جستار
در پیرامون زبان فارسی - زبان تبریزی
- جستار
- نمایش از جمعه, 04 بهمن 1392 12:04
- بازدید: 6543
برگرفته از مجله آموزش و پرورش، سال هشتم، شماره 10، مهر ماه 1317، صفحه 1 تا 8
به قلم مدیر مجلۀ: شادروان محمد محیط طباطبایی
زبان تبریزی
دیر زمانی پیش از روزگار فرمانروائی پادشاهان مغول و تا مدتی پس از آن در تبریز لهجهای از زبان پهلوی متداول بوده که نویسندگان سده هفتم و هشتم هجری از آن به زبان تبریزی تعبیر کردهاند. این لهجه علاوه بر استعمال عادی دارای آثار ادبی هم بوده که به مرور زمان متدرجاً مانند خود زبان از رواج افتاده بلکه یاد آن نیز از خاطرها محو شده است. خطیب تبریزی در سدۀ پنجم هجری با یکی از همشهریان خود در مسجد معرّه با زبانی مخصوص سخن میگفت و چون استادش ابوالعلاء معرّی از او پرسید که بچه زبانی سخن میراند در پاسخ آنرا زبان آذری نام برد، ولی چنانکه بعد ذکر خواهد شد در قرن هفتم و هشتم همین لهجه را «تبریزی» نامیدهاند و «آذری» نام زبان مخصوصی نبوده که در سراسر آذربایجان رایج شده باشد، بلکه لهجههائی را که از زبان پارسی و پهلوی در آن سرزمین متداول بوده زیر کلمه آذری که وصف آذربایجان است نام میبردند. پس از چاپ و انتشار کتاب صفوة الصفا و کتاب سلسلة النسب صفویه نمونههائی از زبان اردبیل و نواحی آن بدست آمد که به خوبی معلوم میشد زبان آن سرزمین با لهجههائی که در عراق متداول بوده و سخنوران محلّی فهلویات خویش را بدان زبان میسرودند از یک ریشه و بنیاد بوده است.(1)
زبان تبریزی و اردبیلی
در کتاب صفوة الصفا ضمن داستان ملاقات شیخ صفی الدین و خواجه علیشاه جوشکابی صریحاً از زبان «تبریزی» نامی برده شده و نمونهای ایراد گشته است که قسمتی از آن حکایت را برای اثبات نظر خویش نقل میکنیم:
«حکایت - ادام برکته(2) گفت که باری شیخ در این مقام که اکنون مرقد مطهر است نشسته بود و بکلماتی دلپذیر مشغول بود و جمعی در حضرتش خوش نشسته و مجلس روحانی پیوسته. ( شعر)
در چنان مجلس که قوت روح بردی روح قدس / جام صافی یافتی جان صفا در بزم انس
ناگاه علیشاه جوشکایی در آمد که از اکابر دنیا داران ابنای زمان بود و پادشاه ابوسعید او را پدر خویش خواندی شیخ اعزاز فرمود و قیام نمود علیشاه چون درآمد گستاخ وار شیخ را در کنار گرفت و گفت حاضر باش به زبان تبریزی « گوحریفر ژاته » یعنی سخن بصرف بگو که حریفت رسید و در این گفتن دست بر کتف مبارک شیخ میزد، شیخ را غیرت سر بر کرد و روی بدو آورد و فرمود هی تو حاضر باش که حریفت برسد و بنشستند
.....
در همان کتاب ضمن داستان دیگری زبان شیخ صفی الدین را زبان اردبیلی مینامد:
«حکایت – شیخ صدر الدین ادام الله برکته فرمود وقتی ضعف مزاج داشتم و مرض دماغی مستولی بود و شیخ قسم قّوال میآورد تا برای من چیزی گوید تا ترطیب و ترویج دماغ من باشد. نوبتی در اطوار چیزی گفتن قوّال مولانا سید الخلفا نظام الدین عبدالملک سرابی این غزل بخواند:
در دلم تا برق عشق او بجست / رونق بازار زهد من شکست
آتش عشقش زغیرت بر دلم / تاختن آورد همچون شیر مست
شیخ قسم فرمود وقتی که در طلب به شیراز این حالت و منزلت داشتم. شیخ صدرالدین ( خلد الله برکته ) فرمود که از شیخ سؤال کردم وقتیکه به حضرت شیخ زاهد رسیدی از دل خبری داشتی؟ شیخ قسم فرمود به زبان اردبیلی که ( کار بمانده کار تموم بری ) یعنی ای خانه آبادان کار تمام بود اما تنبیه مرشد وامانده بود.»
