نامآوران ایرانی
خاطراتی از استاد انوار - دکتر مهدی محقق
- بزرگان
- نمایش از شنبه, 27 مهر 1392 08:02
- بازدید: 3540
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25714، یکشنبه 21 مهر 1392
دکتر مهدی محقق
اشاره: این نوشتار ر ا استاد دانشمند آقای دکتر مهدی محقق به مناسبت رونمایی از کتاب «ترجمه و شرح مبارک شاه بخاری بر کتاب الادوار صفی الدین ارموی»، به کوشش استاد عبدالله انوار (در مشهد مقدس رضوی ، توس، 19مهر1392) قلمی کردهاند.
***
دوست دیرین، دانشمند مفضال، ادیب و ریاضیدان و فیلسوف را متجاوز از شصت سال است که میشناسم و با او در ارتباط علمی بوده و هستم. در سال 1330 که پس از اخذ لیسانس از دانشکدهٔ علوم معقول و منقول و دانشسرای عالی به استخدام وزارت فرهنگ درآمدم و در دبیرستان ابومسلم واقع در بازارچة شیخ هادی، خیابان ابوسعید فعلی به تدریس عربی و فارسی مشغول گردیدم، پس از چند ماهی حقوقی را به من دادند که ماهی صد و شصت تومان میشد و گفتند برای اخذ حق لیسانس که حدود شصت تومان بود، باید خودمان پیگیری کنیم: «تا نگرید طفل کی نوشد لبن». شماری بین بیست تا سی تن در محوطة وزارت فرهنگ گرد میآمدیم تا با رئیسان صحبت کنیم تا به این حقوق حقة خود دست یابیم.
این بهار سال 1331 بود و من هنوز عمامه به سر داشتم و یکی از این دبیران که قدی کوتاه و جثهای فربه و چشمانی نافذ داشت و همچون صوفیان دارای شارب بود، توجهم را به خود جلب کرد و وقتی از سابقة تحصیلاتش سؤال کردم، گفت که حقوق و ریاضی خوانده و هماکنون مشغول خواندن دروس حوزوی است و نامش سید عبدالله انوار است.
پدر او یکی از وکلای مجلس شورای ملی دورة رضاخان به نام «سید یعقوب انوار شیرازی» بود که تعلیقاتی بر «شرح منظومة سبزواری» از او باقی مانده است. بنابراین باب مباحثه و گفتگو میان ما باز شد و بیشتر بحثهایمان دربارة مسائل منطق همچون قضیه و عکس قضیه و نقیض قضیه بود و گاهی هم بر سر برخی از مسائل شاذّ نحوی (همچون منصوب به نزع خافض و خفض به جوار)، بحث میانمان درمیگرفت و این توفیقی برای ما بود که وقتمان بر درِ ارباب بیمروت دنیا بیهوده به هدر نمیرفت و سرمان گرم بود.
انواریه
در همان وقت او از من دعوت کرد که در جلسهای که شبهای جمعه در منزل خود دارد و در آن جمعی از دوستان به بحثهای فلسفی میپردازند، شرکت کنم و من نیز چنین کردم. در این جلسه مرحوم شیخ «عبدالجواد حکیمی» که بعدها به دکتر فلاطوری مشهور گشت، حضور داشت. من ایشان را از سالهای 1326 و 1327 از مشهد میشناختم که در مدرسة حاج حسن زندگی میکرد و نزد مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی فقه و اصول میخواند و من در مدرسة نوّاب بودم و نزد مرحوم شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری، مغنی و مطوّل میخواندم.
از کسانی که در مجلس انوار برای نخستین بار آشنا شدم، جوانی خوشروی و مؤدب به نام «امیرحسین آریانپور» و جوانی ارتشی به نام «ناصر فربد» بود. در این مجلس، فلاطوری به بحث دربارة یکی از مسائل مابعدالطبیعه (متافیزیک) میپرداخت و دیگران آن را مورد بحث و جدل و مناقضه قرار میدادند.
این مجلس چندی ادامه داشت تا آنکه انوار از منزل چهارراه مخبرالدولة خود به باغ ملکی خود در دزاشیب منتقل گردید و مجلس خود را به جمعهشبها انداخت و دوستان او که به دیدارش میآمدند، از هوای مطبوع و آزاد هم برخوردار میشدند و پس از بحث و گفتگو، به گردش در اطراف تپههای قیطریه میپرداختند.
