماوند - باگذر ازگردنهِ پَرسون وآرمیدن درپَهن دشتِ آرزویی ِ لار
- گردشگری
- نمایش از جمعه, 15 مرداد 1389 14:04
- بازدید: 9666
با جانِ سایه گرچه در آمیختی چو غم یر خیز کاین بهارِ گل افشان برای توست
خوش می بَرد تو را به سرچشمِهِ مُراد این جستجو که در قدمِ رَهگشای توست
درکوه نوردی شوریدگی ودلدادگی به طبیعت به همراه " برنامه ریزی " است که دوستدارانِ طبیعت را ازتاریکیهای اندوه شبانه، ُهمای وار به اوجِ آفتاب ِ خورشیدی میکِشاند، وهمین شور ودلدادگی به زیبائیهاست که میگوید:
بگذار تا ازین شب ِ دشوار بگذریم آنگه چه مژده ها که به بام ِ سحر بریم
درجست وجوی چُنین روزِ خوشی ، شب را تا دیر هنگام به بستن باروبُنه ای دو روزه به صبح رساندیم . سحرگاه راهمان را از افجه لواسان آغاز کردیم. در نخستین لحظات بامدادی همراه با خورشید که درحال گسترانیدن آفتابش بر پهنِه دشتِ هویج بود ، درکنار چشمه این دشت ، سفره ناشتا گُشودیم. گروهی دیگر پیش تر از ما به دشت رسیده بودند. نگو از یاران ِ قدیمیِ همنوردانِ مایند. وحید وگروه اَ ش . نخستین جرقه شادی بر وجودِ سرپرست برنامه نشست. ندانستیم از دیدار دوست بود یا ازدلگرمی ِ همراهی با کسانی که در بَلدیِ راه می توانستند حداقل از بار ذهنی اش بکاهند؟
قمقمه ها مان را از آب چشمه دشتِ پرآوازه وبسیارآشنای کوهنوردانْ ، دشت هویج ، پُرآب کردیم ودر مسیر پاکوب ِ شرق ِ دشت از درون دره گرچال به سوی گردنه ِ و قله ِ پَرسون ، پَرگُشودیم . به تدریج به همراه آرزوهایمان اوج گرفتیم . در بلندای مسیر ، جلوه گری ستیغ آتشکوهو چکاد ریزان ، همه را به تماشای خود فرا می خواندوالبته ساکا هم در جنوب آنها. راستی میدانید وجه تسمیه آتشکوه چیست ؟ اگرازگردنه بالای بیمارستان شاه آباد به قله دارآباد صعود کرده باشید، ودرنخستین لحظات بامدادی وپیش از برآمدن خورشید به پیچشِ گردنهِ یورتِ دارآباد رسیده باشید ، درشمالِ شرقتان، کوه بلندی را می بینیدکه بسان آتش برافروخته شعله می کشد . اینْ شعله ها بازتابِ درخششِ سپیده دمِ خورشیدو تلالو فروغِ سپیده دَمان ، سرزدنِ تلایهِ سپیده ، مهرِ دل انگیز است که برصخره بلند این کوه می تابد وآن را بسان ِ شعله ِ آتش جلوه گر می سازد. ازسپیده دم تاریخ نیاکان ما، چنین نام زیبا وبا معنائی را بر این کوه آتشین نهاده اندکه از بخت ِ خوش ازدستبردِ آنانی که نام های بی مسما وبی ربط بر مکان های ایرانی میگذارند نیزجان سالم به در برده است . .بگذریم .
