جهان ایرانی
نامه شادروان دکتر محمود افشار به انجمن ادبی کابل (سال 1311 خورشیدی) ایران و افغانستان
- جهان ايراني
- نمایش از سه شنبه, 04 مرداد 1390 11:14
- بازدید: 5964
نامه گرامی و شش شماره از سال دوم مجله نفیس «کابل » را که ارسال فرموده بودید رسید. کمال تشکر را از این لطف دارم. تأسیس انجمن ادبی و طلوع مجله شریفه را که ناشر افکار آنست صمیمانه تبریک گفته دوام و توفیق هر دو را آرزومندم. در قبال تقاضائی که فرمودهاید شرح ذیل را نوشته تقدیم میکنم.
* * *
یک روح در دو بدن: باور بفرمائید که اینجانب افغانستان را تقریباً به اندازه ایران دوست میدارم و معتقدم که ایرانی و افغانی هرچند سیاستاً تشکیل دو دولتمستقل میدهیم ولی در حقیقت یک ملتیم در قالب دو مملکت و یک روحیم در دو بدن. همانطور که شما در مراسله خود اشاره کردهاید «بالاخص در حالی که شرکت نژاد و زبان وتاریخ ادبی افغانستان و فارس را بهم آمیخته، امروزه حساسین مملکتین باید معنا دستبدست هم داده و برای پیش بردن زبان فارسی در ممالک آسیای وسطی سعی ورزند».
شما در ضمن عبارت جامع خود یک نکته را ناگفته گذاشتهاید و آن وحدت تاریخ سیاسی دو کشور است تا پایان شاهنشاهی نادرشاه افشار که از آن پس رشته وحدت سیاسی ما به وسیله تشکیل دو دولت مستقل از هم گسیخته شد. من بر خلاف تصور بعضی به این گسیختگی اهمیتی نمینهم و این دو گانگی سیاسی را در وحدت حقیقی فیمابین مؤثر نمیشمارم. زیرا همانطور که بودن افغانستان و ایران در دو طریقه مذهبی تأثیر مخالفی در وحدت نژاد و زبان آنها ندارد همین طور از اینکه دارای دو دولت یعنی دارای دو ادارهمستقل سیاسی هستند تغییری در یگانگی آنها از جهات دیگر نمیدهد. من اصلا این مقاله را در همین زمینه مینویسم و تقاضا دارم نویسندگان محترم افغانستان هم نظرهای خود رابنگارند.
علاوه بر اینکه شما این حقیقت مسلم را در عبارت خود مسکوت گذاشتهاید در خلالسطور مجله کابل نیز مشاهده میشود نویسندگان محترم آن مجله ساعیند تاریخ سیاسی وادبی ایران و افغانستان را که تا انقراض شاهنشاهی نادرشاه کاملا بهم آمیخته و یکی است ازهم جدا کنند. اینکار به نظر من نه صحیح است و نه لازم، نه مفید است و نه قابل قبول.
در صفحه (60) و بعد (شماره 13) مجله نوشته شده:«در دوره اسلام به علاوه سلسلهمشهور سامانیان بلخ، خانوادههای شاهنشاهی طاهریان هرات و صفاریان سیستانی پیشتراز غزنویها به تشکیل دولتهای افغانستانی پرداختهاند... یمین الدوله محمود زابلی سلطانمعروف افغانستان بعدها به توسعه حدود پرداخت و بخارا و خوارزم را با ولایات اصفهان ریو همدان مسخر و دیانت اسلامیه را با مدنیت افغانیه در آنها ترویج نمود. غزنویها زبان ادبیافغانستان (فارسی) را به هندوستان ارمغان بردند و صدها نفر علما و فضلا و شعرای افغانیدر آن سرزمین به نشر علوم و معارف و ادبیات افغانی مشغول گردیدند».