مجلس انوار به قول دکتر سید جعفر شهیدی «سفینة نوح» بود و از هر طایفه و گروه و از هر شغل و حرفه، افرادی در آن جمع بودند. این جلسه که متجاوز از بیست سال ادامه داشت، به «انواریه» موسوم گردیده بود و دوستان، موعد دیدار را آنجا قرار میدادند. تا آنجا که یادم است، افراد زیر به تناوب منظم و نامنظم در آن جلسه دیده میشدند:
1. سید احمد فردید، 2. محمدباقر هوشیار، 3. احسان نراقی، 4. خدایار محبّی، 5. غلامرضا شهری، 6. علی اکبر شهبازی، 7. سیدعلی موسوی بهبهانی، 8 . سید جلالالدین آشتیانی، 9. سید محمدحسین انوار، 10. ناصر فربد، 11. سید جعفر شهیدی و حدود ده تن دیگر که نامشان اکنون در خاطرهام نمانده است.
با شهید مطهری
انوار همیشه طالب علم بود. در همان سالها از من خواست تا برای او استادی پیدا کنم تا به او شرح منظومة حاج ملا هادی سبزواری درس دهد و من در آن وقت مرحوم شهید مرتضی مطهری را که تازه از قم به تهران آمده و ازدواج کرده بود و در منزل مرحوم پدرم در دو اتاق محقر زندگی میکرد، به ایشان معرفی کردم تا هم انوار دارای معلمی فاضل و توانا گردد و هم گشایشی در زندگی مادی آن مرحوم به وجود آید.
هفتهای دو روز ساعت دو بعد از ظهر این معلم و شاگرد در مدرسة معیّر (واقع در خیابان سید نصرالدین، خیام فعلی)، گرد میآمدند و به بحث دربارة وجود و ماهیت و علت و معلول و قوه و فعل میپرداختند.
در سالهای 1347 و 1348 که من مؤسسة مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل شعبة تهران را تأسیس کرده بودم و همکارم، پروفسور ایزوتسو ـ فیلسوف ژاپنی ـ از من خواست تا استادی برای تدریس مباحث الفاظ اصول فقه برایش پیدا کنم، من استاد دکتر ابوالقاسم گرجی را معرفی کردم که هفتهای دو روز «کفایهالاصول» را در محل مؤسسه در خیابان خارک، شمارة 75 درس دهد و یکی از شرکتکنندگان آن درس سید عبدالله انوار بود که مباحث اصولی و منطقی را با مباحث ریاضی در هم میآمیخت و بحثها را پربارتر میساخت و ایزوتسو هم از این مقایسه خرسند و خشنود بود.
نسخههای خطی کتابخانة ملی
چنان که یاد شد، انوار کار دولتی خود را از دبیرستان آغاز کرده بود و او از تدریس جمعی به ویژه در مدرسهای که برای او در جنوب شهر نزدیک دروازه دولاب معین کرده بودند، ناراضی بود و یک بار بر طریق شکایت به من گفت: «محقق، نمیدانی من باید بچهها را از سر بساط قمار جمع کنم و به کلاس ببرم» و در وقتی دیگر گفت: «بچهها در کلاس شلوغ کردند و من بر سرشان فریاد زدم: چند نفر به یک نفر!» من خود در دبیرستان البرز تدریس میکردم و وضع بهتری داشتم.
با وجود این کوشیدم تا خود را به کتابخانة ملی منتقل ساختم و بخش نسخههای خطی به من واگذار شد و این بخش پس از مرحوم «سید جلالالدین محدّث ارموی»، به وسیلة برخی که آشنایی با مخطوطات نداشتند، اداره میشد و نسخههای خطی فقط نامشان در صورتهای خرید و اهدایی مضبوط بود. من نخستین کاری که کردم برای هر نسخه، شناسنامهای شامل بر نام کتاب و مؤلف و تاریخ کتابت و تألیف و آغاز و انجام و نوع خط و جلد و تذهیب و سایر ویژگیها ترتیب دادم تا از حیف و میل و تعویض و تبدیلها جلوگیری شود.
در سال 1339 که از وزارت فرهنگ به دانشگاه برای تدریس با عنوان دانشیاری منتقل شدم، دریغم آمد که آن گنجینة نفیس را به دست هر کس و ناکس بسپارم. شایستهترین فردی که سراغ داشتم، سید عبدالله انوار بود و با این عمل هم او را از مدرسة پرازدحام دروازه دولاب نجات دادم و هم کتابخانه را به فردی عالم و کتابشناس و بصیر و امین سپردم. او در مدت تصدی خود موفق شد که بر پایة همان شناسنامههایی که من برای نسخههای خطی فراهم کرده بودم، ده مجلد «فهرست تفصیلی نسخههای فارسی و عربی کتابخانة ملی» را فراهم سازد.
یادداشتهای فلسفی
انوار در طی تحصیلات منظم حوزوی خود به زبان عربی مسلط گردید و در زمانهایی که من و امیرحسین آریانپور برای دورة دکتری زبان و ادبیات فارسی، متون نظم و نثر فارسی همچون شاهنامه و مثنوی و سنایی و عطار و تاریخ بیهقی و جوینی و سیاستنامه و قابوسنامه را میخواندیم، انوار پا به پای ما این کتابها را میخواند و کتابهای خوانده شده و یادداشتبرداری شده را روی هم مینهاد که در زمانی از قد یک نفر بلندقد بالاتر رفته بود. او به متون فلسفة اسلامی بسیار علاقهمند بود.