از این دو داستان که یاد کردیم استنباط میشود که در میان لهجههای اردبیلی و تبریزی مختصر اختلافی بوده به آن اندازه که جاداشته یکی را زبان اردبیلی و دیگری را زبان تبریزی بنامند.
آن دو بیتیها و فهلویاتی که در صفوةالصفا و سلسلةالنسب صفویه از گفتار «نام آور چنگی» خلخالی و «بانو»ی اردبیلی و «شیخ صفی الدین» اردبیلی نقل شده یا به زبان اردبیلی و خلخالی سروده شده و یا آنکه به زبان مخصوص فهلوی سرایان عراق بوده است.
علاوه براین در زمان مغول مردم مراغه پایتخت ایشان نیز دارای لهجۀ خاصی بودهاند که حمدالله مستوفی از آن به پهلوی معّرب تعبیر میکند. در صورتیکه حمدالله مستوفی جای دیگر از زبان تبریزی بدین گونه یاد میکند: «ارمیه ... از میوههاش انگور خلوقی ... بغایت خوبست و بدین سبب تبارزه اگر صاحب حسنی را با لباس ناسزا بینند گویند «انگور خلوقی بچه در سبد اندرین» یعنی انگور خلوقی است در سبد دریده.» (نزهة القلوب ).
از سیاق گفتار او معلوم میشود که تبارزه یا تبریزیان را لهجۀ خاصی بوده و همانست که ابن بزّاز در داستان دیدار شیخ صفی و خواجه علیشاه آن را زبان تبریزی نام داده است.
سعدی و زبان تبریزی
سعدی شاعر شیرازی علاوه بر ملمعی که به سه زبان فارسی و عربی و شیرازی سروده و در کلیۀ نسخههای قدیم و جدید دیوان او موجود است قصیدهای به هیجده زبان دارد که در برخی از نسخههای کلیات آثار او یافت میشود. «سر گور اوزلی» یکصد و بیست سال پیش این قصیده را در نسخهای دیده و در یادداشت های خود بوجود آن اشاره کرده است. نگارنده نسخهای از دیوان سعدی دارد که یکصد و سی و دو سال پیش در شیراز نوشته شده و نسبت به نسخههای دیگر اختلافها و امتیازاتی دارد. از جمله در کتاب قصاید زیر این عنوان « وله من درر افکاره فی العجایبات در هفتاد و دو زبان گوید » قصیده ای دارد که در آنجا طرف علاقه و مخاطب او، بزبانهای ترکی – مغولی – تازی – ایجی – کازرونی – مُندی – رومی – لری – جهرمی – کاشی – کرمانی – اصفهانی – تبریزی – خراسانی – قزوینی – هندی – شیرازی – زنگی، سعدی را مورد عتاب و سرزنش و دشنام قرار داده است. باوجودیکه نسخۀ نگارنده مغلوط و برای تصحیح نیازمند مراجعه به متنهای کهنه تر است از مضمون بیت زبان تبریزی میتوان فهمید که طرف گفتگو سعدی را با زبانی نظیر زبان محلّی شهرهای دیگر ایران دشنام میدهد و بدین نظر از نقل آن در اینجا صرف نظرمیکند. شاید در انتساب این قصیده به سعدی برخی بتوانند اظهار تردید کنند ولی به دلیلهائی گویندۀ این سخن در روزگار مغول میزیسته و ناگزیر کشورهائی را پیموده و دیده است که سعدی در آثار خود به سیاحت آنها اشاره میکند ، چه پس از روزگار مغول از زبانهای اصفهانی – تبریزی – مُندی – ایگی یا ایجی – جهرمی – شیرازی دیگر یادگار منظومی جز در یک غزل بسحق اطمعه که بهفت زبان سروده و در دست است نمی یابیم و قاعدةً باید این قصیده در همان عصر مغولی به رشتۀ نظم درآمده باشد.
