نگاه روز
نقش خرافه در زندگی
- نگاه روز
- نمایش از جمعه, 23 اسفند 1392 17:06
- بازدید: 5068
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25832، چهارشنبه 21 اسفند 1392
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
ازخیالی صلحشان و جنگشان از خیالی نامشان و ننگشان
(مولوی)
خرافه چون درختی است که شاخههای متعدّد دارد. هر اندیشه واهی، نامتحقّق، جزمی، مندرس و خارج از اندازه، همان نتیجه را به بار میآورد که خرافه.
بشر چون میبیند که مرگ در کمین اوست و دوران عمر کوتاه است، میخواهد این کوتاهی را از طریق کیفيّت جبران کند. از اینرو به هر چارهیابیای روی میبرد، از جمله به خرافه.
بزرگترین مسئله زندگی ناشی میشود از فاصله میان جان و تن. روان میتواند از طریق خیال تا بیانتها بپیماید؛ ولی تن از همقدمی با او ناتوان است.
گویا سرنوشت بشر این بوده که با ممکن زندگی کند و ناممکن را بجوید، و از اینجا انتظار و اتّکائش به ناپیدا معطوف شده، و باز از همین جاست که خرافه رکنی از اندیشه او گردیده. باور به اعمال قهرمانی خارقالعاده از نوع «هفت خان رستم» در شاهنامه، و نیز سحر وجادو و اساطیر از همین معنا آب میخورد.
رهائی از ثقل تن، همواره مورد توجّه آدمی بوده، خيّام میگوید: «بیباده کشید بار تن نتوانم» و حافظ دارد:
حجاب چهره جام میشود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
هر نوع افراطگری نامعقول نیز با نوعی خرافه پیوند مییابد؛ از جمله حرص عنان گسیخته. آیا کسی که به جای یک اتومبیل، ده اتومبیل، از نوعهای مختلف در پارکینگ خود نگاه میدارد، دستخوش نوعی خرافه نیست؟ ثروتهای افسانهای چطور؟ مگر یک خانواده و سلالهاش، تا ده پشت، چقدر احتیاج به ثروت دارند؟ پس وقتی اندوختگی به میزان بیحساب رسید، و باز هم در افزایشش تکاپو شد، سر میزند به خرافه.
مصادیق دیگر هم هست. آیا کسی که در یک مقام مملکتی یا دانشگاهی است و پناه میبرد به فالگیر، و آینده خود را از او میپرسد و از او کمک میخواهد که ارتقای مقام بیابد، چه نامی جز خرافه میتوان بر آن نهاد؟ این خود در ردیف دعا گرفتن و حل کردن در آب و خوردن یا برای ورود به خانه، اوّل پای راست نهادن، یا ورد خواندن و فوت کردن به خود و نظائر آنها قرار نمیگیرد؟
اگر به یادآورده شود که اندیشه خرافی موجد چه آثار در تاریخ شده است، انسان حیرت میکند از بیپناهی روحی بشر، چه تعداد جنگهای بیهوده، ویرانی، قهر و آشتی، بر باد رفتن فرصتها... که در سایه او صورت نگرفته باشد! و البتّه نباید نادیده گرفت که برانگیزنده مقداری کارهای مردمی هم بوده است.
درجه و نوع خرافه در نزد ملّتها تفاوت میکند. بعضی کمتر، بعضی بیشتر. ایران به علّت موقعيّت جغرافیائی خاصّ خود که بر سر هم ناامن بوده، و نیز حکومتهای خودکامه، برای خرافهپذیری آمادگی داشته. در اواخر دوره ساسانی، این موضوع افزایش گرفت و مقداری از آن به دوران بعد از اسلام انتقال یافت و چیزهائی هم بر آن اضافه شد؛ برای مثال یک نمونه بگوییم. ناخن که میگیرند، زائدههایش را میبرند و به پاشنه درِ خانه میریزند، برای روزی که دجّال خروج کند.1
اگر بخواهند خرافههای معمول در نزد ملّتهای مختلف را در مجموعهای گردآوری کنند، چندین مجلّد قطور میشود. چون بر کهنترین ملّتها ـ که مصر و سومرـ باشند نظر بیندازیم، میبینیم که این دو با همه دستاوردهای شگفتانگیز تمدّنی خود، تا حدّ پرستش جُعَل و گربه و چوب و سنگ فرود آمدهاند. ملّتهای متمدّن دیگر نیز به همین سیاق، چینیها غلامان و کنیزان فرد متعيّن را به همراه او زنده به گور میکردند تا در جهان دیگر خدمتگزار او باشند!
