یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها نگاه روز تحریف تاریخ ایران با حمله به کورش بزرگ و هخامنشیان

نگاه روز

تحریف تاریخ ایران با حمله به کورش بزرگ و هخامنشیان

پیمان حریقی
 پژوهشگر فرهنگی، آذربایجان غربی – مهاباد

معلوم نیست هواداران اندیشه‌های مارکسیستی ایران چه زمانی تازیانه‌ی خود را که مدتهاست بر پیکر اندیشه و فرهنگ این سرزمین کهنسال می‌زنند، به زمین خواهند گذاشت، و نمی‌دانیم پایان جعل تاریخ از سوی هواداران این اندیشه، چه زمانی فرا می ‌رسد، زمانی احمد شاملو برای دفاع از ضحاک و علیه فردوسی و شاهنامه‌ اش دست به انتقادهایی عوامانه و به دور از سنخ دیدگاه های علمی  زد و حرکت ضحاک را انقلابی برای ایجاد جامعه عاری از طبقات دانست. وی چنان از ضحاک می‌گفت که گویی ضحاک مارکسیست علیه بورژوازی و طبقه ی اشراف و سرمایه‌داری بپاخواسته بود.

 بیرونی در « آثارالباقیه» می ‌آورد: «فریدون بیوراسب را اسیر کرد و به سلطنت رسید و مردم را امر کرد دوباره خانه‌ها و اهل خود را مالک شوند و خود را کدخدا بنامند یعنی صاحب خانه، …. همه ایرانیان در عهد بیوراسب بی ‌خانه و زندگی بودند و سلب مالکیت از ایشان شده بود. » شاید این دست از نوشته ها، راهنمایی بود تا دارندگان ایدئولوژی مارکسیستی با جهل به مواد تاریخی و برداشت نادرست از مبانی آن دست به این نوع از دفاعیات یازند.

 نمی دانیم پاسخ ‌هایی که به احمد شاملو داده شد ، تا چه اندازه در دفاع تمام قد و بی‌وقفه او از زبان و ادبیات فارسی در سالهای آخر عمرش متأثر بود، تا اینکه در این ایام قطب الدین صادقی هنرمند تئاتر و سینما و بازیگر نقش شاپور ریپورتر در سریال تلویزیونی « معمای شاه »، ظاهراً با تجربه‌ی شکست خورده ی شاملو اما با همان جنس نگاه، که نشان از الگوی پیش ساخته‌ی عمدتاً چپ ایران است،  به شکل دیگری دفاع از ضحاک را به عهده گرفته است.

 در گفتمان وی در «همایش هنرهای آیینی در ایران» در اسفند ۱۳۹۴ و نیز در همایش رونمایی از کتاب «نارسیا» در سالن مشاهیر تئاتر شهر در روز یکشنبه نهم خرداد ماه ۱۳۹۵ کلیدواژگانی دیده می‌شود که در میان آثار شخصیت‌های اندیشه ی مارکسیستی بسیار دیده می‌شود، فی‌الباب مثال توجه و علاقه وی به فرهنگ مهری با این جمله که «در فرهنگ مهری طبقات دیده نمی‌شود» برای هر شنونده و خواننده‌ای شبه‌برانگیز است. و شگفت‌ آورتر اینکه در رونمایی از کتاب «نارسیا» وی هخامنشیان را امپریالیست  می‌ داند! این نکته را هم باید افزود که اینگونه عملکردها در برابر پژوهش‌های دقیق و ژرفی که عمدتاً دارای دو ویژگی آکادمیک و ملی ‌گرایی بودند و دست‌کم پس از انقلاب مشروطه در دارالفنون و دانشگاه تهران جرقه هایش زده شد، ناتوان و در میان آحاد مردم بی‌­اثر بود.

 سخنان صادقی در این همایش نخست (هنرهای آیینی در ایران) آنچنان غیرعلمی بود که مورد توجه کسی یا گروهی قرار نگرفت، اکثراً با پوزخند از کنار آن رد شدند، تا آنکه در رونمایی کتاب «نارسیا» وی مسائلی را مطرح نمود که با توجه به عدم ارتباط موضوعات همایش ها با موارد مطرح شده توسط وی، می‌توان به پروژه‌ی تعریف شده صادقی پی برد. به عبارت دیگر، صادقی تلاش می‌کند در هر کجا که می ‌تواند و تریبون یا قلم در اختیارش می ‌گذارند؛ پروژه ی خود مطرح نماید و این نکته باعث شد نگارنده این سطور به پاسخ برآید .

 در این دو همایش قطب الدین صادقی مواردی را مطرح می‌نماید که در اینجا تلاش می‌گردد یکایک مورد بررسی قرار گیرند، اما آشکار است که برخی موارد، تحقیقی دامنه‌دار را می‌طلبد . فی الباب مثال آنجا که صادقی می‌گوید «منشور کوروش عین به عین قانون حمورابی است» ، پاسخی که به نظر لازم و کافی می ‌آمد، ارائه شده است، اما گذاشتن متن کامل «منشور کوروش» و « قانون حمورابی» و مقایسه ی این دو با یکدیگر، و در نتیجه اثبات غرض ‌ورزی صادقی، در اینجا عملاً غیرممکن است (به دلیل حجم گسترده ی هر دو)، و یا در باب آیین مهر و یا تعریف اسطوره نیز به همین شکل .

 در ابتدا به بررسی سخنان قطب الدین صادقی در همایش نخست با عنوان «هنرهای آیینی در ایران» در اسفند  ماه ۱۳۹۴ می ‌پردازیم.

 وی در این همایش گفت: «با استفاده از منابع و کتاب‌های تاریخی می‌توان فهمید که شخصیت ضحاک ماردوش دروغ سیاسی هخامنشیان و به ویژه کوروش هحامنشی است.» اما او در هیج جا اشاره‌ای به این منبع و کتب تاریخی نکرده و تا جایی که ما اطلاع داریم این جملات در هیچ اثر تاریخی مهم و قابل استناد علمی نیامده است و صراحتاً می‌توان گفت این جملات صرفاً ناشی از مخیله‌ی خود اوست. او در ادامه صحبت‌هایش فقط به یک کتاب، «تاریخ  ماد» ، نوشته ی  دیاکونف اشاره می‌کند که در جای خود به آن می ‌پردازیم.