ازجلوه های آتشکوه دل کندیم ودربرابرتابش خورشید همچنان به شرق ، پَر گشودیم . پس از دوساعت کوه پیمائی به گردنه پرسون رسیدیم .از بلندای گردنه پرسون همه دشت لار به رویت آغوش می گشاید.درکوه های البرز مرکزی ، هرگاه که به یال ، گردنه و یا قله ای میرسی ، نخست سر می چرخانی تا سینه ستبرِ دماوند را بیابی که توان َات را دوچندان کند ، ولی امروز دماوند غرور انگیزرا، درچنبره ابرهای سیاه گرفتارآمده که نیمی اش پنهان است ونیمه پیدایش ترا بخود می خواند واین تویی که دربرابر نیم تنهِ پیدای دماوند به وجد می آیی که :
رخ از " سایه" نَهفته ست ،
به افسونِ که خُفته است ؟
به خوابش نتوان دید، به افسانه بگردید
ویا :
ای روشن از جمال ِ تو آئینهِ خیال بنمای رُخ که در نظرت ْ نیز بنگریم
دریاب ْ ، بالِ ْ خسته ِ جویندگانْ که ما در اوجِ آرزو ، به هوای تو می پریم
مائیم " سایه " ، کز ، تُکِ این دَرّهِ کبود خورشید را به قله زرفام می بریم
با لختی آرامش ، گروه وحید،آهنگ ِ فراز رفتن به قله پرسون می کنند که در جنوب ِ گردنه قراردارد والبته که راه چندانی نیز تا قله نیست ولی گروه ما ، همگان بر آنند که همچنان به سوی دشت پر بگشایندو با خورشید همراه گردند و از زبانِ زنده یاِدماندگارْ فریدون مشیری خطاب به دماوند بخوانندکه:
بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسُرایم .
آنگاه ، به سد شوق ، چو مرغانِ سبکبال
پرگیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور ، از آن قله پربرف
.....
با حدود 2 ساعت راه پیمائی به کف دشت می رسیم ، آغاز دشت لار که تا حدودی خشک است ونبودِ گُل که به آرزوی دیدارش آمده ایم اندکی دل ِما را می آزارد. در کنار رودخانه کم آبی که از قله پرسون سرچشمه میگیردوکمی پائین تر درشن ها فرو میرود،خوان چاشت نیمروزی را می گسترانیم. وتا ساعت 3 بعداز ظهر به استراحت می پردازیم . راهی دراز در پیش ِ رو داریم، گویا از این سوی دشت لار تا آنسوی آن باید 45کیلومتر راه را به پیمائیم . مسیر ما همچنان غرب به شرق است. پشت به غروب و روبه دو خورشید. یکی خورشیدِ تابنده بر گیتی ودیگری خورشیدِ دماوند. به دل ِ دشت که نزدیک میشویم رودخانه ای دیگر پدیدار میشود که سرچشمهِ آن را نمی یابیم. این همان خُشک رود ویا به زبان مازندرانی خِشکِ رود است .برفآب های قله های ریزان وآتشکوه و خاتون بارگاه ، بر بستر شنیِ دشت ،سفره ای زیر زمینی را تشکیل میدهند که در اینجایِ دشت آن سفره سر باز میکند وآبهای خودرا بر پهنهِ دشت لار می گستراند. اندک اندک گُل های دشت لار خود را می نمایانند وبا پیش روی ِ ما در عمق ِ دشت ، سرسبزی ومصفائی آن چهره می گشاید و میزان آب ِ خِشک ِ رود ، نیزافزایش می یابد.هرچه که جلوتر می رویم زیبائی های دشت لارخودرا بیشتر می نمایانند. حدود 5/5 بعداز ظهربه دشت سرسبز ومصفای دیگری میرسیم که سرسبزی خودرا ازآب رودخانه ای دارد که این بار از کوه های جنوب ِ دشت سرچشمه گرفته است .