اگاممنون ـ پادشاه یونان ـ در آغاز لشکرکشی به شرق، ایفیژنی، دختر خود را نثار ایزد دریا کرد تا سفر بیخطری به او ارزانی دارد. همین یونانیان که سرچشمه تمدّن غرب شناخته میشوند، ایزدان متعدّد خود را دارای خشم و شهوت و نیازها و وسواسهای بشری تصوّر میکردند، و چنان که میدانیم سقراط جان خود را بر سر افشای این خرافهها گذارد.
هندوها نیز همسر سوگلی متوفّا را به همراه او میسوزاندند.
خرافه، تبلیغ، سیاست
زمانی نه چندان دور، در نیمه اوّل قرن بیستم، دستگاه تبلیغاتی نازی، به زعامت هیتلر، موضوع نژاد برتر را عنوان کرد و چنین وانمود نمود که میخواهد از آلمان یک بهشت زمینی بسازد. همان زمان در ایتالیا نیز فاشیسم سر بر آورد و همین ادّعا را داشت. در نتیجه جنگ جهانی دوّم درگرفت. میلیونها جوان روانه میدان جنگ شدند که دیگر هرگز به خانه بازنگشتند. ویرانیهائی در اروپا پدید آمد که تا آن زمان چشم روزگار نظیرش را ندیده بود.
نمونه دیگر روسيّه دوران استالینی است. در آن زمان چنین تبلیغ میشد که هیچ حقیقتی بالاتر از حقیقت مارکسیسم استالینی نیست، که اوّلین و آخرین است، و «رفیق استالین» نجاتبخش کلّ بشريّت خواهد بود؛ ولی گشت روزگار، آلمان را شکستخورده و خفیف و شرمنده کرد. تا آنجا که مردمش از این دوران خود استغفار کردند. روسيّه نیز بعد از آنهمه ویرانی و کشتار، از جانب خودِ دولتمردانش چون خروشچف و گورباچف، ویلتسین، پتّهاش روی آب افتاد، و چنان عقبگردی شد که اکنون ثروتمندانش با موجودی خود در بانکهای سوئیس و لوگزامبورگ، با بزرگترین ثروتمندان اروپا و آمریکا پهلو میزنند، در حالی که چه بسا همانها در دوره گذشته جرأت گذاردن هزار دلار در بانک خارج را نداشتند.
این موارد گرچه به ظاهر در ردیف خرافه نیستند، ولی در ماهيّت خود به همان توهّم نزدیک میشوند.
خلاصه آنکه بشر خود را اسیر کالبد تن میبیند که کاهنده و میرنده است، و در هر دوران به سبک خود میخواهد چارهای برای آن بیابد. این است که خیال خود را به پرواز میآورد که حاصلش نامهای گوناگون بر خود دارد: امید، آرزو، رؤیا، آرمان، آمال و خرافه نیز از آن بیگانه نیست.
نباید پنداشت که هرچه در دایره تجدّد قرار گرفت، از ورود به جرگه خرافه مصونيّت مییابد. هر زمان اقتضاهای خاصّ خود را دارد. ساختمان وجودی آدمیزاد پیچیده است و گرایشهای چندگانه را در خود میپرورد. هرچارهجوئی ناجوابگو به عقل عادی، تبدیل به خرافه میشود.
در دوران کنونی، بر اثر رشد تفكّر علمی و بیداری مردم، خرافه در قالب دیگری روی مینماید: آیا تصوّر آنکه همه مسائل بشری به دست ابزار و فنّ حل میشود، خود نوعی خرافه نیست؟
در آنچه مربوط به کشورهای «دنیای سوم» است. عامل تازهای در کار آمده، و آن برخورد دو موج سنّت و صنعت است که بر اثر آن بازار سیاست گرم شده، و گرایش به جزميّت رواج پیدا کرده و شعارِ این است و جز این نیست بر زبانهاست. برخورد سنّت و صنعت اگر عاقلانه به کار نیفتد، تولید نوعی موج آشوبنده میکند که به اختلال میانجامد. دلیلش روشن است؛ زیرا از یک سو بهرهوری از علم و فنّ پیشرفته است، از سوی دیگر پایبندی به تلقینات واپسگرائی. چگونه این دو با هم سازگار باشند؟
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی!
پینوشت:
1ـ تصوّر دجّال این بوده است که از هر سوی خرشسازی شنیده میشود، و سرگین خر او خرماست! مردم برای شنیدن این ساز و جمع کردن خرما به دنبال او قصد دویدن میکنند؛ امّا این ناخن که به پاشنه در ریخته شده، تبدیل به تیغ میشود و به پای دوندگان میرود و مانع رفتن آنها به دنبال دجّال میگردد.