 صادقی در ادامه می‌گوید: «درباره پیشینه اسطوره ضحاک نظریات بسیار متفاوتی وجود دارد. در برخی از منابع او به عنوان یک «شمن» معرفی شده و در برخی منابع دیگر یک «شاه – خدا» که پایتختش شهر بیت‌المقدس است. بنا به متون زرتشتی ضحاک یک دشمن خارجی است که کشتن او نمایانگر رفتن خشکسالی و آغاز بهار است. در برخی پژوهش‌های جدید نیز ضحاک را به عنوان یک پادشاه معرفی کرده‌اند. من بدون تاریخ هیچ چیز حتی ضرورت اسطوره را هم نمی‌فهمم» و در ادامه می‌گوید «فرضیه من این است که ضحاک اسطوره‌ها همان «اژی دهاک» یا «آستیاک» آخرین پادشاه قوم ماد است.»

 در ابتدا باید گفت صادقی نمی‌ داند که در متون کهن هم مانند برخی پژوهش‌ های جدید ضحاک را به عنوان یک پادشاه معرفی کرده ‌اید. نمونه‌ی بارز آن شاهنامه است. اما با تاکید باید گفت که ارائه‌ی یک فرضیه، فی باب مثال، شباهت یا حتی یکی دانستن ضحاک اسطوره ای با آستیاگ مادی، درست یا نادرست در هر حالت قابل تأمل تعقل و تقدیر و ارج است، اما نیازمند ارائه سندهای استوار، فاقد دوراندیشی و همراه با احتیاط است.

 از ویژگی‌های اسطوره که منجر شده است گروه‌های خاص علمی بدان توجه نشان دهند عدم مدلول معین است برخلاف تاریخ . این ویژگی ظاهرا زمینه‌ای شده است  تا هر کس بنا به فعالیت در حوزه ی خاص خود، در یک اسطوره ‌ی واحد به دنبال تعابیر و تفاسیر خود باشد.  پیش از این نیز بسیاری از شاهنامه پژوهان ایرانی این دست فرضیات را مطرح کرده بودند ، اما  با علم به مواد تاریخی و فارغ از ایدئولوژی سیاسی و تالی‌های فاسد ذهنی و بدون هرگونه هتک حرمت به شخصیت ‌های تاریخی و تحریف و دست‌اندازی در تاریخ.
نقشه ای که قلمرو پادشاهی های دوران ماد را نشان می دهد .

 

نقشه ای  که قلمرو  پادشاهی های دوران ماد  را  نشان  می دهد .

 

 این را هم باید افزود که صادقی اگرچه فرضیه‌ای را مطرح می‌کند، اما چنان این کار را به شیوه غیرعلمی پیش می ‌برد، و آنچنان از لحن قاطعی استفاده می ‌کند که گویی حقیقت محض است و این از ویژگی های بارز طرح‌هایی‌ست که به شکل مغرضانه و غیرعلمی طرح می ‌گردند، و در چنین شکلی دیگر دشوار است که بگوییم با یک «فرضیه» روبرو هستیم ، می‌دانیم که در گفتمان چپ، تاریخ محکوم بود، محکوم به تبعیت از الگوهای از پیش تعریف شده . بدین ترتیب این نوع پژوهش ‌ها به سبب آنکه صرفا اشاراتی نامطبوع بودند همواره تولید مزاحمت تلقی گردیده است. به همین دلیل این است که این نوع پژوهش‌ها هرگز نتوانست در میان مجامع و مراکز علمی و دانشگاهی سربرآورد . از سوی دیگر از بررسی گفته ‌های صادقی می‌توان دریافت که وی تفاوت میان «اسطوره» و «تاریخ» را درنیافته است، نه به خاطر فرضیه‌اش بلکه از آنجا که خود اقرار کرده که «بدون تاریخ اسطوره را نمی‌فهمد»، وی نمی‌داند اسطوره و تاریخ دو مقوله متفاوتند به این سبب تمیز این دو برایش دشوار است .

 من نیز هنگامی که در عنفوان نوجوانی بوده و آرام آرام با « اسطوره » و « تاریخ » آشنا می ‌شدم پی به وجه شباهت لفظی «اژیدهاک» و «ضحاک» بردم و گمان یکی بودن این دو شخصیت در ذهن جویای من نیز شکل گرفت ، غافل از آنکه میان اسطوره و تاریخ تفاوت است و ارائه‌ی فرضیه صرفا در حد فرض و گمان، دارای ضریب خطای بالایی‌ست. ذکر دو نکته در این مورد مهم است : نخست آنکه در تاریخ هم به بسیاری کسان برخورد می ‌کنیم که نام‌های یکسانی دارند، و دوم اینکه اگر ضحاک را آستیاگ ماد بدانیم پس تکلیف با جمشید و فریدون و … چیست و اگر گفته صادقی را که ریشه‌های منفورشدن ضحاک در میان مردم ایران را به هخامنشیان و کوروش نسبت می‌دهد، بپذیریم، تکلیف ما با عدم همسانی نوشتاری و گفتاری فریدون و کوروش چیست؟ به عبارت دیگر ، چرا کوروش که دست به چنین کاری زد، نتوانست نام فریدون را به نام خود نزدیکتر کند؟

 آشکار است که در اینجا نمی‌توان وارد تعریف ‌های اسطوره، تاریخ و ضرورت اسطوره شد ؛ چرا که خود مبحث بسیار گسترده و حجیم است، اما کوتاه باید گفت که اسطوره تعریف خاص خود را دارد. بنابراین می‌توان به پژوهش ‌هایی که در این باب انجام شده رجوع نموده تا تفاوت آن با تاریخ را دریافت .

 برخی مانند کریستین سن رازهای اسطوره را از منظر تاریخی کاویدند و برخی مانند ارنست کاسیرر و دیگران اسطوره را با فلسفه و یا زبان شناسی، برخی دیگر با سیاست و حکومت‌داری، کیهان‌شناسی، انسان­‌شناسی و حتی از منظر موسیقی و شعر و تراژدی (نمایش) مورد تحلیل و نقادی قرار دادند .