رودخانه ای با آبی زلال وشفافیتی ستودنی که فراوانی ماهی قزل آلای آن صیادان تور بدستِ محلی را وسوسه کرده است . این جاری رود از دره ای بسوی دشت لار از جنوب به شمال سرازیر است که آن دره نزد محلی ها ، به دره لواسان شهرت دارد. درعمق ٍ این دره درجنوب آن یک رباط از دوره حکومت تاتارهای قجری باقی است و بالاسر ِرباط نیر قله قوچ خانه خودنمائی میکند. برای گروه ما که دیدار این رباط واین قله جزو برنامه اش نیست همان عبور با پای برهنه از آب آرام رودخانه وآنگاه استراحتی کوتاه در کنار چشمه ای در این دشت دل انگیز کفایت میکند. به ویژه که درشمال ِ ما قله های آسمان کوه وگَونَک چال دیگر با جلوه تمام نمایانند .در ادامه مسیر ، این دو رودخانه در هم می آمیزند ورودآرام پر آبی را تشکیل میدهند که با آرامش هر چه تمامتر، در سکوتی غم گنانه به سوی سرنوشت که اکنون دریاچه سدلار است می خرامند. حرکت خرامان این رود در این پهن دشت آنچنان بی صدا و آرام است که بومیان منطقه نام محلیِ لال ِاو ( آبِ لال ) را برایش برگزیده اند.با پیش روی ِ ما دردشت به مکانی میرسیم که امکان عبورجنبده ای از آب رودخانه اش نیست وبه همین دلیل برای آسایش عشایر کوچنده ، پل ِ بتونی بزرگی برروی آن رود بنا کرده اند. با عبور از پل ، سرنوشتِ امروز گروه ما از سرنوشت این رود جدا میشود چرا که این رود آرام در سمت راست ِ دشت همچنان با پیچ وتابهای طولانی به سوی دریاچه سد پیش می رود و ما باعبور از این پل به سمت چپ دشت ، گام به پهن دشتِ کمردشت می نهیم وبا اندکی راه پیمائی از این پل به منطقه رویائی وسر سبزی میرسیم که مملو از گل های بهاری است . و همان غنچه های شکفته ای اند که مارا بدینجا فراخوانده اند و ِبرکه ای که بس زیبا است. درستاش زیبائیِ این دشت چه می توانی گفتن جز اینکه بگویی :
لبخندِ سپیده در بهاران داری پویایی ِ جویبار و باران داری
نرمای ِ نسیم و بوی گلْ ، خنده باغ داری همه را و بی شماران داری
همنوردان همه غرق در سرور وشادمانی می شوند . اکنون هر دو گروه به هم پیوسته ایم بسانِ رودخانه های لار .
ولی هریک در گوشه ای به خرامیدن وعکس گرفتن سرگرمیم . شورو نشاط سراسر وجود همه را فراگرفته است .
شد زمین مست
آسمان مست
بلبلانِ نغمه خوان مست
باغ مست و
باغبان مست
دل کندن از این دشت رویائی سخت است . ولی گزیری نیست . خوش بختانه کلبه نگهبانی محیط بانان محیط زیست در کنار همین فضای دل انگیز قراردارد ونیز بر اساس برنامه، باید شب را در همین جا بمانیم . پس می توانیم صبح نیز از این گلهای از همه رنگ از این رودهای این همه پهن واین دشت فراخ بانور مناسب عکس بگیریم. آنقدر خسته ایم که ذهنمان همراهی نمی کند تا از محیط بانان اطلاعات بیشتری از منطقه بگیریم . درهنگامه برپا سازی چادرهاو آماده سازی شامِ سبک، به گپ وگفت صمیمانه در این محیط دل انگیز می پردازیم . فرصت خوبی است تا شعری که مصطفی بادکوبه ای در توصیف میهن سروده است را برای عده ای از همنوردان ِ علاقه مند بخوانم . به رویای تماشای زیبائی های دماوند ، در محوطه محیط بانی محیط زیست در کمردشت ، شب را زودتر به درون چادر ها خرامیدیم . از بخت ِ خوش ما باران هم بر ما باریدن گرفت تا که صبح ، مسیر مارا هرچه تربناک تر سازد، آخر ماْ ، به مهمانیِ ( مَه یعنی بزرگ و مان یعنی خانه ) دشت لار آمده ایم ، و به زیارتِ دماوند.حتما هم لار و هم دماوند که نگهبانان عزت وغرور ایرانند،مهمان را بزرگ خانه میدانند و در پذیره اش کوچه وخیابان خودرا که همان گستره ِ دشت باشد آب وجارو میکنند، اما با دَهش و بارشِ بارانِ شبانهِ آسمان و جارو کردن دشت با ایزدِ وایو ( باد) :