این مسئله مورد انکار نیست که بعضی از سلطنتهای ایران بعد از اسلام در خارج حدودایران کنونی در ماوراءالنهر یا افغانستان تشکیل شده و حتی اغلب شعرای بزرگ فارسیزبان در اطراف مملکت امروزی ایران پرورش یافتهاند مانند ملای روم، نظامی گنجه،عنصری بلخ، سنائی غزنه و غیره. من خود در کتاب (سیاست اروپا در ایران) که دوازده سالپیش در برلین طبع شده در صفحه (190) افغانی بودن سلطان محمود را تصدیقداشتهام هرچند عثمانیها مدعیند که سلطان مذکور چون از غلامزادگان ترک بوده نه ایرانیاست و نه افغانی. بهرحال از اهل افغانستان بودن محمود و در آن کشور مقر سلطنت داشتناو ملازم با آن نیست که امپراطوری بنام «شاهنشاهی افغانستان » وجود خارجی داشته است.
با این منطق تاجیکهای ترکستان هم ممکن است «شاهنشاهی تاجیکستان » اختراعکنند... بعضی از مندرجات مجله شریفه خود این معنی را روشن میکند. در صفحه 94شماره 15 نگاشته شده:«کلمه افغان در اوائل ظهور اسلام به قبائل چندی از افغانان غوراطلاق میشد و در مورد شعبه ابدالی پختانه مستعمل و در قرن شش هجری در مقابلقبائل خلج اسم افغان به تواتر مذکور گردید تا آنکه اسم عمومی پختانهها شد و بالاخره درقرن 18 مسیحی نام ملی افغانستان قرار گرفت.»
در صفحه 41 شماره 15 بعضی از اشعار قصیده غرای عنصری (از اهل افغانستان)ملکالشعرای دربار غزنوی در فتوحات سلطان محمود به مطلع ذیل مندرج است:
آیا شنیده هنرهای خسروان بخبر بیاز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
و در این شعر او را (شاه ایران) خوانده میگوید:
ور از هیاطله گویم عجب فرو مانی که شاه ایران آنجا چگونه کرد سفر
همانطور که ایطالیائیهای امروزی نمیگویند و نمیتوانند بگویند «امپراتوری ایطالیا » بهجای «امپراتوری روم » یا «تاریخ و تمدن ایطالیا » به جای «تاریخ و تمدن روم » و حال آنکهدولت امروزی ایطالیا وارث قسمتی از روم قدیم است و شهر روم مرکز قیاصره مقر سلطنتایطالیاست، همین طور هم افغانها نباید شاهنشاهی ایران را شاهنشاهی افغانستان بنامند،حتی ایران هم نباید خود را تنها وارث امپراتوری ایران قدیم بداند. ایران و افغانستان دوفرزند یک پدر هستند که تا پدر آنها میزیست زندگانی مشترک داشتند و اینک هم کهمستقل شده در افتخارات اجدادی با یکدیگر شریکند.
شهر ری در دامنه البرز کوه خراب شده و تقریب ا به جای آن طهران امروز مهمترین شهرایران است. محمد زکریای رازی طبیب از اهل این شهر و در چند صد سال پیش آنجاسکونت داشته است. آیا جایز است که امروز طهرانیها او را (دکتر محمدخان زکریایطهرانی) بنامند؟
عثمانیها بیباکانه این قسم تحقیقات ادبی «من درآوردی » دارند. مثلا مولوی خاقانینظامی و غیره را چون در نواحی که امروز در آنجا ترکی تکلم میشود میزیستهاند تورانیمیپندارند و حتی زردشت را هم ترک میدانند آنها به واسطهی فقر ادبی و عادت و خویترکتازی است که دست چپاول به افتخارات دیگران دراز کردهاند.