 اسطوره دارای کاراکترهای بسیاری است که نمی‌توان برای هرکدام از آنها به صرف همسانی نوشتاری یا آوایی، آنها را بر یکی از شخصیت‌های تاریخی منطبق کرد. اسطوره اگرچه به نوعی با تاریخ در پیوند است اما سوای مفهوم صرف تاریخی ست . به عبارت دیگر اسطوره پیش ‌درآمد تمدن‌های کهن (که برخی به نادرست «دوران پیش از تاریخ» گویند و به نظر نگارنده ‌ی این سطور بایست «دوران  کیانی» به کار برد) و سپس تاریخ است، پژوهنده تا اسطوره را درک نکند نمی‌تواند تمدن ‌های کهن و نیز تاریخ را دریابد.

از آنجا که صادقی در سخنان خود تنها به کتاب «تاریخ ماد» دیاکونف اشاره کرده است، احتمال می‌رود تنها منبع مورد وثوق و در واقع تنها منبعی ‌ست که ادعاهای خود را بر اساس آن بنیاد نهاده است، دکتر محمدعلی خنجی در رساله‌ای که به بررسی « تاریخ ماد » دیاکونف پرداخته، نزدیک به چهار دهه ی گذشته خطری را گوشزد کرد که می­‌تواند بر خوانندگان «تاریخ ماد» دیاکونف محتمل گردد،  او می‌نویسد: «دیاکونف مولفی واجد معلومات وسیع و کثیرالجوانب است، کتاب او حاوی ملاحظات و بررسی های ارزنده و مهم است، متاسفانه این اثر را نه تنها نظرهای کلی وی، غیرقابل قبول و بی‌ارزش می ‌سازد بلکه قاطعیت نابجای لحن تلقین‌آمیز او نیز آن تالیف را فاقد شایستگی می ‌کند. وی چه درباره ی مسائل ثابت شده و متحتم و چه در مورد مسائلی که به اثبات نرسیده و در احسن وجوه فرضی بیش نیست، با چنان لحن قاطع و بی ‌تزلزلی سخن می‌گوید که گویی از حقایق مثبت باشد، بدین سبب اتکا به آنچه وی چون حقیقت واقع معرفی می کند امری خطرناک است، استفاده از « تاریخ ماد» دیاکونف فقط با احتیاط و مراقبت فراوان باید صورت گیرد و قبل از هرچیز در نظر گرفته شود که تئوری تاریخی ‌ای که سراسر کتاب وی را تحت تاثیر قرار داده، نادرست است» در واقع دیاکونف، مسایلی را که خود نیاز به اثبات دارد به عنوان دلیل به کار می ‌برد و این درحالی ‌ست که تجربه نشان داده است که چپ‌گرایان ایران توجه خاصی به دیاکونف دارند، البته از این نکته غافل نشویم که دیاکونف هم مارکس را مورد توجه داشت، در «تاریخ ماد» دیاکونف ما به کلیدواژگانی برمی‌خوریم که می‌توان به فراوانی آن را در آثار مارکس دید، کلیدواژگانی همچون برده ‌داری، نظام فئودالی، عدم مالکیت خصوصی، جامعه ی طبقاتی، وضعیت توده‌های ستمدیده، وضعیت بردگان در مناسبات تولید، تقسیم ثروت و مبارزات طبقاتی و … به عنوان مثال دیاکونف می‌نویسد : «تاسیسات جامعه طبقاتی در آن دوران به وضع عجیبی متداخل شده و درهم آمیخته و در کنار هم زیسته و دائما با یکدیگر در مبارزه بودند …» همانگونه که پیش­تر اشاره‌ای کردم در گفتمان چپ، تاریخ محکوم بود به تبعیت از الگوهای از پیش تعیین شده­ و بدین سبب بود که تحقیق در تاریخ جای خود را به تطبیق واقعیت با فرضیات می ‌دهد، دیاکونف نیز مستثنی نبود او نیز مسائلی را که خود نیاز به برهان داشت به عنوان دلیل بکار می‌برد به عنوان نمونه معلوم نیست که دیاکونف چگونه به این نتیجه رسیده است که اورارتو دارای نظام برده ‌داری بوده است و چگونه می‌تواند این گفته‌اش را ثابت کند؟

 صادقی در جای دیگر آورده است : « پادشاهان هخامنشی برای مبارزه سیاسی با مادها و نابودی تفکر و دین مهری یا میتراییسم شخصیت ضحاک را به یک مار مغز انسان‌خوار، تحریف و سرزمین مادها را به عنوان یک مکان نجس معرفی کردند. »

 از زمان تاریخ‌نگاران یونانی تاکنون کسی منکر این بوده که کوروش نوه ‌ی دختری آژیدهاک بود. با مراجعه به متون تاریخی می‌توان دریافت که هخامنشیان به هیچ وجه با مادها مبارزه سیاسی نداشتند، چه بسا که بسیاری از بزرگان دربار هخامنشی مادی بودند چنانکه هرودوت در بسیاری جاها به جای استفاده از هخامنشیان از واژه مادها استفاده نمود.

 در تغییر شاهنشاهی مادی به شاهنشاهی هخامنشی تمام سرزمین‌های تحت اختیار مادها به هخامنشیان منتقل شد. این، به این دلیل بود که در حقیقت، تغییر سلطنت در یک خانواده و از دست یکی از اعضا به دست دیگری سپرده شد تا پیش از کوروش ، انشان که بخشی از قلمرو مادها بود به پایتخت هخامنشی برگزیده شد و سرتاسر قلمرو مادها به شاهنشاهی هخامنشی پیوست و بعد از بنیادگذاری حکومت هخامنشی بسیاری از سران مادی را در مقامات و تشکیلات لشکری و کشوری هخامنشی همچنان باقی ماندند.

 صادقی باید از خود بپرسد که ، چرا در سرتاسر حکمرانی کوروش که در میان مادها و چه دیگر ساتراپ‌ها هیچ شورش و یا درگیری و اختلاف درون مرزی گزارش نشده است؟ در جنگ ایرانیان و آتنی­‌ها موسوم به « ماراتون » فرمانده ی سپاه ایران ، «داتیس » مادی بود و مادها به عنوان بهترین افراد جنگی سپاه ایران (هخامنشی) محسوب می‌شدند . از سوی دیگر با نگاهی به نقش­‌های تخت جمشید و تصویر مادها و پارس­‌ها که دست بر شانه­‌های یکدیگر گذاشته‌اند ، می توان به اتحاد ماد و پارس پی برد . همچنین در سنگ­‌نوشته­‌های نقش رستم، شوش، بیستون، تخت جمشید در همه موارد که اقوام (ساتراپ‌های) سرزمین ایران نام برده شده، نخست پارس و بلافاصله بعد از آن ماد را نام برده‌اند، و این نشان از اهمیت ماد در نزد پارسیان داشت.