شب بود و نسیم و باغ و مهتاب من بودم و جویبار و بیداریِ آب
وین جمله مرا به خامُشی می گفتند کاین لحظه نابِ زندگیِ را در یاب
شب به این اندیشه به خواب می رویم که هنوز دماوند مارا به تماشای همه ِ پیکر زیبای خود فرا نخوانده است و هنوزبه گُزل دره نرسیده ایم رودخانه آلرم را ندیده ایم . هنوز ِبرکه های با آب آبی آسمانی را به تماشا ننشسته ایم . پس درنگ روا نیست . بخت با ما یاراست. در نور مناسب مهرگاهان ، دماوند ُکلَه اش بر سر نهاده منتظر ماست که ازش عکس بگیریم . درخموش گاه خورشیدهم قله های مهرچال وآتش کوه وریزان ما را بخود می خوانند . انگار به دماوند غبطه می خورند.تمامِ وجودمان چشم است . نمی شود همه زیبائی ها را با دوربین عکاسی ضبط کرد باید از حافظه مان هم کمک بگیریم .وقت حرکت است . ناچاریم از دشتِ کمردشت دل بکنیم وبا راهنمایی محیط بانان بازهم به سوی شرق پر کشیم . کوله هایمان اندکی سبک تر شده اند از همان آغاز صبح باید از رودخانه ای خروشان عبور کنیم . این رودخانه از کوههای خرسنگ سرچشمه میگیرد ودر نهایت به رودخانه لالِ او می پیوندد.
ما باید با عبور از این رودخانه ، مسیر سمت چپ ِ دشت را پی بگیریم زیرا مسیر دست راست رودخانه ورودخانه لالِ او درنهایت به دشت سیاه پلاس و دشت گل زرد منتهی میشود درحالیکه ما می خواهیم پیش از تماشای دریاچه سدلار، ابتدا به دشت گزل دره برسیم وآنگاه دردشتِ دیگری که با آب رودخانه آ لرم گلستان میشود به زیارت دماوند برویم .راهی جز درآوردن کفش ها نداریم
رودِ روندهْ سینه و سر می زند به سنگ یعنی بیا که َره بِگشائیم و بُگذریم
پس ، باید که به سان ِ رود که در نشیبِ دره ، سر به سنگ می زند ، رونده باشی و تن را به ایزدِ پاکی، آناهیتای روان بسپاری . باید از رودخروشان عبور کنیم عبور از رودخانه خروشان و پرآبْ ، نیم ساعتی مارا به خود مشغول میدارد . سرپرست خوش آوای ما که دراین برنامه هیچ آوازی برایمان نخواند از سرمستی ونگرانی عبور گروه از رودخانه باتومهایش را در مسیر قبل از عبوراز رود جا می گذارد و ناچاراست دوباره سردی ِ طاقت فرسای عبور از این رودخروشان را تجربه کند . با 2 ساعت راه پیمائی به دشتی میرسیم پُرگل . ذهن وزبان را یارای وصف زیبائی های آن نیست . تنها بگویم که دشتی پر گل . که در جنوب آن جبهه شمالی قله استلِ سَر(اَستَل در زبان فارسی همان بِرکه است که امروزه به غلط به عسل سرتغییر نام یافته است ) بر بالای پیست اسکی آبعلی نمایان است وقله گل زرد در جنوبِ شرقی ، یخچال های پراز برف خودرا به رخ می کشند . دشت را انبوهی از برکه های زیبا فراگرفته است . ما غافلیم که این همان دشتِ گُزل دره است. رودخانه آلرم اکنون درشمال مسیر ِ ما قراردارد وباید ساعتی را به پیمائیم تا به آن برسیم . برای عبور از این رودخانه خروشان نیز باید که کفش را درآوریم وتن وجان را به آب روان بسپاریم . ساعت11 صبح است . خورشید چند ساعتی است بر ما تابیده است . همنوردان یکی یکی به رودخانه آلرم رسیده اند.
یک خانه پر ز مستان
مستان ِ نو رسیدند.