* * *
حکما و شعرای بزرگ مانند ابوعلی سینا، فردوسی، خیام، سعدی، خواجه نصیر،عنصری، حافظ، سنایی و غیره از مفاخر مشترک ما هستند و شایسته نیست، به تصور اینکهعنصری بلخی است یا سنایی غزنوی است و شهر بلخ و غزنه در افغانستان واقع است،ایرانیها آنها را از کمال الدین اسمعیل یا جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی عزیزتر نشمارند.یا افغانها چون سعدی و حافظ شیرازی هستند آنها را به اندازهی حنظله بادغیسی یاحقوری هروی گرامی ندارند، چه این بزرگان همه در زمانی میزیستهاند که ایران وافغانستان یکی بوده و تشکیل شاهنشاهی ایران را میداده، یا اگر سیاست مجزای از همبوده به واسطهی سلطه اجانب بر آنها یا ملوک الطوایفی امراء و موقتی بوده است، بر خلافامروز که هر دو دارای سلطنت ایرانی نژاد مستقل ملی هستند. این طور دوگانگی سیاسی باوحدت سیاسی در نظر نگارنده از لحاظ دیگر چندان فرقی ندارد، زیرا هر دو مملکت براییک مقصود که ترویج زبان فارسی و عظمت تاریخ و ادبیات مشترک باستانی و حفظ نژادایران در برابر خطر زرد (تورانی) باشد کار میکنند و همین اشتراک در تاریخ گذشته ووحدت در آمال ملی کافی است که دو ملت را برای همیشه به رشته یگانگی متصل و محکمنگاه دارد و به علاوه اشتراک مساعی دو دولت را نیز در مسائل سیاسی و اقتصادی الزام کند.
با این نظر اختلاف اینکه ابوعلی سینا و سنایی یا سید جمال الدین از اهل ایران بودهاندیا افغانستان از میان برداشته خواهد شد و این بحث به همان اندازه جایز شمرده میشود کهامروز در خود ایران راجع به اینکه صائب تبریزی است یا اصفهانی، نظامی گنجوی است یاقمی، وحشی کرمانی است یا یزدی ـ بحث میشود، یعنی بحث ادبی و علمی نه بحثسیاسی.
فارس یا ایران: هم در مراسله انجمن ادبی و هم از مجله کابل آشکار است که ادبایافغانستان اصرار دارند مملکت امروزی ایران را «فارس» بنامند. بهنظر من این کار هیچ لزومی ندارد. از طرف دیگر عیبی و ضرری هم نخواهد داشت. فارس دراصطلاح امروز خود ایرانیان اسم یکی از ایالات جنوبی ایران است که در زمان هخامنشیان وغیره کانون شاهنشاهی ایران بوده و به زبانهای اروپایی با تغییر لفظ اسم مملکت امروزیایران شده است. عیبی که میتواند داشته باشد این است که در زبان و ادبیات مشترک یکاختلاف بزرگ ایجاد خواهد نمود و نتیجهای که از آن منظور است درست روشن نیست.شاید برای آن باشد که در افغانستان تصور نموده باشند که اطلاق کلمه ایران به مملکتامروزی ایران سبب آن شود که انتساب رجال سیاسی و ادبی نامی (که وطن خاص آنها افغانستان و وطن عام آنها ایران کبیر بوده) به نام ایران از افتخارات خاصه افغانستان بکاهد وتصور شودکه این مفاخر منحصر ا متعلق به ایران امروز است. این فرض به خطاست: نهایرانیها چنین ادعائی دارند و نه دیگران چنین تصوری میکنند. هیچ مانعی ندارد که یکاسم خاص دارای یک یا چند معنی باشد، مثل اینکه کابل و اصفهان هم اسم شهر است و هم اسم ولایت لوگزامبورک و مکزیکو به زبان انگلیسی هم نام مملکت است هم نام شهر. حتیوقتی گفته میشود (آمریکا) در اصطلاح هم به معنی یکی از دول آمریکاست (حکومت دولمتحده آمریکای شمالی) و هم اسم قارهی آمریکاست که مشتمل بر آمریکای شمالی مرکزیو جنوبی است. همین طور اگر کلمه ایران هم دو یا چند معنی داشته باشد چه اشکالی دارد؟ فرنگیها دولت امروز ایران را از آن جهت به تلفظات مختلف خود (فارس) مینامند که این مملکت را باقیمانده و مهمترین وارث شاهنشاهی پارس قدیم که مشتمل بر ایران و افغانستان هر دو بوده میدانند.
