خبر
دکتر محمد حسن گنجی رفت
- خبر
- نمایش از یکشنبه, 01 مرداد 1391 07:23
- بازدید: 3830
برگرفته از روزنامه اطلاعات
محمود فاضلی بیرجندی
دکتر محمد حسن گنجی درست در زمانی درگذشت که عمرش به تازگی از مرز یکصد سالگی عبور کرده بود. مرحوم گنجی، زاده خرداد ماه سال 1291 در یکی از توابع بیرجند بود. اهالی ماهوسک، ده زادگاهش در تیرماه جشنی را برای بزرگداشت یک صدسالگی او برپا کرده بودند که خود نیز برای شرکت در آن به زادگاهش رفته بود. تلویزیون محلی استان هم گزارش مفصلی از آن جشن را پخش کرد.
محمدحسن گنجی یکی از سال خوردهترین ایرانیان و یکی از سال خوردهترین بیرجندیها بود. او تا بازپسین روزهای زندگی تندرست بود و میتوانست راحت سخن بگوید، حرکت کند، و حتی به سفرهای زیاد برود.فقط قوه شنوایی او مقداری سنگین شده و او را ناگزیر از استفاده از سمعک کرده بود. آن سنگینی شنوایی به اندازهای نبود که مانع حشر و نشر او با دیگران شود. به حضور در جمعها علاقه داشت و با آن که در سن و سال بالا بود به هیچ وجه از معاشرت با دیگران، از دوست و خویشاوند تا بیگانه، رو برنمی تافت. نشده بود که ابراز خستگی کند یا از پیری و کم توانی خویش شکوه کرده باشد. قد بلندش هنوز برقرار بود و کمترین خمیدگی در پیکرش نداشت. حتی به توصیههای برخی دوستان توجه نمیکرد که از او میخواستند عصایی به دست گیرد. پیری را باور نداشت و با نیروی سرشاری که مخصوص خودش بود در محافل و مجالس تا به پایان مینشست. هیچ نشانی از خستگی یا تنگ خلقی هم در او دیده نمیشد.
دکتر گنجی حافظه شگرفی داشت. تا آن جا که ویژگی چند دهه اخیر عمرش همان حافظه نیرومند و بیدار بود. زندگی درازی را که پشت سر نهاده بود روشن و درست و دقیق در خاطر داشت. از هر دو نیمه زندگی خود در پیش و پس از انقلاب اسلامی گفتنیها داشت. گفتنیهایی که به کار پژوهش در گوشهها و کنار تاریخ همروزگارمان هم میآمد. روی گشاده اش که حکایت از گشاده دلی اش بود موجب میشد که به پرسش هر پرسشگر با تفصیل پاسخ گوید. بارها میشد که خصوصا اگر در باره رجال معاصر، از محلی تا ملی، نکتههایی را لازم داشتم به دیدارش بروم یا حتی تلفنی از او بپرسم. هرآن چه را میدانست در عین یکرنگی بازمی گفت. کاری نداشت که پرسشگر کیست و برای چه و درپی چه میگردد. همین برایش اهمیت داشت که چیزی را که میداند به جوینده بگوید.دکتر محمد حسن گنجی از بازگویی زندگی خصوصی خویش هم ابا نداشت. میگفت و میدانیم که در خردسالی پدرش را از دست داده بود و مادرش، او و بقیه فرزندان را با تنگ دستی بزرگ کرده بود. دکتر نام برخی اشخاص را همیشه ذکر میکرد که درآن تنگناها به خانواده اش مدد رسانده اند. میگفت که شاهزاده معتضدی، یکی از بستگان خاندان بزرگ و پرشاخ و برگ قاجار، که زمانی به نمایندگی بیرجند در مجلس شورای ملی رسیده بود مشوق ادامه تحصیل وی پس از پایان دبیرستان بوده است. براثر تشویق و تمهید او بوده که گنجی جوان به انگلستان و سپس به امریکا میرود و به اخذ گواهی نامه دکترا نایل میگردد1. دو دهه 40 و 50 از سده جاری، اوج فعالیتهای دانشگاهی و دولتی گنجی بود. او در آن سالها علاوه بر تدریس در دانشگاه تهران و معاونت آن دانشگاه، مناصب مهم دولتی مثل معاونت پارلمانی وزارت راه و ترابری را هم تجربه کرد. وقتی اسدالله علم تصمیم گرفت در زمینهای پدرش امیرشوکت الملک، در بیرجند دانشگاهی را تاسیس کند دکتر گنجی را مامور راه اندازی و ریاست آن کرد. آن مرکز با نام موسسه آموزش عالی امیرشوکت الملک علم در سال 1355 به راه افتاد. افزون بر دکتر گنجی که رئیس و گرداننده موسسه بود پای دیگرانی چون رسول پرویزی، دکتر پرویز ناتل خانلری و... هم بنا به رفاقت با گنجی و عَلَم به بیرجند باز شد تا دانشگاه نوپای بیرجند از حضور آنان توش و توان بگیرد. پس از وقوع انقلاب اسلامی گنجی مدتی را در معرض سوء تفاهمهایی قرار گرفت. بی کار شد و حقوق ماهانه اش نیز قطع شد. شخصیت بی آزار و بی ادعایش مانع میشد که به نبرد با کسانی برخیزد که او را به ناروا از کار و ممر معاش محروم کرده بودند. مدتی با همسرش در تهران در تنگنا روزگار گذراند. کسی به یاد ندارد که گنجی در آن روزهای سخت از مرجعی درخواست گشایشی کرده باشد.
اما روزگار سختی گذشت و حیثیت او اعاده شد. دکتر گنجی دوسه دهه اخیر عمرش را در عزت و احترامی گذراند که شاید برای بسیاری از همگنانش غبطه انگیز باشد. بارها مورد تشویق رسمی قرار گرفت، برایش جشنها و مراسم بزرگداشت گرفتند، و تندیسهای او در خیابانها و میدانها و پارکها نصب شد. او با همه اینها همان روستازاده پاک دل و فروتن بیرجندی ماند. حتی گویش بیرجندی خود را از یاد نبرده بود.
دکتر گنجی افزون بر مقالات علمی که در منابع مختلف داخلی و خارجی داشت، در سالهای اخیر دو کتاب منتشر کرد که هر دو گزارشهایی از زندگانی و احوالش بود.
یکی از کتابهایش را با الهام از شعری از استاد هوشنگ ابتهاج «به سان رود» عنوان داده بود. از رود خوشش میآمد چون آن را مظهر زندگانی و حرکت میدانست. اما عقیده به حرکت موجب نمیشد که از چارچوب باورهای مالوف خارج شود. زندگانی خود را در درون سنتها تعریف میکرد و هرچند ملقب به عناوین تازه علمی میشد میانهای با مفاهیم و جهانهای متقابل سنت نداشت.
گنجی و همسرش دارای فرزند نشده بودند. او به همین جهت فرزندان بی سرپرست زیادی را تحت حمایت قرار داده بود.
از همین راه بود که خود را دارای فرزندان بیشمار میدانست. همسرش چند سال پیش در تهران درگذشت.در تیرماه سال جاری دکتر گنجی برای شرکت در مراسم بزرگداشت ملا عبدالعلی بیرجندی در پاریس مهمان یونسکو بود. عبدالعلی بیرجندی ریاضی دان و منجم برجسته سده نهم ایران است که تا همین اواخر ناشناس مانده بود تا آن که دکتر محمود رفیعی در سال 1387 با انتشار کتابی از آن دانشی مرد، او را به ایرانیان و دنیا بازشناساند.
توجهی که به تدریج در سالهای اخیر به مرتبه والای دانش بیرجندی در دنیا شد یونسکو را به این نتیجه رساند تا بزرگداشت او را برگزار کند. در مراسم تیرماه در پاریس دکتر محمود رفیعی، دکتر گنجی و شماری از شخصیتهای ایرانی و خارجی سخن رانی کردند. اما دکتر گنجی از آن سفر که باز آمد برای نخستین بار در عمرش ابراز ناتوانی و خستگی کرد.
نیمه شب پنج شنبه 23 تیرماه در آپارتمان خود در آریاشهر تهران زمین خورده بود. تنها میبود و بامدادان که یکی از دوستان به روال هر روز برای احوال پرسی او وارد خانه شده بود او را با سر و صورت کبود، نقش زمین یافته بود. دوستان و همسایگان، او را به بیمارستان پیامبران رسانده بودند. و بالاخره سحرگاه جمعه 30 تیرماه در همان بیمارستان درگذشت. دکتر گنجی تا آخرین روزهای زندگی در هرجا که لازم بود حاضر میشد.
خود پشت فرمان خودرو مینشست و میراند. با چند دانشگاه و نیز با دایرة المعارف بزرگ اسلامی همکاری میکرد. به هر جا کار داشت خودش میراند و میرفت. راحت، ساده، و بی تکلف بود. طمطراقی نداشت.
بیسرو صدا میآمد و میرفت. حالا باید بپذیریم که مثل تمام عمرش، بی سروصدا راهش را کشیده و برای ابد رفته است.
پی نویس:
-1 برای آگاهی بیشتر این باره بنگرید به کتاب نمایندگان بیرجند در مجلس شورای ملی.