از قراری که شنیدهام در یکی از نسخهها که وزارت فرهنگ تهیه کرده و فعلاً برای مطابقه و تصحیح کلیات سعدی در دسترس جناب آقای فروغی قرار دارد این قصیده موجود است. آقای حسین مسرور دبیر ادبیات فارسی در یکی از نسخههای خطّی کلیّات سعدی همین قصیده را چندین سال قبل دیده و این خود باز دلیل است که مرجع آن منحصر به نسخۀ نگارنده یا نسخۀ سر گور اوزلی نبوده و در نسخههای دیگری از کلیات سعدی نیز وجود دارد. بنا بر این تا دلیل قاطعی بر اینکه این قصیده از گفتار سعدی نیست اقامه نشود باید آن را از آن سعدی دانسته و مانند یک مأخذ دیرینه ای برای وجود لهجۀ مخصوصی از زبان پهلوی بنام زبان تبریزی در قرن هفتم هجری محسوب داشت.
با وجود آنکه این سه مأخذ که ذکر کردیم ( صفوة الصفا – نزهة القلوب – دیوان سعدی ) برای اثبات وجود یک لهجه مخصوصی از زبان پهلوی در آذربایجان بنام زبان تبریزی کفایت میکرد باز نگارنده همواره در جستجو بود که بتواند مأخذ دیگری بدست آورد و آرزو داشت از گفتار یکی از سخنوران بزرگ تبریز گواهی یابد.
تبریز که از نظر کثرت عدۀ هنرمندان روزگاری سر آمد شهرهای دیگر ایران بوده و در فن موسیقی استادی بیمانند همچون خواجه عبدالقادر غیبی و در رشتۀ خط همچون میر علی واضع خط نستعلیق و در کتیبه نگاری نظیر علیرضای خوشنویس داشته خوشبختانه در قسمت شعر و ادب نیز سخنورانی همچون قطران و همام و صائب بوجود آورده که هریک در آسمان ادب این کشور اختری تابان بودهاند.
ناصر خسرو علوی در سفرنامه خود مینویسد که در شهر تبریز قطران شاعر را دیده و او مشکلات اشعار منجیک ترمدی را از ناصر خسرو میپرسد و میتوان از این توصیف ناصر خسرو استنباط کرد زبانی که قطران با آن سخن میرانده، با زبانی که سخنوران ماوراءالنهر بدان سخن میسرودهاند اندک تفاوت و اختلافی داشته که شاعر را ناگزیر به آموختن زبان فارسی دری میکرده است و بیشک این لهجه همان زبان تبریزی بوده که زکریای خطیب تبریزی نیز در مسجد معرّه با آن سخن میگفت.
خوشبختانه در آثار همام تبریزی نمونهای از زبان تبریزی روزگار مغول بدست نگارنده افتاده که دیگر کاملاً این نظریّه را در وجود زبان تبریزی از لهجههای زبان پهلوی اثبات میکند.
همام کیست؟ همام پسر علای تبریزی در زمان فرمانروائی پادشاهان مغول در شهر تبریز میزیسته و با خانوادۀ شمس الدین جوینی ارتباط کامل داشته است. در آغاز کار همنشین بزرگان و متعهد کارهای دیوانی بود، جاه و حشمت و ثروت فراوان داشت. وقتی خواجه هارون پسر خواجه شمس الدین صاحبدیوان را به خانۀ خویش خواند برای پذیرائی او جشنی خسروانه ساخت. پور بهای جامی و سعدی شیرازی در تبریز از او ملاقات کردهاند و با خواجه نصیر و قطب الدین شیرازی معاصر و معاشر بوده است. در سال 676 که شمس الدین صاحبدیوان برای ضبط اموال معین الدین پروانه حاکم آسیای صغیر به روم رفت همام نیز با او همراه بود.