پس اگر مقصود ادبای افغان از استعمال کلمه فارس به جای ایران این باشد که ایرانبزرگ باستانی غیر از ایران کوچک امروزی است با تغییر اسم آن به فارس این منظور حاصلنمیشود، زیرا پارس و ایران به طوری که شرح داده شد در حقیقت یک مفهوم دارد همچنانکه زبان فارسی نیز نه به معنی لهجه ایالت فارس و نه به معنی لسان مملکت امروزیایران است بلکه مقصود از آن زبان ادبی همه ایرانی نژادان از ایرانی و افغانی و تاجیک و بلوچو کرد و غیره میباشد، وگرنه همان طور که شما در افغانستان زبان محلی (پشتو) دارید درایران هم زبانهای محلی (لری)، (کردی)، (گیلکی)، (مازندرانی)، (بلوچی)، (گبری) و غیرهداریم که هریک نسبت به زبان ادبی فارسی همان تفاوت را دارد که (پشتو) نسبت به فارسیداراست.
با اینکه بهترین ادبیات فارسی پیش از اینکه در پارس یا ایران نوشته شود در افغانستاننوشته شده و بعضی از فصیحترین شعرای فارسی زبان آن عصر اهل این مملکت بودهاند هیچبه خیال شما نگذشته است که اسم زبان فارسی را تغییر داده آنرا زبان افغانی بگوئید، بهفرض آنکه اگر گفته شود شعرای فارسی زبان تصور رود در میان آنها افغانستانی نبودهاند.
البته این کار عاقلانهای بوده است و هرگز هم چنین تصوری نخواهد شد. با اینکه اسماین زبان فارسی است شما آن را به حق زبان ادبی خود میدانید و بسیاری از بزرگترینگویندگان این زبان هم همشهریان شما بودهاند. به همین دلیل هیچ مانعی ندارد که شماسلطان مسعود و عنصری را که از اهل افغانستان بودهاند شاهنشاه و ملکالشعرای ایرانبدانید، یعنی ایران بزرگی که مشتمل بر افغانستان و ایران هر دو بوده است. تمام این بزرگاندارای دو وطن بودهاند:وطن خاص:(افغانستان) و وطن عام:(ایران).
من بیش از این در این زمینه بسط مقال نمیدهم و یقین دارم با تفکر زیادتری راضینخواهید شد که بی هیچ فایده و لزوم چنین اختلاف بزرگی در میانه بیفتد.
* * *
«ایران کبیر»: اگر ادبای افغان میخواهند همانطور که وارث تاریخ سیاسی و ادبیو سایر آثار باقیه شاهنشاهی ایران باستان، افغانستان و ایران امروزیهر دو هستند از اینکه نام «ایران » را برادر بزرگتر به ارث برده سوءتفاهمی به تصور انحصاروراثت او در مابقی ترکه روی ندهد. به جای آنکه اسم برادر را تغییر داده (فارس) بخوانندشاهنشاهی ایران قدیم را که جامع هر دو مملکت است «ایران کبیر » بنامند. وگرنه کجاشایسته است که ما ابوشکور بلخی را از خود ندانیم یا شما داریوش هخامنشی و نوشیروانساسانی را خارجی تصور کنید، یا هر دو رودکی بخارایی را ترکستانی بدانیم، یا بر سر فرخیسیستانی منازعه کنیم؟ (در مجله شریفه این شاعر را از شعرای افغانستانی شمردهاید.)
خیر:ما و شما در تاریخ سیاسی و ادبی تا زمان انقراض سلطنت نادرشاه افشار شریکهستیم اعم از اینکه مردان سیاسی و ادبی در اینطرف جبال خراسان زیستهاند یا آن طرف،نباید دوگانگی قائل شده یا تاریخ سیاسی و ادبی به اسم فارس و یک تاریخ سیاسی و ادبی بهنام افغانستان تدوین نماییم. امپراتوری هخامنشی و ساسانی که شاهنشاهان آن پارسیانبودند یا شاهنشاهی محمود غزنوی که مقر او افغانستان بود هر سه شاهنشاهی ایران کبیراست. اگر اشرف و محمود از افغانستان به اصفهان آمده سلسله سلاطین صفوی را منقرضکردند یا اگر نادرشاه اصفهان را از افغانها تخلیه کرد و قندهار را گرفت اینها را باید از قبیلجنگهای داخلی در ایران کبیر دانست. وقتی معتقد شدیم که همه این اشخاص از بزرگ وکوچک متعلق به ایران کبیر هستند دیگر لازم نخواهد بود که مثلا مجله کابل منوچهریدامغانی را با اینکه به شهادت این شعر:
سوی تاج عمرانیان هم بدین سان بیامد منوچهری دامغانی
او خود را دامغانی میداند (منوچهری بلخی) بنگارد (صفحه 21 شماره 18 سال دومکابل)، یا سید جمال الدین اسدآبادی را با اینکه مدتی از فوت او نگذشته و اقوام خیلینزدیک او (خانواده جمالی) در اسدآباد (همدان) مقیمند افغانی بنویسند، یا فلان مجلهایرانی بخواهد از افتخارات خاصه افغانستان چیزی به نفع اختصاصی ایران بکاهد.