 


نگاره ی اشراف و  بلندپایگان ماد و  پارس در بخش شمالی پلکان شرقی کاخ آپادانا

 

 آیین مهر یا مهرپرستی یا میترائیسم با وجود آنکه لبریز از رمزها و رازهاست و هنوز چند و چون آن بر ما کاملا روشن نیست، صادقی را شیفته خود کرده این درحالی ست که این آیین، بخشی از اسطوره‌ی ایرانی­‌ست همان اسطوره‌ای که صادقی اقرار به عدم درکش کرده است. باید اشاره کنیم که در  هیچ منبع تاریخی به ارتباط میان مادها و آیین مهر اشاره نشده است.

  صادقی در ادامه می‌گوید: «انتخاب «دیاکو» به عنوان نخستین پادشاه حکومت مادها براساس رای و پیمان مردم بوده و من در هیچ منبعی «فره» یا عامل غیرزمینی در انتخاب او به این پست ندیده‌ام . »

 قطب الدین صادقی نمی‌داند که چهار پادشاه بر مادها حکمران بودند که هریک حکومت را از پدر به ارث بردند.

 نخستین آنان دیاکو بود پس از آن فرزندش فرورتیش به مدت ۲۲ سال بر حکومت راند  و پس از آن پسرش بر مسند قدرت نشست که هرودت نام او را کواکسار نوشته اما در کتیبه داریوش اول در بیستون هوخشتره نوشته شده است، نگارنده این سطور بر این باور است که هوخشتره از دو بخش تشکیل گردیده است «هئو» به معنای نیک و «خشتره» به معنای شهریار که «خشایار» نیز از همان است، در مجموع هوخشتره به معنای «پادشاه نیک» است و من بر این گمان هستم که هوخشتره لقبی بود که بر کواکسار نهاده شده است، او که از تجربه تلخ پدرش در جنگ با آسوریان به نیکی آموخته بود که باید سپاه ورزیده‌ای را تربیت کند و نه تنها آسور را مغلوب بلکه سکاها را نیز به تحت پادشاهی مادها درآورد و مرزهای ایران مادی را بیش از پیش گستراند، در نزد ایرانیان ملقب به «هوخشتره» یا همان «پادشان نیک» شد. واپسین پادشاه مادها نیز فرزند هوخشتره بود که با نام‌های مختلف میان متون یونانی و ارمنی و بابلی و … آمده، برخی آستیاگس، یا آستیاگ یا آستی­گاس و برخی مارآپاس و نیز آژیدهاگ آورده‌اند به گفته هرودت ۳۴ سال حکومت راند، آستیاگ حکومتی را از پدر به ارث برد که با سرکوب و تحت اطاعت درآوردن لیدی‌ها و آسوریان، به جایگاه بزرگترین حکومت جهان باستان دست یافته بود، پس از آستیاگ، نوه‌اش کوروش، فرزند ماندانای مادی بر وی غلبه و بر تخت شاهی نشست و راه هوخشتره را ادامه داد به گونه‌ای که جنگ با بابلیان، از اهداف ناکام مانده‌ی مادها بود که کوروش به آن جامه‌ی عمل پوشاند.

 حسن پیرنیا، مشیرالدوله در کتاب سه جلدی « تاریخ ایران باستان » می‌نوسد: «مورخین یونانی تا صد سال پس از انقراض دولت ماد مکرر بجای کلمه پارسی، مادی، استعمال کرده و جنگ‌های پارسی­‌ها با یونانیان را جنگ­‌های مادی نامیدند، اطلاق اسم مادی به پارسی اشتباه یا خلط مبحث نیست، زیرا همان هرودت که تاریخ ماد و پارس را نوشته، مکرر در کتاب خود بجای پارسی، مادی استعمال کرده و جهت هم معلوم است، یونانی­‌ها می‌دیدند که قوم پارسی و مادی از هر حیث از یک ملت­‌اند و چون مادی­‌ها زودتر از پارسی­‌ها قدم به عرضه تاریخ گذاشته بودند، گاهی پارسی را همچنان مادی می­‌گفتند … باید معتقد باشیم که در سلطنت [ پادشاهی] اژدهاک سلطنت [ پادشاهی ] ایران از سلسله مادی ایرانی به سلسله پارسی ایرانی انتقال یافت، چنانچه در قرون بعد سلسله هخامنشی با اندکی فاصله به سلسله اشکانی و بعد به سلسله ساسانی رسید .. محققین نیز همین نظر را داردند ازجمله نولدکه می‌گوید : « امپراطوری [ شاهنشاهی] ماد بدست کوروش منهدم نشد و فقط تغییر شکل یافت» پیرنیا در جای دیگر می­‌افراید: «مادها، برای نخستین بار، تسلط مردمان سامی­‌نژاد [بین النهرین] را در آسیای غربی متزلزل کرده و شالوده برتری آریان‌های ایرانی را در مشرق قدیم ریختند، دولت هخامنشی کاری را که مادها شروع کرده بودند، ادامه دادند، این نکته یکی از جهاتی­‌ست که محققین، دوره هخامنشی را متمم [یا مکمل ] دوره مادی می­‌دانند، با انقراض دولت ماد هیچگونه تغییر اساسی در سیاست داخله یا خارجه در ایران روی نداد، فقط یک سلسله ی ایرانی جای سلسه ی ایرانی دیگر را گرفت و پارسی‌ها همان نقشه دولت ماد را تعقیب و اجرا کردند .»

 در باب دین هخامنشیان هم به ویژه در دوران کوروش واقعیت این است که هنوز تاریخ‌نگاران و  باستان‌شناسان به دلیل آنکه در زمان کوروش دین رسمی وجود نداشت و به تعبیر امروزی، دارای نظام سکولار بود نتوانستند نظری را با قطعیت اعلام کنند، شاید به این دلیل باشد که ما هنوز نتوانستیم، چه در متون کهن ایرانی یا یونانی و چه در کاوش­‌های باستان­‌شناسی آثاری از نیایشگاه‌ها و معابد هخامنشی به دست آوریم، اگرچه کسانی مانند مرتضی ثاقب فر و ژاک دوشن گیمن فرانسوی و ایرانشناسان غربی دیگر به پژوهش‌های ژرفی در این مورد دست زدند.