به روز گار سالخوردگی در سلک علما وارد شد و پس از آن دست ارادت به شیخ سعید فرغانی داد و خانقاهی ترتیب داد که در آنجا از مردم وارد پذیرائی کامل میکرد. خان نعمت او در خانقاه تبریز همچون سفرۀ انعام سعدی در خانقاه شیراز گسترده بود.
شمس الدین صاحبدیوان برای هزینۀ خانقاه همام یکهزار دینار از درآمد اوقاف روم را به او اختصاص داد که هر ساله گرفته و به مصرف پذیرائی واردین برساند. نامهای که شمس الدین در این باب نوشته از مجموعه مراسلاتی که اصل آن در یکی از کتابخانههای اروپا و عکس آن درکتابخانهٔ ملی تهران موجود است استخراج کرده و ایراد میکنیم:
« من انشاء شمس الحق والدین طاب ثراه »
باسم آذران نامه
چون زاویۀ متبرکه (شیخ امام همام قدوهالانام مقبول الخواص و العوام فریدالزمان اجل نوع الانسان) همام المله والدین (زیدت فضائله) بحکم والمشرب العذب کثیر الزحام منزلگاه خاص و عام است و آستانگاه حاضر و طارق طبقات انام و باقلت مال و منال و ضعف حال لکل ضیف قری را بَيّننی مرضی بل حتمی مقضی دانسته و مقتضی قول امیرالمؤمنین علیه السلام را که:
طعامی مباح لمن قد اَکل / وداری مناَخ لمن قد نزل
اقدّمماعندنا حاضر / وان لم یکن غیرخبز و خل
کار بسته و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً فرض عین دانسته تا غایتی که ابناء السبیل بر سبیلتمثیل هنگام نهضت و رحبل میگویند: فلما نزلنا فی ظلال بیوتهم . بیوت کرام ...الخ ( دریادداشت نگارنده خوانده نمیشد ) واجب و لازم شد از صدقات پادشاه جهان خلدالله ملکه که خاص و عام را شامل است و دور و نزدیک را در آن مساوات حاصل .
کالشمسمن حیث اقفت رایته / تهدی الی عینیک نوراً ثاقباً
کالبحریقذف للغریب جواهراً / جرداء تبعث للبعید سعائباً
جهت سفرهٔ اوحظی وافر و قسطی مستوفی تعیین کردن. بنابراین مقدمات از محصول روم بر سبیل ادار علی الدوام و الاستمرار مبلغ یک هزار دینار مقرر شده تا نواب اوقاف آنجا سال بسال آن را بی قصور و احقباس بوی میرسانند تا از سر فراغت درون بدعای دولت روزافزون قیام فرمایند . والسلام
همام در روزگار خواجه رشیدالدین فضل الله جزو دانشمندان نامی ایران محسوب میشد و بر تفسیر خواجه رشید تقریظی نوشته به سفر حجاز نیز رفته و پس از بازگشت در خانقاه خود انزوا اختیار کرد تا آنکه روز 25 صفر 714 که بغایت سالخورده بود بسن صدوشانزده سالگی در تبریز بگرمابه رفت و بواسطة گرمی فوق العاده غش عارض او شده وفات کرد(3).
آثار همام
از همام تبریزی یک مثنوی کوچک موسوم به صحبت نامه و دیوان غزلیات باقی مانده است. نسخة کامل از دیوان غزل او کمیاب و آنچه نگارنده تاکنون دیده بصورت منتخبات بوده که مفصلتر آنها شاید بیکهزار و پانصد بیت میرسیده است.
غزلهای او بسیار شیرین و با غزل سعدی شاعرمعاصرش ادعای رقابت میکند. چنانکه خود همام در پایان یکی از غزلها بدان اشاره میکند:
همام را سخنی دلفریب و شیرین است / ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی
سال گذشته مجموعهای از آثار سخنوران قدیم بنظر نگارنه رسید که از روی نشانه ها و قرینه ها پیش از مونس الاحرار تنظیم و نوشته شده و به همان اسلوب مونسالحرار مقدمة منشیانهای دارد.
