نگاه روز
نقدی بر ویژهنامهی «آیا کوروش بزرگ بود» همشهری جوان
- نگاه روز
- نمایش از سه شنبه, 16 خرداد 1391 18:42
- بازدید: 5586
علیرضا افشاری
شاید اکنون که تب توجه هفتهنامهی همشهری جوان به «علاقهی ایرانیان به تاریخشان» فروکش کرده، بتوان آن شماره را بازنگری کرد؛ مجلهای که باعث رنجش شماری از ایراندوستان شد. شمارهی 357 از هفتهنامهی فرهنگی ـ اجتماعی جوانانِ همشهری جوان، که در 16 اردیبهشتماه به چاپ رسید، با طرحی تمامصفحه از کوروش بزرگ بر روی جلد و اختصاص 10 صفحه مطلب (6 گزارش، 3 یادداشت و 2 گفتوگو)، به زعم خود، به «تب علاقه به ایران باستان» پرداخته بود.
نگاهی داریم به مطالب این شماره از مجله، که در نگاه نخست نقدی سازنده به نظر میرسید.
1. در سخن نخستِ موضوع ویژه (گیرم اسطورهی تو بود کوروش)، سردبیر گرامی به سختیهای نوشتن دربارهی کوروش اشاره کرده بود و این که «آدمهایی ... متعصبانه کوروش را بهترین در تاریخ غنی ایران میدانند یا با همان حد تعصب، با بلدوزر از روی خصلتهای مثبت کوروش میگذرند. در این میانهها ما تلاش کردهایم روی لبهی بام قدم برداریم ... بیآنکه به هیچ سمتی سقوط کنیم»، در حالی که به دو دلیلِ آشکار همشهری جوان نتوانسته بیطرفیاش را حفظ کند و از همان اول سنگ بنا را کج گذاشت:
نخست، تصویر روی جلد که در کنار چهرهی کوروش پرگار، گونیا و نقالهای قرار گرفته است؛ ابزاری که قاعدتاً به کار طراحی چهره نمیآیند و درون مطالب هم چیزی دربارهی مهندسی کوروش در بنیادگذاری یک تمدن منظم و منضبط نیامده است. این ابزارها که حضورشان در تصویر کاملاً غیرضروری است بیشتر به نظریهای که فردی ایرانستیز نسبت به تاریخ باستانی ایران ــ و حتا در مواردی به شخصیتها و دورههای افتخارآمیز تاریخ میانهی ایران ــ دارد، برمیگردد (برساخته بودن دورههایی از تاریخ ما توسط فراماسونها و جامعهی یهود). پس، در گام نخست، در زیر نقابی از میانهروی و حفظ اعتدال و مستند بودن، مجله کاملاً اعلام موضع کرده است.
دو دیگر، به گزینش عنوانها برمیگردد. درست است که در رسانهها متداول است عنوانها را هیجانانگیز و جذاب برگزینند اما عنوانهایی که برای اکثر مطالب این موضوع ویژه انتخاب شدهاند، به عکس بخشهای دیگرِ مجله، آشکارا توهینآمیز و تمسخرآلود هستند.
البته، اگر این موضوع را نشاندهندهی بیطرفی و میانهروی بدانیم، از انصاف نگذریم که همشهری جوان در محتوای مطالب، آشکارا سخن زشت و ناسزایی به بنیادگذار کشور ایران نگفته است!
2. در گزارشها تلاش وافر شده بهگونهای واژهی «تب» گنجانده شود و به آن موضوعیت داده شود. در این گزارشها نخستین چیزی که به چشم میآید سپرده شدن تهیهی مطالبی تا به این اندازه حساس ــ بنا به گفتهی سردبیر در سخن نخست ــ به جمعی است که به نظر میرسد اکثر آنها کمتجربه هستند و شاید اولین گزارشهای خود را مینویسند. گزارش شهرام فرهنگی (کوروش خیلی باکلاس بوده) سطحی، بیربط و سردرگم است. گزارش سمانه رحیمی (پاتوق باستانیکارها) با کمترین تلاش و به همان اندازه سطحی تهیه شده، چرا که دست کم یک سازندهی برجستهی این گروه از صنایع دستی، که در جشنوارههای متعدد از او تقدیر به عمل آمده و برای ساختن هر اثرِ جدید کارگروهی پژوهشی تشکیل میدهد، شناختهشده و در دسترس است. دو گزارش دربارهی وبلاگها (کبیر، مثل وبلاگهایش!) و کتابها (میفروشه مثل نقل و نبات) هم حاصل یک گردش اینترنتی است تا تحلیل و پژوهشی هدفمند. در گزارش اخیر از تصویر کتابی بهره شده که حتا در متن معرفی نشده است. دریغ از همینجا برمیخیزد که گزارشگران و نویسندگان این بخشها به نظر نمیآید به خود زحمت مطالعهی کتابی در این حوزه را داده باشند.
یادداشت ایمان جلیلی (ما آدم بدشانسها!)، که با لحن بد و نگاه نامعقولی نوشته شده، پیشفرض عجیبی دارد که: «ما «مردم عجیب» حسرت گذشتههای خیلی دور را میخوریم در حالی که در «زمان اجداد بزرگوار ما» هم مشکلات بوده است». در حالی که شاید با کسانی برخورد کرده باشیم که حسرت گذشتهی نزدیک را میخوردهاند اما تا کنون نشنیدهام کسی در تاکسی بگوید: «تو رو خدا نیگا کن! یه زمانی واسهی خودمون صاحب دنیا بودیم. همه ازمون حساب میبردن. امپراتوری هخامنشیا بزرگترین امپراتوری جهان بود. هر کاری میخواستیم میکردیم...»!
اما وارونهی گزارشها، طرفهای گفتوگو (دکتر سعید معیدفر و دکتر افشین یداللهی) سخنان سنجیدهای گفتند که نیازمند توجه است، هر چند در همین دو گفتوگو هم گزینش عنوانها و سرعنوانها (روتیترها) هماهنگ با باقی نوشتارهاست و طرح سوالها هم از همان پیشفرضها و پیشداشتهای مخالفت با «علاقهمندی به تاریخ ایران» حکایت دارد. گویا پاسخهایی از این دست بر خلاف میل تهیهکنندگان این بخش ویژه بوده است:
«نکتهی مثبت این آرمانگرایی ملی آن است که به رغم تنگناها و عدم توفیقها جوان ایرانی را از مراجعه به غیر بازمیدارد و به او هویت ملی میبخشد»؛
«مطالعه در خصوص شخصیت کوروش باعث میشود که جوان ایرانی از این افراط مصون بماند چون کوروش کسی است که بر حقوق همهی اقوام و ملل، صرفنظر از مرتبه، قومیت، نژاد و ایدئولوژی آنها تأکید دارد»؛
«شاید این حجم از افتخار به گذشته و جستوجو در تاریخ برای اثبات بر این مدعا که ما ایرانیها پیش از خیلیهای دیگر تاریخ داشتیم و متمدن بودیم، به دلیل بیتوجهی به هویت کشورمان باشد».
3. رضا گلشن در یادداشتش (باستانگرایی گزینشی!) تمرکز بر روی دورهی مشخص و پرآثارتر هخامنشی ــ که در واقع با آن سرزمین و مردم ایران از مصادیق قوم و قبیلهای و دولتشهری به مرتبهی کشوری و ملتی پا گذاشتند که در نوع خود، همانطور که هگل اشاره دارد، اولین کشور جهان و مدتی بعد نخستین ملت تاریخی شکل گرفت ــ در دورهی پهلوی را «به قیمت کتمان درخشندگی دیگر اعصار تاریخی ایران» میداند و اینگونه مینویسد که «آموزههای باستانگرایانه» را بهآنجا کشاندند که «گویی پیش از ورود پارسهای آریانژاد به ایران، این سرزمین خالی از جمعیت متمدن بوده...». سخنانی که پایه و مصداق عینی ندارد، چرا که باستانشناسی ایران در همان دوره بهترین پژوهشها را بر روی دورههای ایلامی و مادی داشته و تپههای تاریخی بسیاری کاوش شدند. حتا امروزه نیز، با وجود تبلیغاتی که بر روی دورهی اسلامی ایران میشود، هم کاوش در مناطق باستانی در جریان است و هم تخریب آثار دورهی اسلامی، همزمان با تخریبِ آثار دورههای دیگر، به شدت پیش میرود! و نمیتوان از آن تبلیغات این کاستیها را نتیجه گرفت. گفتنی است گسترشدهندهی این نظریه و مدافعِ پیگیر آن، عباس سلیمینمین است.
گزارشی که از نسبت دادنهای نادرست به کوروش و داریوش تهیه شده بود خوب و مفید است، اما دو کاستی دارد: نخست آنکه نباید چنین موضوعی را به سُخره گرفت. در تاریخ ما، جدا از درستی یا نادرستی، استفاده از نامهای مقبول جامعه برای انتقال یک مفهوم برجسته همیشه کارکرد داشته و مانع از دست رفتن آن مفهوم و در عین حال روشی برای برانگیختن توجه بوده است. مقایسهای میان متنهای ناصحانهی ساسانی با برخی متنهای دورهی اسلامی میتواند ما را بیشتر با این سبک ناگزیرِ ادبی آشنا کند. و دوم آن که بهشدت جای جایگزینی برای این ردیهها، یعنی اشاره کردن به تاریخها و نوشتههای درست، خالی است. به سخنی دیگر، در این بخشِ ویژه اثری از «گزارشهای تاریخی مستند دربارهی شخصیت کوروش» که بر روی جلد مجله آمده به چشم نمیخورد؛ نه نوشتاری از تاریخپژوهی، نه گفتوگویی با تاریخشناسی و نه بخشی از منشور کوروش، با ترجمهای ــ بهزعمِ همشهری جوان ــ درست و پیراسته، و نه اصولاً معرفی مستندی از این چهرهی برجستهی تاریخ ایران.
دربارهی این بخش تنها میتوان اشاره کرد که: مستند «هفتم آبان؛ روز جهانی کوروش» تحلیل امانوئل کوک و پییر بریان از سالنامههای بابلی است که اگر هم نادرست باشد، سالها قبل [1385] چنین روزی به عنوان «روز ملی کوروش» از سوی «پایگاه اطلاعرسانی برای تجات یادمانهای باستانی» [که شبکهای از سمنهای فعال در حوزهی دفاع از میراث فرهنگی بود] پیشنهاد شده بود تا همچون روز بزرگداشتِ تنی چند از شاعران میهنمان ــ که برخی از آنها هم دقیق نیستند ــ روزی را برای بزرگداشتِ این پادشاه بزرگ داشته باشیم. همچنین دستمایهی نوشتن وصیتنامههای کوروش هم کتاب کوروپدیا (پرورش کوروش)، نوشتهی گزنفون، است.
اما مهمترین متن این مجموعه را احسان رضایی نوشته است (آیا کوروش واقعاً بزرگ بود؟) که در آن چند اشتباه و مغلطه به چشم میخورد: 1. کوروش صلحنامهای با نبونید، پادشاه بابل، ندارد. شاید با پادشاهان ماد اشتباه گرفته شده باشد؛ 2. فتح بدونِ خونریزی و جنگ بابل را باید با دیگر جنگها و فتح شهرها سنجید و آنگاه انصاف داد؛ 3. در مورد شورشهای بابل در آغاز پادشاهی داریوش همین بس که هر دو این شورشها ــ به عکس شورش فرورتیش مادی یا وهیزداته پارسی ــ به سادگی و در زمانِ کوتاهی سرکوب شدند. در شورش دوم حتا داریوش خود در جنگ شرکت نداشت و سرداری را به آنجا فرستاد. این نشان از عدم پشتیبانیِ مردمی از آن مدعیان بوده است و موضوعِ انتساب شورشگران به شاه پیشین هم چندان عجیب نیست. [...]؛ 4. چگونه، در نبودِ مستندات، نویسنده نتیجه گرفته آنچه توسط کوروش در فتح بابل رخ داده «قطعاً در بقیهی فتوحاتش به این شکل نبوده»؟؛ 5. برانداختن رسم بردهداری در دورانِ هخامنشی به نشانهی عدم حمایت دولتی از این عمل است که پیش از آن وجود داشته، و نه برخورد با سنتی که در جهان انیرانی کاملاً معمول فرض میشده است. البته بردهداری در طول دوران هخامنشی به سمت حذف شدن پیش رفت (دکتر وکیلی در بخش نهم از فصل «داریوش و معماری هویت ایرانی»ِ کتاب داریوش دادگر این موضوع را، با استناد به افزایش قیمت بردهها و ثابت ماندن برخی خدمات دیگر و قیمت کالاهای اساسی که در اسناد بابلی باقی مانده، تحلیل کرده است)، هر چند پس از آن دوباره شکوفا شد بهطوری که هنوز هم شوربختانه در برخی سرزمینها انجام میشود؛ و 6. آنزمانی که کوروش دوست داشته در تاریخ به این شکل شناخته شود، دیگر فرمانروایان جهان چنین چیزی را دوست نداشتهاند.
رضایی در بخش پایانی نوشتارش کوشیده که دلیل اهمیت کوروش را شرح دهد، اما او را، به جای آن که آغازگر دورهای جدید از فرهنگ بشری بداند، تنها، به خاطر تشکیل شاهنشاهی، آورندهی یک مفهوم سیاسی جدید معرفی کرده است ــ که البته در آن هم تنها نبوده بلکه گروهی از شخصیتهای بزرگ تاریخی در سراسر جهان چنان تغییری را رقم زدند. اگر رضایی کمی بیشتر در اینباره مطالعه میکرد آنگاه شاید با دیگران همسو میشد که آن بزرگانی که او نامشان را آورده (تالس، ازوپ، دانیال نبی، بودا و کنفوسیوس) یا مستقیم تحت تأثیر نظم و دگرگونی فرهنگیِ جهان هخامنشی توانستند دستآوردهایی را به جهانیان ارائه دهند یا آن که خاطرهی آنان در چنین جهانی بازنویسی و برجسته شد.
4. بر خلاف نظر گردانندگان این نشریه باید گفت که توجه ایرانیان به تاریخ کهنِ خویش یک تب زودگذر نبوده است، که اگر چنین بود میبایست خاطرهی همزیستی و بزرگیِ ما، بسیار پیش از این، از خاطرهها میرفت و در دورههایی که فرمانروایی فراگیر ملی بر سرزمینهای ایرانی حاکم نبود و وقفههای چندصدسالهای که میافتاد ما از یکدیگر و همچنین از تاریخمان جدا میشدیم، که چنین نشده است. در تأیید این حرف، میتوان به سخن کُنت دوگوبینوی فرانسوی اشاره کرد. این فرد که نژادپرستترینِ اروپاییهاست و رسالهی معروفاش ــ با نام رسالهای دربارهی نابرابریهای بشر ــ کتاب محبوبِ هیتلر بود و هنوز به فارسی ترجمه نشده است، سه سال در دربار ناصرالدینشاه سفیر فرانسه بود و از فرهنگ مردم ایران بسیار حیرت کرده بود؛ آن هم فرهنگِ زمان ناصرالدینشاه که تباهترین دورهی تاریخ ایران از نظر فرهنگی و فکری و خرافات مردم است. او خطاب به فرانسویها میگوید: «هر شب در روستاهای ایران، در قهوهخانهها کنفرانس تاریخ دربارهی چند هزار سال پیش برقرار است، در حالی که در دهات فرانسه، گاه ناپلئون را هم نمیشناسند». و منظور او، نقّالیهاست و بسیار هم درست میگوید. چون در نقّالی کسی، تاریخ را تعریف میکرد و دیگران با شور و حرارت به او گوش میدادند.
دربارهی ضرورت توجه به تاریخ هم میتوان سخن گفت و یادآور شد که یکی از مهمترین دلایل بقای ما همین خاطرهی مشترک است که اگر نسبت به آن نادان باشیم یکی از مهمترین ستونهای حفظ هویت ایرانی را دست دادهایم. البته میتوان و باید نقد کرد که، به خاطر برخی سهلانگاریهای حکومتی، گرایش گروههایی از جوانان به سوی دورههای باستانی و کمتوجهیشان به دیگر دورهها بیشتر شده، اما راه این است که همدلانه اشتباهاتشان را یادآور شویم و سره را از ناسره بازشکافیم و برایشان نژادپرستی را، که دستآورد ناسیونالیسم غربی است، از ملیگرایی مداراگر و برابریخواهانهی خودمان تمییز دهیم، نه آنکه مسخرهشان کنیم و به جنگِ تاریخ برویم، و بر شاخه نشسته بن را ببریم.
گویی، با موضعگیریهای سطحی برخی دولتمردان کنونی، این به جنگِ تاریخ باستان رفتن هم عملی سیاسی شده است، چرا که چنین موضعگیریها و درج چنین مسائلی در رسانههای منتقدان دولت گسترش یافته و آنان در این دام افتادهاند که گویی دشمنی با کوروش همان نقد دولت است، در حالی که این کار تکرار اشتباه رژیم پیشین در نادیده گرفتن کلیت دلبستگیهای ملت ایران، به گونهای دیگر، است.
5. تهیهی این شماره از همشهری جوان برایم فرصتی را بهوجود آورد تا با نشریهای بهظاهر پرمخاطب در حوزهی جوانان آشنا شوم. شوربختانه، تنها برداشت گردانندگان این نشریه از «جوان» محدود است به نوشتن مطالب به لحنی خودمانی و، به زعم خود، بانمک ــ دقیقاً همچون رادیو جوان که گهگاه در تاکسیها آن را میشنوم. نمیدانم مخاطبان این مجله که همهی مسائل را به سطحیترین وجه بررسی میکند چه به دست میآورند، اما درک این نکته که تفاوت همشهری جوان ــ همچون برخی دیگر از مجلههای مجموعهی وسیع انتشارات همشهری (وابسته به شهرداری)، همچون دانستنیها ــ با مجلههای زرد تنها در صفحهآرایی حرفهای آن است هوش چندانی نمیخواهد؛ آنهم مجلهای که پشتوانهی مالی بالایی دارد و باید آموزشدهنده و حامی گسترش دانش و فن در میان جوانان ــ البته به زبانی جذاب ــ باشد، یعنی جایی که مجلههای خصوصی توان هزینه دادن را ندارند. این مجله تا چه اندازه توانسته خلاء نارسایی و کمبودهای آموزش و پرورش رسمی یا صدا و سیما را ــ مثلاً در حوزهای مثل تاریخ ــ پر کند؟ شما بگویید.