نگاه روز
او را هرگز نبخشیدیم
- نگاه روز
- نمایش از شنبه, 18 دی 1389 11:11
- بازدید: 2806
برگرفته از روزنامه شرق
به مناسبت سالروز اعدام صدام
او را هرگز نبخشیدیم
ماندانا تیشهیار
چند شب پیش مشغول مطالعه جلد پنجم یادداشتهای اسدالله علم- وزیر دربار محمدرضا پهلوی- بودم که در یادداشتهای روز سهشنبه 9 اردیبهشتماه 1354 به مطالبی در مورد سفر صدام حسین- معاون رئیسجمهور عراق در آن زمان- به ایران و دیدارش با شاه برخوردم. علم که از نوشتههایش این طور برمیآید که شخص تیزهوش و واقعبینی بوده، صدام را اینگونه وصف کرده است: «صدام حسین که در عکسهایش خیلی چاق و بدترکیب و بدخلق به نظر میرسد، درست برعکسِ عکس خودش است. مردی بلندقامت و نازکاندام و ورزیده و جوان و باهوش و خوشفیزیونومی است... در تمام این مذاکرات، من صدام را مرد وارد و با حسننیتی یافتم...»
در آن روزگار که مهر و امضای قرارداد الجزیره میان ایران و عراق هنوز خشک نشده بود و گفته میشد صدام از شدت خوشحالی انعقاد این قرارداد خواسته بود دست شاه را ببوسد، وزیر دربار شاه با آن همه فراست و زیرکی نتوانست دریابد که اتفاقاً عکسهای صدام بسیار گویاتر از ظاهرش خبر از درون این مرد میدادند.
اسدالله علم که چند ماه قبل از انقلاب در ایران روی در نقاب خاک کشید، هرگز نفهمید آن مرد «باحسننیت» چگونه بخشهای وسیعی از خاک ایران را به توبره کشید و وحشت و نفرتی عمیق از خود در میان مردمان این سرزمین بر جای نهاد.
ما هشت سال با عراق، نه اشتباه میگویم، با صدام جنگیدیم. ما شجاعانه در برابر او ایستادیم. اما در دل هراسی از این زنگی مست داشتیم. یادم میآید در آن دوران مادرم به خواهر کوچکم میگفت: «اگر غذایت را نخوری، میگویم صدام بیاید!» خیلی وقتها خواهر کوچولوی من از ترس لولوی صدام غذایش را تا آخر میخورد ولی باز شب که میشد، صدام میآمد. صدای موشکها و بمبها خواهر کوچولوی من و تمام مردم شهر را بیدار میکرد و همه با دلهره میگفتند: «صدام آمد!»
جنگ، جنگ یک ملت بود با یک دیو. ما مردم عراق را دشمن خود نمیدیدیم؛ هرچند در جبههها رودرروی آنها ایستاده بودیم. گویی در چهره تکتک آن مردم، فقط صورت صدام را میدیدیم.
جنگ تمام شد و دیو تنورهکشان به سوی دیگری حملهور شد. این بار تمام دنیا در برابر حمله او به کویت ایستادند و سرانجام غول را به شیشه بازگرداندند. ما اما خاطراتمان فراموش نشد. معلولان، شیمیاییها، شهدا و مفقودالاثرها از سال 67 تاکنون کنار ما زندگی کردهاند و ما گره در ابرو افکنده، به خشم نظارهگر ضعف روز به روز صدام بودیم. ما هرگز از رهبران کشورمان نخواستیم در آشتی را به روی او بگشایند و وقتی اعلام کرد ایرانیان میتوانند برای زیارت عتبات راهی عراق شوند، چه بسیار بودند مردان و زنان مومنی که گفتند: «تا او هست، نمیرویم. برای زیارت امامان آزادهمان، پا روی خون شهدا نمیگذاریم.»
ما از صدام دلخور بودیم و حاضر نبودیم به هیچ قیمتی او را ببخشیم. چند ماه بعد تلویزیونها به پایین کشیده شدن مجسمههای غولپیکر صدام را به نمایش گذاشتند و ما در سکوت و حیرت، شاهد شکسته شدن این بت بزرگ بودیم. اما هنوز خیالمان راحت نبود. صدام جایی پنهان بود. جایی در زیر زمین. در مکانی چنان دورافتاده که هفت ماه طول کشید تا پیدایش کنند. از زمین که بیرون آوردندش، هیبتی درست شبیه لولوی قصهها داشت. چهرهاش همچون اعمالش ترسناک بود. کمتر کسی را میشد یافت که دلش برای او بسوزد. دیو مفلوک قصه ما تاج و تخت قدرت و پسرانش را از دست داده بود و راهی بیغولهها شده بود، اما هنوز هم قابل ترحم نبود.
روزی که رادیو اعلام کرد قاضی دادگاه حکم اعدام صدام را صادر کرده است، در پاساژی حوالی میدان بهارستان بودم. ناگهان ولولهای به راه افتاد و مغازهداران به سمت مغازهای که متعلق به پدر یک شهید بود، رفتند تا به او تبریک بگویند. دوست خرمشهریام همان زمان تماس گرفت و گفت میخواهد شیرینی بدهد. مردم هنوز داغ به دل داشتند. و بالاخره صبح روز عید قربان در عراق، صدام اعدام شد... شنیدم که خیلیها گفتند: «مرگ برای او کم بود...کاش سالی، ماهی یا لااقل هفتهای او را شیمیاییشده نگه میداشتند تا قدری از درد و رنج سالیان ما را بچشد.»
صدام مرد؛ اما گویی قرار نیست دست از سر ما بردارد. در وصیتنامهای که از او بر جای مانده، خطاب به مردم عراق تاکید کرده است که بزرگترین دشمنان آنان ایرانیان هستند و آنها را از داشتن روابط برادرانه با کشور همسایه بر حذر داشته است. او تا آخرین لحظات حیات، دست از عداوت با ما برنداشت.
بیجهت نبود که مردم ما این همه سال کینه او را در دل نگه داشته بودند. حافظه تاریخی ملت بسیار قویتر از حاکمان عمل میکند و دوست و دشمن را به خوبی تشخیص میدهد. صدام دشمن ما بود.
شاید عراقیها عاقلتر از آن باشند که بخواهند به حرفهای دیکتاتوری که سالها جور و جفا بر آنان روا داشت، گوش دهند. شاید آنها ترجیح دهند با بزرگترین کشور همسایه خود که بیشترین پیوندهای فرهنگی را با یکدیگر دارا هستند، بنایی از صلح و دوستی برپا کنند. با این همه، مطمئناً مردم ما تا سالیان سال از مرده صدام هم بدشان میآید...گویی نگرانند که روح او در بدنی دیگر حلول کند!