از گفتار همام در این مجموعه چند غزل موجود است که در بین آنها ملمعی بدو زبان فارسی دری و تبریزی نقل شده است.
جمعآورندهٔ این مجموعه که پیش از 750 و بعد از 714 نوشته شده خوشبختانه چندین صفحه از « فهلویات » و « نیریزیات » در این جُنگ مهم ایراد کرده و معلوم است رواج اینگونه سخن در آن زمان او را به اینکار تشویق کرده و نمونة «نیریزیات» او چون در این باب منحصر بفرد است فوقالعاده سزاوار توجه میباشد.(4)
امیدواریم در فرصتی بیشتر بتوانیم از این مجموعه که در حقیقت گنجینة گرانبهائی است به تفصیل در مجلة آموزش و پرورش سخن برانیم و اینک تنها بنقل غزل ملمّع همام اکتفا میشود:
بدیدم چشم مستت رفتم از دست / کوام و آذر دلی گویا نبی مست
دلم خوذ رفت و میدانم که روزی / بمهرت هم بشی خوش کیانم اژدست
بآب زندگی ای خوش عبارت / لو انت لاودجمن دیل و کیان بست
دمی برعاشق(5) خود مهربان شو / کزی سر مهر ورزی کست بی کست
بعشقت گر همام از جان برآید / مواژش کان بوان بمّرت وا رست
گرم خا و ا بری بشنم بوینی / ببویت خُتّه بام ژاهنام سر مست
همام همانطور که در غزلسرائی بسخن سعدی نظر داشته و خود را همپایۀ او میدانسته است در ملمع نیز بیشک مانند سعدی از لهجۀ شهر خود بکار برده تا از او کم نیامده باشد.
همانگونه که سعدی در ملمع سه زبانهاش از زبان شیرازی استفاده کرده ناگزیر همام هم زبان تبریزی را در غزل آورده است و چنانکه از مقایسۀ مصرعهای تبریزی این غزل با فهلویات قدیمی استنباط میشود زبان تبریزی نیز مانند زبان اردبیلی و مراغهای و کردی که در سراسر آذربایجان از شمال و مغرب و جنوب معمول و متداول بوده و هست لهجهای از لهجههای متعدد زبان پهلوی شمالی و ریشهای از ریشههای زبان فارسی میباشد و همانگونه که وزن مخصوص دوبیتی را در عراق برای فهلویات بکار میبردهاند سخنوران آذربایجانی ( شیخ صفی الدین – نام آور چنگی – بانوی اردبیلی – همام تبریزی ) نیز از همین وزن استفاده کرده و دو بیتی و غزل سرودهاند.
شاید نگارنده بتواند در فرصت و مجال بیشتری نتیجۀ بررسیهائی که در این باب کرده بصورت رساله یا مقالهای به نظر خوانندگان برساند.
اسفند 1317 محیط طباطبائی
پینوشتها:
1- برسالهٔ زبان آذری تألیف آقای کسروی رجوع شود
2 – شیخ صدرالدین پسر شیخ صفی الدین.
3- برای تفصیل احوال او به مقدمهای که آقای محمد علی تربیت بر منتخبات غزلیات او نوشته و به ترجمهای که از احوال او در تذکرهٔ دانشمندان آذربایجان ایراد کردهاند مراجعه شود.
4- در این مجموعه چند رباعی از عمرخيّام و یک قصیده و چند غزل از بابا افضل موجود است که در شمارههای بعد آنها را نقل خواهیم کرد.
5- عاعشق در نسخهٔ اصل.
چون مجلۀ آموزش و پرورش در هر طبقه از مردم کشور خوانندگان متعدد دارد برای آنکه پژوهندگان و ارباب تحقیق را نیز در مندرجات آن بهرهای باشد به درج این مقاله که مربوط به مسائل زبانشناسی و تاریخی است اقدام نمود. «مجله»