«دره التاج» قطبالدین شیرازی و «اساسالاقتباس» خواجه نصیرالدین طوسی را مکرر اندر مکرر خوانده و یادداشت برداشته بود و این کار را با «شفا»ی ابن سینا نیز انجام داده است که قرار بود بنیاد ابن سینا در همدان آن را چاپ و منتشر سازد که برخی از تغییرات و تبدلات، آن را در محاق وقفه و تعطیلی قرار داد.
از غنایم لغتنامة دهخدا
او سالیان دراز با مؤسسة لغتنامة دهخدا همکاری داشت و مرحوم دکتر محمد معین او را از غنایم آن مؤسسه به شمار میآورد. انوار با زبان انگلیسی و فرانسه آشنایی کامل دارد و به هر دو زبان کتاب میخواند و من خود او را به دو مجمع بینالمللی معرفی کردم که سخنرانی قابلتوجهی ایراد نمود و موفق شد در آن مجامع برخی از برجستگیهای آثار فلسفی اسلامی را به دانشمندان غرب معرفی نماید که آنان تا آن زمان، آن مباحث به گوششان نخورده بود.
یکی از این دو مجمع «کنگرة بینالمللی تاریخ فلسفه» در دانشگاه فوردام آمریکا در سال 1345 بود که در آن مرحوم محمدتقی دانشپژوه و سید حسین نصر و مهدی حایری یزدی و سید علی موسوی بهبهانی و پرویز مروج نیز حضور داشتند و دیگری «مجمع بینالمللی خاورشناسان آمریکا» در دانشگاه تورنتو در سال 1356 بود که پروفسور فرانز رزنتال ـ مترجم مقدمة ابن خلدون و مؤلف تاریخِ تاریخنگاری در اسلام ـ ریاست آن مجمع را به عهده داشت و در پایان سخنان انوار گفت: «بسیار مایة تأسف است که کوششهای فیلسوفان اسلامی قرون اخیر که مرکز فعالیت آنان حوزههای علمیة ایران بوده، تا کنون بر جهان علمی غرب مغفول مانده است!»
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
سید عبدالله انوار مدتی عضو شورای علمی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی بود و با کمک اعضای دیگر: حسن انوری، سید محمد دبیر سیاقی، علی رواقی، توفیق سبحانی، حقیر (مهدی محقق) و محمدرضا نصیری فعالیتهای علمی آن انجمن را تحت نظارت و اشراف داشتند. در پیش از انقلاب نیز او با انجمن همکاری داشت و به خواهش مرحوم سپهبد فرجالله آق اولی رئیس هیأتمدیره و مرحوم سید محمدتقی مصطفوی مدیر اجرایی آن انجمن، کتاب «تاریخ جهانگشای نادری» میرزا مهدی استرآبادی را تصحیح و منتشر ساخت.
انوار به سیرة ابوالعلاء معرّی تجرّد را بر تأهل برگزیده و کتاب و اوراق و دفتر و دیوان را مونس خود قرار داده است. او به پیادهروی و کوهنوردی علاقهمند است. در بسیاری از مواقع از کتابخانة ملی خیابان سی تیر تا دزاشیب، منزل خود را پیاده راه میپیمود و زمانی با این پیادهروی وزن خود را به نصف تقلیل داد.
در تابستان 1342 من و انوار و آریانپور و احمد منزوی سفری به قلة توچال رفتیم و انوار بر همة ارتفاعات و خطوطالرأس آن نواحی تسلط کامل داشت.
او با هر کسی معاشرت نمیکند و در انتخاب دوست و رفیق بسیار سختگیر است؛ ولی وقتی دوست شد، از هیچ دلسوزی و محبتی مضایقه نمیکند. او با از دست دادن دوستانی همچون جلال آلاحمد و امیرحسین آریانپور و استادانی همچون محسن هشترودی و محمدباقر هوشیار واقعاً در هم شکسته و خرد شد و به زبان حال گفت:
هذا جَزَاءُ الّذی اقرانُهُ دَرَجُوا
مِن قَبلِهِ فَتمنّی فُسحَه الاجَل
این بود اجر کسی کز رفتهیاران شد جدا
باز خواهد دیر ماند در جهان ایدری
این مختصر شمّهای بود از آنچه در پیرانهسر از این رفیق شفیق و دوست دانشمند خود در خاطر داشتم، خداوند عمر این وجود شریف را طولانیتر گرداند. بمنّه تعالی و کرمه.