 صادقی می­‌افزاید: «هیچ منبعی اشاره به طبقه‌بندی جامعه در فرهنگ مهری نکرده است»

 اگرچه برخی، طبقات مردمی در آیین مهر را از همان سنخی می­‌بینند که در عرفان ایرانی پله پله (به تعبیر زرین کوب)، از مرید تا مراد حضوری دوباره یافته است، اما برخی دیگر مانند قطب الدین صادقی آن را جامعه‌ای فاقد طبقه می­‌دانند، آنچه مهم است ارائه فرضیات فاقد ایدئولوژی ذهنی است، نمی­‌توان چنان از «عدم طبقات مردمی در آیین کهن مهر» سخن راند که گویی «نظام تخیلی مارکسیستی برای نخستین و آخرین بار» در آن دوران شکل گرفته است.

 قطب الدین صادقی در جای دیگر می­‌گوید: «نخستین بار با شخصیت کوروش است که ما با پدیده‌ای به نام «فره ایزدی» یا « شاه –خدا» روبه‌رومی‌شویم.»

 جعل واژه ی «شاه خدا» را که تاکنون در هیچ کجا دیده نشده است می‌توان به هنرهای آقای صادقی افزود. از سوی دیگر ادعای کشف «نخستین فره» کمی جسورانه است اما می‌توان آن را به به عنوان فرضیه‌ای درنظر گرفت، گرچه توجه به این نکته، که نمی‌توان یک عنصر ذهنی را از عدم تولید کرد، ملزم به واکاوی در اسطوره خواهیم بود، ما فره را در متون اسطوره‌ای بسیار می­‌بینیم و نخستین بار آن را به جمشید نسبت می­‌دهند اما نکته قابل تامل آنکه بسیاری معتقدند «فره» در مفاهیم اندیشه کهن برابر «کاریزما» در اندیشه­‌ی مدرن است، ماکس وبر ، جامعه‌شناس و سیاستمدار آلمانی سده نوزدهم در بررسی گونه­‌های اقتدار و تحلیل ارزش آن در نظام سیاسی و اجتماعی، «فره» را «کیفیتی فوق العاده» می‌داند که به شخص حالتی بی­‌همتا و حتی سحرگونه می­‌بخشد به شکلی که شخص دارای مقام کاریزماتیک می­‌گردد.

 صادقی می­‌افزاید :« هخامنشیان به هیچ عنوان حکومتی مردمی نبوده و آیین‌های پلیدی را بر جای گذاشتند. پادشاهان این قوم حتی ماسک به چهره می‌زدند تا مردم عادی صورت آن‌ها و فره دروغینشان را نبینند» قطب الدین صادقی می‌بایست به روشنی این گفته‌ی خود را با ذکر منبع توضیح دهد و این آیین­‌های پلید را که مدعی وجود آنها شده، نام برده و مفصلا شرح و توضیح دهد، همچنین منابع موثقی را برای این ادعایش که پادشاهان هخامنشی ماسک به چهره می­‌زدند را ارائه نماید در غیر این صورت این گفته‌ی صادقی را صرفا می‌توان «بی­‌پایه و اساس ناشی از گسست خرد» نامید و لاغیر.

 وی  ادامه می­‌دهد: «منشور کوروش کپی‌برداری عین به عین از قانون‌نامه حمورابی است.»

 حسین بادامچی در پژوهش­‌هایش مندرج در کتابی تحت عنوان «قانون حمورابی ترجمه از متن اکدی» به این مساله اشاره می­‌کند که، دست‌کم قریب به ده مورد دیگر نیز قانون نامه مربوط به دوران‌های پیش از دوران حمورابی و مشابه قانون حمورابی  یافت شده است و نیز نزدیک به پانصد و پنجاه مورد قانون نامه کوچک و بزرگ مربوط به دوران پس از حمورابی کشف شده است و اکثرا در موزه ی لوور پاریس نگهداری می­‌شوند.

 کسانی که منشور کوروش را با قانون حمورابی پیوند می­‌زنند ظاهرا به دلیل شهرت قانون حمورابی و عدم شناخت قانون­‌های دیگر است، نکته مهم اینکه باتوجه به آن­که قانون حمورابی کهن‌تر از منشور کوروش است، اگر کوروش آن را از حمورابی کپی‌برداری و تقلید نموده اصولا می‌بایست متنی گسترده‌تر و مفصل‌تر از قانون حمورابی از خود بجای می‌گذاشت، حتی در صورتی که بپذیریم منشور کوروش از قانون حمورابی الگو گرفته شده است (نه کپی برداری) از ارزش اثر نمی­‌کاهد . امروزه نیز دولت های مختلف از قوانین یکدیگر الگوبرداری می­‌نمایند، اما واقعیت این است که قانون حمورابی و منشور کوروش هیچ سنخیتی با یکدیگر ندارند، قانون حمورابی در باب قوانین کیفری و جزایی است و منشور کوروش یک بیانیه‌ی سیاسی است. آنچه حمورابی ارائه نمود یک قانون نامه است و آنچه که کوروش ارائه کرد، یک منشور یا بیانیه است. هر دو ذاتا با یکدیگر متفاوتند کوروش در منشور خود به یک واقعه خاص اشاره می­‌کند، این اشاره به یک واقعه در قانون حمورابی دیده نمی­‌شود، اگرچه قانون حمورابی با مقدماتی عدالت­‌منشانه آغاز می‌گردد، اما شدیدترین و سخت‌ترین قوانین حقوقی نیز در آن لحاظ شده است، منشور کوروش نه در سبک ادبی، نه در جنس و شکل و نه در مضمون و محتوی هیچ وجه شبه‌ای با قانون حمورابی ندارد قانون حمورابی به شکل ستون ایستاده از جنس سنگ و منشور کوروش استوانه‌ی کوچکی از جنس خشت خام  است. در سبک ادبی نیز قانون حمورابی از سه بخش تشکیل شده است بخش نخست مقدمه‌ای‌ست کوتاه در باب فعالیت­‌ها و عملکردهای حمورابی همراه با دو ویژگی مدح و اغراق،  بخش دوم که عمده بیشتر قانون­‌نامه را در بر می­‌گیرد دارای مواد حقوقی و جزایی است که گاه بسیار ظالمانه است یک نمونه آن حکم اعدام در برابر جزای تهمت قتل است (بند اول) و بخش سوم نفرین‌نامه‌ای‌ست تند و شدیداللحن در  برابر کسانی که قوانین را دست‌کم بپندارند یا دستکاری نمایند.