بدن ها گرم وآماده لذت بردن از این آب گرامی ، ازاین ایزد پاکی اند. حامد در رودخانه آلرم به آب تنی می پردازد ومن با او هم راه میگردم و درآب ، سرودی خوش سر می دهیم با نوای جان بخش کمانچه کیهان کلهر در نوار تا دوردست بیکران ، به بیکرانه ها می رویم . چه خوش روزگاری است . افسوس ، وقت تنگ است . در اوج لذتیم که بازهم ندایِ حرکت می کنیمِ سرپرست . بازهم ناچاری از دل کندن ورفتن ، به کچا چنین شتابان ؟
با ساعتی دیگر راه پیمائی دشت دیگری از دور نمایان می شود دشتی که به قول سایه :
آن سپیده ، آن شکوفه زار، ،
انفجارِ نور، کَهربای آرزوست
به بوی یک نَفس در آن زُلال ، دَم زدن ،
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیبِ راه و
باز رو نهی بدان فراز
دیگراز زیبائی اش طاقت از دست می دهیم . دشتی مملو از برکه های آب ودرکنارش گل های از همه رنگ. دشتی فراخ . دشتی رویائی که دماوند این باردربرابرِ ما تمام رخ به نَظّاره ایستاده است . سروتن شسته وچهره آراسته . ُکَلَه بر سرنهاده ، درست به مانند بزرگان ادب وفرهنگ ما که در مهمانی هایشان برای کوچکترها احترام بیشتری قائلند دماوند نیز این گونه دربرابر ، رخ نموده است . خدایا چه باید کرد دردرک این همه زیبائی واین همه جلوه ،این لحظه نابِ زندگی ، آن هم دربرابر دماوند که این چنین دربرابر توقد برافراشته به احترام . این شادمانی ، این شور واین نشاط را چگونه به دماوند نیز بنمایانی ؟ چگونه از خود بی خود نشوی . درچنین حال وهوایی است که حافظ می گوید:
کم تر از ذره نِه ای ، پست مشو، مهر به ورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
و روان ِ زنده هوشنگ ابتهاجْ سایهِ گرامی با تو همراه میگردد و تو پای کوبان به دور خود و به دور دماوند وبه دور این همه گل و این همه ِبرکهِ پُر از پاک ترین آبها به وجد می آیی که دور بگردی وبچرخی وبگردی ودوربگردی وبچرخی . سایه نهیب می زندکه :
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید درین حلقهِ زنجیر چو دیوانه بگردید
یکی مرغِ چمن بود که جفت ِ دل ِ من بود جهان لانه او نیست ، پیِ لانه بگردید
یکی لذت ِ مستی ست ، نهان زیر لب ِ کیست ؟ ازین دست بدان دست ، چو پیمانه بگردید
سِرشکی که برآن خاک فشاندیمْ ، بن ِ تاک درینْ جوش ِ شرابْ استْ ، به خُمخانه بگردید
چه شیرین وچه خوش بوست، کجا خوابگَه اوست؟ پیِ آن گل ِ پُرنوش چو پروانه بگردید
کلید ِ در امیدْ اگر هست شمائید درین قفل ِکهن سنگْ ، چو دندانه بگردید
یکی ساقی ِ مست است. پس ِ پرده نشسته است قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
نسیمِ نفسِ دوست ، به من خورد وچه خوشبوست همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده است که از خویش رمیده ست به غوغاشْ مخوانید ، خموشانه بگردید
تن ِاو به تنم خورد، مرا برد، مرا برد گَرَم ، بازْ نیاوُردْ ، به شُکرانه بگردید.
تازه پس از این ورزش وگردش، هوشِ تو سرجایش می آید که سروده فردوسی گرامی در توصیف مازندران با استادیِ هرچه تما م تر بوده است . درزبان فارسی ماز یعنی کوه واصلا رشته کوهی که درجنوب دشت لاسم و دهکده زیبای زیارباغ ، قله های سر به آسمان سائیده دوبرار و اَنگمار و سوزچالِ آن سر به آسمان سائیده اند رشته کوه ماز نام دارد و بدین ترتیب مازندران همان مازاندرون است ، جایی در درون ماز یا جایی که ماز در درونش هست وآن در سرزمین های ایرانی کجا می تواند بودن ،جز منطقه البرز مرکزی وسوادکوه .