«پان ایرانیسم »یااتحادایرانیان : در دنیا بعضی اصطلاحات سیاسی است که مفهومهای مختلف و معانی خاص دارد. مثلا «پان اسلامیسم » یعنیاتحاد اسلام، «پان ژرمانیسم » (اتحاد آلمانها)، «پان تورانیسم » (اتحاد تورانیان)، «پانآمریکانیسم » (اتحاد امریکائیان)، «پان اسلاویسم » (اتحاد اسلاوها)، «پان عربیسم » (اتحاداعراب) و غیره هریک معنای مخصوص به خود دارد که در موارد دیگر صدق نمیکند. «پانایرانیسم » یا اتحاد ایرانیان هم به عقیده من یک معنی خاص دارد. همه بالاخره یک جهتمشترک دارد و آن لزوم اتحاد است:گاهی اتحاد مذهبی، وقتی اتحاد سیاسی، زمانی اتحادنژادی و قس علیهذا. مقصود آنکه همیشه و در همه جا منظور از این «اتحادها » یا «پانها » درتحت یک حکومت و یک اداره سیاسی قرار دادن دولتها و ملتهای مختلف نیست. مثلا وقتیگفته شود «پان آمریکانیسم » مقصود اتحاد کلیه ملل و دول آمریکاست در برابر نفوذاقتصادی یا سیاسی غیرآمریکائی و این فکر دنباله عقیده (منروئه) Monroeمعروف است کهگفت «آمریکا مال آمریکائیها میباشد » والا «اتحاد آمریکائیان » به معنی یکی شدن ملتهایدول مختلف آمریکا قابل قبول نیست، زیرا در دو قاره آمریکا ملل از نژاد و طوایف و مذاهب وزبانها و عادات و اخلاق گوناگون (انگلوساکسن، ژرمن، اسپانیول، پرتقالی و غیره) وجود دارد،یا از «اتحاد اسلاوها » که عبارت از:روسها، لهستانیها، چکها، اسلواکها، بلغارها، صربها، کرواتها،اسلونها و غیره هستند و اکنون تشکیل پنج شش دولت مستقل با سیاستهای مختلفمیدهند مقصود وحدت سیاسی و در تحت یک حکومت قرار گرفتن آنها نیست کهغیرمنطقی و غیرعملی است. همچنین مقصود از «پان اسلامیسم » یکی شدن عالم اسلام ازلحاظ تشکیلات سیاسی نمیباشد. زیرا مسلمانان عالم عبارت از ملل مختلف و مرکب ازنژادها و دارای السنه گوناگون هستند:عرب، ایرانی، افغان، ترک، مصری و غیره... خلاصه،نتیجه از این مقدمات آنکه وقتی من خود را طرفدار «پان ایرانیسم » معرفی میکنم منظوراتحاد کلیه ایرانی نژادان (فارسها، افغانها، آذریها، کردها، بلوچها، تاتها، تاجیکها، پارسیها وغیره) است برای حفظ عظمت و احترام تاریخ چند هزار ساله مشترک و زبان ادبی و ادبیاتمشترک و برای اشتراک مساعی در برابر خطرهای نژادهای تورانی و سامی و غیره که ازاطراف تهدید میکنند، یعنی همه «ایرانی » نژادان باید بدانیم که کمابیش مواجهیم با خطرزرد، ما مستقیم ا از طرف مغرب و شما از جانب شمال، بعضی هم تا نیمه در این سیلابهولناک فرو رفتهایم. شما شاید امروز به اندازه ما احساس خطر نمیکنید، یعنی فعالیتدشمن در جناحی که شما واقعید کمتر میباشد. لیکن البته نباید غافل شوید، زیرا خطرنژادی شما از طرف شمال چون آتش پنهان در زیر خاکستر است. اگر به تاریخ مراجعه کنیدهمیشه از همان جانب بوده است که تورانیها و مغولها سرازیر شده آسیای وسطی را بهآتش و خون کشیدهاند. به علاوه وقتی شما و ما دانستیم که در نژاد و زبان و تاریخ و ادبیاتشریک هستیم این چهار چیز مشترک ما را دشمن در هر کجا مورد تعرض قرار دهد ولو درممالک بیگانه چنان است که مستقیم ا به ما حمله کرده باشد. مگر وقتی عثمانیها میگویندمولوی یا سلطان محمود غزنوی ترک بودهاند شما و ما هر دو به یک اندازه متعجبنمیشویم؟
پس کاملا روشن است که ما و شما هر دو منافع مشترک حیاتی داریم که برای حفظ آنهامساعی مشترک لازم است و این لزوم اشتراک مساعی است که من آن را «پان ایرانیسم»مینامم. نباید تصور برود که با این عنوان این عقیده را دارم که تمام طوایف «ایرانی » نژاد بایدتشکیل یک وحدت سیاسی یک دولت بدهند. نه، این عقیده را در سایه دو دولت هممیتوان داشت و فارس و افغان، کرد و لر، کابلی و هراتی، تات و تاجیک، گیلک و بلوچ، آذریو مازندرانی همه میتوانند به یک اندازه دارای این عقیده باشند. قدر مشترک وحدت مایگانگی نژاد، وحدت تاریخ سیاسی و ادبی و اشتراک در احساسات و آمال آینده است که اینچند عامل از اهم عوامل وحدت ملل بزرگ است. از تمام عوامل، عامل کم اهمیتتر عاملسیاسی و جغرافیائی است، یعنی ولو اینکه یک ناحیه جغرافیائی بزرگ مانند فلات ایران بهچند قسمت سیاسی تقسیم شده [...] یا همان وقت که لهستان استقلالنداشت و لهستانیها تابع روس و آلمان و اطریش بودند معهذا ملت لهستان و ملیتلهستانی وجود داشت، یا وقتی صحبت از «پان ژرمانیسم» به میان میآید اطریشیها هم بااینکه جمهوری مستقلی دارند با آلمانها هم آواز میشوند.
ایرانیها نیز پارسیان هند را با اینکه هزار سال است از این مملکت مهاجرت کرده زبانباستانی خود را از دست داده و تابع دولتی دیگر هستند ایرانی دانسته و آنها نیز در آمالملی ایران شرکت دارند و آنها خود را ایرانی میدانند... مقصود آنکه در حقیقت ملت غیر ازدولت و ملیت سوای تابعیت است. ایرانی نژادان هم یک ملت و یک ملتاند، هرچند هراتی وکابلی تابع افغان، اصفهانی و خراسان تابع ایران، کرد عثمانی تابع ترک، پارسی و بلوچ تابعانگلیس، تات و تاجیک تابع روس و عجم بینالنهرین تابع عرب باشد. وحدت ایرانی آن طورکه شرح داده شد مستلزم آن نیست که این طوایف متفرق از تابعیتهای مختلف به یکتابعیت درآیند یا به لفظ دیگر تشکیل یک دولت بدهند، چه وحدتی که منظور است علیرغم اختلاف تابعیت حاصل میباشد و هرچند از لحاظ جغرافیایی گرد یک کانون ملی جمعنیستیم ولی چون بدل خود مینگریم آتش مهر و محبت در آن میسوزد و از فراز این سطحخاکی در پرتو تابش آن یک دیگر را مشاهده میکنیم.