 در حالی که منشور کوروش را نمی­‌توان به این سه بخش تقسیم کرد . در باب مضمون و محتوی نیز قانون حمورابی یک قانون­‌نامه جزایی و کیفری است و منشور کوروش یک بیانه‌ی سیاسی‌ست. منشور کوروش دربرگیرنده‌ی براندازی رسم کهن برده‌داری است که انقلابی عظیم در نظام سیاسی ایران و سپس جهان قلمداد می­‌گردد ، آثار این انقلاب بزرگ هنوز در حوزه‌ی حقوقی محفوظ است چنانچه کسی نمی‌تواند داعیه حقوق بشر را به حمورابی منسوب نماید. دوران پادشاهی هخامنشی از آن جهت برای ایران و جهان اهمیت دارد که نمونه‌ای آرمانی از «سیاسات» است و به تعبیر هگل، فیلسوف آلمانی سده نوزدهم تاریخ جهان از ایران هخامنشی آغاز می­‌گردد، هگل در کتاب «عقل در تاریخ»، در ایران، «یگانگی» می‌بیند که به تعبیر او «گوهر ناب» است و این یگانگی را حتی از منظر جغرافیای طبیعی نیز می­‌کاود، او نظام سیاسی هخامنشی را نخستین دولت (به مفهوم دقیق و مدرن سیاسی ) می­‌داند. می­‌دانیم که آلمان روزگار هگل دارای حکومت­‌های محلی متعددی بود، هگل با گلایه از این وضعیت سیاسی، پس از آنکه می‌گوید «آلمان دیگر دولت نیست» به نظام سیاسی هخامنشی (به ویژه زمامداری کوروش) اشاره می‌کند و آنرا به تعبیر دکتر جواد طباطبایی دارای دولتی بر پایه «وحدتی در وحدت و کثرت» می­‌داند و البته این یکی از ویژگی­‌های حکومت نظام­‌مندی‌ست که به تعبیر هگل «نخستین دولت در مفهوم مدرن آن» قلمداد می­‌گردد، هگل وحدت میان وحدت در کثرت را از آنجایی می­‌گو­ید که ایران هخامنشی، کشوری پهناور با کثرت اقوام همراه با وحدت در نظام سیاسی (شاهنشاهی- رایش) بود، همین مساله توجه هگل و دیگران را جلب کرد و پایه‌های آلمان یکپارچه امروزین را به وسیله ی بیسمارک بنا نهادند.

 اما صادقی ادعا کرده که منشور کوروش عین به عین از قانون حمورابی کپی شده است . حال با این تفاصیل باید از قطب الدین صادقی خواست که چند جمله‌ی مشترک در قانون حمورابی و منشور کوروش را مثال زده و ارائه دهد ؛ در غیر این صورت ذهنیت و مطالعات تاریخی قطب الدین صادقی را می‌توان به آسودگی، هذیان ذهنی تلقی کرد.

 صادقی در جای دیگر آورده است: «او [ کوروش ] در این منشور ۱۲ بار می‌گوید که خدایش «مردوخ» است.»

 کوروش در هیچ بخش یا سطری از منشور نگفته است که خدایش مردوخ یا مردوک است بلکه در چند جا اشاره کرده است که مردوک خدای بابلیان او را در فتح بابل یاری کرده است و این برخلاف دیگرانی همچون مورسیلیس یکم  پادشاه هیتی و یا شوتروک نهونت پادشاه ایلام بود که با فتح بابل تندیس مردوک را به غنیمت گرفتند، بیش از این نمی‌توان از این منشور بگوییم، این منشور امروزه به زبان فارسی و چندین زبان زنده دنیا ترجمه و چندین نقد و تحلیل بر روی آن انجام شده است و قابل دسترس می‌باشد، صادقی منشور را یا نخوانده است یا مغرصانه گفته که «او در این منشور ۱۲ بار می‌گوید که خدایش مردوخ است.» در هر حال آنچه که امروز حقوق بشر مدرن نامیده می­‌شود را می‌توان شمه‌هایی از آن را در آثار کهن پیشینیان دریافت، تاثیرگذاری منشور کوروش بر حقوق بشر مدرن غیرقابل اغماض است، به عبارت دیگر به منشوری که در سطوح جهانی و آکادمیک مطرح  و نخستین سند تاریخی در باب حقوق بشر قلمداد می‌شود و در دهه ی پنجاه خورشیدی نسخه‌ای از آن در دفتر سازمان ملل در نیویورک نگهداری شد با اینگونه نظرات غیرعلمی خدشه‌ای وارد نمی­‌گردد.

 صادقی درجای دیگر گفته است: « در فرهنگ ماد، شیر و همچنین مار تقدیس شده و گاو نفرین می‌شد، اما کوروش دقیقا بر عکس این جریان عمل کرد» او غاقل است که این مساله نه به فرهنگ ماد ارتباط دارد و نه به کوروش، بلکه اصلاحاتی است که زرتشت در مهرپرستی اعمال کرد به عبارت دیگر زرتشت «الهه مهر» را از حالت خدایی به شکل «ایزدمهر» درآورد. در کیش مزدیسنا در میان ایزدان و امشاسپندان بسیار، هیچکدام  والامقام‌تر از مهر نبود برخی دیگر از باورهای آیین مهر نیز به آیین زرتشت راه یافت نمونه آن باور به تقدس چهار آخشیج (عنصر) آب و باد و آتش و زمین بود.