حال با حضور دراین دشت دل انگیز به ناگاه سروده پدر فرهنگ وتمدن ایران زمین ، فردوسی ِ گرامی در وصف مازندران برایت تجلی عینی می یابد:
به بربت چو بر ساخت رود بر آورد مازندرانی سرود
که مازندران شهرِ ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گل است به کوه َاندرونْ لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمین پر نگار نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبلْ به باغْ اندرون ُ گرازَندهْ آهو به راغْ اندرون
همیشه نیاساید از جُست وُجُوی همه ساله هرجایْ رنگ است وبوی
گلاب استْ گویی به جُویشْ روان همی شاد گردد ز بویشْ روان
دی و بهمن و آذر و فرودین همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندانْ لبِ جویبار به هر جایْ بازِ شکاری به کار
کسی ِکاَندر آن بومِ آباد نیست به کامْ از دل و جانِ خود شاد نیست
باید حرکت کنیم هنوز راه درازی در پیش داریم پس از یک ساعت راه پیمائئ در دشت های گل زرد کفش ها یمان درتماس با گَرِده گُل ، کاملا زرد شده اند ، به جایی می رسیم که بتدریج آغاز دریاچه طولانی ِسد است . در دوردست رشته کوه ماز وقله دوبرار پدیدار میگردند. گروه در دشت پراکنده شده ، هریک به تماشائی ، درپهن دشتِ گل های از همه رنگ به کمپی بر می خوریم با میزو صندلی هاو سکوهای بتونی با سیمان پر ملاط.که به رغم کهنه بودنشان ،کاملا از سوز وسرمای زمستانهای چندین ساله جان سالم به در برده اند . اول فکر می کنیم که آنها را نهادی برای رفاه ما گردشگران و کوهنوردان ساخته است ، ولی در پرس وجوی بعداز سفر از دوستان محلی متوجه می شویم این جا کمپ ماهیگیری کارکنان سفارت فخیمه انگلیس وسایر سفارتخانه ها در زمان حکومت پیشین بوده است . از این کمپ و از آن تاریخ ، ماهم درحد یک استراحت یک ساعته وناهار خوردن سهم می بریم . 3 بعد از ظهر راهمان را بسوی شرق ادامه می دهیم . دشتِ جنوبی ما به دره ای منتهی می شود که کوه گچی در وسط آن خودنمائی می کند محلی ها آن را بنام کوه ِچاهک می شناسند.زمین های این منطقه از دشت ِ لار از لایه های آهکی برخوردار است که در اثر حرکت این لایه ها ، چاه های بسیار بزرگ تنورشکلی را ایجادنموده اند. دربخش های بالاییِ دشت که از آب فراونی برخوردار است همه این چاهک ها تبدیل به دریاچه و ِبرکه شده اند ولی در بخش پائین دستِ رودخانه دَلیچائی ، خودرا بصورت چاه های دایره ای شکل می نمایانند. که بسیار هم وَهم انگیزند. ساعت چهار بعداز ظهر است اکنون به منطقه ای رسیده ایم که درجهت شمال دره ای با رودخانه ای پرآب پدیدار می شود.این دره نمک آبرودِ این منطقه است . بایدبرای آخرین بار به آب بزنیم ، دیگر با تجربه شده ایم به سرعت از آب این رودخانه که به سفیدآب شهرت دارد می گذریم . به محیط بانان بر می خوریم وبه جاده خاکی که از کمپ سدلارتا به اینجا کشیده است می رسیم .دشت جنوب ما را بوته های بلند کما وباریجه وانواع پوشش های گیاهی پوشانده اند که بلندی آنها به زانوهای ما میرسد ، ازآنجائیکه همیشه بهترین ها برای شاهان بوده است ، این دشت نیزدرحکومت پیشین چراگاه اسبان دربارپهلوی ِ دوم بوده است که ساختمان های آجری اصطبل های آنها نیز در دوردست ودر کناره های بستردریاچه سد پیداست . با ا ندکی راه پیمائی درجاده به وانتی محلی بر می خوریم که از قارچ چینی بر گشته است ، خود می داند که خسته ایم میگوید وانت من 2 تن ظرفیت دارد پس همه می توانیم سوارشویم بچه ها را یکی یکی در طول مسیر جمع می کنیم هنوز آرام نگرفته ایم که به دوراهی می رسیم . راننده آب َاسکی ِ وانت می خواهد در عمق این دره به قارچ چینی اش ادامه دهد . مارا در جایی پیاده میکند که پیچ رودخانه دلیچائی نمایان است حداقل باید یک ساعتی تا آنجا ویک ساعت هم تا کمپ سازمان آب که مینیبوس در آنجا منتظر ماست راه پیمائی کنیم ، توان همه به مراحل نهایی نزدیک است ولی راهی نداریم از زیبائی وجلو ه های طبیعت به تدریج کاسته می شود ولی جبهه غربی دماوند همچنان بر ماناظر است . به پلِ بر پا شده برروی رودخانه دلیچائی میرسیم . با دورزدن پل وچرخش به سمت جنوب، راه خاکی مسیر را ادامه میدهیم تا با یک ساعت راه پیمائی به کمپ سازمان آب برسیم که پایان راه ماست .درسفر قبلی از پلور به این بخش از دشت ، از دوستان محلی آموخته بودم که اگر از کنار پل لوله ای دره رودخانه دلیچائی را به سمت شمال ادامه مسیر دهیم باحدود نیم ساعت راه پیمائی به دوراهی میرسیم که یک راه آن درسمت راست و بسوی شرق، ما را به سوی چال چال ومنطقه ای که به چاک اسکندر معروف است ونهایتا به سرچشمه رودی می برد که اکنون آب آنجارا برای مصارف مردم پلور بصورت لوله کشی می برند.
وراه دیگر در ادامه حاشیه رودخانه در سمت شمال غربی ودر مسیر رفتن به وَلارود به تنگه ای میرسد که بومیان آن را بنام تاریخ ِتنگ می شناسند . این تنگه از دو ویژگی تاریخی برخورداراست یکی سنگ نبشته ای تاریخی است ودیگری بقایای نهر بسیار بزرگی است که بخش زیادی از آب رودخانه دلیچائی را به دشت های جنوب غربی دماوندوهمانجائی که اکنون کمپ سازمان آب است میرسانده وبقایای این نهر در مسیری طولانی یادگار تلاشِ باشندگان این مرزوبوم در دوره های مختلف تاریخ این سرزمین است .بازدید ازاین دومنطقه را به برنامه ای دیگرموکول می کنیم ودرادامه مسیر جاده خاکی ،خود را به کمپ سازمان آب میرسانیم . همنوردان یکی یکی از راه میرسند .آنقدر خسته ایم که هیچ چیز جز نشستن بر روی صندلی مینیبوس ما را تسکین نمی دهد . بی نهایت خسته ولی شادمانه به پایان این سفر دل نشین و وجدآورِ دو روزه رسیده ایم . آروز می کنیم که ای کاش سالی یکباراین برنامه تکرارشود . هنوز نفس هایمان سرجایش نیامده است که ، آه از نهاد سرپرست برنامه در می آید که باز هم باتوم هایم را در آخرین دشت جا گذاشته ام واین مائیم که بگوئیم : مُسِلم ، تو، باتوم هایت را جا گذاشته ای که بچه ها برایت آورده اند ما چه کنیم که دلهایمان رادر همه این دشت ها ، درهمه این دریاچه ها ، در قامت استوار دماوند و درآبی آب دریاچه سد جاگذاشته ایم !
و درنهایت سپاس ویژه همه همنوردان به سرپرست محجوب ودوست داشتنی برنامه جناب مسلم ایران نژاد را اینگونه ازکلام حافظ ِ شیرین سخن وام بگیریم که :
اندر سرِ ما خیال ِ عشقت هر روز که باد درفزون باد
حُسن تو همیشه در فزون باد رویت همه سا له لاله گون باد
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا