ادبیات
با تأملی در کتاب «مناقبالعارفین»اثرشمسالدین احمد عارفی افلاکی / سیمای انسانی و اخلاقی مولانا ـ بخش سوم
- ادبيات
- نمایش از شنبه, 09 دی 1391 09:58
- بازدید: 7158
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25491، پنجشنبه 7 دی 1391
6 -2- تأکید برضرورتِ حسنِ تأویل و تعبیرِ بدگوییهایی که از دیگران میشود.
«(حضرت مولانا) .... اصحاب را دایم وصیت میفرموذ که وقتی که از یاران به شما نقلِ مساوی44 کنند بایذ که هفتاذ بار تأویل کنی به خیر و نیکی و نیکاندیشی و چون به کلی از تفسیر و تأویلِ آن فرومانی تأویل کنی که سِرِّ آن را او دانذ و فارغ شوی تا بییار نمانی و من طَلَبَ اخاً بلاعیبٍ فَقَد بَقَی بلا اَخٍ45»(ص 322)
6-3- ماجرایِ مولانا و مست در حینِ سماع
«روزی [حضرت مولانا] در سماع گرم شذه بود و مستغرقِ دیذارِ یار گشته حالتها میکرد. از ناگاه مستی به سماع در آمذه شورها میکرد و خوذ را بیخوذوار به حضرت مولانا میزذ. یاران عزیز او را رنجانیدند فرموذ: او شراب خورده است بد مستی46 شما میکنیذ؟ گفتند: ترساست. گفت: او ترساست 47 چرا شما ترسا نیستید؟ سر نهاذه مستغفر شدند. »(ص 356)
6-4- تلفظِ غلطِ کلمات به عمد به انگیزة ملاحظهای اخلاقی
«روزی حضرت مولانا فرموذ که آن «قُلف» (قفل) را بیاورند و در وقتِ دیگر فرموذ که فلانی «مفتلا» (مبتلا) شده است. بوالفضولی گفته باشذ که: «قفل» بایستی گفتن و درست آن است که «مبتلا» گویند. فرموذ که موضوع آن چنان است که گفتی؛ امّا جهتِ رعایتِ خاطر عزیزی چنان گفتم که روزی خدمت شیخ صلاحالدین «مفتلا» گفته بوذ و «قلف» فرموذ و راست آن است که او گفت؛ چه اغلب اسمها و لغات موضوعاتِ مردم در هر زمانی است از مبداء فطرت»(ص 719-718)
7-در بابِ مدارایِ مذهبی مولانا و آثار آن
7-1- پیامبران معرّف و شارحِ یکدیگرند (که «لانُفَرِّقُ بینَ احدٍ مِنهُم») 48
«... انبیا علیهمالسّلام همه معرّفِ همدیگرند، عیسی میگویذ ای جهود! موسی را نیکو نشناختی، بیا مرا ببین تا موسی را بشناسی. محمّد(ص) میگوید: ای نصرانی و جهود! موسی و عیسی را نیکو نشناختید. بیابید مرا ببینید تا ایشان را بشناسید. انبیا همه معرِّفِ همدیگرند. سخن انبیا شارح و معرفِ همدیگر است. بعد از آن یاران گفتند که یا رسولالله هر نبی مُعرِّفِ مَن قَبله بود. اکنون تو خاتمالنبیینی49معرّفِ تو که باشد؟ گفت: مَن عَرَفَ نَفَسه فَقَد عَرَفَ رَبَه. »(ص 660)
7-2- اسلام آوردنِ ارمنیان براثرِ مدارا و ملاطفتِ مولانا
«... همانا که [روزی] چون از سماع بیرون آمذیم و از سر محلهای که عبور میکردند از درِ شرابخانهای آواز رباب به سمعِ مبارکش رسیذ، قدری توقف فرموده به چرخ در آمذ و ذوقها میکرد تا نزدیک صباح در نعره و صیاح بوذ50 و همة رنود بیرون دویذه بهپایِ مولانا افتاذند و هر آنچ پوشیده بوذ همه را بذان رندان ایثار کرد و گویند مجموع ایشان ارمنیان بوذند، چون به مدرسة مبارک تشریف داذ روز دوم آن رنود جمع گشته بیامذند و به صدقِ تمام مسلمان گشتند و مرید شذند...»(ص 489)
7-3- اسلام آوردن یهودی بر اثرِ سخنی مصلحتآمیز
«... همچنان وَلَد 51 فرموذ که روزی جهوذی از اَحبار52 ایشان به حضرت مولانا مقابل افتاذ. گفت: دین ما بهتر است یا دین شما؟ فرموذ دین شما! فیالحال مسلمان شذ.»(ص 484)
بدیهی است که اظهارنظر مولانا در مورد رجحان دین یهود بر اسلام، مبتنی بر فرض و تقدیر و از باب رعایت مصلحت و خلع سلاح کردن سؤال کننده صورت گرفته است.
7-4- دعای خیر در حقِّ دشنام دهنده
«(ظاهراً از سخنانِ شمس تبریزی است) من خویی دارم که جُهودان را دعا کنم، گویم خذاش هدایت دهاذ آن را که مرا دشنام میدهذ. دعا میگویم که خدایا! او را از این دشنام داذن بهتر و خوشتر کاری بده تا عوضِ آن تسبیحی گوید و تهلیلی53 و مشغولِ عالَمِ حق گردد.»(ص 316-315)
7-5- گفتة خردمندانة مولانا و اسلام آوردن معمارِ رومی
«همچنان منقول است... که روزی معماری رومی در خانة خداونذگار بخاری میساخت. یاران به طریقِ مطایبه با وی گفتند که چرا مسلمان نمیشوی که بهترین دینها، دین اسلام است؟ گفت: قریبِ پنجاه سال است که در دین عیسیام، از او میترسم و شرمسار میشوم که ترک دین او کنم. از ناگاه حضرت مولانا از در درآمذه فرموذ که سِرِّ ایمان ترس است. هر کو از حق ترساست، اگر چه ترساست، با دین است نه بیدین و باز بیرون جست. فیالحال معمارِ ترسا ایمان آورد و مسلمان شذ»
(ص 477-476)
7-6- اسلام آوردنِ گروهی از علمای یهود و نصارا در پیِ گفتوگو با مولانا
«علمای اصحاب... حکایت کردند که روزی خداونذگار در مدرسة مبارک خوذ نشسته بوذ؛ از ناگاه جماعتی از اَحبارِ یهود و رهابین 54 نصاری بیامذند و به اخلاص تمام سر نهاذه از حکمت تکالیف شرعی و سِرِّ اوامر و نواهیِ فُرقانی که بر امّتِ ضعیف نهاذه است سئوال کردند تا مقصودِ اِحکام 55اَحکام را دریابند. در جوابِ احبار از لفظ دُرَرَبار به گفتار در آمذه ... و چون این معانی را کما ینبغی بسطِ کلام فرموذ بهیکبارگی زُنّارها بریذه ایمان آوردند... و منقول چنان است که از هنگام ظهور آن حضرت تا روزِ وفات او هژده هزار کافر ایمان آوردند و مرید شذند و هنوز میشوند»(ص 611-610)
7-7- همدردی و مشارکتِ بیسابقة پیروان ادیان و فِرَق مختلف در تعزیتِ مرگِ مولانا
«گویند که [در مراسم تشییع و تدفین مولانا] ... جمیعِ ملل با اصحابِ دین و دول حاضر بوذند از نصاری و یهود و رومیان و اعراب و اَتراک و غیرهم و هر یکی به مقتضایِ رسم خوذ کتابها را برداشته پیش پیش میرفتند و از «زبور» و «توریت» (= تورات) و «انجیل» آیات میخواندند و نوحهها میخواندند.... این خبر به خدمت سلطان اسلام و صاحب و پروانه رسیذ، اکابرِ رهابین و قسیسیان 56 را حاضر کردند که این واقعه به شما چه تعلق دارذ؟ ..... جواب گفتند که ما حقیقتِ موسی و حقیقتِ عیسی و صحیح اِنبیا را از بیانِ عَیانِ او فهم کردیم و روشِ انبیای کُمّل57 را... درو دیذیم. اگر شما مسلمانان حضرت مولانا را محمد وقت خود میگوییذ ما او را موسئِ عهد و عیسیِ زمان میدانیم. چنانکِ شما مُحب و مخلص و یئذ، ما نیز هزار چندان بنده و مرید وئیم...»(ص 592)
8-بیاعتنایی به ارباب زر و زور و دوری گزینی از آنها
8-1- نفرت از مصاحبتِ ثروتاندوزان
«روزی [خواجه مجد الدین] منعمی را به حضرت مولانا آورده بوذ تا زیارت کنذ. مولانا برخاست و در سقایه58 در آمذه دیر کشیذ. مجدالدین در پی درآمذ تا حال را دریابذ. دیذ که مولانا در کنجِ مَبَرز59 مراقب نشسته بوذ. سر نهاذه گفت: خداونذگارِ بنده چه میکنی؟ فرموذ گَندِ این مَبَرز آگنده از صحبتِ اغنیاء جان کنده 60 پیشِ من به صذ درجه بهتر است، چه صحبت اهل دنیا و اغنیا دلهای روشن را تاریک میکنذ و تشویش میدهذ....»(ص 258-257)
8-2- اکراه از مراوده و ملاقاتِ با امرا و ملوک
«... شیخ جمالالدین قمری رحمهًْالله علیه چنان روایت کرد که روزی سلطان عزالدین کیکاوس اَنار الله برهانه61 به زیارت حضرت مولانا آمذه بوذ. چنانک میبایذ به وی التفاتی نفرموذ [و] به معارف و نصایح مشغول نشذ. سلطان اسلام بندهوار تذلّل نموذه گفت: تا حضرت مولانا به من پندی دهذ. فرموذ که چه پندی دهم: تو را شبانی فرموذهاند گرگی میکنی؛ پاسبانیت فرموذهاند دزدی میکنی؛ رحمانت سلطان کرد، به سخنِ شیطان کار میکنی.همانا که سلطان گریان بیرون آمذ بر درِ مدرسه سر برهنه کرده، توبهها کرد و گفت: خذاوندا اگرچه حضرت مولانا به من سخنان سخت فرموذ از بهرِ تو فرموذ...»(ص 444-443)
8-3- برخوردِ تند با معینالدینِ پروانه و استناد به ماجرای ابوالحسن خرقانی و سلطان مسعود
«همچنان منقول است که روزی خدمتِ62 معینالدینِ پروانه به زیارتِ مولانا آمذه بود و حضرتش متواری گشته63 و امرای کِبار چندانی64 توقف کردند که عاجز شذند و انتظار از حد گذشت و البته رویِ مبارک بذیشان ننموذ؛ مگر در ضمیر پروانه گذشته باشذ که امیران عادل را که اولوالامرند عزت کردن و محترم داشتنِ بزرگان دین و مشایخِ یقین قُوّتِ جان و مددِ حال ایشان میباشذ و از پرتوِ آن عنایت به راهِ سَداذ65 ارشاد و هدایت مییابند. عجبا! گریز مولانا از امرا و ملوک بنابر چیست؟
چه علما و مشایخِ زمان التفاتِ امرا را به چراغها میطلبند و مردة آنند و او از ما چنان میگریزذ که بهشتی از دوزخ و مرغِ پَرّان از فَخ.66
از ناگاه حضرت مولانا از جماعتخانة مدرسه بیرون آمذ و خود را به سانِ شیر غُرّان بذیشان عرضه داشت و در ضمنِ معارف حکایتی روایت کرد که در زمان شیخ ابوالحسن خَرَقانی، رحمهًْالله علیه، سلطان سعیدِ مسعود غازی محمود سبکتکین، رحمهًْالله علیه، برخاست و قصدِ زیارت شیخ کرد. وزرا و اَکابرِ ارکانِ دولتِ سلطان پیشتر دویذند تا شیخ را از مَقدمِ سلطانِ اسلام اِعلام کنند. شیخ هیچ نگفت تا حدی که [سلطان] بر درِ باغچة خانقاه رسیذ. حسن میمندی در آمذ و سرنهاذ [و] گفت: حسبتًه لله67 برای مصلحتِ اصحاب و رعایتِ خاطرِ سلطان تا شیخ قدم رنجه کنذ تا ناموس پادشاهی را خللی نیفتذ.
شیخ اصلاً از جا نجنبیذ تا [سلطان] بر درِ مقام رسیذ. وزیر پیشترک دویذ که ای بزرگِ دین در قران نخواندهای که اَطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم. چه عزّت و تعظیمِ اولوالامر از جملة واجبات است، فخاصّه این چنین سلطانِ ولی سیرت. شیخ جواب فرموذ که به حضرتِ اَطیعواالله چنان مستغرق و مستهلک شدهام که به اَطیعواالرسول را هنوز نپرداختهام تا به اولوالامر چه رسد؟ فیالحال سلطان سرنهاذ و مریدِ مخلص شذ و گریان از حضرت شیخ بیرون رفتند»(ص 253-251)
«روزی پروانه از حضرت مولانا التماس نموذ که وی را پند دهذ... [مولانا] زمانی متفکر مانده بوذ. [سرانجام] گفت: چون سخن خذا و رسول را میخوانی و کما ینبغی بحث میکنی و میدانی و از آن کلمات پندپذیر نمیشوی... از من کجا خواهی شنیدن و متابعت نموذن؟ پروانه گریان برخاست و روانه شذ و بعد از آن به عمل و عدل گستری و احسان مشغول گشته خیرات نموذ...»(ص 165)
8-4- اِعراض از پذیرشِ اموال و هدایا
«همچنان نقل است که جمعی از تجار که از قدیم العهد با جلالالدین فریدون دوستان بودنذ.... روزی از خدمتِ او التماس کردند که به حضرت مولانا ارادت آورند و حسابِ اموال خوذ را نبشته به مذکور تسلیم کردند تا شکرانة یاران باشذ و ایشان به کلی از دنیا فارغ گشتِه درویش شوند و به جد گرفتند68 که این ارادت ما را به حضرت مولانا عرضه کن تا چه فرمایذ و آن اموال را بر چه نَسَق به مصرف رسانیذه آید؟
... چون چَلَبی جلالالدین احوال تجار را به حضرت مولانا... عرضه داشت، مولانا از سرِ ملامت برخاست و ابریق ستذه به مبرز درآمذ و زمانی مکث فرموذه [چون] انتظار تجار از حد گذشت به خدمتِ سراجالدین تتری لابهها کردند که تا حالِ69 توقف را دریابذ. چون به قدمگاه درآمذ دیذ که حضرت مولانا در گوشهای ایستاذه است. فرمود که سراجالدین! ما از کجا و دنیا از کجا و ما را کی دنیا بوذه است؟70 و پیغامبر ما را چه دنیا بوذ و اصحاب او دنیا را کی دوست داشتند؟ حقّا که بویِ این نجاستِ مبرز در مشامِ من بهتر از اسبابِ تمامت دنیا و اهل دنیاست. لطف کن و از ایشان عذرِ ما را بخواه تا به دستِ خوذ به ارباب الباب و استحقاق 71 قسمت کنند... و از مجموعِ آن اسباب خِلالی72 قبول نفرموذ...»(ص 346-345)
9-تلاش در جهتِ اصلاحِ ذاتالبین و رفعِ منازعات و کدورتهایِ مردم
9-1- تأثیرِ معجزه آسایِ کلام مولانا در رفعِ خصومت
«منقول است که روزی دو شخص بزرگ با همدیگر خصومتی میکردند و ترّهات و سَقَط 73 به همدیگر میگفتند. آن یکی با قِران 74 خوذ میگفت که خدا ترا بگیرذ اگر دروغ میگویی و آن دیگر میگفت که نِی نِی خدا ترا بگیرذ که تو دروغ میگویی.
از ناگاه حضرت مولانا به سروقتِ ایشان رسیذه فرموذ که نِی نِی! خدا نه ترا گیرذ و نه او را تا ما را گیرذ که لایق گرفتِ او مائیم و به گرفتاری او ما سزاوریم. هر دو سر نهاذه صلح کردند و مرید مخلص شدند»(ص 453-452)
9-2- به خود پذیرفتنِ توهینهای اطراف منازعه و رفع غائله
«... منقول است که روزی حضرتش از محله [ای] میگذشت. دو شخص بیگانه با همدیگر مناقشه و منازعه میکردند و به همدیگر زی و قاف75 میگفتند. حضرت مولانا از دور توقف فرموذه میشنوذ که یکی به دیگری میگویذ که یعنی به من میگویی؟ والله و الله اگر یکی بگویی هزار بشنوی. خذاوندگار پیشِ آمذه فرموذ که نِی نِی، بیا هر چه گفتنی داری به من بگو، که اگر هزار بگویی یکی نشنوی! هر دو خصم سر در قَدَمِ او نهاده صلح کردند.»(ص 106-105)
9-3- پاداش کسی که گذشت و صلح پیشه کند نزد خداوند است که «الصلحُ خیرٌ»
«منقول است که در میانِ دو یارِ محبوب خصومتی و کدورتی واقع شذه بوذ و به هیچ نوع به مصالحه رضا نمیداذند. روزی حضرت مولانا در میانِ معرفت گفتن76 فرموذ که حق تعالی مردم را بر دو نوع آفریذه است. یکی بر مثالِ خاک است: جامد و بیحرکت از غایتِ ثقالت77 و گرانی. دوم بر مثالِ آب است: دائم روان و سیار. همانا که چون این آبِ روان بر سَرِ آن خاکستان روان شوذ از برکتِ مجاورتِ همدیگر صد هزار گلزار برمیدمد و ازهار 78 و اثمار آن در حرکت میآید....
اکنون ای نورالدین! چون براذرت حکمِ خاکی گرفته از جا نمیجنبد و به صلح تو نمیخُنبد79 ، تو آب صفت کَرَم کن و قدم رنجه فرما و به سویِ او روان شو تا روانِ یاران بیاساید... ـ [که] فمن عفی و اصلح فاجره علیالله80 (سورة نساء، آیة 128)
چو فرموذست حق الصلح خیر 81
رها کن ماجرا را ای یگانه
فیالحال سر نهاذند و صالحانه صلحی کردند. (ص 465-464)
10-حقپذیری و اذعان به عیوب و تقصیراتِ خویش
[حضرت مولانا] فرمود... روزی شخصی در دست مرید خود چوبی دیذ... گفت: ... آن چه چوب است که گرفته ای؟ گفت: اگر بیرونِ طریقت بینمت بزنمت. گفت: حقّا که مریدِ راستین و یارِ دینِ من تویی و این مذهبِ امیرالمؤمنین علی(ع) است که فرموذ: رَحِماللهُ اِمرءً اَهدی اِلیَّ عیوبی82. و باز فرموده است که من با همة خَلق به خُلق نیکو خوش برآیم. گفتند: چگونه؟ گفت: به قدر امکان اصلاحشان کنم اگر قبول نکنند من به ایشان83 بروم عَلَّیَ ان اقول و ما عَلَّیَ القبول84 »(ص 497)
11- آزادگی و مناعت طبع
«همچنان منقول است که شبی معینالدین پروانه حضرت مولانا را دعوت نموذه بوذ... [و] خوانی عظیم انداخته. به اشارت پروانه در کاسة زرین کیسة پرزر در زیر برنج نهاذند تا به طریق امتحان ببینند که مولانا چه میکنذ و آن کاسه را در پیش او نهاذه دم به دم پروانه به تناول طعام ترغیب میداذ که این طعام از وجهِ حلال است تا حضرت خداونذگار یک دو لقمه افطار کند.
مولانا بانگی بر وی زد که طعامِ مکروه را در ظرفِ مکروه نهاذه پیش مردان آوردن از دینِ مصلحت دور است و از مذهبِ مروت بیرون. و لله الحمد که ما را از این کاسهها و کیسهها فراغت کلی بخشیدهاند و سیر و سیراب گردانیذه و این غزل را سر آغاز فرمود: (ص 192-191)
به خذا میل ندارم نه به چرب و نه به شیرین
نه بذان کیسة پرزر نه بذین کاسة زرین
12-تقبیحِ تکفیر و تفسیق
تکفیر سنائی از سوی بهاءالدین قانعی و پاسخ کوبندة مولانا بدو
«روزی حضرت مولانا.... در مدرسه نشسته بوذ... بعد از مقالات85 بسیار و اجوبه 86 و اسئلة87 بیشمار [بهاءالدین] قانعی گفت که بنده سنائی را هرگز دوست نمیدارم، از آنک مسلمان نبوذ! فرمود که چه معنی که مسلمان نبوذ؟ گفت: از برای آنکه آیات قرآن مجید را در اشعار خود تضمین کرده است و قوافی ساخته. حضرت مولانا به حِدّتِ تمام قانعی را در هم شکسته فرموذ که خَمُش کن! چه جایِ مسلمانی88 که اگر مسلمانی عظمتِ او را دیذی کلاه از سرش بیفتاذی! مسلمان توئی و هزاران همچون تو؟ او از کونین89 مُسلِم بوذ و کلام خود را که شارحِ اسرار قران است هم بذان صورت زیب90 داذ.
(ص 221)
13-اِعراض از اشتهار و دست بوسی و سجدة خلق
13-1- آفتِ شهرت و راحتیِ گمنامی
«همچنان منقول است که روزی حضرت مولانا رو به یاران عزیز کرده فرموذ که چندانک ما را شهرت بیشتر شذ و مردم به زیارتِ ما میآیند و رغبت مینمایند از آن روز از آفتِ آن نیاسوذم، زهی که راست میفرموذ حضرت مصطفایِ ما که الشهرهًْ آفهًٌْ و الراحهًُْ فی الخمول91 ..... و پیوسته اصحاب را از آفتِ شهرت حذر میفرموذ و میگفت:
خویش را رنجور سازی زارِ زار
کاشتهار خلق بندِ محکم است
تا ترا بیرون کنند از اشتهار
در ره این از بندِ آهن کِی کم است؟»
(ص 226)
13-2- ناخشنودی از مشایعتِ مردم و دستبوسی و سجدة آنها
«شیخ بدرالدین نقاش .... چنان روایت کرد که روزی مصحوبِ92 ملک المدرسین مولانا سراجالدین تتری رحمهالله به تفرّج میرفتیم. از ناگاه به حضرت مولانا مقابل افتاذیم که از دور دور تنها میآمذ. ما نیز متابعت او کرده از دور در پِیِ [او] میرفتیم. از ناگاه واپس نظر کرده بندگان خوذ را دیذ. فرموذ که شما تنها بیائیذ که من غلبه را دوست نمیدارم و همة گریزانیِ من از خلق شومیِ دستبوس و سجدة ایشان است. خود هماره از تقبیل93 دست و سر نهاذن مردم به جدّ میرنجیذ و به هر آحادی و نامرادی تواضع عظیم مینموذ، بلکه سجدهها میکرد...»(ص 190)
14- باید به جایِ ظاهرِ اعمال به باطنِ آنها نگریست
14-1-ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
«... نظر بینظران براین اعمالِ ظاهر است و ما بذان نمینگریم. ما در باطن و سِرِّ درونِ مرد بنگریم. اگر چه به ظاهر مفسد و مقصر است، به باطن به سببِ آن جوهر پاک و اخلاصِ پنهانی متَّقِن 94 و مُصلِح است» (ص 679-678)
14-2- نجاست ظاهر، نجاست باطن
«... حق تعالی در شأنِ مشرکان «انّما المشرکان نجس» فرموذ: مقصود، نجاستِ باطنِ باطلِ ایشان بوذ، نِی نجاستِ ظاهر و آن هستی و فضولیِ نفسِ ظَلوم و جَهول است و تمردِ از دعوتِ انبیاء و اولیا و ترکِ متابعت».
(ص 422)
پی نوشت ها:
44 . بدگویی، غیبت
45. مَثَلِ عربی یعنی کسی که در جستوجوی برادری (دوستی) خالی از عیب باشد، بدون برادر (دوست) باقی خواهد ماند.
46 . در اینجا به معنای خدا ترس
47 . بخشش طلبیدند.
48. تفاوتی بین هیچیک از آنها نمیگذاریم... (بخشی از آیة 136 سوره البقره و نیز آیه 285 همان سوره)
49 . کسی که خود را شناخت، خدا را شناخت (حدیث نبوی)
50 . آواز بلند، فریاد
51. احتمالاً مراد سلطان ولد پسر مولاناست.
52 . جمعِ حِبر (= دانشمند یهود، روحانی یهودی)
53 . تسبیح گفتن
54. جمع رُهبان: راهبان، رُهبانان
55 . مصدر بابِ اِفعال به معنای محکم و استوار کردن
56 . کشیشان
57 . کامل
58 و 59 . آبریزگاه، مستراح
60 . با توجه به کلماتِ ماقبل (: آگنده) و بافتِ عبارت احتمالاً «جان گنده» صحیح است به معنای دارای روح فاسد. (توضیح آقای دکتر علیرضا شعبانلو)
61 . خداوند برهان او را روشن کند.
62 . عنوانی خطابی آمیخته با اعزاز و احترام به معنایِ جناب، حضرت و امثال آن. (لغتنامه دهخدا، ذیل خدمت)
63 . خود را مخفی کرده
64 . به قدری
65 . راستی، درستی، استقامت
66 . قفس
67. برای رضای خداوند
68 . اصرار کردند، جداً از او خواستند
69 . دلیل، علت
70. ما کجا و دنیا کجا و کی ما را اندیشة دنیا بوده است؟
71 . محتاجان و مستحقانی که به در خانه میآیند.
72. تکه چوبی، کوچکترین و کمارزشترین چیزی
73 . فحش، اهانت
74 . طرفِ منازعه
75 . کنایه از سخنان بیربط و یاوه (غیاث اللغات به نقل از لغتنامة دهخدا)
76. موعظه، ارشاد
77. سنگینی، شغل
78 . جمع زهره، گلها
79. تن نمیدهد.
80. کسی که ببخشد و صلح کند، پاداش او نزد خداوند است. (سورة شوری، آیة 40)
81 . صلح و آشتی بهتراست.
82 . خدا رحمت کند مردی را که عیوب مرا برایم هدیه آورد.
83 . تحملشان میکنم.
84. وظیفه من تذکر است و مسئول پذیرش یا عدم پذیرش طرف نیستم.
85. گفتوگوها
86. جمع جواب
87. جمع سئوال
88. مسلمانی که سهل است.
89 . تثنیة کون در اینجا به کنایه به معنایِ: از ازل تا ابد
90. زینت
91. شهرت آفت است و گمنامی راحتی
92 . به همراهی
93. بوسیدن
94 . محکم و استوار شده
مآخذ:
افلاکی، احمد (1959-1961م). مناقبالعارفین، به کوشش تحسین یازیچی، آنقره (= آنکارا)
سپهسالار، فریدون (1345ش). رساله در احوال مولانا جلالالدین مولوی، به کوشش سعید نفیسی، تهران.
صفا، ذبیحالله (1350). گنجینه سخن، تهران.
گولپینارلی، عبدالباقی (1366ش). مولویه بعد از مولانا، ترجمه توفیق سبحانی، تهران.
محمّدی، پروانه (1379). افلاکی، شمس الدین احمد عارفی، مقاله در دائرهًْالمعارف بزرگ اسلامی، جلد 9، ذیل افلاکی
نفیسی، سعید (1344ش). تاریخ نظم و نثر در ایران، تهران.
یازیچی، تحسین (1350ش). زندگانی شمسالدین احمد افلاکی، مجله معارف اسلامی، شماره 12.
سپاسگزاری: در تهیه شرح حال افلاکی و مآخذشناسی آن از مقاله خانم پروانه محمّدی مندرج در دائرهًْالمعارف بزرگ اسلامی بهره بسیار بردهام.
رهنمودهای آقایان دکتر علاءالدین افتخار جوادی، دکتر علیرضا شعبانلو و خانم معصومه سام خانیانی نیز در توضیح معانی لغات و ترکیبات دشوار، بسیار مغتنم بوده است.