 شیر در میان هخامنشیان نه مقدس بلکه ارجمند و نماد قدرت بود، مار به دلیل آنکه آسیب رسان کشتزارها بود از تقدس خارج و به رده خرفستران پیوست گاو، گوساله و گوسفند، خروس همچنان مقدس مانده و مقدس‌تر شدند به گونه‌ای که گوساله (برخی به اشتباه گاو می‌گویند) که در میترایسم قربانی می­‌شد در مزدیسنا قربانی گوساله ناصواب شمرده شد، قربانی کردن حیوانات که ریشه در باورهای خرافی دوران­‌های پیش از باستان (کیانی) دارد و در میان جوامعِ همگام با مدرنیته یک عملکرد ناقض حقوق حیوانات محسوب می­‌گردد و مدتهاست که به فراموشی سپرده شده، نخستین بار به وسیله زرتشت ممنوع اعلام شد.

 قطب الدین صادقی مدعی است «معماری تخت‌جمشید هم دقیقا کپی‌برداری از معماری آشوری است. به طور کل جهان‌بینی و تفکر کوروش بین‌النهرینی و ضد ایرانی است.»

 واقعیت این است که او نمی­‌داند، هنر هخامنشی (در اینجا به صورت اخص معماری) هنر ساده‌ای تلقی نمی­‌گردد، هنری بود پیچیده با تلفیقی از سبک­‌ها و درون مایه­‌ها و مضامین گوناگون، از ویژگی­ های هنر باستان، یکی هم این است که تبادلات و داد و ستد­های فرهنگی و هنری را میان اقوام مختلف می­‌توان مشاهده کرد، گاه جامی سفالین را در تپه‌ای جیرفت می­‌توان یافت که نمونه‌ی دیگر آن را در کاوش­‌های اورارتو به دست آمده است، این نوع تاثیرپذیری هنرها را امروزه نیز می‌توان مشاهده کرد گاه یک اثر هنری در شرق جهان معاصر برابری می‌کند با یک اثر هنری دیگر در ورای غرب.

 این تبادلات فرهنگی در دوران هخامنشی به دلایل گوناگون از جمله گستره ی پهناور شاهنشاهی هخامنشی و به تابعیت درآمدن بسیاری از اقوام بین النهرین و حتی یونان  به زیر نظام شاهنشاهی ایران به اوج شکوفایی خود درآمد ضمن آنکه معماران و هنرمندان هخامنشی با مهارت و توانمندی بی­‌همتایی توانستند عناصر اقوام تحت تابعیت خود را به یکدیگر مرتبط کرده و هنر خاص خود را بیافرینند، معماری تخت جمشید به هیچ عنوان کپی‌برداری از معماری آشور نیست، معماری تخت جمشید تلفیقی بسیار زیبا، دقیق و پیچیده از هنر ایرانی صرف، همراه با عناصری از هنر اقوام دیگر تحت تابعیت آنان است، بدین ترتیب تخت جمشید به شکوه و عظمت خاصی می‌رسد که در معماری اقوام دیگر دیده نمی­‌شود.

 نکته‌ی دیگری که می‌توان در اینجا به آن اشاره کرد حضور چشمگیر مادها در تخت جمشید است، پیشتر نیز اشاره کردم که مادها در دربار و ارتش هخامنشی جایگاه و مقام و منصب ویژه‌ای داشتند، بخش شمالی پلکان شرقی آپادانا دارای سه ردیف است، اگر هواداران اندیشه مارکس دل آزرده نشوند بایست از دو واژه ی «اشراف­‌زادگان» و «صاحب‌منصبان عالی رتبه» استفاده نمایم که در دو ردیف پایینی این پلکان دیده می‌شوند. این افراد دارای دو نوع لباس می‌باشند برخی لباس هخامنشی و برخی دیگر لباس مادی به تن دارند، و یکی در میان ایستاده دست بر شانه‌های یکدیگر گذاشته‌اند.

 قطب الدین صادقی در ادامه می­‌افزاید: « در فرهنگ طبقاتی و اشرافی هخامنشی کشتن گاو نخستین و کیومرث به ضحاک نسبت داده می‌شود .»

 به ظن قوی قطب الدین صادقی با به کارگیری «فرهنگ طبقاتی و اشرافی هخامنشیان»، متصور شده است که حکومت مادها  سوسیالیستی _ مارکسیستی بوده است. معلوم نیست صادقی به استناد  کدام منبع مدعی‌ست که هخامنشیان کشتن گاو و کیومرث را به ضحاک نسبت دادند؟ از هخامنشیان هم بگذریم، به استناد کدام منبع پیوندی مستقیم میان ضحاک با کیومرث برقرار کرده؟ صادقی نمی­‌داند که در اساطیر ایرانی کیومرث اولین مخلوق خدا (مانند آدم در ادیان سامی) و پس از آن سیامک، هوشنگ، طهمورث و جمشید بود، هیچ گونه منبع و ماخذ معتبری را نمی­‌توان یافت که میان ضحاک با کیومرث بلاواسطه ارتباط برقرار کند و ضحاک را به کشتن کیومرث متهم کند، این فقره نیز یکی دیگر از مصادیق بدفهمی صادقی و خلط مفاهیم اسطوره و تاریخ از سوی اوست، صادقی تا پایان جعلیاتش توضیح نمی­‌دهد که چگونه روایات اسطوره‌ای را به تاریخ هخامنشیان پیوند می‌دهد گویا دلیل خردپذیری برای مدعیات خود در دست ندارد و تنها در پی دامن زدن به مباحث قومی و قبیله‌ای است.

 صادقی در جای دیگر گفته است: « مار در فرهنگ مهری که نماد «خرد» و «زمین» بود در باور هخامنشی به نماد اهریمن و دشمن اندیشه و مغزخوار تبدیل می‌شود. این مسایل همه جعلیات هخامنشیان است» و در جای دیگر  آورده: «مار نخستین ایزد است و قداست بزرگی دارد.»

 مار و کژدم در آیین مهر و نقوش بجا مانده از آن بسیار دیده می‌شوند، اما مار هرگز نماد خرد و زمین نبود و هرگز قداست نداشت، البته این نکته را که «مار نخستین ایزد است» را نمی­‌دانیم و هنوز بر کسی معلوم نشده است و ما در شگفتیم که صادقی چگونه به این نتیجه رسیده است.

 اما زمانی که مهر موفق به کشتن گاو می‌شود و خون و نطفه گاو، به عنوان سرچشمه حیات، بر زمین جاری می­‌شود، مار و کژدم به عنوان نیروی شر ظاهر می­‌گردند و با نیروی خیر (سگ) می­‌جنگند، اگرچه برخی از اسطوره‌شناسان معتقدند که در هنگام گرفتن گاو توسط مهر، مار ملازم او نیز بوده است، اما به هر روی مار در پایان، همراه با کژدم به عنوان نیروی شر ظاهر می­‌گردند به هر حال در فرهنگ باستانی ایران مار به دلیل آسیب‌رسانی به انسان و نیز کشتزارها، ارجی نداشته و در مجموعه­‌ی خرفستران یا جانداران موذی قرار می­‌گرفته است.

 


تندیس کورش بزرگ در  پارکی در شهر سیدنی استرالیا

 

 وی همچنین در همایش دیگری با عنوان در همایش رونمایی از کتاب «نارسیا» در سالن مشاهیر تئاترشهر در روز یکشنبه نهم خرداد ماه ۱۳۹۵ می­‌آورد:«در دوره هخامنشی، تمام هنر، طبقاتی، ضدمردمی و در راستای امپریالیسم هخامنشی است.» این گفته ضمن بی­‌اعتباری علمی و آکادمیک ناشی از فقدان مستندات تاریخی، لبریز از اندیشه ایدئولوژیکی مارکسیستی‌ست و پیشتر در سطور فوق در مورد تحریف تاریخ از سوی هواداران اندیشه جپ توضیحاتی داده شد.

 وی ادامه می­‌دهد:«نقوش تخت جمشید هم بیانگر این است که در این دوره مردم بی­ ارزش بوده­‌اند» وی باز هم به دلیل ضعف در پژوهش به بیراهه رفته است. او نمی­‌داند برای بررسی «حقوق شهروندی» نباید به نقوش تخت جمشید مراجعه کند، قرار نیست در نقش های تخت جمشید به همه مفاهیم علوم اجتماعی پرداخته شود! هرچند شمه‌های از آن را می‌توان در هرجا جستجو کرد، اما ارزش داشتن یا نداشتن مردم ارتباط به نقش های تخت جمشید ندارد . برای بررسی حقوق مردم در دوران هخامنشیان می­‌توان به الواح کشف شده در تخت جمشید مراجعه کرد ؛ الواحی که « موسسه شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو » سالهاست پژوهش­‌های گسترده‌ای را بر روی آنها آغاز کرده که هنوز هم ادامه دارد . این الواح مورد نظر کسانی مانند ارنست هرتسفلد و یا خانم هاید ماری کخ، عبدالمجید ارفعی و شاهرخ رزمجو و بسیاری از پژوهشگران دیگر ایرانی و غیرایرانی است.

 هاید ماری کخ  طی پژوهش‌های گسترده و دامنه‌دار خود و مندرج در کتاب «از زبان داریوش» می­‌آورد: «این لوح­‌ها می‌گویند که در نظام او (داریوش) حتی کودکان خردسال از پوشش خدمات حمایتی اجتماعی بهره می­‌گرفتند، دستمزد کارگران بر نظام منضبط مهارت و سن، طبقه‌بندی می­‌شد، مادران از مرخصی و حقوق زایمان و نیز «حق اولاد» استفاده می­‌کردند دستمزد کارگرانی که دریافت اندک داشتند با جیره­‌های ویژه ترمیم می­‌شد تا گذران زندگی­‌شان آسوده­‌تر شود، فوق‌العاده «سختی کار» و «بیماری» پرداخت می­‌شد، حقوق زن و مرد برابر بود و زنان امکان این را داشتند که کار نیمه وقت انتخاب کنند تا از عهده­‌ی وظایفی که در خانه و به خاطر خانواده داشتند برآیند.»

 صادقی در ادامه می­‌گوید: « می­‌دانم پان ایرانیست­‌ها از سخن من خوششان نمی­‌آید. » از آقای قطب الدین صادقی باید پرسید که چه کسی از سخنان غیرعلمی و غیرآکادمیک و سخنانی بدون استناد به منابع موثق و بی­‌پایه و اساس خوشش می­‌آید ؟ ضمنا باید یادآور شد که تمام مردم ایران از سنگ‌اندازی هواداران اندیشه ی چپ بر تاریخ ایران رنج می‌برند.

 در پایان باید یادآور شد که سنجش و نقد کاری ست برای نشان دادن ارزش­‌ها و کاستی­‌ها ؛ و منتقد در گام نخست باید از دانش و خرد بایسته برای این کار برخوردار باشد. نقادی مقوله‌ای‌ست صعب و نشستن بر تخت نقادی سیاوش­ وار عبور از آتش را می‌طلبد . نقاد تا به برهان قاطع روی نیاورد سخنش راه به جایی نمی‌برد . پژوهشگر بایست رنج پژوهش را با جان بخرد و در راه پر و پیچ و خم پژوهش کمر همت ببندد . نقادی نه از سر ذوق است و نه از قریحه‌ی حس، نقادی از سر اندیشه است و لاغیر و آنهم اندیشه­‌ی فاقد ایدئولوژی .

 آنچه وی مطرح کرد نه یک «نقد علمی بر تاریخ» و نه یک «آزمایش فرضیه» است بلکه صرفا از نوع «تحریف تاریخ»، «نشر اکاذیب» و «توهین به یک شخصیت تاریخی درگذشته» است، اینجاست که می­‌بایست وی را به سخن سنجی و مداقه کلام دعوت نمود.

 در سال ۱۳۶۰ همزمان با تغییر نام خیابان کورش به خیابان علی شریعتی، آقای صادق خلخالی کتاب کورش دروغین و جنایتکار را نوشت و درصدد تخریب تخت جمشید با ماشین آلات مکانیکی برآمد ؛ اما مردم با خوابیدن روی زمین تخت جمشید و بدون صدا، فریاد زدند خاک تخت جمشید با خون آنان در پیوند است. او نتوانست به نیت خود برسد، اما کسانی مانند قطب الدین صادقی و امثال او ، پس از سجده بر مرده ریگ مارکس، همان کار را می‌کنند .اگرچه این بار با ماشین آلات مکانیکی نیست اما گوهر هر دو عمل یکی­‌ست. این­گونه اعمال یادآور سخنی از جواد طباطبایی، فیلسوف معاصر است که می­‌گفت در ایران همه چیز متولی دارد به جز ایران.

برگرفته از تارنمای ایرانچهر به نقل از پایگاه خبرگزاری ایلنا

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید